Tuesday, February 28, 2006

وبلاگ اوهام روزانه

گروه آرمان سپید :
فردا
ساعت 2 بعدازظهر چهارشنبه، 10 اسفند
بالاتر از درب غربی استادیوم آزادی

Monday, February 27, 2006

وبلاگ زن ایرانی

روزهایی که مزخرف زیاد می نویسم تو به خودت نگیر. به خوبیها و مثبتها فکر کن. به زیباییها... دنیای مهربانیها... به این فکر کن که شیما کلباسی که از سنگسار و اعدامهای خیابانی در ایران می نویسد مغزش معیوب هست و اصلا در ایران این اتفاقات نمی افتد. به سفرهای آتی ات به ایران و شاید هم بالعکس، به عشقبازیها، به نوازش حیوانات خانگی، به خوردن قرمه سبزی دست پخت مادربزرگت فکر کن. به جوانه های بهاری و چهارشنبه سوری و فال گوش ایستادنها و قاشق زنی... به مهمانیها و کنسرتها و خوشباوریها... به دیدارها و خنده ها و دل بی قراریها... و شب هنگام که خسته ای ... آهسته و آرام سرت را به روی بالش عطرآگین و یاسمن آغشته بگذار و بگذار که رویای صلح زیر پلکهای خوابیده ات بنشینند... صبح هم بیدار بشو و نان و عسل و کره ات را با چای داغ یا شیر سرد بخور... به آنهایی که دوست داری تلفن کن... صدایشان را بشنو... کتابهایت را روی میز بگذار و بخوان تا حرفه ای تر شوی و مدارکت را قاب کرده به دیوار بزنی... زندگی تو یعنی بدنت را کش و قوسی بدهی، برای خودت خمیازه بکشی و سیگاری چاق کنی... هنوز تا سنگسار و اعدام بعدی یک خواب دیگر غافلی!

مزخرف-نوشته های مرا... تو به خودت نگیر!

http://zaneirani.blogspot.com/2006/02/blog-post_27.html

وبلاگ و ... چه و چه و چه

دارالترجمه زبان "رسانه ای" یاجوج و ماجوج / تمرین شماره 203
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/


تا آزادي گنجي 18 روز ديگر مانده است.
از همه کساني که وب سايت و وبلاگ دارند دعوت مي کنم
که شمارش معکوس براي آزادي گنجي را سرلوحه صفحه اول وب سايت يا وبلاگ شان قرار دهند

ا
دوشنبه ٨ اسفند ١٣٨۴ – ٢۷ فوريه ٢٠٠۶ / زور ا.ن لاین

غلط نکنم نوبل صلح امسال را یا می دهند به گنجی یا خاتمی،
خاتمی در اسپانیا گفت: « رابطه ای میان اسلام و تروریسم وجود ندارد.»

ا.ن آقا


فقط براي امتحان شامه ملي:
بي آنکه قصد اهانت داشته باشم؛ يک سؤال ساده دارم:
دوستان!
سکوت پرزيدنت خاتمي (رئيس جمهوري) در باره وضع اکبر گنجي؛ - يا حرفي اگر در اين مورد زده باشد - بوي پفيوزي نميدهد؟

هادی خرسندی

وبلاگ زیتون ( مرکزفرماندهی زیتونستان)

سانسور خانمها را محکوم می‌کنیم.
اونم چه‌جور محکوم‌ کردنی!

Zeitoon
وبلاگ زیتون ( مرکزفرماندهی زیتونستان)

وبلاگ نیک‌آهنگ

عکس هوایی از دماوند
به لطف عنکبوت عزیز

Saturday, February 25, 2006

وبلاگ نیک‌آهنگ






کوهی که دلم برایش خیلی تنگ شده

الان داشتم در بلاگستان ول می‌گشتم، در اینجا به این عکس بر خوردم. راستش گریه‌ام گرفت.

یاد روزهای دانشجویی‌ام افتادم که از کوچه ۱۴ گیشا پیاده مىرفتم دانشگاه و همه‌اش نگاهم به شرق بود که دماوند را از لابلای دود و غبار ببینم. وقتی باران مىٰ‌آمد و هوا تمیز می‌شد، تا مدت ها کیفم کوک بود، چون دماوند را به وضوح می‌دیدم. هر بار که از طریق هراز به شمال می‌رفتم، تنها نگرانی‌ام این بود که مبادا نبینمش. تفریح آن روزهای من هم تماشای عکس‌های هوایی اش بود. تماشای نقشه زمین شناسی‌اش، نگاه کردن به عکس‌هایی که کوه‌نوردان از جبهه‌های مختلفش گرفته بودند.

هنوز هم خوابش را می‌بینم. چقدر زیباست.

http://nikahang.blogspot.com/2006/02/blog-post_114089161004464431.html

وبلاگ بیانیه / فراخوان ...

نخستین پرسشهای 16 زندانی سیاسی،
خطاب به یک "زن مسلمان " برنده جایزه نوبل

http://bayan-ieh.blogspot.com/

زیتون


پا یگاه چریکی زیتون
http://z8unak.blogspot.com/

پایگاه بلاگفائی زیتونکستان

http://z8un.blogfa.com/

Friday, February 24, 2006

وبلاگ زن ایرانی

یک آدمی از مطلبی که من از بلاگ سیما شاخساری گذاشته بودم خیلی شاکی شده ... خلاصه اینکه به پدر و مادر و جد و آباد من فحش می ده...

جیگر! اگه پدر و مادر من با آدمهای دیگه رابطه جنسی داشته اند دمشون گرم. امیدوارم بهشون خوش گذشته باشه! اون چیزی که برای تو تابو هست برای من نیست. من به روابط جنسی به عنوان یک کار کثیف نگاه نمی کنم. چند نوع سکس ار لحاظ اخلاقی برایم قابل قبول نیست.

یکی رابطه جنسی بین کودکان با بزرگسالان یعنی بچه هایی که مورد تجاوز و سواستفاده جنسی توسط افراد بالای هجده سال قرار می گیرند (حالا می خواد این سواستفاده جنسی توسط عمه و عمو و دایی و بابا و مامان بچه باشه یا معلم و شیخ و کشیش و هرچه دیگر که اسم و شغل ان آدم بزرگ هست!

دوم خیانت به همسر (زن/شوهر/دوست پسر/دوست دختر/پارتنر زندگی)

و سوم هم بین انسان با حیوان... حالا می خواد رهبر ملی مذهبی ات امام خمینی هم از روابط بین خر و آدم در توضیح المسایلش نوشته باشد!) ...

و از تنها چیزی که متاسفم این هست که تو (و احتمالا اون چند تای دیگه هم خودتی که با اسامی مختلف می نویسی) خیلی مسلمونی که اینجوری برای اسلام خودکشی می کنی... همه رو از اسلام زده می کنی... اگه من به اسلام مدل تو اعتقاد داشتم باید تا حالا خودم رو چند باره حلق آویز می کردم!

----

مطلبی که از فرنگوپلیس گذاشته بودم

یعنی اصلاً "ما"یی هست که بطور خالص "ما" باشد ؟ یعنی آیا غرب یک معنا دارد؟ یعنیجهان مسلمان" در "غرب" نداریم؟ چه چیزی هست که هیبرید نباشد؟ خودمان را هم که بکشیم و از "ما" و "آنها" بگوییم، همه مان (ما و آنها با گیومه و بی گیومه) حرام زاده ایم. حالا شما بگرد دنبال خون خالص و "فرهنگ بکر"! حالا شما برو دنبال آسیب شناسی "ما مسلمانان."

http://zaneirani.blogspot.com/2006/02/blog-post_24.html

Thursday, February 23, 2006

وبلاگ و ... چه و چه و چه

دارالترجمه زبان "رسانه ای" یاجوج و ماجوج / تمرین شماره 197

اين چه بلايي بود سر مسلمانان جهان آمد؟ عجب مکافاتي است!

وبلاگ حسن آقا درغربت

دومین‌هاتون را ندزدند!

دنیای سرمایه داری شرف رو خورده و آبرو رو استفراغ کرده. تقه زدم روی لینک http://z8un.com دیدم یک سایت تبلیغاتی ظاهر شد. قبلا هم گاهی وبلاگ زیتون مشکلاتی داشت ولی این بار گویا دومین ثبت شده به نام زیتون رو سرمایه دارها قاپیدند و بردند.
جریان این دومین‌ها به این صورت هست که، شما یک دومینی را که ثبت می‌کنید معمولا برای مدت یک سال هست و اگر بعد از یک سال دوباره آنرا ثبت مجدد نکنید رندان می‌تونن اونو به نام خودشون ثبت کنند و از زحمات شما بهره ببرند. وبلاگی مثل زیتون که روزانه بالای هزارتا هیت داره یقینا می‌تونه برای عده‌ای دزد غنیمت خوبی باشه که با 8 ، 9 دلار یک دومین با هیت مجانی بدست بیارند. درست مثل این می‌مونه که کسی یک دکان دونبش را با تعداد زیادی مشتری مفت و مجانی در اختیار کس دیگری بگذاره، خوب یقینا سرمایه‌دار مفت خور از چنین هدیه‌ای بدش نمی‌یاد.

قبل از اینکه دومین خُسن آقا رو به ثبت برسونم دیدم که hasanagha.com رو یک شرکت تبلیغاتی خریده با خودم گفتم عجب خرهایی هستند اینها! بعد که فکرش را کردم دیدم خیر اینها خر نیستند اینها 8 دلار می‌دهند و پتانسیل هزارها هیت رو مجانی کاسب میشن.

بهترین کار برای ثبت دومین این هست که، پول 5 سال یا بیشتر اون رو پیش پرداخت کنید تا برای مدت 5 سال خیالتون از بابت اون راحت باشه. بعضی از شرکت‌های ثبت وقتی شما دومینی رو بیشتر از یک سال به ثبت برسونید حتی تخفیف هم می‌دن.

http://hasanagha.net/blog/2006/02/post_2016.php

وبلاگ سردارجنگل

برای الهام فروتن

من هنوز برای این دخترک لاغر و کوچک و معصوم نگرانم . الهام افروتن را میگویم. برای من مثل این میماند که کودکی را برای گفتن یک جک درمورد خدا به زندان انداخته باشند. . وقتی میخوانید که پلیس چند کشور غربی از جمله انگلیس حفاظت از کاریکاتوریست ها را به عهده گرفته اند دربرابر احتمال کشتن آنها توسط تندروهای مسلمان . درایران اما دختر جوانی را به جرم چاپ طنزی که خودش هم ننوشته بوده است درزندان انداخته اند چه حالی به شما دست میدهد ؟. یک نماینده مجلس گفته است که او بیماری روانی داشته و دوبار خودکشی کرده است . خبر از مرگ و درکما بودن او و خیلی چیزهای دیگر ی هم بود ه و فکر کنید که پدر ومادر بد بختش دربیخبری چه حالی داشته اند که خوشبختانه درست نبوده است. حالا روزنامه جمهوری اسلامی با او مصاحبه کرده است یعنی مجبورش کرده اند که مصاحبه کند و کلی خواهش و تمنا و قربان صدقه امام برود که بلکه آزادش کنند و خدا میداند که چه برسر دخترک آورده اند و از نظر روحی ( میگویم حداقل روحی ) چه میزان سرکوبش کرده اند. امشب برنامه ای را میدیدم درتلویزیون به اسم آمریکن آیدل . یعنی بت آمریکا یی ها . از هرگوشه دختران و پسران جوانی که میتوانستند آواز بخوانند جمع شده بودند برای مسابقه آوازخوانی از سیاه و سفید و همه جو رنژادی و بیشترینشان طبقه کم درآمد و کارگر بودند. . ولی آنقدر آزادی داشتند که دریک برنامه تلویزیونی که میگفت 30 میلیون بیننده دارد براحتی آواز بخوانند حتی اگر چندان هنر ی هم نداشتند.و آنهمه کف و دف و تشویق ازطرف همه ولی درکشور ما دختر خبرنگاری را تنها به جرم یک طنز چنین بلایی سرش می آورند.ننگ و نفرت برعقب ماندگی و ارتجاع و این درد بی درمان کشورهای مسلمان
این است که آدم از هرچه مذهب و دگماتیسم مذهبی است متنفر میشود ودلش میخواهد برود زیر آسمان و سرخدا داد بکشد که بابا جان این چه وضعی است ؟؟؟ مگر نمیتوانستی این موجودات ناقص الخلقه را یک کمی بهترخلقشان نمی کنی؟ مگر نمی توانستی با شعورترشان کنی و حالا که اینهمه بیشعورند چرا مذهبی شان کردی ؟؟/ و اصلا خاصیت این مذهب بی همه چیزی که فقط بدرد قمه کشیدن و کشتن و سوزاندن و زندان و شکنجه و اعدام ومنفجر کردن و مرگ و میر میخورد چیست ؟ کدام الاغی آخر با این روش ها به بهشت میرود ؟ و آیا این بهشت تو فردا میخواهد پرازالاغ باشد یا آدم؟؟؟ و آدمها کی هستند و الاغ ها کی هستند و تعریف هرکدام چیست ؟ خب این همسایه ما میگوید ولشان کن . وقتی اینقدر احمق هستند بگذار خودشان خودشان را نابود کنند . سنی ها بروند زیارت گاه شیعه ها را منفجر کنند و شیعه ها مسجد سنی ها را و آمریکا هردویشان را و ایران هم هم آنها را و هم مردم خودش را و بگذار . این خاورمیانه بی عقل و منطق و شعور تا ابد اسیرو بدبخت باشد . این منطق همسایه من است.همسایه من اما ایرانی نیست . خوش به حالش !!. .

http://sardarjangal.blogspot.com/2006/02/blog-post_114067355306716037.html

Wednesday, February 22, 2006

وبلاگ زیتون ( مرکزفرماندهی زیتونستان)

جناب آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور محبوبمان در سفر اخیر خود به نورآباد ممسنی طی یک سخنرانی فرمودند:
"رنسانس" یک دروغ بزرگ است!

ایشان افزودند: رنسانس در واقع مخفف دو کلمه‌ی موهن "هولوسانس" و "رُنه‌کاست" است که دشمنان اسلام برای ایز گم‌کردن ساده‌اش کرده‌اند که چیز دوست‌داشتنی و ساده‌ای به نظر بیاید! آن‌ها خواسته‌اند به این وسیله مکاتب دیگری جز مکتب اسلام و خدا درست کنند.
اما کور خوانده‌اند!
ما از همین‌جا اعلام می‌کنیم که ما هنوز در قرون‌وسطی قرار داریم و حالا حالاها در آن قرار خواهیم داشت. زیرا حالا‌حالاها دنیا وجود دارد و قرون وسطی انشالله‌ تعالی هزاران سال طول خواهد کشید.
اصلا مگر ائمه اطهار نگفته‌اند که هر چیز وسطش خوب است؟ خوب قرون هم وسطی‌اش خوب است.
مکتب هم فقط اسلام! مکاتب رمانتیسم و کمونیسم و استغفرلله دادائیسم و زبانم لال فمینیسم و مدرنیسم و نمی‌دونم چی‌چی‌ایسم... مال شیاطین است!
( امت اسلامی: الله.... اکبر! الله... اکبر. اسمشو مبر رهبر...)
من از همین تریبون اعلام می‌کنم مخالفینمان را شدیدا انگیزیسیون می‌کنیم!
( امت اسلامی: احمدک احمدک خدا نگه‌دار تو. بمیرد بمیرد دشمن خون‌خوار تو!)
رئیس‌جمهور محبوبمان سپس افزودند که به زودی قرار است یک دانشمند فرانسوی را که اشتباها در آسایشگاه‌ روانی بستری‌ست به ایران دعوت کرده که در مورد دروغ بودن رنسانس سخنرانی ایراد بفرمایند. البته ایشان فعلا ممنوع‌الملاقاتند. پس از بهبودی نسبی ترتیبش را خواهیم داد.

........... تکه‌پاره‌هايی از نوشته‌های ناقابل من در سايت روشنگری ! ...........Zeitoon

http://z8un.com/archives/2006_02.html#000764

وبلاگ کوچه

چه چیز هایی حق مسلم ماست؟

در اینکه انرژی هسته ای حق مسلم ماست، هیچ کس شکی ندارد و اصلا غلط می کند شک داشته باشد. اما خوب است در کنار حق هسته ای - که به نظر می رسد ایرانی ها مادر زاد این حق را دارند - حق های مسلم دیگری هم داریم:

فیاترینگ بدون ضابطه و اشتباه حق مسلم ماست
هوای آلوده و شهر کثیف حق مسلم ماست
داشتن اینترنت کند و گران حق مسلم ماست
ترافیک سنگین اتوبان ها، خیابان ها، کوچه ها و حتی بن بست ها حق مسلم ماست
خرید اتوموبیل ها با چند برابر قیمت تمام شده حق مسلم ماست
محروم شدن دو سال از عمر ما در سربازی حق مسلم ماست
داشتن رتبه اول در تصادفات جاده ای حق مسلم ماست
سفره های خالی از پول نفت حق مسلم ماست
نداشتن رادیو و تلویزیون خصوصی حق مسلم ماست

شما هم کمی فکر کنید. شاید ذهنم برخی از حقوق مسلم غیر مورد دار مان را فراموش کرده باشم. شما آنها را بگویید. اصلا بیایید جو بگیرتمان و در مورد حقوق مسلم مان مسابقه راه بیندازیم. نظر سنجی کنیم و خدای ناکرده کاریکاتور بکشیم

http://amirfs.blogspot.com/2006/02/blog-post_114051938299292462.html

Tuesday, February 21, 2006

وبلاگ گفتنی ها و ناگفته های امیر فرشاد ابراهیمی

دیدن فوتبال نه از تلویزیون حق زنان است !

در بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و بهار آزادی ! یکی دیگر از حقوق محروم شده برای زنان ، قانون عجیب و غریب ممنوعیت ورود زنان به استادیومهای ورزشی است ! در میان قشر عظیم زنان ایرانی که نیمی از جمعیت ایران را تشکیل می دهند بسیار نام آوران و قهرمانان ملی و حتی قهرمانان جهانی و آسیایی حضور دارند و این یعنی نه تنها زنان ما به آن درجه از فهم و بینش ورزشی رسیده اند بلکه در بسیاری از مراحل از مردان نیز پیشی گرفته اند پس جای بسیار تعجب دارد که چراباید این قشر فعال در عرصه ورزش که افتخارات بسیاری هم برای کشور تا به حال آورده اند از حضور در استادیومهای ورزشی محروم بشوند ؟

تعدادی از دوستان و بلاگر ها و فعالان حقوق زنان تصمیم گرفته اند تا این حصار را بشکنند و تلاش کنند تا زنان ما نه از تلویزیون که آنرا مثل مردان از استادیوم تماشا کنند .

آرمان و پرستو دوکوهکی و بسیاری دیگر در حرکتی زیبا و مدنی تصمیم دارند روز ۱۰ اسفندماه ( در آستانه هشتم مارس - روز جهانی زن ) جهت تماشای بازی تیم ملی ایران و تیم کاستاریکا به استادیوم صدهزار نفری آزادی بروند ... در جمع آنها تعدادی از بازیکنان تیم ملی فوتبال زنان ایران و نام آوران ورزشکار زن دیگری نیز حضور خواهند داشت که همراه با دیگر زنان خواستار حضور در استادیوم هستند . از همه دوستان بلاگر و فعال حقوق بشر در خواست می کنم این دوستان را یاری کنند .

روایت تصویری ازاولین تلاش زنان برای حضور در استادیوم آزادی در بیست خرداد۸۴ پس از جنگ و کشمکش بسیار.


http://www.farshadebrahimi.blogsky.com/?PostID=80

وبلاگ سعید ماسوری

پتیشن برای جلوگیری از اعدام سعید ماسوری

از اعدام های بیشتر جلوگیری کنید
برای جلوگیری از فاجعه ای دیگر توسط جمهوری اسلامی
این پتیشن را امضا کنید
در حد توان خود در جهت جمع کردن امضا های بیشتر تلاش کنید
اجازه ندهید
جوانی دیگر در زندان های رژیم آخوندی اعدام شود

Monday, February 20, 2006

وبلاگ از قتل عام زندانیان سیاسی در ایران جلوگیری کنیم








به این صفحه لینک بدهید و نام وبلاگ خود را در قسمت نظرخواهی اعلام کنید.برای تماس با این میل تماس برقرار کنید

http://home.no/homa/hr/

وبلاگ اردشیردولت


آيا

اتحاد بين ايرانيان در حال شكل گرفتن است ؟

احساس مي شود و اميدوارم كه اينچنين باشد هرچند كه
اين اتحاد با دندان قرچه هم صورت گيرد يكي از اولين قدم ها براي رسيدن به دمكراسي واقعي در ايران خواهد بود.
سلطنت طلبان و جمهوري خواهان و فدائيان و مجاهدين و محافظه كاران و ملي مذهبيان و ديگران همه براي ايجاد و نگهداري و حفاظت از دمكراسي لازمند. آنچه كه هر يك از اين گروه ها و همه ما بايد قبول كنيم اين است كه هريك از اين گروه ها نقشي بسيار ارزنده و موثر در حفاظت از دمكراسي دارند. به هيچ كدام از اين گروه ها به تنهايي نمي توان و نبايد اعتماد كرد اما داشتن ديگر گروه ها در كنارشان براي خاطر نشان كردن، در صورت انتخاب انها، دمكراسي لازم است. ما هرگز نبايد در صدد نابودي هيچ كدام از اين گروه ها باشيم و بايد برعكس در صدد تقويت آنها باشيم. چنانچه هر يك از اين گروه ها در صدد نابودي گروه ديگري باشد بايد با آن جدي برخورد كنيم.

پس

درود بر هر ايراني كه خواهان دمكراسي و آزادي و احقاق حقوق بشر در ايران است

به اميد روزي كه سياست ايران داراي احزاب مختلف با عقايد مختلف و گاهآ متضاد اما متحد دريك پرنسيپ و هدف و آنهم ساختن و پرداختن يك ايران آباد، دمكراتيك و آزاد باشد.

http://ardeshird.blogspot.com/2006/02/20-year-iranian-girl-elham-afrotan.html#links

Saturday, February 18, 2006

وبلاگ خُسن آقا


قتل عامی دیگر در راه است

دوستان عزیز اخبار نگران کننده‌ای از ایران می‌رسد. رژیم برای سرپوش گذاشتن بر روی شکست‌های پی در پی خود در جامعه بین‌المللی می‌خواهد یک بار دیگر با قتل عامی دیگربر روی شکست های خود سرپوش بگذارد.

با افشاگری خود از یک قتل عام دیگر جلوگیری کنید

عده ای از وبلاگ نویسان اقدام به جمع آوری امضا برای ارسال به مجامع بین‌المللی کرده‌اند، لطفا با امضای این پتیشن و درصورت امکان با تماس با رسانه‌های بین‌المللی و مجامع حقوق بشر در همه دنیا و خبررسانی و افشا از یک فاجعه دگیر جلوگیری کنید.


برای امضا به این آدرس مراجعه کنید.

Friday, February 17, 2006

وبلاگ زن ایرانی


وقتی دلقکها
ادای سیاستمداری درمی آورند!

عزت الله سحابی، سید احمد صدر حاج سید جوادی، مصطفی کتیرایی، علی اکبر معین فر و ابراهیم یزدی: بيم آن می رود که با تعطيل شدن حقوق و آزادی ‌های اساسی مردم و نفی حاكميت ملت و نفی سرشت جمهوريت نظام و جايگزينی آن با نوعی جديد از حكومت فردی به نام اسلام از يک طرف و پيگيری سياست‌های خارجی تنش‌زا از طرف ديگر، استقلال سياسی، اقتصادی و همچنين تماميت ارضی كشور دچار آسيب‌های جدی گردد.

انگار تا حالا حقوق و آزادیهای اساسی داشتیم... جناب یزدی ... بهتر نیست به کار پخش گوشت نذری هفتگی پنجشنبه شبهاتون در شاه عبدالعظیم ادامه بدین به جای این سیاست زدگی فجیع؟ خونه چند میلیاردی و باغ و بوستانتون رو هم رژیم از دستتون نمی گیره... بهترین کاری که در عمرتون کردین همین کار پنجشنبه شبهاتون بوده... مطمین هم باشید رژیم بهتون اجازه می ده وسط صحن بساط بگذارید و نمایش هم بدین!

Thursday, February 16, 2006

پنجره التهاب


به این موسیقی گوش کنید













-آرش سیگارچی-

ساعت 30/9 صبح است و یکشنبه 23 بهمن. امروز روز تلفن است اما هنوز وصل نشده. لابه لای انتظار برای تلفن، می شنوم که آیفون افسر نگهبانی خطاب به وکیل بند می گوید «...به آرش سیگارچی بگویید به دلیل فوت یکی از بستگان ، تقاضای مرخصی اضطراری بنویسد ...» فورا یک جمله دیگر چاشنی حرفش می کند«به وی نگویید چه کسی را از دست داده است»

خنده دار است. پدر بزرگم (پدر مادرم) شنبه شب هفته قبل در گذشت و اینها دارند این را که من می دانم از من پنهان می کنند.

تا ساعت سه طول نمی کشد که من را برای این مرخصی فرا می خوانند.

با بچه های اتاق 24 که بعضی شان را از سال قبل می شناسم خداحافظی می کنم . همه شان ساکتند و گاه گریه می کنند. آیا چیزی می دانند و پنهان می کنند؟!

در راهرو زندان را که پشت سر می گذارم ، آقا فرهاد ، دوست خانوادگی مان را می بینم. حتما خیلی تلاش برای آزادی ام کرده اند. مقدمات انجام می شود و الان بیرون از در زندانم. دکترشهرام(پسر عمه ام) به همراه رضا بیرون منتظرم هستند . چرا مادر نیست؟



دیشب خواب دیده بودم که پدر نامه آزادی ام را همراه دارد. برایم تعجب دارد که مادر همیشه دنبال کارم بوده چرا پدر نامه آورده ؟!؟!؟!؟بگذریم

سوار ماشین که می شوم دستم می آید که همه غمگین اند. گویا شهرام که همیشه یارم بوده مامور است که به من خبری را بگوید. سیاه پوشیده. من ِ خنگ چرا خودم حدس نزده بودم . می گویم به من بگویید ، نمی گویند. زجه می زنم باز نمی گویند . به شهرام می گویم طاقت همه چیز را دارم بگو. کی مرده ، بابا ؟

شهرام می گوید نه ، حدسم دور آرمان ِ من است. او خیلی بی هواست. شهرام می گوید اشکان !

انالله و انا علیه راجعون ...... .

هنوز دستانم رعشه دارد و همه هنوز داریم می گریم . اشکانِ من را در کفنی سفید که از پوستش سفید تر نیست ، باز می کنند تا من او را ببینم. چشمانش باز است. چشمان آبی ِ اشکان ِ من باز است. می دانم منتظرم مانده. ماه دو تن نبودیم. اشکان و من یکی بودیم . بنابراین او نامرد نیست که برود بدون خدا حافظی با من. سرم را می گذارم روی صورت سردش و های های می کنم.چشمانش را با احتیاط می بندم یکی بسته می شود اما چشم سمت راست او هنوز باز است.

دوباره سعی می کنم اما باز می ماند . می دانم منتظر است. منتظر سارا ، نامزدی که از هفت سال پیش هم را می پرستیدند. منتظر علی غفاری که برای اشکان سنتور می ساخت. برای رسول و باقر که اشکان با آنها سالها در خوابگاه ماند. برای میلاد ، عزیز ترین دوستش . برای سید محمد که این اواخر هر شب بااو دو نوازی تار و سنتور راه می انداخت. و برای یک عالمه افسوس دیگر که من دارم....

خدایا به من صبر بده. باور کنید چون او مرده این حرف ها را نمی زنم. اشکان فرشته بود. اشکان با وقار بود . اشکان متین بود. اشکان به فکر همه بود. اشکان قناعت می کرد. اشکان عزت داشت و اشکان در عین ِ اینکه از من یازده ماه کوچکتر است اما از همه ما بزرگتر بود. دلش برای همه می سوخت و هر وقت کودکی را می دید برای او در ذهن خود خواب ها می دید. می گفت باید همه این بچه ها تحصیل کنند ، ورزش کنند ، هنرمند باشند و ....

روز اول به پایان رسیده است و اشکان من امشب را در قبر خود تنها سپری می کند. به خوابم می آید. بغل اش می کنم. بوسه ام می دهد و مثل آن روزها که وجودش هم بود دلم را به دست می گیرد: «آرش جونی ، گریه نکن. من جام خوبه ، بخدا من جام خوبه . آرشی ، من جام خوبه .....» اشکان من عادت به گله نداشت اما الان به من می گوید:« آرش فقط یه خورده سردمه ...»

خدایا ! من این را تحمل نمی توانم کنم. شب ِ اول قبر است و اشکان من سردش است. یک روز را سر می کنم. به کسی راز من و اشکانم را نمی گویم اما دلم دارد می ترکد. می خواهم کاری کنم که گرمش شود اما نمی دانم چه کنم. عقل ناقصم می گوید پتویی بردارم و روی قبرش بگذارم اما به سر خاکش می روم و می بینم خاک را بتون کرده اند و پر از گل. این خانه تهران که بودیم اتاق اشکان همیشه سرد بود. شب ها که 4 صبح کارم تمام می شد می رفتم پتویی بر او می کشیدم . در همان حال بلند می شد و می گفت آرش جونی ، مرسی ....

نکند برای آن خاطره هنوز سردش است ؟! به هر کس می گویم ، چیزی می گوید . یکی می گوید نیاز به صلوات دارد . دیگری می گوید آیت الکرسی و دیگر کس می گوید انا انزلنا ....

امروز مراسم سومین روز درگذشت اشکان ِ من است . هر چند ماسه دهه است ساکن منطقه گلسار رشت هستیم و معمولا گلساری ها مراسم شان را در مسجد امام رضا می گیرند ، اما من مسجد مهدیه را انتخاب کرده ام. قبل از ساخت مصلی رشت ، محل نماز جمعه بود. یادم هست روزگاری که نماز جمعه در آن برپا بود معمولا پر نمی شد. جلوی مسجد هستم. برای نحوه برگزاری مراسم مهم است. نه آنقدر مذهبی باشد و نه آنقدر که آرمان و افشار دوست دارند. در این شب ها هر شب صدای ساز اشکان از خانه مان بلند است و البته این شعر شفیعی کدکنی که استاد درخشانی چند هفته پیش آن را خواند و آرمان با عود وی را همراهی کرد. اشکان من هم پایین نشسته بود برای شان دست زد. نه برای خودش دست زد که آنقدر خوب بود که قبل از مرگش ، آهنگی برایش ساختند:

به کجا چنین شتابان ؛ « گوَن » از « نسیم » پرسید

دل ِ من گرفته زین جا

هوس سفر نداری ، زغبار این بیابان

همه آرزویم اما ، چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان ...

به هر آن کجا که باشد ، به جز این سرا ، سرایم

سفرت بخیر اما ، تو و دوستی ، خدا را

چو از این کویر وحشت ، به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها ، به باران

برسان سلام ما را .....

مداحی تمام می شود من شروع به صحبت می کنم. قسم ام داده اند که عاطفی حرف نزنم . آری باید اشکان را معرفی کنم ، او که شایسته بود بنامم اش ، هنرمند شایسته ایران زمین:

اشکان سیگارچی ساعت 30/7 عصر ِ روز ششم مهر 1358 در زایشگاه فامیلی رشت بدنیا آمد. نوزادی با چشم های آبی و سفید روی. او دومین فرزند خانواده ای فرهنگی بود که در گیلان زمین سرشناس بودند.پدرش احمد سیگارچی ، از هنرمندان سرشناس بود که بیش از 50 آهنگ ساخت و نوازنده اای چیره دست در نواختن سنتور ، عود و فلوت بود.

پیش از این آنها فرزندی بنام افشار داشتند که سه روز پس از عاشورای حسینی سال 56 جان خود را در جند ماهگی از دست داده بود. بعد از او آرش در 4 آبان 1357 بدنیا آمد و بعد آرمان.

کودکی و دبستان را در دبستان قدس گلسار گذراند و در حالیکه کلاس چهارم بود ، ساز سنتور را از میان سازهای پدر آموخت. البته پنهانی ، چون می دانست پدر دوست ندارد فرزندان راه او را بروند. سختی های سالهای اخیر موجب این تفکر بود.

یک روز اشکان و آرش که تازه ملودیکا را تمرین می کرد در غیاب پدر و مادر مشغول تمرین شان بودند که سالها بعد متوجه شدند پدر و مادر دقایقی است پشت در اتاق پنهانی دارند به جوانه های شان گوش می دهند.

هر چند آرش سالها بعد فراگیری پیانو را نیمه کاره رها کرد اما اشکان هرگز اینگونه نبود و روزهایی حتی تمرین خود را به 20 ساعت در روز رساند. سال 1378 او توانست اولین گیلانی ای باشد که در رشته موسیقی دانشگاه تهران پذیرفته شود . اگر چه حضور اساتید مجرب دانشگاه برای او نعمتی بود اما اشکان به دانشگاه بسنده نکرد و نزد اساتیدی چون شفیعیان ، اردوان کامکار ، مجید کیانی ، سعید ثابت و ... تلمذ نمود تا به جایی رسید که اساتید با تایید استادی اش ، او را از آموزش بی نیاز دیدند.

اشکان در بدو ورود به دانشگاه خلایی را احساس کرد. پس از سالهای دهه پنجاه که غول های موسیقی ایران سنگ بنای گروه های عارف و شیدا را در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بنا نهادند ، دیگر گروه منسجمی در همه این سالها در دانشگاه وجود نداشت. اشکان به همت همکلاسی ها گروه هوربانگ را افتتاح کرد و کاری عظیم کرد. هوربانگ سخت تمرین می کرد و گاه من خودم شاهد بودم که در یک اتاق خوابگاه سه در سه متر ، ده نفر بر سر و کول هم می نشستند تا تمرین کنند.

حاصل حضور هفت ساله اشکان در پایتخت ، برگزاری بیش از یکصد کنسرت موسیقی بود که برجسته ترین ها کنسرت با گروه هوربانگ ، فاخته و ... بود.

پس از آنکه استاد پایور ، استاد مسلم سنتور نوازی به بیماری دچار شد هر ساله به پاس خدمات ایشان به موسیقی ایران ، جشنواره سنتور نوازان برگزار شد و اشکان سیگارچی در هر سه دوره جزو سه نفر برتر انتخاب شد.


اشکان سیگارچی در این زندگی کوتاه شاگردان بسیاری داشت لیکن شاهکار او ، آرمان برادر کوچکترش است که از جمله چیره دست ترین نوازندگان عود است.

اشکان سیگارچی پس از فارغ التحصیلی ، به سربازی رفت و بعد 5 ماه دوره آموزشی و دوره کماندویی!! به ستاد مشترک ارتش رفت تا کارشناس موسیقی باشد. با این حال در ماههای اخیر بر تمرینات خود افزود بطوریکه روزانه چند ساعت تکنوازی می کرد و هر شب با یک گروه از دوستان تمرین می کرد.

در شنبه ی تلخ و نکبت بار هفته گذشته ، او داشت به همراه افشار(برادر کوچکتر) ، امین ، عطا و شاگردش عابد به تهران باز می گشت که خودروی پراید آنها پس از افتادن در یک چاله در وسط اتوبان قزوین – تهران ، به سمت راست منحرف شد. گاردریل کنار خیابان که معمولا ابتدای آن سر در خاک دارد ، اما اینبار نداشت !!! به ماشین خورد و ماشین را به سیخ کشید. عطا که جلو نشسته بود له شد ، اشکان عقب وسط نشسته بود. دستانش دو طرف بر روی دوش امین و افشار بود. شدت ضربه و از سویی گیر کردن دستش پشت گردن امین باعث شد تا کتفش در برود و بی تعادلی باعث شد تا به پشت سرش ضربه ای بخورد . افشار ِ من می گوید

«... من خواب بودم اما یک آن بیدار شدم و دیدم اشکان سرش در بغل من است و دارد به سختی نفس می کشد و قلبش می زند. از گوش و بینی اش خون می آید.آرش ، مدام پاک کردم اما باز می آمد. به او گفتم اشکان بلند شو ، من جواب مامان اینها را چه بدهم ، اشکان لبخند زد. گفتم جواب آرش را چه بدهم ، باز لبخند زد و بعد در حالی که لبخند بر لبش قفل شده بود ، از دنیا رفت.

اشکانِ من سه روز پس از عاشورای امام حسین رفت ، درست مثل آن افشار ِ اول. (به یاد افشار ِ اول ما برادر آخرمان را افشار نامیده ایم)

اشکان ِ ما غریبانه ، در حالیکه سر بر دامن برادر داشت ، رفت. جنازه اش چند ساعت بر روی زمین ماند و ....


* * *

مراسم سوم دارد برگزار می شود . خوشحالم . دیگر اشکان من سردش نیست . مسجد مهدیه پر شده است و مردم در حیاط ایستاده اند. اشکان من منتظر یک استقبال گرم بود و اکنون اشکان من گرمش است ....

بعد از صحبتهای من ، موسیقی اشکان را در مسجد گذاشته ام. و سخنرانی روحانی سر رشته دار ، که من و اشکان و صمد (دوستم که ماه پیش رفت ) را خوب می شناخت ، همه را میخکوب کرد . بعد رفتیم به سر خاک.........قطعه هنرمندان گلزار تازه آباد رشت.

http://www.sigarchi.com/blog/?id=1003371
پنجره التهاب

Wednesday, February 15, 2006

بیانیه / فراخوان ...


دژخيمان حكومت آخوندي
حجت زماني را اعدام كردند

Monday, February 13, 2006

وبلاگ شبح

آزادی بيان و دشمنان‌اش!

اين که آن کارتون‌های کذايی ارزش هنری داشتند يا نداشتند؟ (که به نظر من نداشتند!) و يا اين که آيا ارتباطی بين جنجال بر سر انتشار آن‌ها و پيروزی حماس و موضوع ارسال پرونده‌ی ايران به شورای امنيت وجود داشت يا نداشت؟(که به نظر من داشت!) موضوع بحث من نيست. مسئله بحث قديمی "آزادی بيان" است. در اين وب‌لاگ بارها در مورد "آزادی بيان" گفت‌وگو کرديم. مدافعان "آزادی بيان" هم‌واره قيد "بی‌قيد و شرط" را جزء لاينفک آن می‌دانند و دشمنان‌اش سعی می‌کنند آزادی بيان را مقيد به قيدهايی کنند.
کم‌خطرترين دشمنان "آزادی بيان" کسانی هستند که مخالفت‌شان با آزادی بيان را بی‌پرده پوشی بيان می‌کنند و خطرناک‌ترين‌شان کسانی هستند که خود را در جبهه‌ی مدافعان "آزادی بيان" جا می‌زنند اما هر وقت آزمونی از پايداری‌شان به آزادی بيان پيش می‌آيد چهره‌ی واقعی خود را نشان می‌دهند و می‌شوند دشمنان درجه يک آزادی بيان و شگرد همه‌ی‌شان تقريبا يک‌سان است: اول "بيان بودن" بيانی را مورد ترديد قرار می‌دهند و بعد آن را می‌کوبند. به اين جمله دقت کنيد:
"که گفت که آزادی بيان جواز آزادی عمل هم هست؟ و مگر جای انکار است که تخفيف و تحريک دو عمل‌اند نه دو سخن؟"
شايد با دقتی رياضی‌وار بتوان گفت صددرصد مواردی که "آزادی بيان" مورد تهاجم قرار می‌گيرد متهم به "تخفيف" يا "تحريک" و يا هر دو است و اکنون قطب عالم روشن‌فکر دينی سرزمين گل‌وبلبل (که باندهای مافيايی قدرت با شعار مبارزه با مافيا به رياست جمهوری می‌رسند و پدرخوانده‌های بنيادگرا شيوخ اصلاحات می‌شوند) رگ گردن کلفت می‌کند و اشتلم راه می‌اندازد که وامصيبتا واسلاما که به احمد که ناموس مسلمانان است جسارت شده است و اين "بيان" نيست که "عمل" است!
به هر روی آقای عبدالکريم سروش نيز مانند هر دين‌دار ديگری نمی‌تواند مدافع آزادی بيان باشد. اصولا برای من مسلم شده است بين اعتقاد داشتن به وجود امری قدسی و اعتقاد به آزادی بيان تضادی حل ناشدنی وجود دارد. مهم نيست اين امر قدسی خدای در پس آسمان هفتم باشد يا استالينی تکيه‌زده بر تخت تزار!
اين شما و اين شرق يکشنبه 23 بهمن و رگ متورم گردن آقای سروش و گذر پوست به دباغ‌خانه!

http://www.shabah.ir/archives/002396.php

وبلاگ من عروس همانم که در استخاره بد آمده بود / مشق شب

دشمن فرضی

یه روز من و داداشم تصمیم گرفتیم که بریم گردش .خلاصه عازم کوه شدیم.نزدیک یه تپه بودیم که یکدفعه یه دسته بسیجی حمله کردن:
-حاجی از پشت خاکریز برو
-حاجی من از اینطرف هواشونو دارم
-سید تو برو اونطرف
من خیال کردم جنگ شده یا دشمن همون نزدیکی هاست چون چیزی نمونده بود بسیجی ها کشته و زخمی هم بدن!خلاصه اینور اونورو نگاه کردیم دیدیم جز ما کسی نیست .یکی از اون بسیجی ها داداشمو کشید کنار:
-خانم کی باشن
-خواهرمه
-که خواهرته
من خودمو دخالت دادمو صورتمو چسبوندم به صورت داداشم و گفتم :احمق جان شباهتو ببین.کور که نیستی.

بسیجی ها همینطوری دنبال دشمن می گردن (حتی فرضی) چه برسه به اینکه دشمن واقعی وجود داشته باشه.
یه زمانی تو قضیه کوی دانشگاه این موضوع مطرح شده بود که نیروها بلد نیستن با مردم چطوری رفتار کنن اونا فکر می کنن مردم هم دشمنن.امیدوارم حالا فهمیده باشن دشمن کیه .

http://dokhtarekord.blogfa.com/post-21.aspx

وبلاگ زیتون ( مرکزفرماندهی زیتونستان)

http://www.bedoonemarz.com/


سانسور خانمها را محکوم می‌کنیم. اونم چه‌جور محکوم‌ کردنی! از اون محکوم‌کردنا:
شماهم بیا محکوم کن.
من شخصا سانسور مردان رو هم محکوم می‌کنم. اما نمی‌دونم کجا می‌شه پیگیریش کرد.
حکومت جان به‌خدا خوبیت نداره اینقدر ملت رو سانسور می‌کنی. آخرش سوسک می‌شی‌ها...
چرا سانسور Women؟ و "زنان" نه؟ نصف جمله فارسی و یک کلمه‌ی انگلیسی؟

http://z8un.com/archives/2006_02.html#000762

Sunday, February 12, 2006

وبلاگ آفتاب پرست

بدون شرح

داخلی. هیئت عزاداری
--------------------

گزارشگر تلویزیون: بیننده ی عزیز! لطفن نظر مثبت خودتونو در مورد فناوری هسته ای بگین.

مصاحبه شونده جوون تین ایجر: بله. والا این اِ نِرجی ِ هَسده ای برای جوونای ما، واسه کشور ِما، واسه آینده ی اسلام خیلی خوبه. الان جوونا کار ندارن. ازدواج سخت شده. هر کشور مسلمونی حق داره به فندآوری ِ هسده ای دَس پیدا کنه. آمریکاییای جنایتکار و اسرائیلیا چِش ندارن پیشرفت ما مسلمونا رو تو هیچی ببینن. ا راس ميگن اول برن به اسرائيل بگن. الان هم که دانمارکیا رفتن به حَرضَت ِ محمّد توهین کردن نعوذبالله. حالا خوبیش اینه که همه ی این هسده ای به دَسّ دانشمندای جوون خودمون برپا شده. و کلن ما مردم ایران تا آخرين قطره ی خون، از همه ی پروجه های دولتمون حمایت میکنیم.

(تکبیر حضار)

پ.ن: بنويسيم هَسده ای بخوانيم سُلح آميض!

http://negar76.persianblog.com/1384_11_negar76_archive.html#4625542

Saturday, February 11, 2006

وبلاگ عبدالقادر بلوچ

باز بیست و دوم بهمن شد چاره ای نیست جز تکرار:

آن مرد را آوردند. آن مرد را با «ایرفرانس»آوردند. قطب‌زاده هم آمد ولاکن اورا بردند.
بازرگان نخست وزیر گردید. بنی صدر رییس جمهور شد. خلخالی را حاکم شرع کردند. کرمعلی میوه فروش سردار سپه شد.
بابا آب داد. ماما نان داد. من که فراری شدم، یکی اول یکی بعداً جان داد.
دارا وسارا پناهنده شدند. کبری و صغری خواهر بودند. کبری سنگسار شده است. صغری «رفیوجی»است.
مراد و کرامت دوست بودند. مراد در جبهه شربت شهادت نوشید. کرامت جزو معلولین است.
ایران کشور ماست. کشور ما خیلی بزرگ است. ما سه رییس جمهور، دو فرمانده، و یک پادشاه داریم.
آن مرد شاعر بود. این زن نویسنده بود. آن پسر دانشجو بود. این دختر هنرمند بود. آن ها همه حلقه‌های یک زنجیر شدند.
آن گاوک پیشانی سفید، که حیوان است اما چون انسان است و «جسم سختش» شهره‌ی ایران و جهان است، سعید مرتضوی، دادستان تهران است.
این عراقی که شاهرودی است، رییس قوه‌ی قضاییست.
آن مرد که خندان است رییس جمهورِ اصلاح طلب یک ملت گریان است.
این برج و بارو که به آسمان است مال شورای نگهبان است.رفسنجانی که هیچ کاره‌ای است، رییس مصلحت نظام است. حضرت رهبر کمافی‌السابق رهبر مستضعفان جهان است.
این کارنامه‌ی نظام است. آن دو ستاره‌ی درخشان یکی بهشت زهرا دیگری زندان است.
مملکت همان ایران است اما دارالخلافه در تهران است.
انتخابات مال کافران است. ولاکن چهار سالی یک بار، شرکت در آن وظیفه‌ی هر مسلمان است.
اینجا جمهوری اسلامی است. آنجا جهان است.
اینجا بیست و دوی بهمن آنجا عصر ارتباطات است.
ما در دهه‌ی فجر زندگی می‌کنیم. آنها در سده‌ی اینترنت.در خانه‌ی ما هر کس یک شهید دارد. در خانه‌ی آن ها هر کس یک قایق تفریحی دارد.
دارا در پیتزا فروشی کار می‌کند. سارا به فیزیوتراپی می‌رود. گردن او در تظاهرات کج شده است.
دارا و سارا به فرزندان خود فارسی یاد می‌دهند و برای آن ها نوار ایرانی می‌خرند. من به یک نوار آن ها گوش داده ام:
«آباد باشی ای ایران/ آزاد باشی ای ایران/ از ما فرزندان خود دلشاد باشی ای ایران»*
_____________________________________
*- یمینی شریف

http://balouch.blogspot.com/archives/2006_02_01_balouch_archive.html#113967692286736856

Friday, February 10, 2006

وبلاگ چرکنویس/ وبلاگ جدید کیانوش سنجری

دادگاه 26

شعبه 26 دادگاه انقلاب. پس از سال ها زندان، دوباره در تودرهای اتاقهایش پا می گذارم. اینبار آرام تر، روان تر، نرم قدم بر می دارم روی موزائیک های چرک اتاق هایش، با طمانینه، بی آنکه طمعی در نگاهم باشد برای دید زدن های دزدکی از لای درهای نیمه باز و روی پرونده های پهن ِ روی میز ِ منشی و توی صورت آدم های زمخت و نامفهوم ِ پشت میز های پر از پرونده. قلبم آرام می زند، درست مثل اولین لحظه ای که در ِ سلول 209 باز می شود و من داخل می شوم و در پشت سرم بسته می شود و من آرام می شوم و در خود فرو می روم و ارتعاش قلبم می ايستد.

اما پیشترها اینطور نبود. قلبم تند تر می زد. از هیجان ِ ناشی از ترس برافروخته می شدم، گلویم موقع حرف زدن با منشی ها می گرفت و به تته پته می افتادم، اما همان موقع ها هم می توانستم خودم را جمع و جور کنم و گلویم را صاف کنم و تند تند جواب بدهم به سوال هایشان. پیشترها طور ِ دیگری بود اما. مردی پشت یکی از همین میزها می نشست به نام "سید". مردی فراتر از قانون، تهی از اخلاق و انسانیت، با قلبی انباشته از شقاوت.

اولین باری که سیلی محکمی از او صورتم را سرخ کرد هنوز نوجوان بودم، مدرسه می رفتم، با کیف و کتاب آورده بودنم بازداشتگاه، با موهای ژل زده و شلوار جین سنگ شور در برابر منشی ایستادم، در چشم های درشت و برافروخته اش خیره ماندم، اما نتوانستم نام 12 امام شیعیان را از بَر بگویم، به همین خاطر او دست سنگین و گوشت آلودش را توی هوا چرخاند و محکم کوبیدش توی صورتم. اما حالا نه تنها نام 12 امام شیعیان را از بَر کرده ام بلکه نام تمامی نوادگان پیامبران و امامان همه ی مذاهب جهان را حفظ کرده ام تا دیگر کسی در دادگاه انقلاب نتواند به صورتم سیلی بزند.

نمی دانم به خاطر از بَر نبودن نام 12 امام شیعیان بود که چندین ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه 240 زندان اوین محبوس ماندم یا شرکت در تظاهراتی به مناسبت اولین سالگرد خیزش دانشجویان در کوی دانشگاه تهران!

اما این پایان داستان نبود. سال بعد از آن ماجرا، نمی دانم چه شد که چند مرد هیکل گنده ی لباس شخصی ِ چفیه به گردن حلقه کرده، درست مقابل در ِ مسجد فخرآور – که محل برگزاری مراسم یادبود شادروانان داریوش و پروانه فروهر، رهبران حزب ملت ایران بود – مچ دستم را گرفتند و انداختندم داخل نیسان پاترولی که توی کوچه ی مقابل مسجد پارک شده بود. پنجشنبه بود. باید تا شنبه توی سلول کوچکی در داخل یک پادگان نظامی متعلق به سپاه پاسدارن می ماندم تا روز شنبه فرا می رسید تا دادگاه انقلاب کارش را از سر می گرفت.

صبح روز شنبه 3 آذر ماه سال 1380 در حالی که از فرط گرسنگی و بی خوابی رمقی در بدن نداشتم، چشم بند را که از چشمانم باز کردند، چشمم به "سید" افتاد که پشت میزش نشسته بود. سرش را از روی پرونده ای که روی میزش پهن بود بلند کرد و با نفرت نگاهم کرد و فحشم داد و برگه ی بازداشت موقت را به امضایم رساند!

و اینبار" سید" من را روانه ی بازداشتگاه 59 سپاه کرد. زندانی که آن روزها پر شده بود از زندانی های ملی مذهبی و دانشجویان معترض و آزادیخواه. و اینبار نمی دانم به چه جرمی 3 ماه آزگار در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه محبوس ماندم، به تنهایی و سختی. وقتی در یک غروب وهم انگیز در میدان هفتم تیر چشم بند از چشمانم کنده شد و از خودروی نظامی پیاده ام کردند دریافتم که رهایم کرده اند. آزادی به سبک 59 سپاه در وسط خیابان های تهران! با ظاهری پریشان به خانه رسیدم. 6 روز گذشت. و اینبار تلفنی به شعبه ی 26 دادگاه انقلاب احضار شدم. و باز "سید" را دیدم. آرام بود و می خندید. اینبار فحشم نداد اما برای اینکه بیشتر له ام کند، همراهم آمد به سلمانی ِ زیرزمین دادگاه انقلاب و تراشیدن موهای سرم را – که دستورش را خودش صادر کرده بود – به نظاره نشست. و باز به 59 سپاه منتقلم کرد. به همان سلولی که پیرمردی در آنسوی دیوارش در انتظار ضربه های هدفمند ِ مشتم بود. و مشت کوبیدم و باز مشت کوبیدم، پیرمرد رفت، رهایش کردند، من ماندم و دیواره هایی که من را در خود فرو می برد.

پاسدار بازجوها - که پرونده ساز ِ آن روزهای فعالین سیاسی مخالف و منتقد بودند- به دادگاه گزارش داده بودند که من پس از آزادی از بازداشتگاه با چند رسانه ی فارسی زبان از جمله بخش فارسی رادیو امریکا و رادیو 24 ساعته لس آنجلس (رادیو صدای ایران) مصاحبه کرده بودم. اشاره شان بی ربط نبود. پس از آزادی از بازداشتگاه حرف زده بودم. حرف هایی که نباید می زدم. باید و نبایدها را پاسدار بازجو ها تعیین کرده بودند. من به باید و نباید هایی که برایم تعیین شده بود احترام نگذاشته بودم و حرف زده بودم و در مصاحبه ها آنچه که در بازداشتگاه سپاه بر من روا شده بود را بیان کرده بودم. بازگشتم به زندان؛ خودم خواستم این را.

سال بعد که "سید" را دیدم، حکم 5 سال زندان تعزیری روی میزش در انتظارم بود. این حکم پسوند نانوشته ی دیگری هم داشت که "سید" به بیانش پرداخت؛ (...) تهدید به تجاوز جنسی در زندان! چرا جوابش را ندادم؟ می توانستم توی صورتش تف بی اندازم، اما این کار را نکردم. نمی دانم چرا؟

و حالا دیگر او را نمی بینم که با دمپایی پلاستیکی در تودرتوی اتاق ها راه برود و یا پشت میز بنشیند و فحش بدهد و توی صورت متهمین سیاسی ِ جوان سیلی بزند و یا حتی قاشق بدهد دست یکی شان که برود داخل توالت دادگاه مدفوع خودش را به دهان ببرد تا آزاد شود.

و دیگر دلهره به سراغم نمی آید. قاضی پرونده ام را ورق می زند:- اتهام شما اقدام علیه امنیت ...

Thursday, February 09, 2006

وبلاگ بابك خرمدين



ارک علیشاه جزئی از تاریخ آذربایجان و ایران عزیزمان است ما نباید اجازه بدهیم که حکومت های همچون رژیم جمهوری اسلامی این
گونه تاریخ وطنمان را از بین ببرند باور کنید جمهوری اسلامی فقط می خواهد بین اقوام ایرانی اختلاف باشد اختلافات را کنار بگذاریم و هم صدا بگوئیم

ارک علیشاه را تخریب نکنید

ساخت ارک علیشاه تبریز، در زمان تاج الدین علی شاه جیلانی، وزیر سلطان ابوسعید ایلخانی، به سال ۷۱۶ آغاز شده است. اما به دلیل مرگ ناگهانی بانی آن، ساخت بنا برای مدتی ناتمام مانده و سرانجام بازماندگان وی در سال ۷۲۴ ساختمان ارک را به پایان برده اند. مسجد علیشاه در زمان آبادانی خود، مزین به کاشی، ستون های مرمر و کتیبه گچ بری بوده است. ایوان این مسجد را طاق بلندی می پوشانده که به علت تعجیل در ساخت بنا، طاق شکسته و فرو ریخته است. بنا مورد بحث در زمان قاجاریه و در کشاکش درگیری های انقلاب مشروطه در تبریز، یکی از انبارهای مهمات و مخزن غلات قشون بوده است. به این ترتیب حصاری به دور آن کشیده شده و ارک نام گرفته است.اما روند زوال و نابودی ارک در سال ۱۳۷۶، شتاب فراوان گرفت و با توافق سه مقام عالی استان یعنی استانداری و شهرداری و امامت جمعه، محوطه ارک تخریب شده و در اختیار بنیاد مصلای تبریز قرار گرفت. البته شکایتی از سوی میراث فرهنگی تنظیم شد که دادگاه در نهایت رای را به نفع بنیاد مصلای تبریز صادر کرد.مشخصات بنای ارک علیشاه بدین شرح است : ۳۰ متر عرض، ۲۶ متر ارتفاع و ۱۰ متر عرض دیوارها.

برای جلوگیری از تخریب ارک علیشاه تبریز طومار را امضا کنید

......................................

وبلاگ زن ایرانی

http://zaneirani.blogspot.com/2006/02/blog-post_113945273299306227.html

ارک علیشاه جزئی از تاریخ ایران عزیزمان است و رژیم جمهوری اسلامی این گونه تاریخ وطنمان را از بین می برد..من این پتیشن رو به عنوان یک آدم ایرانی... گرچه بعضی از جمله های آذری که استفاده شده با انگلیسی آن- تغایر دارد!!- امضا کردم.

Wednesday, February 08, 2006

وبلاگ زن ایرانی

مطلب تازه عبدالکريم سروش رو می خوندم دیدم باز مثل همیشه داستان کرد شبستری رو برای خواننده ها نوشته! تو متنهای جدی فارسی می بینی سروشیان آسمون و زمین رو به هم می بافند که یک کله پاچه به خورد مردم بدهند ... بعد هم آدم از ناهنجاری غذای الکی شکم پر کن... دچار دل درد می شود!

مثلا نوشته:
آزادي بيان محترم است، چون آزادي آدمي محترم است و آزادي آدمي محترم است چون آدمي خود محترم است و اگر تيغ آزادي جامه حرمت آدمي را چاک کند چه جاي تيز کردن آن تيغ برهنه است؟ آزادي بيان نه يگانه حق آدمي است و نه برترين حقوق او!

خوب نتیجه گیری اخلاقی ؟


وب - آ - ورد:

برای نتیجه گیری "اخلاقی" از "فواید" بالای منبر رقتن "کله پاچه" ی "مهاجرت" یه پرس دیگه تقدیم میشه:
چشم اندازحقوق بشری حکومت "خودی ها " / 26
نخستین ابراز لحیه بی شیله-پیله متخصص شماره یک بستن و "پاکساری" دانشگاهها

وبلاگ خُسن آقا

ماجرای پشت پرده کاریکاتورها

از روزی که سفارت‌های دانمارک و نروژ رو در سوریه و بیروت به آتش کشیدند جو به ناگاه تغییر کرد. چه کسانی چه اهدافی را در این قضیه پی گیری می‌کنند؟

یک ملای احمق (دست نشانده) توی دانمارک حرکتی را شروع می‌کند، حالا تمام نیروی سیاسی اروپا بسیج شده‌اند با این حال قادر نیستند آتش بپا شده را خاموش کنند. (یک دیوانه سنگی را در چاهی می‌اندازد حالا 40 عاقل نمی‌توانند آنرا از چاه در آورند).احمد آکاری (Ahmed Akkari) یک ملای جوان مقیم دانمارک است. او پس از اینکه اعتراض هایش در دانمارک به نتیجه "مورد نظرش" نمی‌رسد، بار سفر می بندد و با خود 12 کاریکاتور منتشر شده در یلاند پستن را همراه با 3 کاریکاتور دیگر (سه کاریکاتوری که یقینا رندان برای دامن زدن به این آتش تهیه کرده بودند و هیچ ربطی به کاریکاتورهای منتشره در روزنامه دانمارکی ندارد) را با خود به خاورمیانه می‌برد تا با تماس با (علمای!! اسلام) و سیاست مداران آتشی را که بتواند ایشان را ارضاء کند بپا می‌کند. از قرار معلوم این سه کاریکاتور برخلاف آن دوازده تای دیگر بسیار توهین آمیز هستند. اکنون گویا آتش چنان شعله ور شده که عنقریب است دامن خود این ملای احمق را هم بگیرد در نتیجه تصمیم به عقب نشینی گرفته. بنا به ادعای خبرنگار داگ بلاد (یک روزنامه نروژی) احمد آکاری در حال حاضر با دولت و مسئولین دانمارکی همکاری کامل دارد تا بلکه شعله ای را که روشن کرده خاموش کند.

در تهران رهبر معظم!! انقلاب فریبکاری را آغاز می‌کند و 200، 300 نفر از اوباش بسیج را برای خودنمایی به میدان می‌فرستد و از طرفی ادعا می‌کند که این کاریکاتورها توطئه اسرائیل است برای مقابله با پیروزی حماس (کاریکاتورها 4 ماه پیش کشیده شده‌اند، حماس کمتر از دو هفته پیش پیروز شد).

امروز با خانمی که رئیس اداره مان هست صحبت می‌کردم (شوهرش کارمند عالی‌رتبه وزارت امور خارجه نروژ است). بدون اینکه بگویم نظرم در باره این مساله چیست از او پرسیدم: نظر شما در باره آتش زدن سفارت نروژ در تهران چیست، خندید و با طعنه گفت: آنهایی که سفارت را به آتش کشیدند دویست نفری بیشتر نبودند در نتیجه نمی‌توان زیاد از این مساله نگران بود شرارت‌های یک باند دویست 300 نفره را نمی‌توان به حساب ملت ایران گذاشت. این یک مساله سیاسی است که مسئولین سیاسی در تهران همین روزها باید پاسخ بدهند. پرسیدم پس شما هم در جریان بازی‌های سیاسی هستید. گفت دیگر دست رژیم ایران و سوریه در این جریان چنان رو شده که هیچ شکی وجود ندارد و بعد اشاره کرده به مصاحبه نخست وزیر نروژ و وزیر امور خارجه که هر دو بطور بسیار شفاف دولت ایران و سوریه را مسئول دانستند.از من پرسید نظر تو در این باره چیست. گفتم نظر من را خود شما بهتر می دانید، مگر چند نفر در تهران به این به اصطلاح توهین وقعی گذاشتند؟ گفت 200 تا 300 نفر، در جوابش گفتم گمان می‌کنید من در بین این 200 تا 300 نفر می گنجم!؟ خندید و گفت نه، می خواستم بدانم آیا به نظر تو این کاریکاتورها توهین آمیز بوده؟ در پاسخ گفتم، مگر مسلمانان کم به دیگران توهین می‌کنند!؟ خندید و گفت تو هر سوالی را با یک سوال دیگر پاسخ می‌دهی. از من پرسید نظرت در باره عکس‌العمل دولت نروژ چیست. گفتم به نظر من خیلی ملایم رفتار کرده‌اند. به نظر من با رژیم‌های توتالیتر باید با قدرت بیشتری برخورد کرد و اجازه نداد این چنین جولان بدهند.گفت کار زیادی نمی‌توان کرد. گفتم چرا ! وقتی ایران اعلام کرد که دانمارک را تحریم می‌کند تمام کشورهای اروپایی باید یک صدا اعلام تحریم یا حداقل حمایت می‌کردند، هرچه باشد دانمارک یکی از اعضای بازار مشترک است، آنوقت می‌دیدید چگونه رژیم تهران به التماس می‌افتاد، حکومت‌های زور پرست را باید با زور پاسخ داد نه از موضع انفعال.

این مساله هر چه بود مثل مسائل دیگر خواهد گذشت فقط در جریان این سرو صدا ها تنها دو رژیم در خاورمیانه بیشتر از همه ضرر کرده‌اند یکی سوریه و دیگری ایران. اینها در این مساله بازنده اصلی شدند حالا چه بخواهند کوتاه بیایند چه نه.مساله بسیار مهم دیگر اینکه، بعد از این درگیری در اروپا الان جوی برقرار شده که اگر فردا آمریکا وارد جنگ با ایران یا سوریه بشود دیگر حتی یک درصد از آن مخالفت‌هایی که با جنگ عراق انجام شد اتفاق نخواهد افتاد.

------------------------------

پ.ن.: کنجکاو عزیز لینکی رو برام فرستاد از یک خبر در روزنامه یلان پستن (همان روزنامه‌ای که 12 کاریکاتورهای محمد رو برای اولین بار چاپ کرد). در این خبر یلان پستن می‌نویسد که تلوزیون بی‌بی‌سی در گزارشی تصویری که در قسمت چپ می‌بینید را به بعنوان یکی از کاریکاتورهای محمد معرفی کرده و پس از اینکه نخست وزیر دانمارک به وسیله نامه از بی‌بی‌سی درخواست کرده که گزاش مربوطه رو حذف کند بی‌بی‌سی مجبور به عذرخواهی شده. خلاصه مطلب اینکه دستان انگلیسی در هر توطئه‌ای نمایان است. البته اگر دوستان فردا نیایند و ما را متهم به دایی جان ناپلئون شدن بکنند

http://hasanagha.blogspot.com/

وبلاگ لاتلند / پایگاه مرکری لاتلند بدون مرز

نظريه تكامل فمينيستي

از لاتلند به نشريه يولند پستن و نخست وزير دانمارك و ساير رفقاي ايشون در اتحاديه اروپا
آقا جون اولا كه ، ما چون شوما رو نمي شناسيم و با مرام تون هم حال نمي كنيم فعلا علي الحساب باهاتون هيچ سلام عليكي نداريم و شما رو هم تا اطلاع ثانوي به يه ورش حساب نمي كنيم ... دوما كه ميخواستيم بدونيم آيا قبلا شوما اين صوبت لاتي و ضرب المثل گونه رو شنيديد كه ميگن ، طرف كوبيده به طاق طويله !؟!؟!؟

خب اگه شنيديد كه هيچي ! ولي اگه نشنيديد بايس همينجا در جهت روشن شدن و توضيح عيني در مورد اين مبحث پيچيده ، خدمتتون عرض كنيم كه بر اساس تحقيقات كارشناسها و متخصصين مجرب رشته خر سواري مستقر در فدراسيون ورزشهاي مفرح لاتلند ، فعلا علي الحساب شوما و ساير رفيقهاي اروپايي تون داريد بدجوري ميكوبيد به طاق طويله و روي همين حساب بر و بچه هاي ما رو يه نمه خوف و وحشت ورداشته كه چي ؟؟؟ كه پايان اين مستي شوماها قراره كه به كجا منتهي بشه و آيا با سردرد جهاني (!) همراه خواهد بود يا نه !؟!؟!؟ خلاصه حواس تون باشه كه يه موقع در اثر اين جفتكهايي كه داريد حواله طاق طويله ميكنيد ، سقف روي سرتون آوار نشه و ما رو هم اين وسط بعنوان يكي از اركان توازن قوا در جهان لاتي فمينيستي توي دردسر نندازيد !!! گرفتيد چي شد ؟؟؟

حالا گذشته از اين صوبتها و از اونجايي كه ما خودمون لاتلندي هستيم ، كاري به اين ممالك جهان سوم و روشنفكراشون نداريم (اونها خودشون مشكلات شون رو به مرور زمان وبا بحث وگفتگو حل ميكنن و بقول معروف فضول هم لازم ندارن !) ولي وقتي شوما مياييد و نطق ميفرماييد كه ما سكولار هستيم و هر كاري رو هم ، كه هر موقع عشق مون بكشه ميكنيم و به هيچكس هم مربوط نيست و پشتبندش هم مياييد و به تحريك اين رسانه هايي كه عمدتا بدست مايه دارهاي صهيونيست اداره ميشن ، به كارهاي تخمي تون پوشش گسترده خبري ميديد (!) جوري كه جايي واسه زير سيبيلي رد كردن باقي نميذاريد (!) تا اين وسط موج سوارهاي حرفه اي (از جمله همين صهيونيستها) واسه خودشون موج سواري و عشق حال كنن (!)... خب ما هم مياييم و ميگيم كه چي ؟؟؟ ميگيم كه ما هم واسه خودمون "لاتكولار" هستيم و روي همين حساب هم ، عينهو شوما ها ، هر كاري كه عشقمون بكشه انجام ميديم و پشتبندش هم واسه رو كم كني و اين صوبتها ، مياييم و در شبكه جهاني لاتي فمينستي به دسته گلهايي كه آب داديم پوشش ناجور خبري ميديم !!! گرفتيد چي شد ؟؟؟

حالا واسه اينكه اين وسط شوما سياستمدارهاي فهيم ، يه نمونه از همين كارها و دسته گلهاي نشات گرفته از مرام "لاتكولاري" ما رو ملاحظه بفرماييد و فيض ببريد ، بيزحمت روي اين روي اين لينك بنفش رنگ كليك كنيد تا چشم و دلتون روشن بشه !!!


---------------------------------------------------------------------------
توضيحات اضافي : واسه اينكه اين حركت "لاتكولاري" ما يه موقع شكل جنسگونه (!) به خودش نگيره و خداي نكرده اين وسط خشتك مشتكمون پرچم نشه ، ما خيلي تلاش كرديم كه اين آبجي خانوماي فمينيست خارجي (!) رو هم در اين حركت با خودمون همراه كنيم ولي اين آبجي خانوما اظهار داشتن كه بدليل پاره اي از معذورياتي كه از لحاظ فيزيولوژيكي و آناتوميكي دارن ، حال نمي كنن كه با ما در اين حركت زيبا همراه بشن ... دكتر ايرج گلي به اين آبجي خانوما پيشنهاد دادن كه با استفاده از ني و اين صوبتها اين امكان وجود داره كه اونها هم بتونن همون كاري رو كه ما كرديم خيلي راحت و بدون دردسر انجام بدن (!)‌ ولي خب اين جيگرا قبول نكردن و گفتن كه ما به جاي اين حركت ، از اين به بعد هر جا كه خواستيم جلوس كنيم ، اول پرچم اين ممالك بي مرام رو ميندازيم زير باسنهاي نانازمون و بعد جلوس ميكنيم يعني از اين پرچمها بعنوان زير باسني استفاده خواهيم كرد ... دكتر عباس پارتيزان كه در محل حضور داشتن شديدا با اين سري از صوبتهاي آبجي خانوماي فمينيست ، حال كردن و همونجا به ساير بر و بچه هاي لاتلندي گفتن كه بايس به افتخار اين آبجي خانوما 200- 300 تا سوت بلبلي مشتي بزنيم و بهشون بگيم كه دمتون گرم ... كه خب بر و بچه ها هم همين كار رو انجام دادن

http://www.laatland.com/2006/02/post_66.html

Tuesday, February 07, 2006

وبلاگ گیل ایران

غنی شدیم
رفت!


راهیابی به شورای امنیت را حضور ملت غنی شده ایران تبریک می گویم.

دم مشارکت اتمی شما در احقاق حقوق حقه مان گرم!

....................................

از این بهتر چه جوری می شه به ملت شیرفهم کرد؟
ویلاگ زن ایرانی

وبلاگ زیتون ( مرکزفرماندهی زیتونستان)

بیسته‌ی زجر

1- بیسته‌ی زجر به جای دهه‌ی زجر×به‌خاطر این‌که دهه‌ی زجر افتاده بود به روزهای محرم، از یکی دوماه پیش اعلام کردن که ده‌روز جلوتر مراسم این دهه رو می‌گیرن. اما اون دهه تموم شد و اینا دلشون نیومد تمومش کنن. در نتیجه ما امسال ستم مضاعف کشیدیم و باید بیست روز مزخرفاتی که تو تلویزیون به خوردمون می‌دن تحمل کنیم.

2- باز هم باید تحمل کنیم که، تلویزیون اصرار داره باور کنیم انقلاب سال 57 واقعا اسلامی بوده و توسط یک‌مشت آخوند رهبری شده. از بس تو این 27 سال گفتن انگار خودشون هم باورشون شده. یادشون رفته روز 21 بهمن که مردم اسلحه به‌دست تو خیابونا ریخته بودن، هادی غفاری به نمایندگی از اسمشو‌مبر اول در قسمت شرق میدون فردوسی رفته بود رو یه مینی‌بوس آبی‌رنگ و فریاد می‌زد:" مردم برگردید خونه‌هاتون! امام هنوز دستور جهاد ندادن!"

×(تو فرهنگ عمید نوشته ضجر درسته)

http://z8un.com/archives/2006_02.html#000674

وبلاگ تلخ نویسی های لقمانعلی

شیرینی دانمارکی !

یکی پیشنهاد کرده است که نام شیرینی دانمارکی را بگذارند شیرینی گل محمدی. منهم برای مبارزه با استکبار جهانی پیشنهاد می کنم که نام آچار فرانسه را بگذاریم آچارمعاویه -
- البته می توانیم اسم آچار فرانسه را آچار سوری یا آچار ونزوئلائی هم بگذاریم.
اسم ماکارونی را بگذاریم غذای تنبل ها
از این به بعد به پیتزا بگیم تافتون گرد استکباری با مخلفات
روغن مازولا هم بشه روغن امام خمینی

http://loghmanali.blogspot.com/2006/02/blog-post_06.html

وبلاگ آق بهمن

امروز تو تاکسی بودم و رادیو روشن بود. رادیو پیام هم نبود. یکی از این مجری‌های جوان که می‌خواهند خیلی هم خودمانی به نظر می‌رسند با یک لحن ... جمله‌هایی شبیه این‌ها را می‌گفت:« شورای امنیت؟ تحریم؟ مارو از چی می‌ترسونین؟مثل این‌که کورش ذوالقرنین رو نمی‌شناسین؟مثل اینکه فرزندان کورش رو نمی‌شناسین؟مثل این‌که مریدای علی رو نمی‌شناسین؟ما ۲۷ ساله تو تحریمیم. تو همین تحریم هم به انرژی هسته‌ای رسیدیم.»

Monday, February 06, 2006

وبلاگ بادبان



پرونده اتمی و شورای امنیت

سرانجام شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی پرونده هسته‌ای آخوندها را به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع کرد . البته اتخاذ این سیاست متحد علیه حکومت جنایت پیشه ایران حاصل تلاش بی‌وقفه و مستمر بسیاری از یاران مقاومت مردم ایران می‌باشد . از خروج اطلاعات هسته‌ای از داخل ایران گرفته تا کنفرانس‌های افشاگرانه مطبوعاتی و از تظاهراتهای متعدد در مقابل پارلمان اروپا ، کاخ سفید ، تا سرمای 18 درجه زیر صفر وین و در برابرمقرآژانس بین‌المللی انرژی اتمی همزمان با اجلاس شورای حکام و کشیدن نمايندگان پارلمانهاي اروپايي و شخصيتهاي سياسي و حقوقي وگرفتن حمایتها و انعکاس آن در مطبوعات جهان و آگاهی جامعه جهانی ازفعالیتها و پروژه مخفی آخوندها ، بالاخره توانستند پرونده را به روی میز شورای امنیت بکشانند .و به وضوح دیدیم که فعالیتهای خارج از کشورآنچنان که برخی تصور می‌کنند بی ثمرو بی نتیجه نیست و در راستای همان مبارزه ضد ارتجایی و در جهت احقاق آرمان‌های دیرینه مردممان گام برمی‌دارد و خواسته‌هایمان هیچ فاصله جغرافیایی ندارد .

همزمان با این اقدام عصر روز شنبه دبیرخانه شورای امنیت آخوندها از مدیران مطبوعات کشور خواسته بود تا با نوشتن مقالات ملی میهنی و حماسی بهر طریق ممکن یکپارچگی مردم را انعکاس دهند و در تحلیلهایشان سه نکته مهم را در نظر بگیرند
از ایجاد هر گونه نگرانی و ترس در میان مردم جلوگیری شود-
عدم القای به بن بست رسیدن و پایان موضوع-
عدم القای شکست دیپلوماسی جمهوری اسلامی
-
وسرپیچی از این 3 اصل مغایر با مصالح نظام اعلام ،و تهدید به توقیف کرده بودند . ولی بسرعت خبر در داخل پیچید و سقوط بازار بورس ایران نمودار این واقعیت بود . و رژیم مرتباً در رسانه‌ها و رادیو تلویزیون به ادعاهای صلح آمیز هسته‌ای و اینکه این فعالیتها حق کشور ایران است شروع به کشیدن جیغ‌های بنفش شد .

حالا معلوم نیست رفتار صلح آمیزشان در عراق را باور کنیم و یا پروژه فتح قدس از طریق کربلا توسط امام شیادشان را و یا رفتار صلح آمیزشان با زندانیان در سالهای 60 و 67 و صبر و شکیبایی‌شان را در مقابل اقلیتهای مذهبی و قوانین و موازین دموکراتیک‌شان برای سنگساری زنان ، یا پاک کردن مسالمت‌آمیز اسرائیل از نقشه جغرافیا ،اصلا ً دادن یک بسته کبریت بی‌خطرهم دردست احمدی نژاد خطر‌ناک است چه رسد به بمب اتمی .این دلقک و میمون که از شروع کار خود فقط جای دوست و دشمن را به ولی فقیه نشان داده است وبجز نطقهای تهدید‌آمیز هیچ برنامه اساسی برای حل مشکلات عمومی مردم نداده است وطی واکنشی گفته است:

ما خدارا شاکریم که دشمنان ما را از احمق‌ها آفریده دلتان خوش است كه قطعنامه صادر كرده‌‏ايد، خوش باشید

حالا این در حالی است که بوی حلوای رژیم بلند شده و تمام ترس رژیم و نشریات جیره‌خوار آنان از تحریمهای نفتی و تسلیحاتی و تکنولوژیکی و دیپلوماتیک، و ترس از درهم شکستن طومار غارتگریهای 27 سال به دست توانای ملت است .

Sunday, February 05, 2006

وبلاگ سرزمین آفتاب

متأسفانه سازمان انرژی اتمی هم تصمیم گرفت پرونده‌ی ایران را به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع بدهد. چه می‌دانم، شاید یواش یواش باید گفت هر چه می‌خواهد بشود بگذار بشود، وقتی حکومت واپس‌گرای ما می‌خواهد نکبت بر مملکت جاری کند شاید به‌تر باشد بکند تا ملت خود به خود آیند و زبان بگشایند. نامه‌ای داشتم از دوستی در تهران که نوشته "انقدر تو سرت نزن چون ملت در ایران به تنها چیزی که فکر نمی‌کنند این مصیبت عظماست".

وبلاگ گیسو

نسلی که در آتش انقلاب سوخت

با جنگ و اخبار مربوط به اون بزرگ شدم و پا به سن نوجوانی و بلوغ گذاشتم سال اول راهنمایی بودم و پوشیدن شلوار جین تنگ اون سال ها خیلی مد بود یک روز ناظم مدرسه بلندگو به دست گرفت و کلی از غربزدگی و زشت بودن لباس به سبک غرب پوشیدن گفت و از فرداش هم قیچی به دست سر صف ها راه می رفت و پاچه شلوار جر میداد جوری که دیگه باید اون شلوار را دور می انداختی. سوم راهنمایی بودم که به خاطر پوشیدن یک کاپشن به رنگ قرمز مواخذه شدم و از فرداش کاپشن کهنه و قدیمی ام که به رنگ قهوه ای مرده ای بود را پوشیدم.اون روزا حرف زدن با یک پسر در خیابان گناهی نابخشودنی محسوب می شد. مدرسه ای که من می رفتم در همسایگی یک دبیرستان پسرانه بود و تمام پنجره های مدرسه به طرف حیاط دبیرستان پسرانه باز می شد مسئولین مدرسه ماها را از کنار پنجره رفتن حتی برای اینکه آسمون را نگاه کنیم بر حذر می کردند و اگر کسی حتی به طور اتفاقی جلوی پنجره می رفت با خطر اخراج از مدرسه روبرو بود. با تمام این حرفا ما هرطوری بود کنار پنجره می رفتیم و از اون بالا (طبقه سوم) با پسرا حرف می زدیم یا گچ تو سرشون می انداختیم و سر به سرشون میذاشتیم بعضی ها که دیگه خیلی رمانتیک بودند نامه می نوشتند و واسشون پرتاب می کردند وقتی مدیر و ناظم مدرسه دیدند اینطوری حریف ماها نمی شن جلوی پنجره ها را دادند با حصار های آهنی ریز ومشبک بپوشونند که دیگه هیچ نامه ای رد و بدل نشه و هر کلاسی هم یک مامور واسه خبر چینی داشت.

هر سال که میگذشت می گفتیم دریغ از پارسال. سخت گیری ها تو جامعه بیشتر می شد و بزرگترها هم که همه تو فکر یه لقمه نون بودند و تو خونه ها صحبت از اعلام کردن و نکردن کوپن برنج و نفت و گوشت و پنیر و...بود. روزی که با مادرم به دبیزستان برای ثبت نام رفتم ناظم مدرسه که یک خانم بسیار زشت بود و مقنعه چونه دار بلندی هم سرش بود یک نگاه به کفش های من کرد و گفت : حتما فردا این شکلی می خواهی بیایی مدرسه؟ من گفتم مگه من چه کار کردم که به جوراب نازک مشکی ام اشاره کرد و گفت اینا را میگم . با ناراحتی گفتم نه خوب امروز این پام بود دیگه وقت نکردم عوضش کنم به هر حال من که الان فقط برای ثبت نام اومدم و نمی خوام سر کلاس برم ولی اون زن عقده ای که هنوزم اسمش و قیافه اش یادمه بهم گفت فرقی نمی کنه میری خونه و جورابت را عوض می کنی و دوباره میای. بعدا همون خانم معلم تعلیمات دینی یا بینش اسلامی مون شد و یه روز که سر کلاسش مثل همیشه همه در حال چرت زدن بودند اومد بالا سرم و گفت ببینم مگه تو نماز نمی خونی؟ منم دستپاچه شدم و گفتم چرا خانم می خونیم که اشاره کرد به لاک کم رنگی که روی یکی از انگشتام بود و گفت پس این چیه؟ منم که حسابی هول شده بودم گفتم اینو امروز صبح بعد از نماز زدم!!

هر چند وقت یک دفعه توی مدرسه مون عملیات گشتن کیف و کتاب بچه ها بود برای یافتن نوار کاستی، فیلمی، عکسی و یا نامه عاشقانه و لوازم آرایش. بعضی وقتا این کار رو صبح موقع ورود به مدرسه می کردند و بعضی وقتا هم موقع زنگ تفریح که همه را به حیات مدرسه می فرستادند(بی شرمی تا چه حد بود؟)یه مدت هم که صبح ها سر صف زل میزدند تو صورتت تا مثلا کشف کنند زیر ابروت را برداشتی یا مداد چشم کشیدی؟ پوشیدن جوراب سفید ممنوع شده بود و حتی اگر کفش ورزشی و ساق دار هم می پوشیدی نباید جوراب سفید پات می کردی بعضی بچه ها جرات کردند و اعتراض به این که چرا باید فقط جوراب تیره بپوشیم؟ جواب اومد چونکه جوراب سفید باعث جلب توجه میشه!!

سال ۶۷ جام زهر نوشیده شد و جنگی خانمانسوز و بی نتیجه تموم شد. جام زهری که خیلی سال پپش باید نوشیده می شد زمانی که عراق و کشورهای عرب منطقه حتی حاضر به جبران خسارت ایران و دادن غرامت جنگی بودند اما حماقت و خود بزرگ بینی یه عده باعث ادامه اون و کشته و مجروح و معلول شدن هزاران جوان ایرانی شد.

تابستان سال ۶۷ سال سیاه دیگری بود که لکه ننگش تا ابدیت بر دامان این حکومت خودکامه خواهد ماند. صدها زن و مرد، جوان و نوجوان پس از شکنجه های بسیار و تحمل زندان های طولانی بدون هیچ دادگاه و محاکمه ای تیرباران و اعدام شدند. همسایه کناری مون در عرض چند هفته خبر اعدام ۳ فرزند دختر و پسرش را شنید. همیشه موقع بازی بچه ها تو کوچه دختر بچه غمگین و افسرده ای را می دیدم که با بچه ها بازی نمی کرد و تنها به تماشای اونا می نشست بعدا شنیدم تازه به اون محله اومده و پیش مادر بزرگ پیرش زندگی می کنه چون پدر و مادرش تیربارون شده بودند.

دهه ۶۰ هم با همه سیاهی هاش تموم شد و دهه هفتاد اومد هزاران جوان مانند من در پی راه یافتن به دانشگاه و یا پیدا کردن شغل مناسب بودند. ورود به دانشگاه رویایی دست نیافتنی بود و دانشگاه آزاد هم با بودجه کم خانواده های قشر متوسط چندان جور در نمی آمد و مدرکش هم توسط کارفرماها چندان جدی گرفته نمی شد. اینا باعث شد که سیل خروشان ملت برای فرار از این جهنم و به دست آوردن حدااقل حقوق انسانی به خارج از کشور شدت بگیره.

صدها هزار ایرانی به امید یک زندگی بهتر آواره کشورهای دیگر شدند. تحمل رنج غربت برای بسیاری مانند من یکی از تجربه های تلخ زندگی شد. بهای آزادی و راحت نفس کشیدن و حرف زدن گران بود و ما این بها را پرداختیم خودمون و احساسمون را فدای آینده بچه هامون کردیم تا بلکه اونا سرنوشت تلخی مانند نسل ما نداشته باشند.

و من امروز این گوشه دنیا دلم گرفته از اینکه نتونستم اونجا باشم و کاری بکنم و از مشکلات فرار کردم.

دلم گرفته از اینکه کشورم روز به روز در گنداب غرق تر میشه و همه ما به جای اتحاد و دوستی دائم در حال جنگ و دعواهای همیشگی مون هستیم و هیچ کدوم دیگری را قبول نداریم.

یعنی این کابوس وحشتناک ۲۷ ساله را پایانی هست؟

http://gissoo.blogfa.com/post-149.aspx

Saturday, February 04, 2006

وبلاگ سیبیل طلا

جام زهر

از الان تا پرونده ما تشریف ببرد شورای امنیت، یکی از آقایان باید لطف کنند هرچه سریع تر جام زهر را بنوشند تا که به کل بی خیال غنی سازی شوند یا که غنی سازی شان را ببرند خاک اجنبی بکنند. حالا اینکه من کله خر با این نوشیدن زهر موافقم یا نه که از کی تا حالا سی دل من کسی سیاستمداری می کند؟ .مساله این است که حالا چه کسی باید جام زهر را بالا بکشد؟ آقا که خوب عمرا تن به این خفت نمی دهند. مصباح که تازه گی ها کارت من هیچ کاره ام را بازی می کند. رفسنجانی هم که خوب خودش منتظر است جام را پر کند بدهد دست داوطلب مورد نظر. لاریجانی هم که زهر خوردنش به هیچ دردی نمی خورد و سر و صدایش کافی نیست. به جان خودم همین روز هاست که آقا احمدی نژاد را به زور داوطلب کنند یک زهری نوش جان کند. فکر کنم بهترین کاندیدا برای اعلام غلط کردیم جهانی شخص شخیص احمدی نژاد باشد. فقط خدا کند قبل از کنفرانس هولوکاست نباشد که من خیال دارم مقاله بدهم [چشمک.]

http://sibiltala.blogspot.com/2006/02/blog-post_04.html

وبلاگ انجمن بدون مرز

صفحه ويژه پيگيري سانسور زنان

صفحه اي ايجاد کرده ايم که کل جريانات پيگيري سانسور زنان را اونجا مجتمع کنيم. اين پست هم ويژه نظر دادن و اعلام همکاري در اون باره است. صفحه رو اينجا ببينيد womyn.BedooneMarz.com صفحه ويژه پيگيري سانسور زنان و اگر نظري داشتيد يا علاقمند به مطلع شدن از باقي ماجرا بوديد، همين پايين بنويسيد.

خوشحال مي شويم از اينجا نظر بدهيد يا از طريق دنبالک بحث کنيد.

http://www.bedoonemarz.com/

Thursday, February 02, 2006

وبلاگ خُسن آقا

آیا روزهای رژیم به آخر رسیده؟

در یک هفته گذشته به ترتیب سخنان مرکل، شیراک، بلر و امروز (دیروز) عاقبت بوش، همگی یک صدا یک مساله را مطرح می‌کنند. همگی به گونه‌ای غیر مستقیم خواستار سرنگونی حکومت آخوندی هستند.بوش اما در سخنانش نکته‌ای نهفته بود که باید آنرا جدی گرفت. آنجایی که روی سخنش به "ملت" ایران است در لفافه و غیر مستقیم می‌گوید:یا رژیم‌تان را هر چه زودتر خودتان سرنگون کنید یا مجبور خواهیم بود شما را هم با این رژیم تنبیه کنیم.گرچه سخنان شیراک که بسیار مستقیم تر بود و رژیم را حتی تا مرحله تحدید حمله اتمی نیز کرد.بعد از سخنان این چهار کشور که بگذریم جبهه گیری چین و روسیه هم ملایم تر از این چهار کشور نبود تنها فرقی که در موضع گیری این دو دیده شد کمی با اما و اگر بود و آنهم تنها برای بازی های سیاسی پشت پرده طرح ریزی شده بود تا بوسیله آن گاو غرب را بر سر این مساله کمی بدوشند و جیب خود را پر تر کنند.

http://hasanagha.net/blog/2006/02/post_4.php

وبلاگ سيدعلی گدا

به مناسبت دهه زجر











دستاوردهاي جمهوري اسلامي

. اعدام ،شلاق زدن،سنگسار ،و بريدن دست و پا در ملا عام -
. کشتار دست جمعي‌ زندانيان سياسي -
. سو قصد و کشتار مخالفان سياسي‌ در خارج از کشور -
. قتل هاي زنجيره اي سياسي‌ در ايران -
. ترويج زندانهاي کشور با گنجايش هزاران زنداني -
. ايجاد خفقان سياسي -
. ترويج تروريسم بين المللي و داخلي -
. زير پا گذاردن حقوق بشر در هر مورد -
. سلب آزادي هاي فردي -
. آباداني‌ گورستانهاي کشور -
. کشتن و زنداني‌ کردن روزنامه نگاران -
. پايمال کردن حقوق زنان -
. سانسور و بستن جرايد -
. آواره کردن بيش از ۵ مليون ايراني در جهان -
. ظلم به اقليت هاي مذهبي -
. فيلتر گذاري بر اينترنت -
. اختلال در پخش برنامهاي راديو و تلوزيون هاي ماهواريي -
. دزدي اموال ايران توسط ملايان و انتقال آن به خارج از کشور -
. از بين بردن اقتصاد ايران -
. ازدياد فقر در ايران -
. ايجاد تورم شديد اقتصادي در ايران -
. بي‌ ارزش کردن ريال -
. ازدياد بيکاري -
. افزايش سرقت و جنايت از فرط فقر -
. ترويج فساد، فحشا، و اعتياد -
. ايجاد بحران مسکن در ايران -
. سو تغذيه، کاهش رشد، و افزايش افسردگي‌ در نوباوگان ايران -
. بحران وضعيت بهداشتي‌ و بهزيستي‌ در ايران -
. هتک حيثيت ايران در عرصه جهاني -
. اشغال سفارت آمريکا و گروگان گرفتن اعضاي سفارت به مدت ۴۴۴ روز -
. درگيري با کشورهاي همسايه -
. جنگ ايران و عراق. مليونها کشته ، زخمي‌، معلول، و بي‌ خانمان محصول آن -
. طرفداري از صدام حسين در جنگ عراق با آمريکا -
. دامن زدن به اختلافات منطقه اي خاور ميانه -
. قرار دادن ايران در محاصره اقتصادي -
. توليد سلاح هاي کشتار جعمي -
. بر تاراج دادن حق قانوني‌ ايران در درياي خزر -
. تخريب صنايع هواپيمايي‌ کشور در اثر تحريم اقتصادي و سياسي‌ ضد ايران -
. از بين بردن صنايع ايران -
. عقب ماندن ايران از سطح تکنولوژي جهاني -
. بحران وضعيت آلودگي‌ هوا و محيط زيست -
. از بين بردن کشاورزي ايران -
. از بين بردن هنرهاي زيبا، تاتر، سينما و موسيقي‌ در ايران -
. ترويج قشري گرائي و ارتجاع -
. بستن دانشگاه هاي ايران براي انقلاب فرهنگي‌ بمدت ۳ سال -
. حمله به محيط دانشگاه، کشتار و سرکوبي دانشجويان -
. زيرپاگذاشتن قانون اساسي‌ جمهوري اسلامي -
. استخدام اراذل و اوباش حزب الهي‌ و بسيجي براي سرکوبي‌ ملت -
. واردات و فروختن قاچاق بمنظور درامد بيشتر براي عناصر رژيم -
. فروختن زنان ايران در شيخ نشينهاي خليج فارس -

http://seyedaligeda.blogspot.com/2006/01/blog-post_31.html

Wednesday, February 01, 2006

وبلاگ اوهام روزانه

: گروه آرمان سپید :

وبلاگ سردارجنگل

آیا رفتن به ایران برایش خیلی مشکل شده است ؟

وبلاگ لندنی

صدای کودکان شکنجه شده در جمهوری اسلامی

مهدیه 12 ساله از جریا ن حمله وحشیانه به خانه اشان و دستگیری همراه با خواهر 2 ساله اش و مادرش... حتما این فایل صوتی رو گوش بدهید ... پدر مهدیه سلیمی خود مجروح جنگی است و شیمیائی شده ...در جنگی که فقط و فقط برای حفظ نظام منحوس جمهوری اسلامی 8 سال ادامه پیدا کرد وی مجروح شده و حالا هم حق هیچگونه اعتراضی نداره ؟ همسر وی که در خانه خیاطی میکند هنوز بعنوان گروگان در زندان بسر میبرد ! صورت کودک 2 ساله اشان هنوز زخمی است ...مهدیه 12 ساله و خواهر کوچکش چشم انتظار مادر نشسته اند ... جریان اعتصاب صنفی اتوبوسرانان رو اینطور سرکوب می کنند ... صدها نفر از خانواده های دستگیرشدگان اخیر در شرایط روحی و مالی بسیار بدی قرار دارند ...رانندگانی که برای اعتراض به شرایط کاری اعتصاب کرده اند حالا باید بغیر از کتک و زندان در شراطی مالی بدتر هم قرار بگیرند ولی حاکمان کشور اسلامی با ثروتهای بیکران در اروپا و امریکا تجارت کنند ! دولت احمدی نژاد بجای برگزاری کنفرانس تحریف هالوکس چرا دختر 2 ساله رو در قرن 21 با ضرب و شتم به زندان می اندازه ؟ راستی هیتلر با اون همه جنایت با شهر وندان آلمانی و هم وطن های خودش مهربان تر بود . حتما حتما این فایل صوتی واقعی و غم انگیز پدر و دختری درد کشیده روگوش بدهید .

راستی خاتمی ها در کدوم گوری هستند ؟؟؟ جریان فریبکارانه دوم خرداد و مثلا گفتگوی تمدن ها و .... ؟!؟!؟ رفرمیست ها !!! همگی خفه شده اند ! لابد الان می گویند که ما در این مملکت پست و مقامی نداریم ؟!؟ البته برای من عجیب نیست و می دانم که تمام جناح های دولت دیکتاتوری جمهوری اسلامی در ظاهر شاید تفاوت هائی داشته باشند ولی در باطن برای حفظ نظام فاشیستی همگی در سرکوب مردم همدست هستند ... راستی باز هم خانم شیرین عبادی در سخنرانی های بین اللملی اش از زندان های عجیب و غریب امریکا صحبت خواهد کرد ؟ قصدم دفاع از امریکا نیست که سیستم امپریالیستی هزاران اشکال داره ولی خانم عبادی که میتونه بلندگوهای بین اللملی رو برای چند ساعتی در اختیار داشته باشه چرا هرگز حرفی از زندانیان ایران نمی زنه ؟ این روزها هم سپری خواهند شد و روزی و سالی دوباره آزادی بر سرزمین ایران راه خواهد یافت این سیر تکامل تاریخی است و هیچ دیکتاتوری در هیچ کجای دنیا تا بحال دوام نداشته ..نیروی مردم و فرهنگ همیشه بر زور و ستم غالب بوده و خواهد بود .
اعلام اعتصاب برای روز جمعه 14 بهمن

http://jaylondoner.blogspot.com/2006/01/blog-post_31.html