این روزا
این روزها اوضاع به هم ریخته و من وقت ندارم که وبلاگم را اپدیت کنم. به زودی بر می گردم. این عکس را ببیند
http://7weblogs.blogspot.com فوروم 7 وبلاگ رامین مولائی .................................. molai@gmx.de ایمیل
این روزها اوضاع به هم ریخته و من وقت ندارم که وبلاگم را اپدیت کنم. به زودی بر می گردم. این عکس را ببیند
در این شکی ندارم که انقلاب 57 مسیرش عوض نشده چون وضعیت الان همانی است که اول انقلاب حکومت می خواست این را به کسانی می گویم که فکر می کنند انقلاب خوب بود ولی بعدها مسیرش عوض شد . نه ! اگر گذری به روزنامه های اول انقلاب انداخته باشید خواهید فهمید که حکومت اعلام دیکتاتوری کرد «حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله»
اما چرا تا الان دیکتاتور پابرجاست یکی اینکه به خاطر یک سری ادم خودفروش که در بین مردم نفوذ داشتند البته بعضی از اینها هم اکنون از دور منتقد حکومت هستند و به ظاهر مخالف , اما هیچ کاری نمی توانند بکنند چون اینها هم اول انقلاب درستشان به خون مردم الوده شده است و الان چون پست و مقامی ندارند از دور ادای مخالف در می اورند , تغییر قیافه هم دادند یارو تا دیروز جوان بود ریش پشمی می گذاشت ولی الان که لب گوره شش تیغه می کنه
به عکس زیر که متعلق به روزهای انقلاب 57 می باشد نگاه کنید .( قسمت خط قرمز) ایران خود را در حال جنگ با اسراییل می داند . نتیجه اینکه انقلاب 57 برای به کشته دادن خلق ایران به وقوع پیوست نه برای نجات ایران , مردم ایران الت خیالات پوچ یک سری ادمکش و تروریست قرار گرفته
است . برای آزادی قدس از کربلا باید گذشت
پدر! چگونه شما را ببخشم
پدرجان بهتره بگویم
شما انقلاب کردی و کرد انقلاب مارا
نمی دانم از کجا شروع کنم . بیش از 7 ماه قبل با بالاترین اشنا شدم بعدا یک حساب کاربری باز کردم و شروع به تبادل نظر کردم . اول بسیار خوشحال بودم که بالاخره وارد یک جامعه ای اینترنتی ایرانیان شدم . من به عنوان یک شخص رانده شده ( از محیط اجتماعی و سیاسی درون ایران ) در بالاترین احساس امنیت می کردم و از گفتن انچه از درونم می خروشید ترسی نداشتم اما اهسته اهسته متوجه شدم که نه از این خبرها هم نیست . ما (من و همکیشانم ) محکوم به مرگیم چون اعتقادات ما با اعتقادات حاکمان ایران زمین فرق می کند و مهم نیست کجای این جهان باشید حتی در مریخ هم گریبانگیرتان خواهد شد .
با توجه به نظر خواهی بالاترین , بیشتر کاربران ادمهای تحصیل کرده و روشن بین هستند اما گروهی (اقلیتی سوسول مذهبی) بی درد در بالاترین تحمل شنیدن حرف مخالف را ندارند هر انچه دلشان می خواهد انجام می دهند موضوع حذف شناسه یک کاربر نیست موضوع نادیده گرفتن یک طرز تفکر و حتی طرد کردن او از ان جامعه ای که به ان تعلق دارد .
..........
مهدی عسگری
امام: مسیر خود را میرویم واز هیچ چیز باک ندارم . از این وحشت نداریم که مارا دیکتاتور و مخالف ازادی بخوانند
طبق دستور انقلاب: 22 روزنامه و مجله توقیف شد
امام: سرکردگان حزب دموکرات کردستان را دستگیر کنید
از سوی وزارت ارشاد ملی لیست نشریات ممنوع الانتشار تسلیم دادسرای تهران شد
از سوال هایی که از جواب دادن ان متنفرم: 1- اهل کجا هستی؟ 2- به چه دینی هستی؟ (در مورد من:) من ایران بدنیا امدم فارس هم نیستم فارسی را دوران دبستان یاد گرفتم در ضمن در خانواده مسلمان متولد شدم از بچگی قران دعا و احادیث ... را یاد گرفتم(یعنی یادم دادند) همیشه در مراسم صبحگاهی دوران دبستان و راهنمایی قران می خواندم و در صف اول نماز جماعت می ایستادم گاهی موذن گاهی مکبر بودم . تا دلتان بخواد جایزه های مذهبی دریافت کردم ظاهرا الگوی بچه های دیگر شده بودم ... دوران دبیرستان را در شهر دیگری اغاز کردم از محیطی که بزرگ شده بودم فاصله گرفتم از همان روزها دربه دری من شروع شد به دینم به وطنم به خدایم به همه چیزم شک کردم از این که بدون چون و چرا کاری را انجام بدهم ترسیدم. نماز بدون وضو خواندم روزه کله گنجشکی گرفتم و گاها سر کلاس با معلم ها بحث می کردم... گفتم که دربه دری من آغاز شد از ان دبیرستان (دبیرستان نمونه ) اخراج شدم به شهرم برگشتم و انجا درسم را ادامه دادم محیط مرا نپذیرفت اگرچه خانواده ام مرا به اغوش کشیدند اما انها هم تحت فشار محیط , جامعه و حکومت قرار گرفتند . شرایط را برای خودم و خانوادم سخت تر کردم . خلاصه اینکه در تحقیقات محلی برای بورسیه دانشگاه رد شدم (گفته بودند به خدا و ولایت اعتقاد ندارد و ....- ان زمان حداقل من به خدا معتقد بودم). از خانه فرار کردم و اسمم را به ارش تغییر دادم اما زود برگشتم و خدمت سربازی رفتم چرا؟ چه اتفاق افتاد؟ ان بماند- از روی مو رد شدم. خدمت را تمام کردم و در شهر دیگری که بیش از هزار کیلوتر از زادگاهم فاصله داشت کنکور امتحان دادم وارد دانشگاه شدم محیط دانشگاه انقدر که فکر میکردم جالب نبود (به خصوص در شهرستان) از همان روز اول فهمیدند که کی هستم مرا به چیزهایی که قبول نداشتم قسمم دادند. در وطن خودم مثل یک زندانی به ملاقات خانواده ام می رفتم . اخه تا کی صبر ؟ چه باید کرد از دست این محیط لعنتی؟ خودکشی-اه کم اوردی . سکوت-انچه دشمنان می خواهند. همکاری با انها-هم کم اوردی وهم دشمنانت را خوشحال کردی. چقدر سخت است در لباسی که برای تو نیست ظاهر شوید. می خواهند تورا وارد قالبی کنندکه که هیچ وقت در شان و اندازه ات نیست از تمام جهات به تو فشار می اید جهنم که می گویند این هست. اه چه دردمانه است در زادگاه خودت احساس امنیت نکنید در وطن خودت دربه در باشی. نه نه من این وطن را نمی خداهم من این خانه را نمی خواهم من جوانی ام در این خانه مسخ شده حرام شد اگر مادرم مرا در صحرای افریقا می زایید اگر پدرم یک گاو پرست بود باز این احساس را داشتم؟ با ابن همه تفاسیر, وطنم چگونه می توانم فراموشت کنم.من از دست خدایان دروغین فرار کردم .تو چطور؟ می خواهی فرار کنی یا بمانی بجنگی؟ اخه دارند تکه پاره ات می کنند. خدایان دروغین دارند زیر پاهاشون له تون می کنند . بنگر چگونه جوانان پرشور و انرژی را در جلوی چشمان شما اعدام می کنند شکنجه می کنند ازار می دهند. بنگر چگونه شما را به ناکسان می فروشند.بنگر اه وطن اه ... (بغض داره خفه ام می کنه) |