Showing posts with label Che Guevara چه گوارا. Show all posts
Showing posts with label Che Guevara چه گوارا. Show all posts

Monday, February 04, 2008

وبلاگ چه گوارا:: کمپین آش نذری "فمینیستی"؛ تساهلی اکتیویستی و یا سیاستی کاسبکارانه

وبلاگ چه گوارا
http://cheguara.blogspot.com/


نکته ای که طرفداران "معجزات" کمپین آش نذری نمیخواهند بفهمند (ولی فرض میگیریم که سهوآ نفهمیده اند) اینست که گرایشی که به عنوان فمینسم در اذهان مردم ایران وجود دارد، همان زنی ایرانی است با صورت خونین، که پلیس دستگیرش میکند و نه زنی ملاقه به دست در کنار دیگ آش نذری!
اینکه تصویر آن "فرهنگ " (که امثال خانم نوشین احمدی خود را متولی آن میدانند) با فمینیسم سازگار نیست، امری است فراتر از "هدفهای (!) سیاسی /عبادی کامپین(!)" 1000.000 امضا!

کمپین آش نذری "فمینیستی"؛
تساهلی اکتیویستی و یا سیاستی کاسبکارانه؟



در پی اقدام فعالین کمپین یک میلیون امضا جهت توزیع دفترچه های توضیح قوانین به همراه آش نذری واکنش های متفاوتی از سوی گرایشات مختلف انجام گرفت که من نمیخواهم در اینجا به آنها بپردازم . هدف ام از انتشار این مقاله بررسی پاسخی است که نوشین احمدی خراسانی به این واکنش ها (که از نظر او به ناسزا و سکوت طبقه بندی میشود*

البته ایشان در مورد تایید ها حرفی به میان نیاوردند که مسلمآ این عمل میتواند همیاری و همدلی عده ای را نیز بر انگیزد و مسلمآ هدف نهایی این استراتژی یعنی" استراتژی آش نذری" جذب نیروهای با گرایش بیشتر مذهبی است (به کمپینی که توانسته امضای بخشی از نیروهای غیر مذهبی و همچنین مذهبی را در خود جمع کند).

همانطور که ظاهرآ تاکید معروف "طبق قوانین شرع" پس از جمع آوری امضا بخش غیر مذهبی به کمپین اضافه شده است (البته من اطلاع دقیقی از کم و کیف آن ندارم ولی با توجه به اینکه بخشی ازافرادکمپین امضا خود را به همین دلیل پس گرفته اند و دلیل آنرا اضافه شدن این قید که کمپین را خاص اقشاری با گرایشات مذهبی میکند ، عنوان کرده اند) ایشان در بخش اول مقاله خود میگویند که وقتی مخالفین رژیم از مراسم ختم که امری مذهبی است برای تبلیغ استفاده می کنند، چرا نباید از آش نذری برای این منظور استفاده کرد؟ دلیل اینکه اولی در چهارچوب های روشنفکر ایرانی مجاز شمرده میشود و دومی ناسزا در پی دارد را فرهنگ مردسالار غالب بر جریان روشنفکری ایران می دانند.

این حرف به نظر من بیراه نیست و گویای واقعیتی است . اما هدف من از نوشتن این مقاله تایید حرفهای ایشان نیست پس میروم سراغ بخشی که ایشان شروع به دروغ گفتن میکنند و آن بخشی است که شامل تحلیل سیاسی ایشان است.

خانم نوشین احمدی خراسانی در بخشی از مقاله میگویند:

"در واقع به نظرم قصه ی این واکنش ها صرفا بومی و «ایرانی» هم نیست، زیرا بخش مهمی از آن، به وضعیت بین المللی باز می گردد. عرصه روابط بین الملل بار دیگر به سمت دو قطبی شدن هرچه فزاینده تر پیش می تازد در نتیجه، هر نماد و تصویری، به خصوص«تصویر زنان» ( که یکی از موارد اصلی مناقشه بین دو قطب بنیادگرایی در سطح روابط بین الملل است) باید جایگاه اش کاملا مشخص باشد تا اگر در بافت ارزش های این دو قطب ایدئولوژیک جای نمی گیرد، بی رودربایستی، حذف شود.
دهه گذشته اما وضعیت بین المللی متفاوت بود، نیروهای میانه در قالب سازمان های بین المللی توانسته بودند تاحدودی کلیشه های رایج از زن مسلمان را تغییر دهند که نتیجه اش آن بود که تصویر «شیرین عبادی» زنی مسلمان و حق طلب که بدون حجاب ظاهر شده و حتا جرات کرده بود با مردها دست بدهد، تصویر و نمادی از زن مسلمان ایرانی بود که جای خود را باز کرد. آن زمان در سطح بین المللی سعی می شد که این تصویر در برابر تصویر «زن مسلمان چادری و منفعل» تقویت شود و البته در این رابطه، نیروهای میانه در روابط جهانی تاثیرگذار بودند.
اما این روند در کمتر از یک دهه تغییر کرد و به ویژه با گسترش آتش جنگ در خاورمیانه، نیروهای بنیادگرای دو قطب متخاصم، قدرت حیرت آوری کسب کردند. آقای احمدی نژاد و آقای بوش به سمبل دو قطب متنازع جامعه جهانی تبدیل شدند. تصویر تیپیکال از زن مسلمان خاورمیانه ای که هر قطب ارائه می کرد نشانه و فورمتی از پیش تعیین شده داشت. بازنمایی تصویر زن «شرقی» و «اسلامی» که قطب «وطنی» آن را گسترش دادند «زن استشهادی تفنگ به دست» است، و تصویر ارائه شده از سوی آن طرف معادله از زن «ایرانی»، تصویر زنی است که در خیابان های تهران برای رعایت نکردن «حجاب» سراپا خونین و مالین است.
این دو نماد برساخته از «زن»، در رویارویی با یکدیگر، به سمبل های پذیرفته شده از سوی اکثر قریب به اتفاق رسانه ها از «زنان ایران» تبدیل شدند در نتیجه، تصویر «شیرین عبادی» به نوعی از هر دو طرف به تصویر مغضوبی تقلیل یافت که باید حذف می شد. هرچند نیروهای میانه این دو قطب (به خصوص فعالان جنبش زنان در سراسر گیتی) همچنان سعی دارند تا تصویر واقعی و معتدل از زن ایرانی را تقویت کنند".!


خانم نوشین احمدی خراسانی میگویند تصویری که شیرین عبادی از خود ارائه نمود، یعنی زنی مسلمان که بدون حجاب ظاهر شده و حتا جرات کرده بود با مردها دست بدهد ، دیگر از طرف قدرت های غالبه در جهان خواستار ندارد ( البته این تصویری است که شیرین عبادی به عنوان یک فعال سیاسی یا اجتماعی از خود ارائه نمود و شاید تصویر واقعی او نباشد ، یعنی ممکن است ایشان اساسآ چپگرا باشند ولی تصویر ارائه شده "زنی مسلمان(!)" است)- این حرفها را اینجا مینویسم که خانم نوشین احمدی گمان نکنند همیشه با روشی پوپولیستی میتوان به نتیجه رسید.

در این تقسیم بندی که خانم نوشین احمدی ارائه میکنند، آقای جورج بوش همدلی بیشتری با سکولارهای رادیکال دارند تا با سکولارهایی با رنگ و لعاب مذهبی. یعنی اگر قرار باشد آقای بوش بین دو تصویر مشخص از زن در جهان، مثل بینظیر بوتو و شیرین عبادی در یک سمت و اوریانا فالاچی در سمت دیگر ، یکی را تجویز کند، آقای بوش تصویر فالاچی را تجویز میکند.

از نظر من این همان دروغ بزرگی است که خانم خراسانی احتمالآ بدلایل اکتوبیستی می گویند (اشکالی ندارد! هدف وسیله را توجیه میکند، حتی اگر فمینیست باشی ولی فکر نکنی کسی نمی فهمد). اگر بخواهیم افغانستان و عراق و پاکستان و ترکیه را ملاک بگیریم (که همه سند های زنده این دروغ گویی خانم خراسانی هستند) درعراق و افغانستان فعلی حکومتی با "رنگ و لعاب مذهبی" به غلظت کمتر و یا بیشتر از خانم شیرین عبادی سر کار است و در ترکیه نیز آک پارتی بر سر کار است که رونوشت برابر اصل ترکی همان چیزی است که خانم عبادی از خودش ارائه میکند و در پاکستان نیز ظاهرآ خانم بینظیر بوتو با پادر میانی آقای بوش امکان حضور دوباره سیاسی یافت- جایزه صلح نوبل را هم "ظاهرآ" خانم شیرین عبادی گرفته است و جایزه نمیدانم قلم طلایی را هم داده اند به جناب اکبر گنجی- صدای آمریکا هم تا آنجا که من دیده ام از گرایش "رنگ و لعاب" مذهبی " حمایت تمام عیار میکند- اصولآ تمام بنگاههای خبر رسانی که یک زمانی من و خانم خراسانی آنرا بنگاههای خبررسانی امپریالیستی مینامیدیم در اختیار و درخدمت همین گرایش " رنگ و لعاب مذهبی" است.

اما نکته ای که خانم نوشین احمدی خراسانی عمدآ نمیفهمند ولی فرض میگیریم که سهوآ نفهمیده اند اینست که جنبش زنان در خاورمیانه به سمت رادیکال شدن پیش میرود ، اینکه این رادیکال شدن را ایشان امری مردانه و غیر فمینیستی می دانند بحث دیگری است ولی واقعیت اینست که جنبش زنان از چهارچوب هایی که فمینیسم وطنی میخواهد آنرا محصور کند فراتر رفته است.

گرایشی که به عنوان فمینسم در اذهان مردم وجود دارد همان زنی است با صورت خونین که پلیس دستگیرش میکند و نه زنی ملاقه به دست در کنار آش نذری . اینکه تصویرموجود از فمینیسم با فرهنگ شرقی که خانم خراسانی خود را متولی آن میدانند سازگار نیست ، امری است جدا.

Sunday, January 13, 2008

وبلاگ چه گوارا: شاید من هم کاندید نمایندگی "مجلس" شدم

Che Guevara چه گوارا

شاید من هم کاندید نمایندگی "مجلس" شدم

داستان کوتاه/

راستش را بخواهید من بابک خسرو امیری* را خیلی قبولش دارم . یادش به خیر با هم خیلی رفیق بودیم. رفاقتمان ادامه داشت تا اینکه حزب به من دستور داد که وارد انجمن اسلامی بشوم و ارتباط ام را با حزب قطع کنم. آدم از من بی دین و ایمان تر پیدا نکرده بودند.

مجبور شدم ریشم را نزنم .چقدر برایم سخت بود. انگار که تاپاله به صورتم چسبیده بود، ولی کم کم عادت کردم. تسبیح دانه درشت پدر بزرگم را هم کش رفتم و یک دو ماهی طول کشید که شدم یک حزب الهی تمام عیار. هنوز قیافه بهت زده پدرم که تغییر رفتار من را مشاهده می کرد جلوی چشمم است. مادرم از سر به راه شدنم ناراضی نبود و سر نماز دعایم میکرد، ولی پدرم بهت زده بود انگار که بزرگترین معادله ریاضی را جلویش گذاشته اند و نمیتواند حلش کند. انگار که توی کلاس ریاضی جلوی شاگردانش کم آورده ( بعد از انقلاب زود هنگام بازنشسته اش کردند واین موضوع ناراحتش میکرد. گروه خونش به حزب الهی ها نمیخورد. سالها ریاضی درس داده بود و اهل منطق بود. خل مشنگی حزب الهی ها آزارش می داد).

اما وارد شدنم به انجمن اسلامی چندان سخت نبود. رفقا قبلآ راه را باز کرده بودند. سختی اش این بود که مجبور بودم سر نماز جماعت کونم را هوا کنم و جوراب های بد بوی این بچه حزب الهی ها را بو کنم . انگار که اینها جورابشان را عوض نمیکنند. وضو را اکثرآ زیر سیبیلی در میکردم. کم کم توی جمعشان من را پذیرفتند. عقل درست و حسابی که نداشتند و من شدم عقل کل یک عده که خشونتشان ته مانده عقب ماندگی شان بود.

شانس داشتم که هوادارهای مجاهدین و چپ ها از ارتباط ام با حزب خبر نداشتند وگرنه حالم را میگرفتند.

نمیدانستم از چه کسی بیشتر بترسم؟ از برادران جدیدم یا از این چپ های تند رو، یا از رفقای سابق حزبی ام، و یا از رفقای دیگرم که توی انجمن اسلامی بودند.

توی سالهای 60 که درگیری ها شروع شد خودم را کم و بیش کنار کشیدمريال ولی میدیدم که رفقا چطور به حزب الهی ها خط میدهند. از حریم امنی که برایم فراهم شده بود راضی بودم. خودم را راضی میکردم که دستور حزبم را اجرا میکنم: احسان طبری خودش پدر نابغه های دنیاست، میداند که چه میکند.

چند سالی طول کشید، تا به نماز و دعای کمیل و روزه گرفتن عادت کردم. روزه که نمیگرفتم؛ ادایش را در میآوردم . ولی عجیب به این کارها عادت کرده بودم . برایم شده بود مثل غذا خوردن. انگار که یک جورایی باورش کرده بودم

حزب که رفت زیر ضرب خشکم زد . شدم مثل پدرم، که بهت زده به ریشم نگاه میکرد: یعنی حساب و کتاب هایشان درست از آب در نیامد؟ اینها که میگفتند باید کنار قدرت بمانی تا بتوانی قبضه اش کنی. انگار زلزله آمده و من مانده ام زیر آوار. تمام دنیای کوچکم بهم ریخته بود.

سالهاست که حزب و سیاست را فراموش کرده ام. چند سال پیش بود که حج رفتم . الان شده ام حاج تقی. کلی برای خودم در این شهر کوچک برو بیا دارم. از حج که برگشتم برایم پارچه نویسی کردند و سر کوچه از درختها آویزانش کردند. باورم نمیشد که من همانی هستم، که به دستور حزب رفتم توی انجمن اسلامی . الان دیگر نمیدانم که هستم؟ اصلاح طلبم ؟ ملی مذهبی هستم؟ مارکسیست هستم ؟ ولی هنوز هم بابک خسرو امیری * را خیلی قبولش دارم :

دیروز در اینترنت دیدم که رهنمود داده که در شهر های کوچک میتوان از سد نظارت استصوابی گذشت. شاید من هم کاندید نمایندگی مجلس شدم!
...................................................

*

امیر خسروی به خبرنگار زمانه گفت: " نظارت استصوابی حتی اگر بصورت خشنی هم اعمال شود، شامل شهرهای بزرگ مثل تهران و اصفهان و تبریز می شود. وی افزود: « انتخابات مجلس در یک سطح گسترده ای در ایران صورت می گیرد که خیلی فاکتورهای محلی در آنجا تعیین کننده است، که اصلاً آقایان امکان اعمال نفوذ تا آن مناطق دورافتاده را ندارند. احتمال دارد دو سیاست متفاوت داشته باشیم. مثلا در تهران؛ اگر آنچنان نیروهای آزادی خواه و اصلاح طلب را حذف کردند که دیگر شرکت در انتخابات فایده ای ندارد، آنوقت باید در نجا سیاست دیگری اتخاذ کرد. احتمال دارد در شهرستان ها شرایط متفاوت باشد و به نظر من آنوقت باید متفاوت برخورد کرد"!


Friday, January 04, 2008

وبلاگ چه گوارا: دکتر ابراهیم یزدی را

Che Guevara چه گوارا


دکتر ابراهیم یزدی را ...

اخیرآ مصاحبه ای توسط ابراهیم یزدی از اعضای اصلی نهضت آزاد در ایران و همچنین از اعضای سابق کنفدراسیون دانشجویان سابق که ازافراد نزدیک به خمینی در بطن انقلاب 57 ( یا قیام 57 و یا به تعبیر برخی خیمه شب بازی 57 ) بوده است، منتشر شده است. هدف من از درج این مطلب بررسی نکات اساسی این مصاحبه و گمانه زنی در مورد اهداف انتشاراین موارد از طرف یزدی و سایرین پس از 30 سال است.

یزدی در این مصاحبه موارد مشخصی را ذکر میکند :

1-کنفرانس گدالوپ سرنوشت انقلاب 57 را معین کرد. پس از این کنفرانس که در نیمه نخست دی ماه 1357 تشکیل شده چهار کشور اروپایی( کارتر-کالاهان-ژیسکادستن- اشمیت) حمایت خود را از خمینی ابراز داشتند و از شاه قطع امید کردند.

این موضع آن چیزی است که در تاریخ تصریح شده است ولی مسلمآ ارتباطات نزدیکتری از قبل بین نزدیکان و خود خمینی با غرب وجود داشته است که بصورت پراکنده در خاطرات افراد سیا و ارتباطاتشان با بهشتی و سایرین آمده است.

2- دلیل تشکیل کنفرانس گدالوپ گزارشی است که توسط صادق قطب زاده ( با نام مستعارصادق چماق زاده - چون از سردمداران چماقداران حزب الهی اول انقلاب بود که این چماقداران بعدآ به نیروهای مترقی اصلاح طلب تغییر نام داده شدند !!) به دولت فرانسه داده شد. این گزارش که ابراهیم یزدی (احتمالآ بدلیل ترس) میگوید از محتویاتش بی اطلاع است موجب تشکیل این کنفرانس بود.

3- نگرانی اصلی آمریکایی ها از وقوع انقلاب قطع صدور نفت توسط دولت پس از انقلاب بود که از طرف خمینی تضمین به آمریکایی ها داده شد که صدور نفت قطع نشود.

4- دکترین آمریکا برای انقلاب ایران که توسط برژنسکی (معاون کارتر رئیس جمهور آمریکا) تدوین شده بود بر اساس ایجاد ائتلاف ارتش و روحانیت جهت جلوگیری از تصاحب قدرت توسط کمونیست ها بود . با این کار نه تنها کمونیست ها بلکه ملی گرا ها نیز از تصاحب قدرت سیاسی دور شدند و نکته قابل توجه اینست که آقای دکتر ابراهیم یزدی یعنی لیدر تشکیلات نهضت آزادی یعنی تنها تشکل ملی گرا کم و بیش رسمی در ایران با این نظر برژنسکی هم سو است .
یزدی میگوید: "در دوران جنگ سرد، امریكایی‌ها هیچ‌‌گاه از یك جنبش یا حكومت ملی حمایت كامل نمی‌كردند یا اگر می‌كردند تا حدی كه در مبارزه علیه كمونیسم مفید باشند، به نظر امریكا، جنبش‌های ملی توانایی كنترل موثر اوضاع سیاسی را نداشتند و مملكت را به كمونیست‌ها واگذار می‌كردند. حرفشان به نظر بنده – از منظر تاریخی، یعنی در شرایط جنگ سرد- درست بود"

( دکتر ابراهیم یزدی از دانشجویان دانشگاه تگزاس آمریکا است و طبق شایعات از نظر من معتبر ارتباط بسیار نزدیک با لابی های قدرت سیاسی در آمریکا داشته است. حتی گفته میشود که ارتباط خانوادگی با برخی سناتورها و سایر دولتمردان آمریکایی داشته است – دیگر وارد جزییات نمی شوم)

5- خمینی از 4 کانال اصلی با آمریکای ها ارتباط داشت :

الف: ارتباط از طریق صادق طباطبایی (معروف به صادق خوشکله از اقوام خمینی) با کنفرانس گدالوپ و سایر ارتباطات از طریق او
ب:ارتباط از طریق یزدی –قطب زاده (و احتمالآ بنی صدر که حرفی از او در مصاحبه نیست) از طریق پاریس
پ: یك كانال در ایران توسط شورای انقلاب، مهندس بازرگان، آیت‌الله موسوی اردبیلی و دكتر سحابی با سولیوان(سفیر وقت بود آمریکا در رژیم شاه)
ت: ارتباط و مذاكرات مستقیم دكتر بهشتی با سولیوان


6-به گفته دکتر یزدی اسناد ارتباط دکتر بهشتی( که در واقع چشم و چراغ نیروهای اصلاح طلب و پدر معنوی آنان است) با سولیوان ( که در خاطرات برخی از عوامل سیا نیز آمده است و مشخص میکند که بهشتی با سیا همکاری داشته است) از طرف دانشجویان خط امام به خمینی تحویل داده شد و خمینی تصریح نمود که به هیچ وجه ی منتشر نشود. نکته قابل توجه انتشار سایر ارتباطات توسط دانشجویان خط امام و منتشر نشدن جزییات این ارتباط اصلی است که عباس عبدی نیز بر وجود آن صحه گذاشته است.


اما نکته اصلی اینست که چرا پس از سی سال این عنصر سیاسی که از یک طرف با لابی های قدرت سیاسی آمریکا ارتباط دارد و از طرف دیگر داخل کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور نفوذ داشته است و از یک طرف خود را از نزدیکان خمینی میداند و از طرف دیگر رهبر نهضت آزادی است که تنها آلترناتیو نزدیک به حکومت ، اپوزوسیون است ، این موارد از عنوان کرده است؟

جواب من اینست :

این امر با اذن ولایت فقیه است. این کار زمینه های لازم را جهت ارتباط مستقیم و دیپلماتیک ایالات متحده و ایران فراهم میسازد ودکتر یزدی میتواند نقش مهمی در این بین بازی کند. در واقع معامله ای سیاسی بین نهضت آزادی و ولایت فقیه است . در ضمن این مصاحبه نوعی تابو زدایی از ارتباط ایران و آمریکا در اذهان عمومی است .

نکته قابل توجه برای من اعتقاد دکتر یزدی بر دکترین استراتژیک برژنسکی است . یعنی اینکه ملی گرا ها نمیتوانند حکومت را اداره کنند و قدرت را به کمونیست ها میدهند البته با تاکید بر دوران جنگ سرد. این حرف از دهان کسی بیرون میآید که یکی از بزرگترین نیروهای ملی گرا را نه فقط در ایران بلکه در خاورمیانه رهبری میکند و نکته جالبتر اینکه این حرف ، صدها و هزاران دانشجو و شهروند ایرانی با تمایلات ملی مذهبی را خلع سلاح شده در این وانفسای سیاسی ایران رها میکند.

سایر موارد این مصاحبه را چپ ها و کمونیست ها شنیده اند. اصولآ دلیل هژمونی نسبی چپ در پس از انقلاب این بود که چپ ها به این موارد آگاهی کامل داشتند و یکی از مهمترین دلایل عضو گیری نیروهای چپ ، آگاهی این نیروها از وجود همین ساخت و پاخت های کثیف سیاسی بود.