Monday, November 27, 2006

وبلاگ ذهن خسته: گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

.........................

ساعت تقریبا ۷ بود ماشین ورداشتم زدم بیرون.سه روز خونه حبس بودم داشتم به کوب درس می خوندم ۲۴ ساعته کرده بودم آخه هفته دیگه جمعه کنکور داشتم ۳ آذر چه روز با شکوهی قند تو دلم آب میشد.خیلی تو فکر خیال می رفتم مهندسی میگیرم میرم شرکت می زنم فلان می کنم بهمان می کنم اوههههه چه خیالایی واقعا بااین خر خونی که من کردم ۱۰۰٪ قبول می شم.اعتماد بنفسم رو هزار بود.

بعد از سه روز که زدم بیرون می خواستم برم یه حال درست حسابی بکنم زود رفتم چهار نخ وینستو لایت گرفتم یه داریوشم گزاشتم گازیدم تو خیابونا .سیگار می کشیدم با داریوش حال میکردم عجب حالیم میداد بجور کف سیگار بود.نیکوتین صفر صفر بود..تو راه سعید یکی از همسایه های قدیم دیدم .سوارش کردم .نشستیم گپ زدن گل میگفتیم گل می شنیدیم تا اینکه بحث سره خلاف اومد .سعد گفت یزره تریاک دارم هستی بزنیم یانه من ته دلم خدایی راضی نبود .چون باید تو این یه هفته بدن پاک نگه می داشتم که خماری غصه هاشو اعصاب خوردی هاش نیاد سراغم ولی وقتی تریاک نشون داد دیدم رو هم رفته اگه باهم می کشیدیم ۱۰یا ۱۱تا دود می شد باسه منم که تقریبا چند هفته ای بود که نکشیده بودم همین پنج شش تا دود اوکی اوکیم می کرد.خریت کردیم قبلتو گفتیم.

حالا کجا بریم مکان داری گفت: نه بابا ماشین مگه مکان نیست .گفتم: بابا بوش می مونه گفت نه بو تریاک زود می پیچه ولی زودم میره .اینکه رفتیم یه فندک اتمی سه شعله گرفتیم با دوتا سوزن لاحاف دوزی زدیم بیرون شهر .پارک کردیم کنار جاده .بست چسبوندیم به سنجاق شروع کردم برا سعید سیخ گرفتن .سعید پنج تا دود گرفت گل از رو گلش وا شد فکر کنم خمار بود روش نمی شد بگه.بعد از چند تا دودی که گرفتش یدفعه دیدم یه ماشینی از بغلمون رد شد یزره که رفت جلوتر دیدم الگانس گفتم سعید قلاف کن .سعید قلاف کرد شانس اوردیم الگانس ندیدمون .منم زود یه دور برگردون زدم برعکس الگانس رفتم تو جاده الگانس و تو آینه داشتم داشت می رفت جلو خیلی از ما دور شد گمش کردم یعننی دیگه تو دیده من نبود.گفتم سعید بی خیال اوضاع خیلی فاشیستی خرابه بی خیال شیم.سعید پوفیوز نشه کرده بود گفت نه تو رو خدا تو نکشیدی داداش باید توام نشه از ماشین بری پایین . منم خدایی دلم میخواست ولی الگانس دیدم ترسیدم .همیجوری تو بحث بودیم که از یه کوچه رد شدیم سعید گفت بپیچ تو کوچه بپیچ تو کوچه مام زدیم تو ترمز رفتیم تو کوچه یه کوچه باغ بود یه حالت ال ما نند داشت اینکه دیدی به جاده نداشتیم .آقا سلطان داشت می خوند چه خوندنیم به به (( ساله به بن بست رسیدن پنجه به دیوار کشیدن از معنویت گم شدن. قبیله یعنی یه نفر هم خونی معنا نداره همبستگی خوابیه که تعبیر فردا نداره .سال سقوط سال گریز انتظار پاییز تلخ بی بهار . تو اون روزایی که میاد کسی به فکر کسی نیست. هرکی به فکر خودشه به فکر فریادرسی نیست .همه به هم بی اتناء حتی به مرگ هم دیگه .کسی اگه کمک بخواد کی می دونه اون چی میگه..... ))

این دفعه سعید سیخ میگرفتم من می کشیدم .چراغای ماشینو خاموش کرده بودم که کسی نفهمه ما اینجایم .من تو ۶ دود بودم که دیدم چراغای یه ماشین افتاد تو کوچه هول شدم چراغارو روشن کردم زدم دنده یک که بگرزیم (( با اینحال اصلا فکرشو نمی کردم الگانس باشه)) وایییییییییی خدا وقتی دیدم ماشینی که اومد تو کوچه الگانسه یدفعه دیوانه شدم وای مثل اینکه یه کاسه آب سرد ریختن روم .یا اینکه وقتی تو خواب باشی چشماتو باز کنی ببینی داری از یه ساختمان ۳۰ طبقه ۶۰ متری می افتی پایین

.عجب حالی شدم .دست پام بد فورم گم کردم .مثل بچه ها هرچی تو دستم بود انداختم کف ماشین سه تا بچه غول از الگانس اومدن پایین .گفتن پیاده شین ما پیدا ده شدیم.اینجا چی کار می کنین.گفتم هیچی جناب سرهنگ. گفت ها کن .من بجایی که نفس بدم بیرون دادم تو گفت پدرسگ میگم ها کن .دو نفر دیگه داشتن ماشین می گشتن چشمشون که به سنگ سیخ افتاد مثل اینکه به یه پیروزی دست نیافتنی رسیده بودن با غرور گفتم کراک می کشیدن گفتم نه بخدا جناب سرهنگ کراک چیه.گفت پس این چیه بی پدر.گفتم تریاکه..من بجور خودمو باخته بود همراه با لغد تپا. یا. تی پا گفتن برین اون کنار بشینین اونا داشتن تو ماشین می گشتن تا بازم یه چیزی پیدا کنن . دیونه داشتم می شدم رفتن افتام پای یکی شون که فکر کنم لر بود چون یه با یه لهجه عجیبی فحش می داد .با التماس گفتم جناب سرهنگ غلط کردم جمعه کنکور دارم رحم کن بیچاره میشم جالب این تیکه بود که حول شدم بجایی که بگم هر گوهی بگی من می خورم گفتم جناب سرهنگ به جونیم رحم کن هر گوهی بخوری من انجا میدم شانس آوردم نفهمید چی گفتم . افتاد جونم تا جا داشتم کتکم زد پیاز داغشو زیاد نمی کنم عینه حقیقته بخدا .دیدین این اسرائیلیا فلسطنیارو می گیرن به باد کتک تلوزیون ایران با آب تاب نشون می ده به جان کی قسم بخورم اونو صد برابر کنین. اینا داشتن مارو اینجوری می زدن از شانس گوهی که داشتیم . تو یه کوچه باغی بود هیچ کسم نبود اینا یزره مراعات کنن .وقعا هر چی عقده بچگی سربازی پادگان زندگی عشقی خلاصه همه چیز رو ما خالی کردن تا حالا نه دیده بودم کسی اینجوری کتک بخوره نه شنیده بودم با جان دل می زدم چنان چک می زدن که به والله الانم بعد از سه چهار روزی که گزشته فکم درد می کنه نمی تونم چیزی بخورم یا به عبارتی کوفت کنم .

خلاصه بعد از یه کتک مفصل جانانه ای که خوردیم به سعید دست بند زدن منم شدم راننده ماشین یکی شون سوار ماشین من شدن اون دو تا سوار الگانس شدن رفتیم به سوی پاسگاه .تو راه هی بهش التماس می کردم وقتی تو گوشی مو دید گفت گوشی تو بدم ببینم پدرسگ تو گوشی چی داری گوشی گرفت انگولکش کرد تا یه چیزی توش پیدا کنه .ولی شانسی که آورد همش تو این باکس بود .این باکس تو رم گوشی.خلاصه نتونست پیدا کنه (۰ قابله توجه بعضی ها که وقتی بهشون می گی تو گوشی از این کس شعرا نزارین می گن بابا غلط کردن حریم خصوصی .تو ایران هیچ جایی حریم خوصوصی نیست )) .تو راه هی بهش می گفتیم ترخدا رحم کن رحم کن تا آخر عمر نوکرتی میکنم .میشم غلامت مارو نبر پاسگاه من خوانوادم بفهمن می کشنم رحم کن اصلا مثل سنگ گوش نمی کرد .حالا فهمیدم اون اولا که الگانسیا اومده بودن چرا می گفتن اینا عربن .واقعا مثل اینکه زبون ما رو نمی فهمیدن .وقتی داشت گوشی می گشن گفتم جناب سرهنگ ترخدا گوشی ور دار برا خودت بزار ما بریم .گفتم بچه کونی من مادر جنه تر از این حرفام کونت می زارم می خوای به مامور دولت رشوه بدی دو تا پس گردنی محکم زد پشت گردنم . زد به سرم با سرعت بزنم به جایی یه تصادفی بکنم هم خودمو بکشم هم سعید هم جناب سرهنگ ولی نمی زاشت میگفت آروم برو تا سرعت می گرفتم یه چک چیزی میزد. می گفت اروم.

خلاصه اش لاش مونو بردن کلانتری .ماشین پارک کردن جلو پاسگاه بردنمون تو .خیلی برام عجیب بود وقتی بردنمون اونجا وقتی رفیقاشو دید تعرف میکردن می خندیدن .انگار نه انگار که دو نفر آدم زنده ۳۰ دقیقه داشتن با گریه التماسش می کردن.برای من خیلی بد بود خوانوادم بفهمن خیلی برام گرون تموم می شد .حتی نمی دونستن سیگار می کشم چه برسه به تریاک.وقتی رفتم پاسگاه اونجا شروع کردم گریه زاری ولی گوششون بدهکار نبود.فقط فکرم رسید زنگ بزنم دامادمون که تو ناجاست زنگ زدم بهش گفت امیر آقا منو گرفتن گفت کجایی چرا گفتم دختر تو ماشین بود زود بیا کسی نفهمه ها گفت خوب خودشو بعد از یه ۲۰ دقیقه ای رسوند .اومد تو به هشون دست داد .هرچی گفت از همکارامو از این حرفا نشناختنش تازه رفته بود زیاد معروف نبود.تو قسمت اداری بود اینکه نشناختن خلاصه هرچی زور زد نتونست بیارتومون بیرون .بهش گفت امیر جان به خونه بگو دختر تو ماشینم گرفتن نگی مساله مواده ها آبرومو. نبری گفت خوب رفت .وسایلمون کمر بند گرفتن گزاشتن تو یه کیسه پارچه لیست گرفت فرستادن تو بازداشتگاه.وقتی رفتیم تو دیگه برام هیچی مهم نبود فقط می خواستم خونه نفهمن .

بازداشتگاه که ما توش بودیم یه اتقاق کوچیک تاریک بود .تقربیا مستطیل مانند .سرد سرد.پنج تا موزاییک یه ضلعش شش تام یه ضلع دیگش .خیلی سرد بود خیلی.تو انونجا تقریبا ۸ نفر بودیم نمی تونستیم پاها مونو دارز کنیم تا صبح بیدار بودم . یه پتو نازکم زیرمون بود.رو درو دیوار ..شعر نوشته بودن رفاقت ۴۸ ساعته تمام از این حرفا.تا صبح چتله نشستیم فکر فردا بودم که چی میشه .فردا صبح بود .که در بازداشتگاه ساعت ۸ باز شد.اومدن دست من سعید دست بند زدن آوردن بیرون قرار بود دامادمون بیاد.ولی نیومد.چون بابام نیومده بود بازداشتگاه خیالم راحت شده بود .که خوانواه رو یه جوری فهمونده که منو با دختر گرفتن .دست بند زده منو با سعید با دو سه تا متهم دیگه فرستاده دادگاه انقلاب .سربازی که مارو برد دست بند سفت بسته بود.اینکه دست منو خیلی اذیت میکرد. چون من قدم بلند بود سعید کوتاه خیلی اذیت می کرد.دست بنده انگلیسی بود.بالاخره مارو بردن دادگاه امیر اونجا بود .ازش پرسیدم چی بهشون گفتی نفهمیدن که؟ گفت نه بهوشن گفتم با دختر گرفتنت خیالت راحت باشه!

پرونده مون رفت شعبه چهار .قاضی یه آخوندی بود .گفت چی کردین شما .گفتیم هیچی بد بخیتم بخدا برا اولین بارمون بود (( قبلا ازهاشم شنیده بودم که اگه رفتی پیشه قاضی بیفت به گریه زاری که جرمتو کمتر کنه)) گفت ۵ سانت همین خلافتون همین بود(( هر ۶۰ سانت می شد یه گرم تریاک .یه گرم تریاک تقریبا یه نفرو نشه می کنه حالا جرم ما دونفر ۵ سانت تریاک بود)) خلاصه با قید ضمانت اومدیم بیرون از یه طرف خیلی ناراحت بودم .ازیه طرفم خوشحال بودم که خدا بهم رحم کرده خوانواده چیزی نفهمیدن.وقتی اومدم خونه .تا درو باز کردم بابام یه چک حواله مون کرد . گفت بی پدر حالا می ری تریاک می کشی .فهمیدم که این داماد پدر سوختمون واسه خود شرینی رفته همه چیزی گفته هیچی نگفتم اومدم تو اتاقم الان سه روزه که از اتاق بیرون نیومدم فقط منتظر این کنور مزخرف بدم برم .دوباره بزنم به دله جاده .یه دوماهی گم گور شم

چند وقت پیش رفتم تو یه وبلاگی http://omid66.blogfa.com/ نوشته بود .دانشجویه ایرانی که مشغول تحصیل تو آمریکا است توسط پلیس آمریکا مصودم شده .یه فیلم تصویری گزاشته بود.((که در برابر کتک ما مثل نوازش کردن بود)) زنگ بزنین به یه شماره تلفنی .یه پنج شش تا امیل که تو وبلاگه بود امیل بزنین به این مسئله اعتراض کنین. الان که فکر شو میکنم می گم. برای اینکه من اعتراض کنم باید به کجا زنگ بزنم باید به کجا ایمل بزنم. بابا دلتون خوشه اگه ایران بودین چی میکردین حال کنین بابا حال کنین. به قوله بچه های خوزستان ولک آزادمون کن .



((برای گفتن من شعر هم به گل مانده

نمانده عمری صدها سخن به دل مانده

صدا که محرم فریاد بود ضخم مرا

به پیش درد عظیم دلم خجل مانده

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نست

سرگرم به خود ضخم زدن در همه عمرم.

هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست))


تجربه هایی که از این حادثه گرفتم

۱- هیچ موقع تو یه شهر بزرگ بیرون خلاف نکنین

۲-وقتی دارین خلاف می کنین اگه الگانس از بیست کیلومترتونم رد شد .همه چیزو بندازین دور حتی اگه فکر کردین اون متوجه شما نشده.

۳-اگه گیر الگانسی افتادین اصلا بهش التماس نکین فقط باعث میشه بیشتر کتک بخورین

۴- وقتی رفتین پیش قاضی تا می تونین گریه زاری کنین خیلی تاثیر داره