Friday, October 31, 2008

این روزها اوضاع به هم ریخته و من وقت ندارم که وبلاگم را اپدیت کنم. به زودی بر می گردم. این عکس را ببیند

آگاهی / مهدی ازاده * مانی

این روزا

leave a comment

این روزها اوضاع به هم ریخته و من وقت ندارم که وبلاگم را اپدیت کنم. به زودی بر می گردم. این عکس را ببیند

کاش هرگز گوشهایم نمی شنید آن آوازهای عاشقی را ، یا نمی دید چشم هایم خیل عاشقان صادق را، که باور آن فراسوی فهم نسل امروز است


بيژن صف سری
http://bijan-safsari.com






من و آینه بی تصویر


تقدیم به یگانه رفیق دوران کودکیم فیروز

با اینکه هنوز بوی عزیز یاس از سجاده نمازهای طولانی مادرم بیادم مانده ، اما در آینه بی تصویر ، کورمال کورمال بدنبال خودم می گردم ، گویی از ازل نبودم من ، بی خاطره و بی یاد .
این دروغ آینه بی تصویر است ؟ یا من نیستم ؟
از مرز روشن رویا که می گذرم ، آن شب ماه را ، شبی که ماه از حوض پر آب حیاط خانه کوچک ما ، از میان حلقه ستاره ها، خیره نگاهم می کرد ، بیادم می آید ، این خاطره سال ها با من است ، اما چرا در آینه که می نگرم پیدایم نیست ؟ من نیستم ؟
پنداری از یاد آینه رفته ام که این چنین ، خالی از تصویر من است .
به گمانم در خانه ای که آینه اش بی تصویر است ، پر از قافله جن باشد ، خانه بی مهر ، مسافرخانه است ، کاروانسرای قافله ارواح پلید را می ماند .
سخن از مهر آمد ، از قدمت این گوهر هستی چه بگویم ؟
از سالهای هزاره آوازهای عاشقی که همه مهربان بودند و عاشق ، چون شرابی مقدس در محراب ، و این راز را به روشنی روز همه می فهمیدند و جرات حاشا نبود چون امروز ، که کنده شدیم از کنده عشق و ریشه در بوته ی بی مهری داریم . عجب سال هایی بود ،آن سالهای شراب در محراب .
در آن سالها که ثلث اول عمرم بود ، دفتر مشقم را زیر نگاه ماه می نوشتم ، یک شب ماه پرسید : این رسم الخط عشق از آن کیست ؟ بلند گفتم : من .
دریغا که آن سالها دبگر رفتند ، سالهای که عطر امید و بوی زندگی و میل عاشقی بود ، سالهایی که ماه ، نشسته بر کجاوه ی عشق ، بر بالای پشت بام های کاه گلی خانه های شهر ، چون ساقی ، مهررا در پیاله ی دل ها می ریخت .
کاش هرگز گوشهایم نمی شنید آن آوازهای عاشقی را ، یا نمی دید چشم هایم خیل عاشقان صادق را، که باور آن فراسوی فهم نسل امروز است ، اگر چه اکنون از بالای بام آسمان خراشهای شهرمان ، هزاران ماه می تابد که اگر دستی بر آری به چنگ ات آیند ، اما بی می و ساقی
چشم هایم را می بندم پشت به آینه ، چند قدم دور می شوم ، وقتی چشمهایم را باز می کنم همه جا در سکوت بی مهری است ، خانه خالی از عشق است ، و من هراسان باز بسوی آینه بر می گردم ، اما آینه همچنان بی تصویر است .

جز پدرم شخصِ دیگری نمی‌تواند مراجعه کند به دادگاه... گفتند اصلاً به چه اجازه‌ای دخترت را فرستاده‌ای خارج

زن نوشت

دادگاه انقلاب

یکشنبه دادگاه دارم و اگر بگویم حال‌ام کاملاً خوب است عینِ چی دروغ گفته‌ام. ماجرای پیچیده‌ای نیست البته. پرونده‌ام مربوط می‌شود به ماجرای ۱۳ اسفند ۸۵ که بازداشت شده بودم همراه با ۳۲ نفرِ دیگر. بیشترِ خانم‌های بازداشت‌شده در آن روز، پائیزِ پارسال محاکمه شدند. اما من (برای برگزاری دادگاه) حتی احضار هم نشده بودم و فکر می‌کردم ممکن است در مرحله‌ی بازپرسی تبرئه شده‌ باشم. گمانِ اشتباهی بود.

خردادماه امسال اخطاریه‌ای به نامِ پدرم، که کفیلِ من شده است، آمد دمِ درِ خانه با این مضمون که تا فلان روز وقت دارید متهم را به شعبه‌ی ۱۳ دادگاه انقلاب تهران معرفی کنید وگرنه حق‌الکفاله به نفع دولت ضبط خواهد شد. من لندن بودم در سخت‌ترین زمانِ تحصیلی‌ام (باید در عرضِ یک ماه پنج مقاله‌ی مفصل آماده می‌کردم.) و پدرم بیماریِ سختی داشت/دارد. با وکیل‌ام تلفنی حرف زدم و او راهنمایی‌هایی کرد و البته تأکید کرد که جز پدرم شخصِ دیگری نمی‌تواند مراجعه کند به دادگاه. فروریختم.

بیماریِ پدرم و دوری از او به‌تنهایی فشارِ زیادی بود که آن روزها تحمل می‌کردم. این‌که می‌دیدم او مجبور است به خاطرِ پی‌گیریِ کاری که مربوط به من است، که او دخالتی در آن نداشته، میانِ دوره‌های شیمی‌درمانی‌اش برود به جوِ نه‌چندان دوستانه‌ی دادگاه انقلاب، عینِ حلقه‌ی طنابی بود که دورِ گردن‌ام انداخته باشند و تنگ‌اش کنند. ماجرا البته به این تمیزی هم نبود.

گواهیِ اشتغال به تحصیل‌ام را فرستادم تهران که جلسه‌ی دادگاه را عقب بیندازیم. پدرم پرسیده بود که چرا پیش از احضاریه، اخطاریه؟ گفتند اصلاً به چه اجازه‌ای دخترت را فرستاده‌ای خارج؟ و البته که حتماً آقای قاضی بهتر می‌دانند که به لحاظِ قانونی وظیفه‌ی کفیل ممانعت از خروجِ متهم نیست. مجریِ قانون است که باید جلوی کسی را بگیرد، اگر که دادگاه لازم ببیند. جزئیاتِ ماجراها و رفت‌وآمدهای چندباره‌ی من به سفارتِ ایران در لندن به کنار، خجالتی که می‌کشیدم از پدرو و خانواده‌ام کناری دیگر. اصلاً عذابِ اصلی همان بود.

حالا فکر می‌کنم که باید تنهایی همه‌ی کارها را انجام دهم. می‌دانم که آن فشاری که به خانواده‌ام آمده جبران نمی‌شود. اما نمی‌توانم، اصلاً نمی‌توانم درگیرشان کنم. برای همین است که قیافه‌ام شاد و خندان و آرام است. با این‌که یکشنبه دادگاه دارم.

Thursday, October 30, 2008

غلاغ عشق عمومی (!) رادیو زم زمانه "بی مذاکره" پرپر شد!...البته لاکن، نه با اصول "دموکراتیک" و چه و چه

- دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/


غلاغ عشق عمومی (!) رادیو زم زمانه
"بی مذاکره" پرپر شد!...


البته لاکن، نه با اصول "دموکراتیک" و چه و چه
............
" عشق عمومی /
هرگز فکر نمی کردم به این زودی ها از زمانه جدا شوم...
هیات نظارت زمانه ... بدون حضور من تصمیم گرفت که ساختار زمانه را دگرگون کند... امشب دو نفر از بورد (رئیس و منشی) و دو نفر از پرس نو (رئیس و مدیر موقت بعدی) آمدند و گفتند که این پایان کار ما با توست. مذاکره بی مذاکره.

بورد زمانه دلایل قانع کننده برای تصمیم خود ندارد و روش تصمیم گیری اش هم نه با موازین اداری سازگاری دارد و نه با اصول دموکراتیک ..

نمی توانم شرح تفصیلی تری از مسائل و مشکلات مدیر با بورد ارائه کنم ...
چه گذشت در این شهر من هم نمی دانم...
زمانه من روی دستان ام پرپر شد...
همه چیز ...ح
تما ریشه ای در جایی داشته است. حتما"!

ملا باشی "برنامه سازان" رادیو زم زم انه سیبست ان
http://sibestaan.malakut.org/archives/2008/10/post_655.shtml
پنجشنبه 9 آبان 1387 - 30 اکتبر 2008


Wednesday, October 29, 2008

شما با چه مجوزی و بر اساس کدام رای دادگاه اسم من را از لیست اساتید دانشگاه حذف کردید

کوزه /اسفندیار ذوالقدر
http://koozeh.blogfa.com
در ایران آزادی مطلق بیان وجود دارد،
اما آزادی پس از بیان چطور؟

من مدرس دانشگاه هستم وامسال ترم تابستان قرار شد که برای دو کلاس درس جامعه شناسی را تدریس کنم. نود درصد دانشجویان این دانشگاه شاغل هستند و اکثرشان هم در نهادهای امنیتی کار می کنند.من بنا به عادت و روش تدریس ام، برای فهم بهتر مباحث از مثال استفاده می کنم و سعی هم می کنم که به جای اینکه از کره مریخ و کهکشان راه شیری! مثال بیاورم از جامعه خودمان که کلکسیونی از پدیده هاست، مثال بزنم. در دو جلسه مانده به اتمام کلاسها موضوع درس، درباره نهادهای سیاسی و نقش آنها در جامعه بود.من هم طبق روال همیشه سعی کردم،ازساختار دولت کشور خودمان(توجه داشته باشید نه حکومت ونه نظام بلکه فقط دولت) را به عنوان نهاد سیاسی برای عینیت بخشیدن به موضوع درس آنالیز کنم.خلاصه آنکه من پنچ دقیقه ای درباره عملکرد دولت نهم و کارنامه دولت احمدی نژاد و مقایسه آن با دولت فرهیخته خاتمی صحبت کردم.درحین صحبت دیدم که برخلاف همیشه که من دانشجویان را موظف کرده بودم که موبایل شان را حتما در کلاس خاموش کنند، دانشجویی دارد با گوشی موبایلش بازی میکند. چندان توجهی نکردم وفقط تذکری دادم و گذشتم. این دانشجو که"ایوبی" نام دارد از بچه های تیم حفاظت ریاست جمهوری و عضو تیم حفاظت حاج داوود احمدی نژاد بود.کلاس تمام شد و قرار شد هفته بعد آخرین جلسه ترم تابستان برگزار گردد.در دفتر کارم بودم که موبایلم زنگ زد.از دانشگاه بود. مسئول حراست دانشگاه که خانمی به نام دهنوی بود وتازه از همان دانشگاه فوق دیپلم گرفته بود، با تکبر و غرور وتحکم خاصی گفت:"آقای ذوالقدر تمام کلاسهای شما حذف شده و شما دیگر حق ندارید به دانشگاه بیایید" پرسیدم چرا؟ گفت: "حکم از بالا بوده و از نهادهای مختلف از جمله نهاد ریاست جمهوری تماس گرفتند ودستور داده اند که کلاسهای شما همه لغو بشود و اسمتان هم از سایت هیات علمی دانشگاه حذف شده است"

در کمال ناباوری پرسیدم به چه علت؟ گفت:" صحبتهایی که در کلاس داشتید توسط فلانی ضبط شده و در اختیار حراست مرکز و چند نهاد دیگر قرار گرفته است و درنهایت شورای حراست تشکیل جلسه داده و تصمیم گرفته شد که تمامی کلاسهای شما حذف شود و اسمتان هم از سایت دانشگاه حذف شود در این رابطه نامه ای هم حراست برای شما تهیه کرده که بیایید و نامه را تحویل بگیرید.حق التدریس تان هم پرداخت نمی شود."

فورا رفتم سراع اینترنت و دیدم بله. راست میگفت. اسمم از سایت اساتید دانشگاه حذف شده و جلویش نوشته شده که باید برای تعیین تکلیف به امور مدرسان مراجعه کنم. این دیگراوج عدالت دولت مردمی! و عدالت محوراحمدی نژاد بود که در گرمای تابستان روزی شش ساعت سرکلاسها حاضر شده بودم و حال دانشگاه حق و حقوقم را نیز نمی دادند.

بلافاصله گوشی همراهم زنگ زد، شماره نیفتاده بود.گوشی را برداشتم. مردی با صدای لرزان وعصبانی شروع کرد به فحش دادن که فلان فلان شده حالا به رئیس جمهور توهین میکنی؟ حالا ببین چطوری به غلط کردن می افتی. پرسیدم شما کی هستی که داری خط و نشون میکشی؟ هیچ غلطی نمی تونید بکند.گفت حالیت می کنیم.

خلاصه از آن لحظه مزاحمت ها شروع شد ومن هم ناچار فردای همانروز دوتا سیم کارتم را از بین بردم تا اعصابم به هم نریزد.

دو روز بعد به دانشگاه مراجعه کردم تا نامه ای که حراست برایم نوشته بود را تحویل بگیرم. در بین دانشجویان ولوله بود.با دیدن من همه شان بطرفم آمدند و می گفتند: استاد چرا نمی خواهید از ما امتحان پایان ترم بگیرید. گفتم که من مشکلی ندارم دانشگاه اجازه نمی دهد. فهمیدم که به دانشجویان گفته اند خود استاد نمی خواهد امتحان بگیرد. دانشجوها می گفتند ما در گرما آمدیم سرکلاس حالا چرا باید این درس را یکبار دیگر در ترم بعد از اول باید بگذرانیم؟ گفتم از مسئولان بپرسید. وقتی نامه حراست را نشان دادم و ماجرا را گفتم همگی واکنش نشان دادند که یعنی چی؟ با حذف کلاس شما مشکل مملکت حل میشه؟ یکی میگفت پس باید استاد در کلاس لال بشه؟ یکی میگفت فلانی صدای شما رو ضبط کرده و برده ریاست جمهوری. یکی میگفت اینهم شد مملکت داری. خلاصه هر کس چیزی میگفت. این بحث ها همه در بیرون دانشگاه وپنجاه متر دورتر از دانشگاه انجام می شد که یکباره دیدم نگهبان دانشگاه به طرفم آمد و با کلی عذر خواهی گفت که مسئول حراست دانشگاه می گوید شما باید هر چه زودتر از اینجا بروید و حق ندارید تا یک کیلومتری دانشگاه هم بیایید. این حرف باعث واکنش دانشجویان وخود من شد که آقا جان ما جلوی در مردم هم نمی تونیم وایستیم؟

من نامه را گرفتم (نامه ای که تصویر آن را اینجا می بینید) چند روزی هم گرفتار مشکلات شخصی بودم تا اینکه بعد از دو هفته برای پیگیری موضوع به اداره کل حراست مرکزی دانشگاه رفتم. گفتند باید با فردی به نام آقای ظهوری صحبت کنم. موضوع را همین طوری که الان نوشتم با ایشان در میان گذاشتم و یک شماره از مجله ام را که همراهم بود را نیز به وی دادم و از من شماره تلفن گرفت وقول داد که موضوع را پیگیری کند. رفت با مدیرکل حراست صحبت کرد و برگشت و گفت که ما از اقدامات انجام شده بی خبریم وحراست استان تهران این کار را کرده و من پیگیری می کنم و نتیجه را به شما اطلاع می دهم.

سه چهار روز بعد از آنروز فردی با من تماس گرفت وگفت که نامش الهی است (البته مانند دکتر کردان خودش را دکتر هم معرفی کرد که بعدا کاشف بعمل آمد که آقای الهی لیسانس دارد!) و مدیر کل حراست استان تهران دانشگاه علمی کاربردی است.موضوع را جویا شد.جریان را گفتم. با اظهار تاسف ساختگی از مشکل بوجود آمده گفت:" شما یک شخصیت فرهیخته هستید و نباید کسی مثل خانم دهنوی که تازه سر از تخم بیرون آورده با شما اینطوری برخورد کند.من حتما با ایشان برخورد خواهم کرد."خودش را به آنراه زد که گویا اصلا روحش هم خبر ندارد که خودشان چه توطئه ای به نام ریاست جمهوری و نهاد های امنیتی درست کرده اند.قول داد که هفته بعد جلسه ای با هم داشته باشیم تا مسئله حل بشود.

قرار جلسه گذاشته شد و من طبق عادت، سر وقت در محل دفتر این فرد (الهی) در خیابان کبکانییان در خیابان فلسطین حاضر شدم. یک ربع هم گذشت. مسئول دفترش که جوانکی تازه به اسلامیون پیوسته و بر پشت لبش مو سبز شده بود، گفت حاج آقا! ( منظورش الهی بود که قطعا تا شاه عبدالعظیم خودمان هم نرفته بود چه برسد به مکه) رفتن جلسه. گفتم مگر قرار نداشتیم.گفت حالا یک روز دیگه. گفتم شماره اش را بگیرید تا صحبت کنم. حاج آقا! را گرفت و الهی در کمال بی ادبی گفت روزهای دیگه بیایید تا موضوع را بررسی کنیم. گفتم شما با چه مجوزی و بر اساس کدام رای دادگاه صالحه اسم من را از لیست اساتید حذف کردید؟ من اگر از اینجا بروم مستقیم می روم و این موضوع را رسانه ای می کنم. با کمال بی شرمی گفت :" ما نیاز به حکم نداریم خودمان هرطور تشخیص بدهیم عمل می کنیم. من سی دی شما رو دارم که به احمدی نژاد انتقاد کردی ما از خدامونه که شما اینو بنویسید و یا مصاحبه کنید اونوقت دیگه ثابت میشه که شما ضد انقلابید!"

گفتم حتما این کارو میکنم که شما هم تکلیفتان را بدانید. حالا هم این موضوع را نوشتم تا خود شما قضاوت کنید در این مملکت چقدر آزادی پس از بیان وجود دارد! هنوز هم نه حق و حقوق بنده را داده اند و نه اجازه تدریس می دهند.

Monday, October 27, 2008

وقتي در اين سرزمين نام زن ميآيد و نسل عشق, انگار نام گناه آمده و جنايت

نواي ني
علی کلائی

سينما ايران ، شاهدي ديگر بر رسوايي ضد انسانيان


عجب شبي بود . امنيت بانان كه هنوز نفهميده ام كجاي امنيتشان به خطر افتاده بدجور به جان فرزندان اهل انديشه و رها از روزمرگي اين سرزمين افتاده بودند . ميزدند و بد جور هم ميزدند در محيط سينما . پله هاي روبروي در ورودي را انگار ميكردي با پله هاي دانشگاه و طبقات كوي كه دانشجويان را از آن بالا به پائين پرت ميكردند . همان بساط بود انگار . چپ و راست از آن بالا معترضيني كه به بهانه كردن پر شدن سالن براي راه ندادن فعالين اعتراض ميكردند به پائين پرت مي شدند . بدنهاي عظيم امنيتي هاي خوش تيپي كه ديگر ريش در صورت ندارند و به جاي ريش صورت سه تيغه و موي ژل زده و فشن جايگزين شده و اين امنيتي ها كه متاسفانه هم نسلان خود مايند به روي فعالان دانشجويي و جواني كه ساده پوش ترند و عناصر فعال هستي دست درازي كردند . دست عبدالله مومني شكافت و خونش جاري شد تا بگويند كه حتي به خانواده شهدا هم رحم نميكنند . شب عجيبي بود و باز پس از روزها شاهد سبعيت استبداديان بوديم .
تقي رحماني ، محمد بسته نگار ، سيد علي صالحي ، كيوان صميمي بهبهاني و جلال جلالي زاده و حداقل خود من ديدم كه نتوانستند به داخل سالن سينما بروند . اين هم از احترام مدعيان دروغين به بزرگان فرهنگ و ادب و انديشه اين سرزمين
اما بعد
بالاخره با تلاش دوستان به داخل سالن رفتيم و 40 دقيقه پاياني را ديديم . سوال اينجاست ! اگر ميشد رفت و فيلم را ديد و براي كسي از نشستگان بر صندلي ها – ما زمين نشسته ها- مزاحمتي ايجاد نكرد براي چه از ابتدا چنين مجوزي داده نشد ؟ آيا واقعا تصور امنيتي ها از ما جماعت جوان امروز يا سابقا دانشجو و حاضر اين بود و هست كه ما اراذلي هستيم كه از جلوي دانشگاه تهران جمع شده ايم و آمده ايم ؟ (حرفي كه يكي از اين مثلا نگهبانان و به واقع امنيت بانان زد) نميدانم . من كه در آن جماعت جز خبرنگار و سينماگر و استاد و شاعر و انسان چيزي نميديدم . شايد ملاك انسان بودن بين ما و آنها تفاوت دارد . نميدانم .
بيرون هم آمديم و حضور انتظاميان و پليس امنيت و هراس در دل ما و ترس از بازداشت دوستي يا خواهري يا برادري و بعد خداحافظ . قرار است به خدا كه پليس ضامن امنيت باشد و آرامش قلب و دل نه خود هراس بيافكند و ترس ناك باشد . آنهم براي كه ؟ نه براي قلدران محلات و تيغ كش ها و قمه به دستان و ديگران (كه رفتار ضد حقوق بشري پليس در طرح امنيت اجتماعي با آنها نيز نكوهيده و به عقيده من ضد انساني و ضد اسلامي است) . بلكه براي قلم دستاني كه تنها جرمشان انديشه است و نوشتن و جز قلم سلاحي به دست ندارند . به شرافت قلم كه خداوند بدان سوگند ميخورد جرم اين جماعت تنها انديشه بود و امنيت بانان ولايي اين چنين كردند .
بازداشت دوخبرنگار كه در خبرها از آن سخن ميگويد به جرم عكاسي و بعد رهاييشان از بند و البته پس از ضبط دوربين . سوال ! اگر كاري نكرده ايد و خلافي مرتكب نشده ايد حضرات مدعي امنيت باني براي چه دوربين ها را ضبط ميكنيد و خبرنگاران و عكاسان را بازداشت ؟! جرمي كرده ايد كه خود ميدانيد كه عكس سبعيتتان چگونه انسان را ميآزارد .
البته عادت روزگار ماست اين گونه اتفاقات . فيلم نامش بود سه زن . و داستان سه زن بود و سه نسل و سه عشق . وقتي در اين سرزمين و در ميانه حكومت ولايي نام زن ميآيد و نسل عشق انگار نام گناه آمده و جنايت . خود بنگريد كه اينان با فعالين حقوق زنان و مبارزان برابري جنسي زنان و مردان چه ميكنند . وقتي جز زبان بند نميدانند و جز زور سخني ديگر براي گفتن ندارند چه انتظار كه در زمان نمايش فيلمي و اثري هنري در باب مسئله زن و نسل و عشق اينگونه از خود سبعيت نشان ندهند ؟ ضديت ارتجاع با زن ، با نسل و با عشق و با انسان .
سينما ايران شاهد ديگر شد بر رسوايي ضد اخلاقيان . سال قبل بود كه ادوار را با هجوم نظامي و اسلحه فتح كردند . امسال هم اينچنين . اين حلقه خشونت و سبعيت تا كجا ؟
حق حيات و انسان بودن براي اين فعالين دارد سلب ميشود و نميدانم اين سراشيبي سقوط را تا كجا ميخواهند بروند . سقوط از انسان به ضد انسان و ضد آرامش و ضد امنيت و ضد تمامي ارزشهاي انساني . تنها ميگويم به كجا چنين شتابان ؟

Sunday, October 26, 2008

سید حسین... ک.. برهنه می‌پرد وسط معرکه انتخابات آخوندی ! زیتون با احتیاط سوتین بر می‌کند و با عشوه می‌خرامد

خُسن آقا


روانشناسی سوتین، G-string و انتخابات آخوندی!


زیتون را یقینا همه وبلاگ خوانها می شناسند. آنهایی که نمی‌شناسند می‌توانند بروند و وبلاگ ایشان را از سر تا ته بخوانند تا شناخت شان بره بالا! ایشان معمولا از مسائل بسیار عادی زندگی و سیاست می‌نویسند، چیزی که وبلاگ ایشان را بسیار جالب و متمایز از دیگران می‌کند، تکنیک‌هایی است که ایشان برای مطرح کردن مسائل استفاده می‌کنند. معمولا نوشته‌های ایشان بسیار هوشمندانه و زیرکانه نوشته می‌شود، با این حال از یک سادگی و بی گناهی کودکانه‌ای برخوردار است، که این خود نشان از استعداد ایشان دارد که چگونه قادر است با نوشتن جمله‌ای همزمان با دو یا حتی چند گروه خواننده ارتباط برقرار کند و همزمان دو یا حتی چند معنی متفاوت از همان یک مطلب بتوان استخراج کرد. به زبان ساده می‌توان نوشته‌های ایشان را نوشته‌های چند بعدی نامید. بعضا همگی گمان می‌کنیم که مطالب شماره بندی شده ایشان به هم ربطی ندارند(منظورم خوانندهای بی سوادی مثل بنده هست)، ولی گاهی اوقات یا بهتر است بگویم بیشتر اوقات این نوشته‌ها بهم مربوط می‌شوند. یعنی یکی را می‌نوسیند تا مشروعیت ببخشد به آن یکی دیگر، یا یکی از مطالب نوشته می‌شود تا کشش و جذابیت مطلب بعدی را بیشتر کند، یا یک مطلبی می‌نویسند تا مشتری برای بخش بعدی پیدا کنند. خلاصه این سبک نگارش را من تنها در این وبلاگ دیده‌ام. معمولا هم وقتی چیزی را مطرح می‌کنند چنان دو بعدی یا چند بعدی نوشته شده که خواننده نمی‌تواند به راحتی گریبان این عزیز را بگیرد. آخه گاهی اوقات مقولاتی که القا می‌شوند کاملا با سیاست‌های حکومت ایران همراهی و همخوانی دارد و مثلا حقیر که ضد رژیم هستم، در چنین شرایطی باید معمولا گریبان ایشان را بگیرم، ولی این چند بعدی نویسی ایشان مرا در نشان دادن عکس العمل مردد می‌کند. نمی‌دانم شما هم به چنین مواردی بر خورده‌اید یا نه!

فکرش را بکنید اگر یک وبلاگ نویس بیچاره بیاید و مستقیما از رای دادن به حکومت آخوندی دفاع کند همه حمله ور می‌شویم و به سرش می‌ریزیم و خلاصه صدایش را خفه می‌کنیم، در صورتی که همین مساله را ایشان بارها و بارها نوشته و تکرار کرده‌اند ولی کسی جرات گرفتن گریبان ایشان را به خود نداده است. مثلا اگر حسین هودر همان موضوع را که ایشان نوشته‌اند بنویسد، همه ساکنان وبلاگ شهر گریبان این مادر مرده را می‌گیرند، ولی اگر زیتون خانم بنویسند، کسی عکس العملی نشان نمی‌دهد و یا اگر نشان دهد با احتیاط بسیار این کار را می‌کند تا مبادا نازک تر از گل به ایشان گفته باشد و احتمالا ایشان را ناراحت کرده باشد. من خودم هم این دوگانگی را درک نمی‌کنم. البته همان طور که نوشتم این برخورد دوگانه بیشتر مربوط می‌شود به تفاوت روش نگارش ایشان و سید حسین هودر. سید حسین درخشان ننه مرده یک مرتبه کون برهنه می‌پرد وسط معرکه، در صورتی که زیتون خانم با احتیاط سوتین و G-string از تن بر می‌کنند بعد با عشوه، احتیاط و الگانس (Elegance) می‌خرامند میان میدان. فرق معامله را می‌بینید، یا بهتر است بگویم درک می‌کنید!

مطلب آخر ایشان را بخوانید تا متوجه شوید چه می‌گویم. ایشان با همان روش‌های شناخته شده خودشان، با احتیاط چنان به انتخابات پیش رو در ایران مشروعیت می‌بخشند که آب هم از آب تکان نخورد! انگاری که دارند از انتخابات یک کشور دموکراتیک و مشروع صحبت می‌کنند!

به این می‌گویند استعداد! استعداد نویسندگی که در کمتر کسی دیده می‌شود! استعدادی که قادر است سفید را سیاه نشان دهد و سیاه را سفید، باید به ایشان مدال داد! فقط بدبختی در این است که ایشان این استعداد را در جای نادرستی بکار می‌برند. ای کاش استعداد ایشان را من داشتم تا به وسیله آن دندان یک به یک ملاها را بدون سوزن بی حسی می‌کشیدم!

Friday, October 24, 2008

حکومت اسلامی (!) و بند ناف نوانديشی امام جمعه خط قرمز سکولاریسم (!) نامرئی نو

دارالترجمه بحث و احتجاج و تلقين یاجوج و ماجوجی «خط قرمز نامرئی» یک مطلب
و نتايج «کارآگاهانه» دو تا تمرین به ظاهر به هم نامربوط

http://che-0-che-0-che.blogspot.com


حکومت اسلامی (!) و بند ناف نوانديشی امام جمعه خط
قرمز سکولاریسم (!) نامرئی نو

.................

"چرا «سکولاريسم نو»؟/
چرا برای من «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟" !

ا. ن. علای سکولاریسم (!) نامرئی نوباشگاه سکولاریسم نو New Seculairism very NEW!
باشگاه سکولاریسم (!) نوی نو Very New Secularism Club
http://www.newsecularism.com/Nooriala/introduction.htm
................................................

...تمرین...
.............

" حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی/ ...

اگر از آدم سکولاريستی بخواهيم که دست از سکولاريست بودن بشويد در واقع بايد به علت های بوجود آمدن تمايلات سکولاريستی در او بپردازيم ... از طريق بحث و احتجاج و تلقين و مغزشوئی ـ و اگر نشد، از طريق تحميل و زور...

چه نتيجه ای می توان گرفت؟ نتيجه ای که من دوست دارم بگيرم آن است که برای درک چرائی گفتار و کردار اشخاص و يافتن «علت وجودی» مواضع شان بايد ببينيم که آنها تا کجا با ما راه می آيند و کجا به يک «خط قرمز نامرئی» می رسند"!

ا. ن. علا ی خط قرمز گوی ان یوز
http://news.gooya.com/society/archives/078041.php
آدینه 3 آبان 1387 ـ 24 اکتبر 2008
.................

...تمرین...
.............

"شما
برای مظنه زدن حرف های من به منبع مراجعه نياز ندارید
بايد دقت کنيد تا ببينيد که من از کنار هم نهادن يک مشت بديهيات
چه نتايج «کارآگاهانه» ای گرفته ام" !

جمعه گردی های خط قرمز ا.ن. علا
گو ی ا ن یوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php
آدینه 20 بهمن 1385 - 21 فوريه 2007

Thursday, October 23, 2008

تلویزیون تمدن عبا شکلاتی

سیپریسک
تمدن!
عکس من

این گفتگوی تمدن ها درست مثل درگیری تمدن ها، پرت و پلایی بیش نیست. از کدام تمدن صحبت می کنی عمو؟ تمدن که کنفرانس گذاشتن و تلویزیون تاسیس کردن برای آرایش دیکتاتوری نیست. تمدن به کیسه پول و چماق و زور نیست که. تمدن یعنی احترام به گوهر انسان آزاد است و ربطی هم به دین که همواره نابود کننده تمدن ها بوده ندارد. تمدن یعنی آرزوی هر آن چه خود دوست میداری برای دیگران است. دادگریست و آزادی. کدام یک از این مشخصه ها را در خودتان می بینید که دم از تمدن می زنید؟ نظام های کنونی چه دخلی به تمدن دارند؟ نکند حکومت اسلامی را می خواهی به جای مدنیت جا بزنی؟ تمدن اعدام و شکنجه، تمدن سرکوب و پایمالی حقوق نیمی از جمعیت کشور، تمدن بی حقوقی کودکان و جوانان، تمدن فقر و بیکاری و اعتیاد و فحشا. تمدن که انرژی هسته ای نیست عمو.

اگر یک بار در طول ریاست ات افسار یکی از قاتل های نویسندگان و روشنفکران را می گرفتی و مجازاتش می کردی می توانستی از تمدن هم دم بزنی. مگر چند سال به پیرایش سرکوب و استبداد نپرداختی؟ این تصاویر ابلهانه ای که به نام تمدن جا زده می شود و بعد شما خواهان گفتگوی با آنها می شوید چیزی نیستند جز پوششی بر همکاری برای غارت و چپاول بیشتر به خواب رفته گان . آرایش سرمایه و قدرت و مذهب. تمدن هایی که بر سر تسلط به مواد خام و بازار کار ارزان و چنگ انداختن بر حیات اقتصادی جهان یکدیگر را پاره پاره می کنند و طبیعت و انسان را رو به نابودی می برند ، حالا تلویزیون هم به آقای عبا شکلاتی اهدا می کنند تا از تریبونش به ستایش تمدن بپردازد. مبارک است.

لابراتوار کلنگ
http://qolang.blogspot.com


رئیس سابق ستاد تبلیغات جنگ
تلویزیون گفتگوی(!) تمدن‌ها (!) تاسیس می‌کند!

حاج آقا خاتمی‌، مردی با عبای شکلاتی‌، رئیس جمهور سابق و رئیس اسبق ستاد تبلیغات جنگ به نوشته بی‌بی‌سی فارسی در حال تاسیس تلویزیون جهت «گفتگوی تمدن‌ها» هستند.

آقای خاتمی فکر خیلی خوبی کرده‌اند که قصد دارند گفتگوی تمدن‌های تلویزیونی کنند. با توجه به این‌که این تلویزیون بناست در «در مقر اروپایی گفتگوی تمدن‌ها» در ژنو تشکیل شود‌، آقای خاتمی باید خودشان را آماده کنند که به سوالات شهروندان ایرانی درباره نقش احتمالی‌شان‌ به عنوان وزیر وقت دولت ایران در قتل عام زندانیان سیاسی پاسخ بدهند. آیا آقای خاتمی از قتل‌عام زندانیان سیاسی در زندان‌های ایران اطلاع داشت؟ اگر بله‌، واکنش ایشان به عنوان وزیر فرهنگ وقت دولتی که دست به قتل‌عام زندانیان سیاسی زده بود دقیقا چه بوده‌؟ باید سوال‌هایمان را درباره این موضوع در رسانه‌های غربی پابلیسایز کنیم و به هر طریق ممکن به گوش حامیان این طرح از جمله آقای کوفی عنان برسانیم.

منتظرتان هستیم آقای عبا شکلاتی؛ تمدن‌های دنیا می‌خواهند با شما گفتگو کنند. زودتر دست به کار شوید!


................

لطفا به این پست من لینک بدین حتا اگر صفحه‌تون پنج نفر خواننده در روز داره. اگر دوست ندارید لینک بدهید‌، خودتون درباره این موضوع بنویسید. اگر این رو هم دوست ندارید‌، اقلا چند دقیقه درباره این موضوع فکر کنید

اگر دوست ندارید لینک بدهید‌، خودتون درباره این موضوع بنویسید. اگر این رو هم دوست ندارید‌، اقلا چند دقیقه درباره این موضوع فکر کنید

لابراتوار کلنگ - رادیو شمشیر
http://qolang.blogspot.com


رئیس سابق ستاد تبلیغات جنگ
تلویزیون گفتگوی(!) تمدن‌ها (!) تاسیس می‌کند!

حاج آقا خاتمی‌، مردی با عبای شکلاتی‌، رئیس جمهور سابق و رئیس اسبق ستاد تبلیغات جنگ به نوشته بی‌بی‌سی فارسی در حال تاسیس تلویزیون جهت «گفتگوی تمدن‌ها» هستند.

آقای خاتمی فکر خیلی خوبی کرده‌اند که قصد دارند گفتگوی تمدن‌های تلویزیونی کنند. با توجه به این‌که این تلویزیون بناست در «در مقر اروپایی گفتگوی تمدن‌ها» در ژنو تشکیل شود‌، آقای خاتمی باید خودشان را آماده کنند که به سوالات شهروندان ایرانی درباره نقش احتمالی‌شان‌ به عنوان وزیر وقت دولت ایران در قتل عام زندانیان سیاسی پاسخ بدهند. آیا آقای خاتمی از قتل‌عام زندانیان سیاسی در زندان‌های ایران اطلاع داشت؟ اگر بله‌، واکنش ایشان به عنوان وزیر فرهنگ وقت دولتی که دست به قتل‌عام زندانیان سیاسی زده بود دقیقا چه بوده‌؟ باید سوال‌هایمان را درباره این موضوع در رسانه‌های غربی پابلیسایز کنیم و به هر طریق ممکن به گوش حامیان این طرح از جمله آقای کوفی عنان برسانیم.

منتظرتان هستیم آقای عبا شکلاتی؛ تمدن‌های دنیا می‌خواهند با شما گفتگو کنند. زودتر دست به کار شوید!


................

لطفا به این پست من لینک بدین حتا اگر صفحه‌تون پنج نفر خواننده در روز داره. اگر دوست ندارید لینک بدهید‌، خودتون درباره این موضوع بنویسید. اگر این رو هم دوست ندارید‌، اقلا چند دقیقه درباره این موضوع فکر کنید
لابراتوار کلنگ - رادیو شمشیر
رئیس سابق ستاد تبلیغات جنگ
برای گفتگوی تمدن‌ها تلویزیون تاسیس می‌کند

حاج آقا خاتمی‌، مردی با عبای شکلاتی‌، رئیس جمهور سابق و رئیس اسبق ستاد تبلیغات جنگ به نوشته بی‌بی‌سی فارسی در حال تاسیس تلویزیون جهت «گفتگوی تمدن‌ها» هستند.

آقای خاتمی فکر خیلی خوبی کرده‌اند که قصد دارند گفتگوی تمدن‌های تلویزیونی کنند. با توجه به این‌که این تلویزیون بناست در «در مقر اروپایی گفتگوی تمدن‌ها» در ژنو تشکیل شود‌، آقای خاتمی باید خودشان را آماده کنند که به سوالات شهروندان ایرانی درباره نقش احتمالی‌شان‌ به عنوان وزیر وقت دولت ایران در قتل عام زندانیان سیاسی پاسخ بدهند. آیا آقای خاتمی از قتل‌عام زندانیان سیاسی در زندان‌های ایران اطلاع داشت؟ اگر بله‌، واکنش ایشان به عنوان وزیر فرهنگ وقت دولتی که دست به قتل‌عام زندانیان سیاسی زده بود دقیقا چه بوده‌؟ باید سوال‌هایمان را درباره این موضوع در رسانه‌های غربی پابلیسایز کنیم و به هر طریق ممکن به گوش حامیان این طرح از جمله آقای کوفی عنان برسانیم.

منتظرتان هستیم آقای عبا شکلاتی؛ تمدن‌های دنیا می‌خواهند با شما گفتگو کنند. زودتر دست به کار شوید!

Wednesday, October 22, 2008

نسل پدر سوخته، نسل نیم سوز و نسل سوخته ... در ضیافت قربانی شدن خود شادمانند


تسلیتهای تبعید
http://fain.blogfa.com


وصله ناجور

...................

تکلیف ما چیست؟
متعلق به کدام جریان هستیم؟
ما طبقه گمشده نسل نیم سوز دوم
نه با اینها نه با آنها
اما وقتی از هرکدام انتقاد کنیم چسبانده میشویم به گروه مقابل

اصلا ما در این میانه نیستیم
نه در فاز ریش بازان نه در فاز تیغ زنان
نه خام دین اینهاییم نه کور دنیای آنها
نه صیغه بازیم نه سگ باز
وسط دعوایشان نقش کیسه بوکس پیدا کرده ایم
بوقها هم ما را به رسمیت نمیشناسند
نسل یعنی نسل سوخته و یا نسل پدر سوخته
این وسط نسل نیم سوز دوم چه میشود؟
آنها در کار تکفیر هم
و ما آش نخورده و دهان سوخته

مهد کودکمان را مختلط بودیم با تغذیه رایگان
و دبستانمان را جنگ جنگ تا پیروزی گفتیم
تا بیاییم راه قدس را درک کنیم جام زهر را درکیده شدیم
تا بیاییم سازندگی را پاس داریم
گفتند نوبت گفتمان است
تا بیاییم گفتمان کنیم گفتند هسته دارید شما
تا بیاییم هسته داریمان را شیرفهم شویم
میگویند دوباره بوی گفتمان میاید

ما نخواستیم اصلا بشنویمتان
لعنت ابدی بر بوقها
بوقهای آنها و بوقهای اینها
بوقهای زیبا و بوقهای زشت
همه شان تشنه شیره جان آدمها

نسل پدر سوخته
نسل نیم سوز
و نسل سوخته
همه در ضیافت قربانی شدن خود شادمانند
...

پ.ن : این یادداشت فی البداهه زاییده شد. به گیرنده های خود دست نزنید!

Tuesday, October 21, 2008

شرط بندی بروی اسب مرده و معامله و پای بندی "گاوهای پیشونی سفید" رادیو زمانه با وزارت اطلاعات جمهوری( !) آخوندی

گفتنی ها
امیرفرشاد ابراهیمی

http://www.goftaniha.org/

شرط بندی بروی اسب مرده
و معامله و پای بندی "گاوهای پیشونی سفید" رادیو زمانه
با وزارت "اطلاعات" جمهوری(!) آخوندی

حدود یکسال از گزارش روزنامه چپگرای فولکس کرانت در هلند درباره رادیو زمانه و آنچه که با بودجه اعطایی اش از سوی پارلمان هلند می کند گذشته است ، از همان زمان آقای مهدی جامی بجای جوابگویی منطقی به انتقادها و خدشه هایی که بر اندیشه تاسیس این رادیو بر اثر مدیریت نابخردانه اش افتاده بود به فحاشی و دروغگویی ادامه داده تا بدین روز وی منتقدانش را افرادی دروغگو و ترسو معرفی کرد و آنها را از جنس قماشی خواند که دلشان می خواهد رادیوهای فارسی زبان فقط فحشهای رکیک به رهبران ایران بدهند و انتقاداتشان از جنس نقد نیست که در پی انتقام صرف از جمهوری اسلامی ایران هستند!
بیش از یکسال است که مهدی جامی و اعوان و انصارش در رادیو زمانه و بواسطه آن بودجه های اعطایی وکیل های فراوانی استخدام نمودند و هر گونه انتقادی را با شکایت و تهدید و ارعاب پاسخ داده اند ، یانی کرون و آنیکه کرانن برگ گزارشگران کذایی روزنامه فولکس کرانت را که از جمله فعالان بنام و روزنامه نگاران مستقل هلندی هستند را به دادگاه کشاندند و دیگر منتقدان را نیز تهدید به شکایت نمودند ! طبیعی بود که در اینچنین فضای امنیتی که پسرخاله های قدرتمدار آقای جامی در رادیو زمانه ایجاد نموده بودند فضای نقد و تنویر افکار عمومی بسته شده و در این مدت ایشان در اتوبانی یکطرفه تاختند و تاختند ، اما همه قصه در اینجا به پایان نرسید. اگر یادتان باشد همان زمانها که آقای جامی من را با دوست روزنامه نگارم دکتر علیرضا نوری زاده یکی دانست و حرفهایمان را بی مبنا و اساس خواند و همان روزها که آقای داور نبوی (که امیدوارم این روزها سلامتی اش را بازیافته باشد ) من را به چماقداری و تند روی در عرصه وبلاگستان متهم نمود وعده داده بودم که مدارکی از ساخت و پاخت های آقای جامی با جمهوری اسلامی دارم که بزودی آنها را منتشر خواهم نمود، فولکس کرانتی ها متاسفانه از پسرخاله های قدرتمدار آقای جامی می ترسیدند و از انتشار آنها شانه خالی کردند، در دیداری که چندی پیش با یکی از آن روزنامه نگاران داشتم می گفت : مهدی جامی فردی است که علنا دروغ می گوید و بیشتر اهل نزاع است تا گفتگو وی وکیلهایی استخدام کرده که بیشتر از جنس دروغگویان اوباش هستند تا حقوقدان!

من البته ترس آنها را می فهمیدم ، و رنگ و نگاهشان را از شانه خالی کردن می شناختم که خود روزنامه نگارم و می دانم وقتی که با قدرت و فرقه طرفی احتیاط شرط عقل است ، به ناچار کار را در جاهای دیگری پی گرفتم و از جمله همانجایی که بودجه را اختصاص داده بود ؛ پارلمان هلند!

در همین گیرو دار و رفت و آمدها و پیگیری ها بود که مدارک دیگری نیز از ریخت و پاش های مالی و ساخت و پاخت های آقای جامی با بنیاد پرس ناو بدستم آمد ، مهدی جامی و اعوان و انصارش در رادیو زمانه که بهترین تعبیر برایشان فرقه جامی است با خریدن افرادی در پرس ناو و ارائه آمارهای کذب و غلط از موفقیتهای چشمگیر رادیو زمانه بدنبال سفت کردن جای پای خودشان در رادیو زمانه بودند اما غافل از اینکه اروپا با تهران فرق دارد و یکی از برکات دموکراسی این است که چیزی پنهان نمی ماند، همه اینها را که گفتم مفاسد مالی و اداری فرقه جامی بوده که البته ماجرا به همین جا ختم نمی شود.

متاسفانه آقای جامی از همان ابتدائی ترین روزهای تشکیل و برپایی رادیو زمانه که به ایران سفر کرده بودند و در طی دیدارشان در ایران با مدیران ارشد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین با نمایندگان وزارتخانه های اطلاعات و امورخارجه دیدارو جلساتی داشتند تفاهم نامه ای را امضاء نمودند که در آن به صراحت ایشان متعهد شده اند تا در قبال آزادی بی قید و شرط رفت و آمد خبرنگاران و پرسنل این رادیو به ایران و همکاریهای دیگر فرهنگی و مطبوعاتی! خط قرمزهای جمهوری اسلامی را رعایت کنند و بلندگو و رسانه مخالفان جمهوری اسلامی نگردند در خلال همین دیدارها آقای مهدی جامی به نماینده وزارت اطلاعات در جلسه ای که در ساختمان تختی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تاریخ بیست و پنجم آذرماه سال هشتادو پنج برگزار شده است اظهار می دارد:
من هیچ اعتقادی به اپوزیسیون جمهوری اسلامی ندارم و اصلا متعهد می گردم هیچ حرفی از آنها نزنم من می خواهم از این فرصت طلایی که در اختیارم قرار گرفته برای نشان دادن تحولات و اتفاقات خوب در ایران بهره ببرم ( رونوشت این صورتجلسه در اختیار تعدادی از نمایندگان پارلمان اروپا و هلند می باشد و بزودی در همین جا نیز منتشر خواهد شد ). ا
در همین جا یک سند از چندین سند مذکور را برایتان می آورم که البته احتیاجی هم به توضیح دیگری ندارد و سند خود گویای همه چیز است :
در بعد از همین دیدارها بود که آقای جامی با تشکیل باندی در ایران و اروپا برای خود فرقه مطبوعاتی ای ایجاد نمودند که آزادانه بین آمستردام و تهران در رفت و آمد بوده و بواقع رادیو زمانه را تبدیل به بلندگوی برون مرزی بخشی از دولتمردان و سیاست ورزان جمهوری اسلامی نموده ، سمپاتی های ایشان برای عملکرد و سیاستهای رایج جمهوری اسلامی با نگاهی گذرا به سایت رادیو زمانه وبرنامه های رادیویی آن به عینه قابل مشاهده و لمس می باشد ، این در حالی است که دیگر روزنامه نگاران و خبرنگاران رادیوهای فارسی زبان خارج ازکشور چنین امکانی را هیچگاه نداشتند ، ماجرای برخورد و بازداشت و حبس خانگی نازی عظیما گزارشگر رادیو فردا یک نمونه از دهها موارد دیگری است که همه نشان از آن داشته که فرق است بین رادیو زمانه با دیگر رادیوهای فارسی زبان خارج از کشور .

اکنون بخشی از آن تلاشها در اداره مبارزه با تروریست دادستانی کل هلند و پارلمان هلند در حال ثمر دهی است و بی شک در ماههای آتی تلاشهای مذبوحانه جمهوری اسلامی و عوامل پیدا و پنهانشان در اروپا برملاء خواهد شد و امروز همه نگرانی من و بخش عظیمی از منتقدان رادیو زمانه این است که نکند تلاشهای جانانه نمایندگان پارلمان هلند برای اختصاص دادن بودجه ای در جهت تقویت دموکراسی و تلاش برای ایجاد رسانه های آزاد و فراگیر فارسی زبان با این شیطنت ها و جهالت های این فرقه مخدوش شود و این گام مهم و ارزنده دولت هلند به بن بست کشیده شود، من به سهم خود در تمامی جلسات و مذاکراتم گفته بودم که اندیشه تاسیس رادیو زمانه حرکت بسیار ارزنده ای بوده است و تمامی انتقادات و ایرادات فقط به فقط به نحوه مدیریت آن و شخص آقای مهدی جامی برمیگردد و در همین جا آرزو می نمایم مدیر آینده رادیو زمانه با تحول اساسی در نحوه مدیریت و عملکرد اعضای آینده آن نمونه موفقی از یک رادیوی فرهنگی و اندیشورز مستقل فارسی زبان گردند.

روزهای خوبی نیز برای آقای جامی در لندن آرزو مندم و امیدوارم ایشان و فرقه مطبوعاتی شان نیز دیگر فهمیده باشند معامله و پای بندی با جمهوری اسلامی شرط بندی بروی اسب مرده است .

Friday, October 17, 2008

وسوسهء غرب و نوانديشان خرفهم شدن "شعار" و چه و چه ی سی کولاریسمی


دارالترجمه باشگاه بحث شیرین نو و چه و چه
http://che-0-che-0-che.blogspot.com


وسوسهء غرب و نوانديشان دینی سینمای آبگوشتی

شاخصه ی
"شباهت" مفهوم سکولاریسم
با
مظاهر جشنواره ی جمعه گردیهای
سيرک "سکولاریسم (!) نو و حیرت آور و پررو" !


سه مطلب ظاهراً بی ارتباط
به خرفهم شدن "شعار" سکولاریسم (!)
نو


"
وسوسهء غرب و نوانديشان دینی /
مگر شاخصهء سينمای دوران حکومت اسلامی چه بوده که اينهمه استقبال جشنواره ای از آن شده است؟ از نظر من، علت يکی نمايش جهل و بدبختی و خرافه زدگی است (با همهء مظاهر تصويری حيرت آورش ـ آن هم حيرتی که اغلب در سيرک ها به آدمی دست می دهد) و، سپس، داشتن اشاره و ايمائی به اينکه دنيای ديگری هم هست يا می تواند باشد که از اين که در آن غوطه وريم بهتر است و ـاتفاقاً! ـ شباهتی هم با غرب دارد"!

ا.ن. علای باشگاه سی کولاریسم آبگوشتی نو
گوی ان یوز خارج از "کشور" آخوندها
http://news.gooya.com/society/archives/077760.php
آدینه 26 مهر 1387 ـ 17 اکتبر 2008

سکولاریسم تو  New Secularism  جمعه گردی های ا. ن اعلا

"چرا «سکولاريسم نو
»؟/
چرا برای من «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟" !

ا. ن. علای انونس فیلم مستند ترکمون زدن "سکولاريسم (!) نو"
باشگاه سکولاریسم نو New Seculairism Club
http://www.newsecularism.com/Nooriala/introduction.htm
.............................

"سکولاريسم يک شعار توخالی نيست"!

ا.ن. علای باشگاه سی کولاریسم آبگوشتی نو
گوی ان یوز خارج از "کشور" آخوندها
http://news.gooya.com/society/archives/076687.php
آدینه 29 شهريور 1387 ـ 19 سپتامبر 2008


Thursday, October 16, 2008

محصولات گندیده "نو(!)" اندیشان سایت "سکولاریسم نو (!)" را سوت کنیم اونجا که عرب نی انداخت

گزارش به خاک ایران / سیامک مهر
http://khakeiran.blogspot.com/

نسل سوم اسلام فروشان
این روزها یک گروه و دسته و نحله و فرقهء فکری دیگری از اسلامفروشان پیدا شده اند که هم خیلی ( بیشتر از نسل سروش و کدیور و امثالهم) مدرنند(!) و هم درعین سادگی و صداقت ظاهری گفتارشان، خرمردرندند. این گروه به دلیل اینکه یخ نواندیشان دینی و روشنفکران دینی و ملی- مذهبی ها به مانند اصلاح طلبان در جامعه نگرفت و همگان آنها را هم در نظر و هم در عمل، دم و دنبالهء مافیای روحانیت و آخوندها و حکومتیان می شناسند، با تصویر چهره ای لائیک و سکولار از خود، همان متاع گندیده و تاریخ مصرف گذشته را در بسته بندی جدیدی عرضه می کنند. آنهم در پیشخوان نشریات و سایت هایی که مدعی روشنگری هستند.
آدرس هم می دهم: می توانید با جستجو ذیل نام هایی چون حسین میرمبینی و سلامت کاظمی در سایت سکولاریسم نو با گوشه ای از اندیشه های این قماش اسلامفروشان آشنا شوید.
(لازم به توضیح است که منظور این قلم از نسل سوم، فاصلهء فکری است نه سنی. ضمناً موضع گیری نگارنده کلی است و صرفاً به نوشته های این دو شخص نامبرده نمی پردازد.)
این قبیل اسلامبارگان نه با نظریه پردازی های غلوآمیز و نه با ادبیاتی شبه روشنفکری و یا استدلالهای پیچیده و شبه علمی و سفسطه و مغالطه( نظیر کارهای سروش و ملکیان و طباطبایی یعنی نسل دوم اسلامفروشان) که با زبانی منعطف و صمیمی، تصویر خاکریزی مابین خود و آخوندها ترسیم می کنند و نشان می دهند که هیچ مشکلی و مخالفتی حتا با برافتادن رژیم اسلامی ندارند، اما تا آنجایی که مطمئن شوند بیضهء اسلام در هرصورت محفوظ و ماندگار خواهد ماند. ایشان بسیار زیرکانه ما را به تسلیم و سازش با اهریمن دعوت می کنند.

گویی بچه گول می زنند. آنچه از چاه های چمکران تراوش می کند را خرافه می دانند، بسیاری از احادیث و روایات را چرند می خوانند، امام پردازی و مقدس بازی های افراطی شیعه را مسخره می کنند، ولی هرآنچه از غار حرا به بیرون تخلیه شده را علم محض می شمارند. وحی و جن و جبرئیل و معراج و شق القمر و بهشت و جهنم و حوری وغلمان و هزار یاوه و مهمل دیگری خرافه نیست، اما هالهء نور احمدی نژاد و دولت و مدیریت امام زمان خرافه است!

یکی از شگردهای ایشان مثلاً این است که در مقابل نام های محمد و امامان و علی و حسن و حسین، در عوض قراردادن آن صاد و عین مرسوم و سنتی بلافاصله می آورند: « که درود بر او باد» و یا گاهی با خرج کردن از جیب خدا می گویند: « که درود خدا بر او باد». ما خراسانی ها در این مواقع مثلی داریم که می پرسیم: اَه نیست، بابا ریده؟ ( با پوزش) یعنی چه فرقی می کند!

اگر از دورزمان ِ دیرپایی کتاب جهالت و جنایت قرآن را در کنار شاهنامه بر سفرهء هفت سین می نهاده ایم، از وحشت شمشیر علی بوده است. اسیر چنگال آخوندهای کینه توز بودیم، به ناچار تقیه می کردیم و تصمیم و تمهیدی برای نجات جان خویش و حفظ هویت ایرانی و پاسداری از فرهنگ و زبان فارسی بوده است. امروز اما این پیشنهاد از خرمردرندی شما اسلامفروشان است. اسلامنوازی شما از تربیت انگلیسی و تحصیلات استعماری شماست، حتا اگر خود بی خبر باشید.

ما ایرانیان در طی قرون و اعصار هرچه تلاش کردیم تا خوی نامداراگر، وحشی و تجاوزپیشهء اسلام را درمان کنیم، نشد که نشد. ما ایرانیان وقتی که الله را به خدا و خداوندگار و پروردگار و ایزد و یزدان ترجمه کردیم و چهرهء خشونتبار و خونریز و پراز آتش و عذابش را با مهر ایرانی، با فروزه های اخلاقی و نیک ایرانی، با قصیده با غزل، با کرشمه های نسخ و عشوه های نستعلیق، با کاشی های فیروزه ای، با گنبدهای طلایی، با سبزینگی ِ سرو، با بته جقه و گلابتون، باگل، با گلاب... بزک کردیم، نقاشی کردیم، نقاب در کشیدیم و در پس پشتِ پرنیان وجود ایرانی ِ خویش در نهایت تسامح و تساهل پنهانش ساختیم، به دلیل این واقعیت بود که تاب و تحمل چهرهء کریه اش را نداشتیم. ما وقتی که رُز، گل، گل گلاب را، گل محمدی نامیدیم به خاطر این بود که بتوانیم بوی گندش را تحمل کنیم!

اما هرچه رشته بودیم در تجاوز 57 پنبه شد و نشان داد که برای حفظ کیستی ایرانی خویش و به ضرورت درمان دوپارگی فکر و فرهنگ ایران، هرگز هیچ راهی به غیر از لایروبی و تخلیهء لای و لجن و رسوبات اسلامی از لایه لایهء ذهن و روان آلودهء خود وجود ندارد و ممکن نیست بتوان تغییری در جوهر اندیشهء اهریمنی اسلام و بربریت و توحش بدوی آن ایجاد کرد.

اینان خود را روشنگر و فعالیتشان را روشنگری می دانند، در صورتی که روشنگری در جامعه و فرهنگ ایران هیچ معنا و مفهومی به جز انتقاد از اسلام دربرندارد. نواندیشی دینی و روشنفکری دینی و اصلاح گری دینی و امثالهم انتقاد از اسلام نیست، ماله کشی است. در دین اینان مطابق اصلی اصولی، ناقد به قرآن کافر است. بنابر این فعالیت های فکری و نظری این نحله ذیل مفهوم روشنگری قرار نمی گیرد.

به اینان می گویم شما هرگاه از اعجاب و حیرت قیام حسین و گریستن در روضهء کربلا فارغ شدید، اندکی تخیل خود را بکار بیاندازید و تصور کنید که آن انقلاب شکوهمند و آن جمهوری اسلامی که حسین پس از پیروزی بر یزید و ابن زیاد و شمر و خولی تأسیس می کرد چه ویژگی هایی می داشت. برای احیای دین جدش چه تعداد از مخالفانش را بر بام مدرسه علوی به قتل می رساند. چه تعداد از کسانی که با وی بیعت کرده بودند را پس از کسب قدرت به نام محارب و مرتد و منافق و مفسد فی الارض و مهدورالدم و باغی با غین کشتار می کرد. چه تعداد زن و مرد را در چاله می انداخت و سنگسار می کرد. پاسداران و مجاهدین اسلامش در زندان ها به چه تعداد دختربچه با شورحسینی تجاوز می کردند و سپس به قتلشان می رساندند...

شما هرگاه از تفسیر و تأویل و تعبیر سوسیالیستی از عدالت علی فارغ شدید به این نکته نیز بیاندیشید که شبانه نان خشک به در خانهء گرسنگان بردن از فرومایگی است. امروز نیز در مناسبتهای اسلامی- در ماه رمضان و از این قبیل ایام- امامان جمعه و جماعت در خطبه های بی شرمی به حاجی بازاری های متدین توصیه می کنند که توسط نانوایی ها یکی دو روزی در سال نان رایگان به گرسنگان ببخشند. نان خشک و خالی. علی هم که برهء بریان و کوزهء شراب به در خانهء گرسنگان نمی برد.

ارتباط علی با عدالت فقط در همین حرف عین است. علی نمادش ترازو نیست. سمبل علی شمشیر است. « علی در شهر ینبع اراضی و املاک پرارزشی داشت و صاحب نخلستانی بود که سالانه چهل هزار دینار (حدود يك و نيم ميليون دلار) در آمد داشت.» *
( فعلاً کاری هم به این نداریم که اساساً لغت « عدالت» با واژهء « داد» در زبان فارسی و فرهنگ ایرانی به هیچ وجه یکسان نیست و اینهمانی ندارد.)
در نظام دوطبقهء توحیدی حتا مؤمنان فقط در ایمانشان به الله برابرند نه با یکدیگر. هنگامی که حاجی بازاری های متدین بر سردر کاخ های خود می نویسند: هوالرزاق، یعنی اینکه ما ندزدیده ایم بلکه خدا داده است. ده ها آیه نیز در توجیه و تحسین نظام دو طبقهء توحیدی و برده داری در قرآن پیداست:( نور 22- 23، شوری 19- 20، زخرف 35، نحل 71 و 75 ، نساء 32، طه 131 و ...)
برای نمونه ترجمهء آیه 75 سورهء نحل را می آوریم:« خداوند مثلی می زند بین برده ای بنده که قدرت هیچ کاری ندارد و بین کسی که از سوی خویش(خدا) به او روزی نیکویی بخشیده ایم و او از همان پنهان و آشکار می بخشد، آیا این دو برابرند؟ سپاس خداوندرا، آری بیشترینشان در نمی یابند»!

برده داری که شاخ و دم ندارد. کارگران در جمهوری اسلامی 186 هزارتومان دستمزدشان از مصوبهء وزارت کار کفاف سه وعده غذا و یک سرپناه را نمی دهد. تازه همان هم شش ماه شش ماه پرداختش به تعویق می افتد. آن بردهء باستانی و تاریخی که لااقل دغدغهء غذا و سرپناه بخور و نمیرش را نداشت، ارباب این نیازها را در همیشهء تاریخ تهیه دیده است.

اتفاقاً عسگراولادی نیز در این حرف عین با علی و عدالت وجه اشتراک دارد. او نیز در کمیتهء امداد امام اصول ایدئولوژی نظام دوطبقهء توحیدی را مو به مو پیاده و اجرا می کند، فرهنگ جادویی و گداباوری ِ صدقه را تبلیغ می کند و خود و خانواده اش غرق در لذت و عیش و نوش و نعمات و مواهبِ غارت مقدس، به ریش هرچه مستضعف است می خندند.

سمبل علی شمشیر است.( سیف الله) محمد هرگاه نیاز داشت زنجیرهای علی را می گشود و او با یک ضربت ذوالفقار سر از تن هر مخالف و دگراندیشی بر زمین می افکند. حرفهء علی که در رکاب پیامبر شمشیر می زد، کشتار کفار و مشرکین بود.

زمانی که عیسی ناصری مردمی را که برای سنگسار مریم مجدلیه گرد آمده بودند به وجدان انسانی خود رجوع داد، اگر با اسلام آشنا بود هرگز چنین خبطی نمی کرد. چون ای بسا یکی مثل علی پیدا می شد که می گفت من هم معصومم، هم مقدسم و هم باب علم هستم. تازه عقایدم را نیز بر شمشیرم حمل می کنم. آنوقت دهان ها را می بست و اولین سنگ را می انداخت.

دینکاران و اسلام فروشان مهاجم و متجاوز و وارداتی، به همراهی و همپایی و همرأیی اسلام زدگان ایرانی، آن دسته از ارزش ها و بنمایه های اخلاقی و انسانی و فروزه های نیکی چون پهلوانی و جوانمردی و ستم ستیزی که انسان ساکن در حوزهء فرهنگ ایرانی از رستم دستان انتظار دارد و در او می شناسد و اوست که حامل های اسطوره ای آن را بر دوش می کشد و نماد و نمایندگی می کند و نیز آنچه را این ملت در آرش و انوشیروان می ستوده است، دزدیده و مصادره کرده و به علی انیرانی منسوب و سنجاق و الصاق کرده اند و شترگاوپلنگی ساخته اند که محیط زیستش، طبیعت فرهنگی ایرانزمین نبوده و نیست. ما هرگز نپذیرفتیم که شیرخدا را از دغل منزه بدانیم! علی به جز ریشخندِ هویت ایرانی و ارزش ها و آیین های کهن ما، دکان پرسودی برای اسلام فروشان است و بس.

در ارتباط با دین و مذهب، به غیر از دین فروش و دین زده، به غیر از اسلام فروش و اسلام زده، به هرگونه طبقه بندی و تقسیم بندی و فاصله گذاری دیگری که معتقد بوده باشیم، عملاً و در واقعیت فریب دین فروشان را خورده ایم و با سر به درون چاه بی ته و انتهای اسلام سقوط کرده ایم. بنیادگرا، اسلام گرا، قشری، متحجر، نواندیش دینی، روشنفکر دینی و امثالهم اصطلاحاتی است که تنها به گیج کردن ما و گم کردن فهم درست ما از واقعیت فاجعه بار بختک اسلام یاری می رساند. دکان اسلام فروشان را باید تخته کرد و اسلامزدگان را درمان.

در پایان خطاب به اسلام فروشان از هر قسم و قشر و نحلهء فکری با هر نوع اسلام ناب محمدی که تبلیغ می کنند، واقعیتی را یادآوری می کنیم. حقیقت این است که من و ما و ایرانیان، نقشهء دیگری در سر می پرورانیم. سی سال سلطه و ستم حکومت اسلامی فرصت غیر قابل تکراری در اختیار ما نهاده تا تمامی اشتباهات و ندانمکاری های تاریخی خود را جبران کنیم.

ما ایرانیان تصمیم گرفته ایم که نه فقط جمهوری اسلامی، بلکه اسلام را از سرزمین خود براندازیم. در فکر آنیم که آشی برای اسلام فروشان بپزیم که یک وجب روغن رویش ایستاده باشد!

-------------------------------------------------

*(تجارب السلف- ص13) از کتاب اسلام شناسی تألیف علی میرفطروس
siamakmehr@yahoo.com

Wednesday, October 15, 2008

ترجمه ی 2 تا مطلب ظاهرا بی ارتباط به باشگاه 30 کولاریسم نو

دارالترجمه زبان یاجوج وماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com


ترجمه ی 2 تا مطلب ظاهرا بی ارتباط به
باشگاه 30 کولاریسم نو
......................


" مهندس بازرگان و يارانش، پس از آنکه پی بردند بازيچه ای بيش نيستند و نقش چهرهء دلربای ديو را بازی می کنند، آنقدر شرافت داشتند که خود را کنار بکشند"!

ا.ن. علای نا سکولاریسم نو
گو ی ا ن یوز
http://news.gooya.com/society/archives/056634.php


"نامه مهندس بازرگان به "اعليحضرت سابق آقاي محمد رضا پهلوي" که دکتر ابراهيم يزدي بعد از سي سال آن را فاش ‏کرده است... چندان بلند نيست که نتوانش خواند.‏
مهندس نوشته
... بياييد يک ژست عالي تاريخي و در عين حال ساده ‏انجام دهيد: اعلام مراجعت به ايران براي حضور و دفاع خود در محاکمه بنماييد...
در هر حال من پيشقدم در تقاضاي تخفيف و کوشا براي اخذ گذشت خواهم بود...
خداوند ارحم الراحمين است و در توبه و سعادت را به روي بندگان باز گذاشته است...
‎يک لحظه تصور کنيد که مهندس بازرگان چقدر ساده دل بود، همه ‏کساني که آن روز براي او نقشه مي کشيدند و در ظاهر احترامش را نگاه مي داشتند ... در دلشان چه ريشخندي داشتند به اين همه ساده دلي. نه فقط در شناخت همان ها که هر روز که کنارش ‏بودند، با او نماز مي خواندند و به او اقتدا مي کردند در نماز، بلکه در شناخت جهان هم ساده دل بود. چرا که به پادشاه ‏آخر پيشنهاد داده نامه اي بنويس و اعلام "مراجعت به ايران براي حضور و دفاع خود در محاکمه کن"...
مهندس ساده دل ما... باور دارد که ضمانت وي را دوستانش در ‏شوراي انقلاب خواهند پذيرفت. از همين روست که به پادشاه مي نويسد خودم ضمانتت را مي کنم ...
مگر در مورد اميرعباس هويدا او ضمانت نکرده بود..."!

حاج آقا م. بهنود
" . و ز "
چهارشنبه 24 مهر 1387 -15 اکتبر 2008
http://www.roozonline.com/archives/2008/10/post_9569.php‎‎

Tuesday, October 14, 2008

ن روز ها مردان سبیل کلفت و لات های خیابانی هم نیازی به تعویض لاستیک خودروی خود ندارند . چه برسد به زنان

بهمن احمدی امويی -
ما روزنامه نگاريم

به بهانه افزایش سود تکنولوژی ها قدیمی را زنانه و مردانه کردن وبا قیمت های گزاف فروختن فقط ایده های مدیرانی است که تنها درسایه بده بستان با قدرت و نهادهای امنیتی قادر به ادامه حیات هستند و نه بر اساس خلاقیت و ابتکار
خودرو زنانه
بهانه ای برای افزایش فروش و قیمت

صنعت خودرو پس از نفت و بانکداری پر سودترین فعالیت اقتصادی در شبکه رسمی و ظاهرا قانونی اقتصاد ایران است .تقریبا همه کارشناسان و دست اندرکاران در این نکته هم قول هستند که این صنعت با استفاده از رانت انحصاری بازار ایران توانسته به چنین درجه ای از بازدهی اقتصادی برسد . ثبت پی در پی شرکت های خودرو سازی که عمدتا مونتاژ کار هستند ، نشانه پر سود بودن اقتصاد رسمی و غیر رسمی صنعت خودرو در ایران است .

لابی های گسترده مدیران این شرکت ها با مراکز تصمیم گیری و تصمیم سازی بیشترین تزریق نقدینگی سیستم بانکی را به این صنعت در پی داشته است . صنعتی که ایران نه در گذشته و نه در آینده کمترین مزیت نسبی را برای ادامه فعالیت در اقتصاد جهانی و در یک اقتصاد غیر رانتی ندارد. شاید بتوان بیش از یک سوم از 30 هزار کشته حوادث جاده ای ایران را ره آورد مهندسان و مدیران خودرو ساز ایرانی دانست .

در خبرها آمده بود که ایران خودرو اتومبیلی جدید با عنوان «خودروی مخصوص زنان » می سازد.خودرویی با نام سمند سایانا که روز زن سال آینده رونمایی خواهد شد.

این خودرو به گفته مسوولان ایران خودر شامل دستگاه الکترونیکی کمک به پارک اتومبیل، سیستم رهیابی و ابزار خاصی برای تعویض چرخ، دستگاه های خاص برای هشدار هنگام پنچری چرخ تعبیه می شود و قرار است این محصول با رنگ های ملایم "زنانه" تولید شود، تودوزی آن مطابق سلیقه زنان باشد و سیستم صوتی و تصویری خاصی نیز برای سرگرم کردن بچه ها در آن تعبیه شود.

مدیرانی که کم کیفیت ترین خودرو های موجود در بازار را به کمک در اختیار داشتن یک بازار تشنه و انحصاری ، به قیمت هایی چند برابر و بیش از خودرو های با کیفیت خارجی به مردم می فروشند . اینک برای فروش محصولات خود راه جدید تری را انتخاب کرده اند . فروش خودرو با دنده اتوماتیک و رنگهای متنوع به زنان و دختران ایران . به بهانه فراهم آوردن راحتی برای زنان .االبته صحبت های مدیران این شرکت خوروسازی نشان می دهد که آنان رانندگان زن را فاقد توانایی و مهارت های رانندگان مرد می دانند به همین دلیل هم تصمیم گرفته اند که این امکانات فنی را برای اتومبیل زنان در نظر بگیرند.

سال ها از به کار گیری تجهیزاتی که اینک خودرو سازان ایرانی به نصب آن ها در خودروی موسوم به زنان افتخار می کنند ، در دنیا می گذرد . تکنولوژی ترمز ای.بی اس مربوط به چند سال پیش از انقلاب ایران است . دنده اتوماتیک در رنگ ها ی متنوع و چشم نواز هم همینطور و حتی دستگاه های جهت یاب سال هاست که در تاکسی ها و خودرو های تولیدی در بسیاری از کشورها نصب می شود . جالب این که تمام این تجهزات نصب شده در این خوردوها ، این روزها جزئی لاینفک ازتولید خودرو است و ارائه آنها کمترین مزیتی را برای آن خودرو و تولید کننده آن ایجاد نمی کند .

ملت ایران تنها شانسی که آورده این است که به کمک اینترنت و انقلاب تکنولوژی اطلاعات و سفر به کشورهای خارجی این امکان را دارد تا دستاوردهای 30 – 40 سال پیش دنیا را به چشم خود ببیند و گر نه مدیران هوشمند صنعت خودرو ایران آنها را نیز به عنوان نوآوری ها و اختراعات خود به مردم می فروختند .

در حالیکه زنان ایران توان انتخاب رنگ لباس خود را ندارند و در مدارس و دانشگاه نخستین چیزی را که یاد می گیرند این است که باید لباس هایی با رنگ تیره بپوشند ، به نظر می رسد ارائه خودرو با رنگ متنوع به زنان ایران بهانه ای برای استفاده بیشتر از ظرفیت های این بازار انحصاری است . تا چند سال پیش این صنعت تمام خودرو های تولیدی خود را تنها در رنگ سفید به مردم ارائه می کرد و حالا به بهانه رنگ های متنوع قرار است به نام سفارشی پول بیشتری از این مردم بگیرند .

این روز ها مردان سبیل کلفت و لات های خیابانی هم نیازی به تعویض لاستیک خودروی خود ندارند . چه برسد به زنان . جک های اتوماتیک هم در بازار ایران وجود دارد و محصول و تولید فکر و دانش مدیران رانت خوار وطنی هم نیست .

به نظر می رسد مدیران این صنعت تنها راه ماندن در این بازار انحصاری را فریب روزانه مردم می دانند . هم اکنون خودرو های روز دنیا از طریق ماهواره قادر به ردیابی و شناسایی مسیر خود هستند و البته مخصوص زنان هم نیست و در هرجای دنیا زنان و مردان از آن استفاده می کنند. به زودی خودروهای بدون راننده نیز قرار است وارد بازار دنیا شود . در این دنیا تولید خودرو با رنگ های متنوع و دنده اتوماتیک ودستگاه های مسیر یابی و بالیدن به آن حتی در کارگاه های مدل سازی هم جایی ندارد . این تولیدات مخصوص مدیران کوچک ، مردم ناتوان نگاه داشته شده و انسان هایی با افق دید کوتاه است . به بهانه افزایش سود تکنولوژی ها قدیمی را زنانه و مردانه کردن وبا قیمت های گزاف فروختن فقط ایده های مدیرانی است که تنها درسایه بده بستان با قدرت و نهادهای امنیتی قادر به ادامه حیات هستند و نه بر اساس خلاقیت و ابتکار .

.حکومت بی درو پیکری که بدتر از مغول عمل می کند

دختری از ایران

همان میراثی راکه مغول برایمان باقی گذارد
جمهوری اسلامی برای آیندگانمان می گذارد


تاریخ را که ورق می زنیم می بینیم در هر دوره ای قدرتمداران آن دوره حتی اگر ظلمی هم به مردم می کردند حداقل آثاری گرانقدر برای آیندگان به میراث گذاردند جز تعداد معدودی از حکومت هایی که در ایران وجود داشته از جمله مغول ها که جز ویرانی میراثی برایمان باقی نگداردند. نظام جمهوری اسلامی ایران که البته چه عرض کنم نظامی در این حکومت دیده نمی شود همان بهتر که بگوییم جمهوری اسلامی بازهم نمی توان عنوان جمهوری را به این حکومت داد چون مردم در این حکومت هیچ کاره اند .عنوان اسلامی راهم نمی توان به این حکومت نسبت داد به هزارویک دلیل که در اینجا جای بحثش نیست پس حکومت بی درو پیکری که امروزه بر ایران حکمفرما گشته شاید بدتر از مغول عمل می کند.

من به هیچ وجه در مقام بالا بردن رضا شاه پهلوی نمی باشم اما در زمان او کارهایی انجام شد هرچند که برخاسته از تفکر بزرگانی همچون عبدالحسین تیمورتاش ها بود اما مهم نفس کار بود که در جهت مثبت برداشته شده است . در اصفهان دو بخش چهارباغ عباسی و چهارباغ بالا در عصر شاه عباس یکم طراحی شده و تاریخ تقریبی ساخت آن به سال ۱۰۰۰ هجری قمری (۱۵۹۱ میلادی) برمی‌گردد. چهارباغ پایین در دوره رضا شاه پهلوی و با همان طرح به چهارباغ دوره صفوی افزوده گردید. رضا شاه آمد و خیابانی باهمان شکل به خیابان قدیمی چهارباغ عباسی اضافه کرد ولی مسوولان نابخرد حکومت بی دروپیکر ایران در حال نابودی خیابان چهارباغ عباسی هستند.

دوستان عزیز بیایید یکی شویم ونگذاریم روند نابودی میراث های باقی مانده از گدشتگانمان که قسمتی از هویت ایرانی بودنمان است به دست نابخردانی که در ایران حکمفرما هستند نابود گردد.
برای اعتراض نسبت به عبور مترو از بافت تاریخی اصفهان که منجر به نابودی بخش وسیعی از میراث فرهنگی ، طبیعی و هنری اصفهان می شود اینجا را کلیک کنید

Monday, October 13, 2008

ما می هراسیم، تو بتاز!... انقدر این پا و آن پا کرده ایم تا فتوای فاحشه گری هم از جریده کیهان برای زنانی که به هالیود می روند صادر شد

مسیح علی نژاد
http://masihalinejad.com/

فاحشه گری سیاسی را کسی برای حسین تعریف کند

اضافه بر سازمان:

چه کسی فاحشه گری می کند؟ آنکس که لباس و رخت از تن می کند یا آنکس که عنان از زبان می کند و روح از ایمان و دل از وجدان خالی می کند؟ به گمانم برای فاحشه گری باید تعریفی دگر گونه نوشت . آنقدر این پا و آن پا کرده ایم تا فتوای فاحشه گری هم از جریده کیهان برای زنانی که به هالیود می روند صادر شد و بعید می دانم در رسانه های داخلی باز هم جرائت پاسخویی به این همه اقتدار فتوا صادرکنندگان وجود داشته باشد . قبول ما می هراسیم، تو بتاز .

کیهان همزمان از آمدن حسین درخشان که در وبلاگش از مراحل ” دختر بازی” و آموزش فحش های فجیع هم نمی گذرد استقبال می کند اما برای هنرپیشه ای که زبان و روح اش مومن است تنها پوشش او تغییر کرده است، فتوای فساد صادر می کند. تفاوت چیست ؟ اولی ادبیاتش در مواجه با زنان فعال و روزنامه نگاران و باقی مخالفان فکری کیهان و دولت فعلی همخوانی دارد و دومی زبان فاخر دارد و دیگران را به همین آسانی که حسین ها فاسدشان می خوانند مورد بی احترامی قرار نمی دهد؟

فقط دقت کنید که از دیدگاه تنگ نظرانه کیهان ایران جای باز گشت چه کسانی است؟ کسانی که زبان شان بی حجاب ومذهب شان اتهام است یا کسانی که جسم شان حجابی متفاوت با حجاب اسلامی دارد؟

چه می شود که همزمان کیهان از ورود یک روزنام نگار نادم که زبان اش از زبان اصلاحی به زبان فحاشی تغییر کرده است، استقبال می کند اما از هم اکنون به مسولان فرهنگی تذکر می دهد و وا اسلاما برای بازگشت گلیشفته فراهانی به راه انداخته است؟

در خوش استعدادی هر دو حسین من شکی ندارم و اینجا فقط نقد زبان است و این همه آسودگی خاطر کسانی که شهوت اتهام در درون دارند به جای انصاف. پس امید که کسی بر افروخته نشود تنها به این پرسش پاسخ دهند که چرا فاحشه گران سیاسی روی خوش به هم نشان می دهند اما برای دیگران فقط رو ترش می کنند؟



نقدی برای گوش ناشنوای کیهان

شاید این نقد سهم ناچیز من باشد به بهزاد فراهانی پدر گلشیفته که با خواندن مطلب کیهان ته دلش لرزید. مثل پدر خودم و پدران همه آنانی که چشم شان سالهاست در برابر کلمات آلوده کیهان خیس می شود. ما شاید پوستمان کلفت شده باشد برای آنها اما ساده نیست.

طبق آمار سازمان های جهانی، سالانه بیش از ۸۰۰ هزار زن و دختر از سراسر جهان به آمریکا قاچاق می شوند و به فاحشه گری اجیر می گردند و دست آخر وقتی تاریخ مصرفشان به سر آمد، در گرداب اعتیاد و موادمخدر جان می بازند. برخی از جامعه شناسان بین المللی، کشاندن زنان و دختران به هالیوود را نیز از گونه همین نوع قاچاق انسان به شمار آورده اند!

چه شد که کیهان ناگهان نگران قاچاق سالانه ۸۰۰ زن و دختر از سراسر جهان شد و بر اساس نظریه “برخی” از جامعه شناسان بین المللی و به نقل از یک مجله، ورود زنان به هالیود را نیز قاچاقی از همین جنس تفسیر می کند ؟

همین چند خط کوتاه در روزنامه کیهان همزمان با حضور گلشیفته فراهانی در هالیوود کافیست تا هر انسان آزاده ای ناگهان دلش بلرزد از این همه بی ایمانی آنانی که نام با شریعت آرستند اما در مرام شان هیچ نشانی از شریعت مداری نیست که اگر بود چنین بی شرم و هراس رخت آبروی یک انسان بر دار نمی کردند و به زعم خویش دل برای اسلام نمی سوزاندند.

مدعیان و داعیه داران دین و اخلاق، گاه چنان مستانه در عرصه بی اخلاقی می تازند که خدایشان هم به صد نشانه نتوانست جلودارشان باشد تا چه رسد به ما که از منظر آنان رانده شدگان درگاهیم. مسبوق به سابقه است که کیهان برای نقد و حذف هر آنکه نمی پسندد همیشه ادبیاتی را به خدمت می گیرد که دوباره مرور کردن آن هم شرم می آفریند تا چه رسد به دوباره نوشتن آن در این سطور. کم نیستند زنان فعال عرصه ساسی و اجتماعی که زخم کیهان بر تن شان نشست و بی دفاع در گوشه ای نشستند و خواندند که نویسندگان این جریده فتوای انحراف و فساد برایشان صادر کرده اند و برادرانه مسولان قضایی را تشویق به برخورد با “زنان فاسد” کرده اند.به گمانم در این میانه هیچ زنی حد و قواره خویش برابر با برادر ندید که شکوه به دادگاه ببرد و اعاده حیثیت کند . تا آنجا که خاطرم هست جز شادی صدر شکایتی از مدیرمسول کیهان برای اتهاماتی از این جنس به دادگاه عرضه نشد.

همه لب گزیدند و هیچ نگفتند تا اینکه امروز این کلمات وقیحانه پیش پای ملتی صبور رژه می رود؛ فاحشه گری، زنان ، هالیود….

هیچ مسلمانی انگار در این دایره ترس خورده وجود ندارد تا به مدیر مسول کیهان حداقل یک خط بنویسد و اخطار دهد؛ مرد مومن! فاحشه گری، به کندن رخت و پارچه از تن نیست که کندن عنان از زبان و عریانی روح از ایمان نیز عین فاحشه گری است.

در تمام این سالها چه کسانی بیشتر از زنانی که کیهان برایشان دل می سوزاند زبان و دهان به پهنای جهان گشوده اند و اهالی همین کشور را با نازیباترین صفت ها نامیده اند؟ چه کسانی در تمام این سالها خدای را در زمین نمایندگی کرده اند و برای زنان و مردان بی پناه و بی دفاع کشور خط و نشان کشیده اند؟ چه کسانی شرم نکرده اند و شرح ماوقع از اساس دگرگون ساخته اند و برای هر آنکه جور دیگری می اندیشید قصه سازی کرده اند ؟ خانه چه کسانی را اگر زیرو رو کنیم پر از نام و نشان هزاران مسلمان است که در اثبات نامسلمانی شان کیهان قصه ها نوشته است؟ خانه های چه کسانی در تمام این سالها از انگ ها و اتهامات بی اساس و مدرک کیهان لرزیده است؟ شگفتا که پیامبرشان تقلا می کرد تا حداقل از یک انسان اعتراف و اقرار بر مسلمانی بگیرد اما این روزها کیهانیان و هم اندیشانشان بالعکس تقلای وافر می کنند تا از هزاران نفر اقرار و اعتراف بر نامسلمانی بگیرند .

آنچه امروز این جریده معلوم نوشته و با استناد به نظر برخی جامعه شناسان نامعلوم نتیجه گرفته است که ورود زنان به هالیود فرجامی جز فاحشه گری و اعتیاد ندارد بیش از همیشه دل آزار است و انگار هیچ کس در این روزنامه ابایی ندارد از اینکه به همین راحتی رخت آبروی یک زن را از تن در آورند و همه استدلال شان هم این باشد که این زن خود چارقد حجاب از سر برداشته است.

حال کسانی که در مذهب شان برداشتن روسری از سر به معنای فاحشه گری تلقی می شود آیا جرات بازکردن چشم خویش به بخش عظیمی از جمعیت جوان کشور را دارند؟ به همان اندازه که جمعیت چشمگیری از جامعه با افتخار روسری و حجاب را ارزش می پندارد ، در مقابل به همان اندازه نسل جوان جامعه در این باور تردید کرده است و حجاب را تنها نشان مسلمانی نمی داند.

بحث معرفتی و دینی در این خصوص را قطعا باید به متخصصان امرش سپرد اما کار رسانه انعکاس واقعیت جامعه است و جامعه ایرانی این روزها آنی نیست که همه چشم بر آن بسته اند . حتی رسانه های اصلاح طلب هم برای ادامه بقا قادر به انتشار یک گزارش واقعی از باور واقعی جامعه نسبت به پدیده حجاب نیستند تا کیهانیان باور کنند که گلشیفته فراهانی تنها ایرانی موجود در برگزیدن پوشش بدون حجاب نیست.

غم انگیز ترین قسمت ماجرا نیز همین جاست که چون گلشیفته روزهای نابی را برای ایرانیان رقم زد و نقش آفرینی اش در سینمای ایران خاطرات نابی را برای ملت خلق کرده است، اینک باید پس از ورودش به هالیود، واژه هایی آلوده را بر شانه های جوان خود تحمل کند تا میل اتهام زنی و فاحشه گری سیاسی جمعی چنین نامومنانه ارضا شود و بعد هم رندانه از خود دفاع کنند که ما بی نام نشان نوشتیم و دلمان برای تمام زنان جهان اسلام نگران بود غافل از آنکه دیگر هیچ فرقی نمی کند اگر نام هم می نوشتند و یا به سیاق همیشه با همان زبان ایماء و اشاره و یا حروف الفبا هم بنویسند مهم دل و درون خودشان است که ظاهرا سالهاست جای خالی وجدان را با شهوت اتهام پر کرده اند.



برای دخترکی " توالت شور" اما دانشجوی سال سوم رشته مترجمی زبان انگلیسی به دنبال کار مناسب می گردم

گاه نوشته های نسرین علیپور


برای دخترک توالت شور

برای دخترکی " توالت شور" اما دانشجوی سال سوم رشته مترجمی زبان انگلیسی به دنبال کار مناسب می گردم.
مادر این دخترک در شرکت ما که از قضا بالاترین میزان صادرات صنعتی و غیر نفتی را به خود اختصاص می دهد، مدتی همین وظیفه را برعهده داشت که به علت پیشنهاد همین شغل اما با دستمزد بیشتر در جایی دگر، به ناچار دخترک را به جانشینی خود در این شرکت مفخمه گذاشت و رفت!

و اما دخترک هر روز دو بار با ساک دستی مادر که وسایل نظافت در آن جای دارد، آهسته وارد توالت های ۱۳ گانه می شود ، دستکش های سیاه و بلند خود را می پوشد. نجوا کنانه ترانه "آه ای فلک، ای آسمان، تا کی ستم بر عاشقان..." را می خواند و به بهانه پاک کردن قطرات شیشه پاک کن که روی آینه پاشیده است، نگاهی زیر چشمی به مجمع گپ های از نوع توالتی زنانه می اندازد و بعد می شُوید و می شُوید و می شُوید...


Friday, October 10, 2008

جامعه شناسی (!) نوانديشی"الگودار"و فرآورده ها ي ادبی (!) پنجره های بسته ی سکولاریسم (!) زکی لاریستی در تاريکی مصالحه هوسی با خويشتن نشسته و بی الگو

دارالترجمه زبان یاجوج وماجوج -
http://che-0-che-0-che.blogspot.com
ترجمه ی پنج تا "مطلب" ظاهراً نامربوط به هم -
.................................................................................


جامعه شناسی (!) نوانديشی"الگودار" و فرآورده ها ي ادبی (!) پنجره های بسته ی سکولاریسم (!) زکی لاریستی در تاريکی مصالحه هوسی با خويشتن نشسته
و بی الگو

.................

1.
Jom'e-gardi haa/ NewSecularism-Article  -  جمعه گردی های یاجوج و  ماجوجNewSecularism-Article NewSecularism-Farsi-Homepage/جامعه شناسی (!) نوانديشی
"گاهی هوس می کنم که مطالبی را در مورد روند «نوانديشی» دينی مطرح کنم… اما چون نوشتن آغاز می کنم می بينم که اين رشته سر دراز دارد .... پس، برای رسيدن به نوعی «مصالحه با خويشتن!»، دل به دريا می زنم و در اين هفته به همان «نوانديشی دينی» اکتفا می کنم ...

قصد من اما، در اين مقاله، نشان دادن اين نکته است که نوانديشی دينی ما هم درست به همان راهی می رود که نوانديشی ادبی ما رفته است...و ... نوانديشی دينی جاری در جامعهء ايران عاقبت به همانجائی ختم می شود که اين ناظران هم اکنون بر فراز آن ايستاده اند و، در نتيجه، «نو» بودن مراحل و مدارج و منازل تطوری اين نوانديشی امری صرفاً داخلی است…

آنکه پنجره ها را بسته و در تاريکی نشسته، وقتی شمعی روشن کند می تواند از تماشای آن همه نور فريادی از شوق برکشد و عالم را خبر سازد که «اينک، نور!»...
و من دوست دارم … بگويم که، از نظر من، آغاجری نمونهء دلگرم کنندهء نوانديشی دينی در کشور ما است"!

ا. ن. علای "سکولاريسم (!) نو
- گو ی ا ن یوز
http://news.gooya.com/society/archives/07748

آدینه 19 مهر 1387 - 10 اکتبر 2008

2.

" چرا «سکولاريسم نو؟.../
چرا برای من «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟ ...
آنچه که می نويسم حاصل تجربه ای نيمقرنی است که بايد جائی به بار بنشيند و حاصلی...
اگر شما هم در همين قايق نشسته ايد اين اوقيانوس و اين پارو" !

ا. ن. علای آگهی تجارتی ترکمون زدن "سکولاريسم (!) نو"
سکولاریسم نو ! New Seculairism
http://www.newsecularism.com/Nooriala/introduction.htm

3.

"می خواهم بگويم: زمان بلوغ ما وقتی از راه می رسد که بدانيم جنگ ما جنگ الفاظ و برچسب ها نيست و نبايد باشد"!

ا.ن. علای الفاظ و برچسب ها ی سکولاریسم (!) نو
گوی ا.ن یوز
http://news.gooya.com/society/archives/075368.php/
آدینه 25 مرداد 1387 ـ 15 اگوست 2008

4.

"پرداختن به همهء مظاهر گوناگون «تهاجم های ناشی از عقدهء حقارت» خود بحث مفصل ديگری را می طلبد که، اگر عمری بود، در يکی از جمعه های آينده به آن نيز خواهم پرداخت"!

ا.ن. علای "سکولاریسم (!) نو" برای اهالی کشورخارج از کشور
گو ی ا ن یوز
http://news.gooya.com/society/archives/075136.php
آدینه 18 مرداد 1387 / 8 اگوست 2008

5.

"اهالی کشور خارج از کشور/...
نگاه کنيد به مقاله‌ی
«کشور خارج کشور»... اسماعيل نوری علا " !

http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/2441
حاج خانوم چگوه میرزادگی نو


Wednesday, October 08, 2008

دلم نیامد که نگویم هرجا دلت خواست و هر جا که اینده ات روشن تر بود برو


مسیح علی نژاد


گلشیفته! آزاد باش و به ایران برگرد


لبخند ناب گلشیفته چون اشک و ضجه مادرانه اش در میم مثل مادر دلی از ما برد که هنوز میان خنده و بغض مانده ایم کدام را برگزینیم. اصلا بگذار فعل هایم را جمع نبندم و بیخود به نمایندگی از این نسل پیچیده و درد کشیده که هر یک ساز خود می زند حرف نزنم. خودم را می گویم و از حس خودم برایت می نویسم گلی سینمای ایران.

دیروز دوباره با تو هم حس بودم. عین همان روز که با صدای فریاد های دل خراش تو و نفس تنگی کودکت در میم مثل مادر، های هوارم بلند شد و صورت به زشتی کج و کوله کردم و گوشه سینما، روی زمین سرد زانو زدم و با تو گریستم.

تو راهروها را می دویدی تا جنین از بطن بیندازی ، من انگار جنین در بطن داشتم. جوان تر بودی و شاداب تر از من اما دردهای همه این سالهای مرا چه خوب زار زدی که اگر نمی زدی این گلو خود می درید از هجوم دردی که هنوز مانده ام جنس اش از چیست که چنین گاهی زمین گیرم می کند . با تو مادرشدم ، با تو دربه در شدم و با تو مردم آن روز . آنقدر همه را مشعوف بازی هنرمندانه و گریه رندانه ات کردی که حتی دولت معلوم فعلی را هم چنان به وجد آوردی که فیلم ناب “میم مثل مادر ” را در بسته ها و هدایای نوروزی تقدیم دانشجویان خارج از کشور کرد که الگویی تمام عیار شوی از یک مادر و زن ایرانی برای دانشجویان تا مبادا ظواهر غرب ظرایف ایثارگری یک مادر ایرانی را از یادشان ببرد.

دیروز این الگو ناگهان رخت ریا از تن در آورد . حالا دست های تو عریان بود و موهای پریشان تو آشفته تر از همیشه بر صورت رها مانده بود. در کنار ستاره های سینمای هالیوود مغرورانه ایستادی و معصومانه به دوربین ها لبخند زدی. من حال دولت معلوم را نمی دانم اما حال خودم خوش بود . نمی دانم وزیر علوم و رئیس دولتش وقتی موهای رها و چشم های سیاه تو را دیروز در رسانه های ایران و جهان دیده اند بر خود نفرین فرستاده اند که چرا همین امسال فیلم تو را مغرورانه برای دانشجویان همه کشورها هدیه فرستاده اند یا نه تفسیری دیگر گونه بر فریب خوردگی تو می نویسند و مسولیت خود سبک تر می کنند اما من و به گمانم باقی هم نسل های من از اینکه تو دروغ نگفتی با تو لبخند زدیم و گفتیم :

بلاخره یکی پیدا شد که شال و کلاهش به تن اش زار نزد و تصمیم گرفت خودش باشد. بلاخره یکی لباس مسلمانی را به باد طعنه و طنز و سخره نگرفت که چندین قلم آرایش و چند گیس از گوشه روسری نیمه اش بر شانه بیندازد تا نشان دهد از فرط ترس و امید به بازگشت به حجاب قانونی کشورش پایبند است.

اما گلی یادت نرود تو و باقی کسانی که دیگر فقط مال خودتان نیستید و کم کم می شوید سهم یک ملت دلداده، به همین راحتی ها نباید دل از دلدادگان ببرید و بروید پی کار خودتان . یادت نرود خیلی ها هنوز در جشنواره فجر صف می کشند برای نقش آفرینی های گلشیفته به نام پدر، برای گلشیفته اشک سرما ،برای گلشیفته میم مثل مادر و برای گلشیفته فراهانی.

می دانم این نوشته را هیچ جا نمی توانم منتشر کنم . آخر من و باقی روزنامه نگاران ، معذورتر از تو و تو جسورتر از مایی اما دلم نیامد که نگویم هرجا دلت خواست و هر جا که اینده ات روشن تر بود برو اما به این راحتی ها حرف از نیامدن نزن.

روسری از سر برداشتن تو که به حجاب باور نداری به همان اندازه برایم ارزشمند است که روسری بر سر کردن یک دوست مسلمان در همان سرزمین آزادی که به تو نیز اجازه انتخاب داده است. راست گفتن تو به همان اندازه به دل می نشیند که راسخ بودن معتقدان. برای من هم تو که دروغ نگفتی و هم او که به واسطه ایمان و اعتقاد اسلامی اش حجاب از سر بر نمی دارد به یک اندازه عزیزید و به همان اندازه منفور آنان اند که به ضرب چماق روسری بر سر می کنند و به ضرب چماق روسری از سر بر می دارند .

حالا با این موجی که به راه انداختی از چه می هراسی؟ چه کسی جرات در افتادن با موجی که به راه افتاده را دارد؟ آزاد باش و به ایران برگرد. سینمای ایران حق تو است و تو حق سینمای ایرانی. مگر عده ای هنر فروش که اینک بر مصدر قدرت نشسته اند می توانند به همین آسانی با آبروی کشوری بازی کنند و ستاره ای که اینک در جهان می درخشد را از درخشیدن بر پرده سینمای ایران محروم کنند. خیال پرداز شده ام ؟ نه گلی جان چنین نیست. این همه گلو پاره می کنم که ما اگر یک گام به عقب بگذاریم دیگران ده گام به جلو می آیند و کشور را کامل صاحب می شوند اما نمی دانم چرا دوستان گوششان بدهکار این حرف ها نیست و تا یک روسری از سر برداشتند و یا نوشته و کتاب و مقاله ای در این سوی آب منتشر کرده اند از ترس مرگ خودکشی می کنند و سریع اعلام می کنند که دیگر به ایران بر نمی گردند. تو اینگونه نباش . آزاد باش و به ایران برگرد و محک بزن تحمل بزرگان کشوری را که مسلمانان آزاد لبنان را عزیز می دارند و کمک های ملیاردی برایشان حواله می کنند اما همان آزادی را برای مسلمانان کشور خود حرام می دارند. آزاد باش و برگرد و اولین باش تا ببینی تا کجا قرار است هنرمندان ما علاوه بر بازی در نقش های سینمایی ”خود” را نیز نقش بازی کنند. می دانم جوانی و راه پیشرفت فراروی تو بسیار است اما شانه کوچکت را پس نکش از پذیرفتن مسولیتی که هنرت برایت سبب ساز شد . این روزها تنها تو می توانی با حاشیه امنی که مهر ملت و نگاه مخاطب و نگاه جهانی برایت رقم زده است ، کمی، تنها کمی ریسک کنی و برگردی و راهی را بگشایی هرچند کوچک ، هرچند باریکه اما روزنه امید باش به اندازه خودت. از نیامدن نگو.