Friday, February 29, 2008

تاریخ ترس محتسب خورده ی "آقایان(!)" جمعه گردی های بلند مدت سکولاریسم نوری قمری موشکی نو

دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com

تاریخ ترس محتسب خورده ی "آقایان(!)" جمعه گردی های گسترده
و بلند مدت سکولاریسم نوری قمری موشکی نو

....................

" تاريخ ترس محتسب خورده/...
می دانيم که دو سه هفتهء پيش... آنچه در متن آقای گنجی چندان مورد توجه قرار نگرفته نزديکی ماهوی سياست آقای خامنه ای به عمليات «ارهابی» است تا عمليات «ارعابی».
توضيح می دهم: آقای خمينی دستور داد تا آنهائی را که بر سر عقيدهء خود باقی بودند در زندان ها بکشند و شبانه پيکرهاشان را با کاميون های ارتشی به گورستان برده و در گورهای دسته جمعی ناشناس دفن کنند. در اينجا کاملاً معلوم بود که هدف از آن کار «ارهاب» نيست ...
من در اين مقاله قصد ندارم تا وارد بحث عواقب اجتماعی گسترده و بلند مدت اين سياست ارهابی شوم. شايد در آينده بتوان به نکات مختلفی در مورد انسان «ارهاب زده» پرداخت"!


ا. ن. آقایاعلا
مخترع و کاپیتان "کشتی» سکولاریسم نوری قمری موشکی نو

گو "." یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/068618.php
آدینه 10 اسفند 1386 – 29 فوریه 2008

Tuesday, February 26, 2008

روزگارما: ناله مظلوم





بيژن صف سری

http://bijan-safsari.com/2008/02/blog-post_24.html


ناله مظلوم


حکايتی از شيخ عبد الحسين تهرانی معروف به شيخ العراقين سازنده مسجد مشهور به ترک ها در بازار کفاش ها که امروز به بازار عباس آباد مشهور است نقل است که مصداق حکايتی است که در ذيل خواهم نوشت اما قبل از نقل آن حکايت ، برای آشنايی بيشتر با جناب شيخ عبدالحسين تهرانی همينقدر بس که بدانيد اين روحانی عاليقدر در زمان ناصرالدين شاه به فرمان امير کبير حاکم شرع بلديه تهران شد . الغرض می گويند برای توسعه مسجد ترک ها در بازار کفاشها ، خانه يکی از شاهزادگان که همجوار مسجد بود لازم آمد که شاهزاده هم بدون هيچ عذر و بهانه ای خانه اش را وقف توسعه مسجد می کند اما وقتی خانه را تخريب کردند متوجه شدند که در قسمتی از خانه ، محل مخصوصی برای تفريح و شرب مسکرات وجود داشته است ، از همين رو جناب شيخ العراقين در نامه ای شاهزاده، يعنی وقف کننده خانه را به داشتن چنين مکانی در خانه اش ملامت می کند اما شاهزاده در جواب شيخ می نويسد " ببين کرامت ميخانه ی مرا ای شيخ که چون خراب شود ، خانه خدا شود . حال حکايت قلم بدستانی چون حقير در دنيای مجازی را می ماند که به چشم دولت فخيمه وقت ، غير خودی و چه و چه مسحوب می شويم و با حربه فيلترينگ هر روز عرصه اطلاع رسانی را بر ما تنگ تر می کند تا بدانجا که وزير فرهنگ وارشاد ش قبل از آغاز انتخابات پيش رو ، برای هر نوع اطلاع رسانی و احيانا تحليل و تفسير در باره نحوه برگزاری انتخابات ، پيشاپيش در بيانيه ای حکم قصاص قلم بدستان دنيای مجازی را صادر می کند .

ماجرا از اين قرار است که روز قبل به عادت هر روزه سری به ايميل هايم زدم تا احيانا مبادا از رسيدن نامه دوستی غافل بمانم که زنده به همين احوالپرسی ها عمر به پايان می بريم ، ناگهان نامه ای ( ايميل ) توجه ام را بخود جلب کرد که ايکاش هرگز نخوانده بودمش که با خواندنش آتش به جان شمع افتاد ، نامه از سوی يکی از جانبازان بود ، آن هم خطاب به من درمانده به حال و روز خويش ، و از همه مهمتر آنکه نگارنده نامه خود يکی از وبلاک نويسان بود ، الغرض با چندين بارخواندن آ ن نامه به باور صداقتی که در آن موج می زد ، رسيدم واز اينکه جانبازی معتقد به نظام مرا برای رساندن پيامش به گوش مسئولين انتخاب کرده بود ، بی اغراق بر خود باليدم چرا که به حقيقتی شيرين دست يافتم که اگرچه خانه نشين و مطرود هستيم و حتی برای هيچ يک ازما امکان کار حرفه ای در روزنامه و نشريات وقت نيست اما با اين همه ، همين خانه ای که در دنيای مجازی داريم و محل ثبت دل نوشته ها ی خود وهم وطنان مان است آنقدر اثر گذار است که جانبازی به آن متوسل می شود ، کجاست گوش شنوای حاکمانی که فرمان مولای متقيان را نه به شعار ، که به عمل آويزه گوش نمايد که از ناله مظلوم بترسيد حتی اگر آن مظلوم کافر باشد .

در پی متن کامل نامه ( ايميل ) هموطن جانباز به نظر هم وطنانم می رسانم تا ضمن ادای رسالت اطلاع رسانی ،آن گروه که در صدد خاموش کردن چراغ خانه وبلاک نويسانند بدانند اگر چه خانه مارا ، ميخانه می پنداريد اما بقول گفته آن شاهزاده به شيخ العراقين
ببينيد کرامت ميخانه مارا که اگر خرابش هم کنيد ... زيرا
ما هم خراب ميکده عشق و حيرتيم
ته جرعه های حافظ و خيام خورده ايم

بسم الله الرحمن الرحيم
به - روزگار ما: ياداشت های جناب آقای بيژن صف سری
4/12/1386
از - داريوش احمد رضا بهمنيار، جانباز از کار افتاده بسيجی
کد جانبازی _ ۰۹۱۹۰۲۵۴۲۱
درصد جانبازی پانزده درصد
مدت حضور در جبهه های حق عليه باطل شش ماه در دو نوبت ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱

احتراما اينجانب در عمليات آزاد سازی خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کاليبر پنجاه به ران پای چپم دچار شکستگی باز استخوان ران پا شدم که تمام استخوان های رانم بيرون آمدند و خودم استخوان ها را ميديدم و هفت دفعه من را در مدت دو سال عمل جراحی کردند و دو دفعه از لگن من استخوان برداشتند و به ران من پيوند زدند و چون بيست سال دنبال پرونده جانبازی خودم را نگرفتم حق مرا بسيار زياد پايمال کرده اند چرا که در زمان سربازی در زمان جنگ به من پنجاه و پنج درصد جانبازی دادند و من را معاف دائم کردند چون در زمان جنگ آدم چلاق مادرزاد را معاف نميکردند بلکه حداکثر معاف از رزم ميشد يا اگر از چند جا شکستگی داشت معاف شش ماهه يا يک ساله ميشد و حالا که از کار افتاده کامل شدم و نميتوانم کار کنم در کميسيون پزشکی به من پانزده درصد جانبازی داده اند و طبق گفته آقای دکتر ايجادی رئيس کميسيون پزشکی مرکز در تهران در سال هزار و سيصد و هشتاد و دو به من گفتند دکترهای کميسيون پزشکی طبق دستور العمل در صد ميدهند و شکستگی معمولی ران بين ده تا بيست درصد جانبازی دارد و شکستگی باز ران بين بيست تا سی درصد جانبازی دارد و آنها به اشتباه به تو شکستگی معمولی داده اند زيرا در پرونده پزشکی تو نوشته شکستگی باز ران پا و جدای از ران بايد به لگن و زانو و ساق پای شما هم درصد جداگانه بدهند چون از لگن من دو دفعه استخوان برداشتند و به ران من پيوند زدند و پلاتين چهل سانتی را با پيچ و مهره از لگن وارد استخوان ران من کردند و زانوی پايم چون از ساق پای من ميله رد کردند و هجده کيلو وزنه را آويزان کردند باعث شد مفصل های زانوی پای من با اينکه دو سال فيزيوتراپی رفتم خشک شود و زانوی پايم خم نشود و الان که ديگر اصلا خم نميشود و همچنين آقای دکتر ايجادی به من گفتند تو به خاطر لکنت زبانت نميتوانی در کميسيون پزشکی حرف خودت را واضح بزنی آخه بر اثر اصابت گلوله کاليبر پنجاه به من که يک نوع ضد هوائی ميباشد به من شوک دست داد و من وقتی عجله ميکنم يا اعصابم خراب ميشود ديگر زبانم قفل ميشود و در کميسيون پزشکی نميتوانم حرف خودم را واضح بيان کنم و هر چه ميکشم از اين لکنت زبان من است و همچنين در کميسيون پزشکی دکترها ميگويند همان اول بايد دنبال پرونده خودت را در بنياد جانبازان ميگرفتی و لگن و زانو و ساق پايت را هم در برگه جانبازی خودت اضافه ميکردی خودشان ميگويند تمام مدارک پزشکی تو درست است و حق تو خيلی بيشتر از پانزده درصد است ولی در نامه تو نوشته اصابت گلوله کاليبر پنجاه به ران پای چپ و ما نميتوانيم به لگن و زانو و ساق پايت درصد بدهيم آقای دکتر ايجادی همچنين گفتند بايد کميسيون پزشکی خاصی برای تو در نظر بگيرند يا طبق مدارک پزشکی خودت غيابا به تو درصد بدهند و يا در کاغذی بنويسی (شکستگی باز استخوان ران پا (فمور) بين بيست تا سی درصد است) و در کميسيون به دکترها نشان بدهی و با اينکه از آن موقع بيشتر از چهار سال گذشته هنوز مرا به کميسيون پزشکی نبرده اند با اينکه متولد تهران هستم پرونده جانبازی مرا به تهران منتقل نميکنند و چهار سال است که مرا به کميسيون پزشکی نبرده اند به بنياد جانبازان و امور ايثارگران بارها نامه نوشتم ولی هيچ جوابی به من نميدهند الان از کار افتاده هستم و زن و بچه ام در خانه مادر زنم در تبريز زندگی ميکنند چون در تبريز ازدواج کردم و مادرم بچه تبريز است و خودم الان در شهر پدری خودم در خانه پدری زندگی ميکنم و از کاشمر به جبهه اعزام شدم وضع زندگی من بر اثر فقر فلاکت بار شده نه ميتوانم کار کنم و نه حقوقی به من ميدهند فقط يک سال است سپاه پاسداران کاشمر ماهی يکصد هزار تومان به من حقوق ميدهد که آن هم کد حقوقی ندارم و نه عائله مندی و نه پاداش و نه عيدی به من نميدهند نميدانم چه کار کنم شما را به خدا قسم ميدهم مرا از اين زندگی فلاکت بار نجات بدهيد يا به سپاه پاسداران کاشمر قسمت ايثارگران آقای روزبه بگوئيد که لگن و زانو و ساق پا را به پرونده ام اضافه کنند يا دستور بدهيد پرونده جانبازی مرا از بنياد جانبازان کاشمر به بنياد جانبازان تهران منتقل کنند چون متولد تهران هستم يا دستور بدهيد طبق دستور العمل دکترهای کميسيون پزشکی شکستگی باز ران پا را به من بدهند که بين بيست تا سی درصد است و در پرونده پزشکی من موجود است و لگن و زانو و ساق پايم را هم که از عوارض ثانويه است به آنها هم درصد جداگانه بدهند تمام مدارک پزشکی من در پرونده جانبازی من موجود است و الان لگن من سالی دو بار چرک ميکند که هر دفعه بايد دو هفته در بيمارستان بستری شوم و يا کميسيون پزشکی خاصی به صورت علنی يا غير علنی برای من در نظر بگيرند شما خودتان اگر از آقای دکتر حسين دهقان رئيس بنياد شهيد و امور ايثارگران بپرسيد يا از دکترهای کميسيون پزشکی بپرسيد شکستگی باز ران پا چقدر است به شما خواهند گفت بين بيست تا سی درصد است آخه چطوری به من اين قدر ظلم کرده اند و پانزده درصد به من جانبازی داده اند حالا لگن و زانو و ساق پای من که درصد جداگانه دارد کد جانبازی من هم _۰۹۱۹۰۲۵۴۲۱ _ميباشد که ميتوانيد تمام مدارک پزشکی و جانبازی مرا ببينيد شما را به آن خدائی که برايش نماز ميخوانيد کمکم کنيد به خدا خجالت ميکشم اين حرف ها را بگويم ولی برای پسرم که در تبريز در دبيرستان پيش دانشگاهی درس ميخواند پول ندارم که کتاب برايش بخرم حتی سالی يک مرتبه بيشتر نميتوانم به بچه هايم در تبريز سر بزنم چون زانو و لگن من به من اين اجازه را نميدهد که بيست و چهار ساعت در اتوبوس بشينم زنم ميگويد پسر دائی من چهل درصد جانبازی دارد هم کار ميکند هم حقوق ميگيرد و من را بی عرضه خطاب ميکند و مرا تهديد به طلاق کرده است نميدانيد به چه وضع فلاکت باری افتاده ام بر اثر مصرف آمپول های کورتون و مشابه دچار پوکی استخوان شديد شده ام و بر اثر مصرف قرص های درد دچار زخم معده شده ام لااقل مرا سر کار آسانی بگذارند تا بتوانم خرجی خودم را در بياورم ميگويند دير اقدام کردی آخه من برای تکليف برای خدا و اسلام و ايران به جبهه رفتم و ميگفتم نبايد به خاطر پول اجر خودم را از بين ببرم الان هم اگر زن و بچه نداشتم مثل همان بيست و چند سال قبل دنبالش را نميگرفتم از شما عاجزانه و عاجلانه درخواست ميکنم فکری برای من بکنيد نگذاريد زندگی من از هم بپاشد خداوند تبارک و تعالی شما و خانواده گراميتان را هميشه سرافراز و سربلند گرداند و به شما اجر نيکو بدهد خدانگهدار شما باد
کاشمر - خيابان مدرس - مدرس ۹ - دومين کوچه سمت چپ - پلاک۸
تلفن ۰۵۳۲۸۲۴۳۴۹۳
تلفن همراه ۰۹۳۵۹۷۲۵۴۰۷
صدور شناسنامه حوزه ۲ تهران
ايميل من darbbahmaneyar@yahoo.com
محل تولد : تهران
نام پدر : غلامرضا
وبلاگ من
http://www.bahmaneyar.blogfa.com/
شماره شناسنامه : ۶۹۶۱۳
داريوش احمد رضا بهمنيار جانباز بسيجی
۴/۱۲/۱۳۸۶

Sunday, February 24, 2008

تقویم تبعید: این "انتخابات" یعنی حضور برای تشکر از سرکوب شدن

تقویم تبعید
http://farhadheyrani1.blogfa.com/


این "انتخابات" یعنی حضور برای تشکر از سرکوب شدن


مسئله آنقدر روشن ست که احتیاج به حل ندارد!

انتخابات یعنی انتخاب کردن و کلمه انتخاب اگر برگرفته از استقلال و آزادی فرد در گزینش نباشد ، معنی نمی یابد.
تنها خواست سران حکومت اسلامی حضور مردم در حوزه های رای گیری ست تا بتوانند حضورمان را تائیدی قلمداد کنند در حمایت از شعائر حکومتی مبنی بر سرکوبی حقوق و خواسته هایمان !

مطمئن باشید از ساعات اولیه روز رای گیری ، دستگاههای تبلیغاتی و سران رژیم فریاد سر خواهند داد که مردم با حضورشان با آرمانهای انقلاب تجدید میثاق کردند ، همان آرمانهایی که همین رهبران به آنها خیانت کرده و میکنند: "
استقلال ، آزادی ، رفاه ، امنیت و حق تعیین سرنوشت کشور برای مردم ".

مطمئن باشید حضورمان را بهانه ای قرار میدهند تا بگویند ما حامی حکومت خلیفه ای هستیم تا یک نفر برای همه ما تصمیم بگیرد. خواهند گفت مردم پشتیبان طرح های دولت هستند ، همان تصمیماتی که منجربه افزایش تورم و بیکاری ، اشاعه فساد و فحشا ، فروش دختران به کشورهای عربی و افغانستان و چین و... ، شده تا ثروت ملی ما یاری دهنده گروههای تروریستی و آبادی کشورهایی در دورافتاده ترین نقاط دنیا شود.

وقتی خودشان افراد را برای ما گلچین! میکنند، وقتی من اجازه ندارم به فرد مورد نظرم رای دهم، وقتی فرد راه یافته به مسجد ! ( مجلس ) اسلامی مطابق با قوانین فعلی، حق دفاع از حقوق مرا ندارد، وقتی رای من اصلا شمارش نمیشود، چه اصراری ست تا بازیچه خواست مسئولین شوم؟ چه دلیلی دارد تا با حضور در حوزه ها ، اجازه دهم از حضورم در تائید اهداف مورد نظرشان بهره جویند؟

Friday, February 22, 2008

برادر، رفیق ، شریک ، کمونیست ، آزادی خواه، پادشاهی ، توده ای ، جمهوری خواه!... بابک دادبخش انسان است و اکنون میمیرد


بر خلاق اسمش کسی به داد او نمیرسد او که تلاش میکرد به داد، دادخواهان برسد و تنها برای انسان و انسانیت بی هیچ چشم داشتی دست به سوی هم نوع خود دراز میکرد کنون با لبانی دوخته به انتظار مرگ و یا عدالت است اینگونه است برادر کنون که زمان داد خواهی او میشود ما خاموش هستیم معادله را ببین لبان دوخته او فریاد میکشد و لبان چرب نهار خورده امروز ما سکوت میکند । برادر، رفیق ، شریک ، کمونیست ، آزادی خواه، پادشاهی ، توده ای ، جمهوری خواه، خوائن ، دشمن و دوست . او انسان است و اکنون میمیرد برای خواسته اش خواسته ای مشترک به نام عدالت. او خواسته اش مشترک است خواسته ی من و تو نیز هست اما مرگش به تنهایی است. معادله را ببین ! به انسانیت نمره بده.
خبر مربوط به بابک دادبخش را در اینجا مطالعه نمایید । به فکر باشید

بیایید با هم فکر کنیم... به خاطر خدا کمی فکر کنیم... با زندگی غریبه شدیم... بیایید کاری کنیم

وبلاگ پيمان
http://pjabbari.persianblog.ir/

کاری کنیم

بیایید با هم فکر کنیم...
به خاطر خدا کمی فکر کنیم...
با زندگی غریبه شدیم...
بیایید کاری کنیم...



انديشيدن، بيرون از جعبه و جمعه گردی های زورزورکی بر عرشه «کشتی» سکولاریسم نوری قمری موشکی نو

دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com

انديشيدن بيرون از جعبه
و جمعه گردی های زورزورکی
بر عرشه «کشتی» سکولاریسم نوری قمری موشکی نو
...............


"انديشيدن، بيرون از جعبه! /

"فرنگی ها عبارتی دارند که اغلب در بزنگاه هائی که حل مسئله ای و يافتن پاسخی برای پرسشی مشکل می شود آن را بکار می برند؛ می گويند «بيرون از جعبه فکر کن!»
مدتی است که با خود می انديشم اين «جعبه» را بايد به چه تعبير کرد؟...
مثلاً، در مدرسه می آموزيم که زمين گرد و کروی است. اما به اطراف خود که می نگريم جز زمين مسطحی که اينجا و آنجای افقش را سلسله ای از کوه ها شکنجی بلند و کوتاه داده چيزی نمی بينيم. اما کافی است تا ما را سوار موشکی کنند و چند کيلومتری از سطح زمين بالا ببرند تا از آن ارتفاع پائين را نگريسته و زمين را در کرويت اش ببينيم...
باری، دوست دارم در پايان، لحظه ای به زمين و زمانهء خودمان برگردم... يکباره خود و ديگر سرنشينان اين «کشتی» را می بينم که روزگار درازی است بر دريای مرده می رانيم و کسی نيست که از اطاق های دربسته بر هوای تازه برون آيد و سری به عرشه بزند، بالای دکل ها برود و ببيند که آيا اصلاً چيزی به نام خشکی در افق ديد ما هست؟ آيا بادی راه انداز ما کشتی نشستگان می وزد؟ و آيا بادبان های کشتی فکرمان نپوسيده اند؟"

حاج آقا ا. ن. اعلا
انديشيدن، بيرون از جعبه و جمعه گردی های زورزورکی بر عرشه «کشتی» سکولاریسم نوری قمری موشکی نوا
مخترع «کشتی» سکولاریسم نوری قمری موشکی نو
گو "." یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/068336.php
آدینه 3 اسفند 1386 – 22 فوریه 2008


Tuesday, February 19, 2008

بادبان: از صندوق‌های انتخابات مجلس هشتم

وبلاگ بادبان

از صندوق‌های انتخابات مجلس هشتم
بجز تفکر مستبد آخوندی چیزی بیرون نخواهد آمد .
اگر قرار بود تغییر و تحولی از صندوق‌های آراء بیرون بیاید
مطمئن باشید حکومت آخوندی انتخابات را خلاف شرع اسلام و خلاف قانون اعلام می‌کرد

Friday, February 15, 2008

ناهید رکسان: فروغ فرخزاد

ناهید رکسان


فروغ فرخزاد


بیش از چهار دهه از مرگ فروغ می‌گذرد. فروغ، یگانه فریادی بود، در سکوت مرگبار جامعه‌ای که هنوز نگاهش به آسمان است. فروغ یگانه صدای سرشار از زندگی بود، در هیاهوی نویسندگانی، که پیام‌آوران و ستایندگان مرگ‌اند، و شاعرانی که در سکوت ماتم خود، جز مرگ نمی‌سرایند. فروغ فرخزاد، یگانه فریاد زن ایرانی بود، در سکوت روشنفکران دین پرست، آن‌ها که شگفتی‌های زندگی را تحقیر می‌کنند، و عمری «زانو» می‌زنند، تا «باقی» بمانند:

«بیش از اینها، آه، آری
بیش از اینها می‌توان خاموش ماند
[...]
می‌توان بر جای باقی ماند اما کور، ‌ اما کر
[...]
می‌توان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
[...]
می توان یک عمر زانو زد
با سری افکنده، در پای ضریحی سرد
می‌توان در گور مجهولی خدا را دید
می‌توان با سکه‌ای ناچیز ایمان یافت
می‌توان در حجره‌های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر

می‌توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
[...]
می‌توان چون آب در گودال خود خشکید
[...]
می‌توان با نقش‌هائی پوچ تر آمیخت
[...]
می‌توان همچون عروسک‌های کوکی بود»

اما فروغ فرخزاد، «عروسک کوکی» نبود، زنی بود سرشار از زندگی، و برای نخستین بار، برای ما از زندگانی گفت. از زندگی زنی ‌گفت، که «حقارت» عروسک‌های‌کوکی را، به «حسادت» تبدیل می‌کرد. و امروز «اسیران روشنفکر»، همان‌ها که آزادی را، برنمی‌تافتند، و فروغ را نیز. همان‌ها که امروز، از فروغ «خاطره‌ها» دارند، همان‌ها که امروز مزورانه به سوگ فروغ می‌نشینند، تا «مرثیه‌‌ای به قافیة کشک در رثای حیاتش رقم» زنند! همان‌ها که در مرداب سکون «قدرت»، سال‌هاست که مرده‌اند و خود نمی‌دانند. آنها که «جز تفاله‌ای از یک پیکر بیش نیستند»، آنها که زندگی را در سکون بردگی ‌شناختند، و فروغ را نمی‌شناسند، و صدای فروغ را هرگز نشنیدند و نخواهند شنید:

«آه اگر راهی به دریائیم بود
از فرو رفتن چه پروائیم بود
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب
جانش اقلیم تباهی‌ها شود
ژرفنای‌اش گور ماهی‌ها شود»

فروغ که «زندگی» بود، و «صدای زندگی» بود، زندگی را جز بر روی همین «خاک» جستجو نکرد. فروغ، پای بر زمین خاکی داشت، و همچون «گیاه»، هرگز از «زمین» جدا نزیست. فروغ که، هرگز آرزوی جدائی از زمین نداشت، فروغ که، هرگز در انتظار «سراب» جاودانگی ننشست:

«هرگز آرزو نکرده‌ام
یک ستاره در سراب آسمان شوم
یا همچو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده‌ام
با ستاره آشنا نبوده‌ام

روی خاک ایستاده‌ام
با تنم که مثل ساقة گیاه
باد و آفتاب و آب را
می‌مکد که زندگی کند
[...]
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم»

روز 24 بهمن‌ماه سال 1345، این یگانه فریاد زنده و زنانة شعر معاصر ایران، این یگانه نغمة آزادی زن ایرانی خاموش شد. و «خورشید سرد شد»

«آنگاه
خورشید سرد شد
[...]
دیگر کسی به عشق نیندیشید
[...]
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید»

فروغ رفت، و ما را با آینه‌های سیاه تقدس تنها گذاشت، آینه‌های واژگون نما:


«در دیدگاه آینه‌ها گوئی
حرکات و رنگ‌ها و تصاویر
وارونه منعکس می‌گشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرة وقیح فواحش
یک هالة مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می‌سوخت.»

فروغ رفت، و خورشید سرد شد، و ما، با دلقکان پست، و روسپی‌های دین پرست تنها مانده‌ایم. بیش از 4 دهه از مرگ فروغ می‌گذرد، و ما، در مرداب «هالة تقدس»، با «عروسک‌های کوکی» در کنار همان «زیارتنامه خوان پیر» تنها نشسته‌‌ایم. آه! که چه بیهوده می‌کوشیم، از آتش جاودانگی فروغ، تنها شراره‌ای باشیم!

چه کسی جز فروغ،
در تباهی «الهی»
می‌تواند روشنائی‌های عصیان را
دمیدن،
زندگی، بر مرگ پاشیدن؟!

«گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می‌کردم
سکة خورشید را در کورة ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می‌گفتم
برگ زرد ماه را از شاخه شب‌ها جدا سازند
[...]
بادها را نرم می‌گفتم که بر شط شب تب‌دار
زورق سرمست عطر سرخ‌گل‌ها را روان سازند
گورها را می‌گشودم تا هزاران روح سرگردان
بار دیگر در حصار جسم‌ها خود را نهان سازند

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می‌کردم
آب کوثر را درون کوزة دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف، گلة پرهیزگاران را
از چراگاه بهشت سبز تر دامن برون رانند

خسته از زهد خدائی، نیمه شب در بستر ابلیس
در سراشیب خطائی تازه، می‌جستم پناهی را
می‌گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی‌ را»


Thursday, February 14, 2008

سیامک مهر: چرک و کثافت از ماست، نه از آینه


گزارش به خاک ایران
سیامک مهر
http://khakeiran.blogspot.com/index.html


چرک و کثافت از ماست، نه از آینه

وقتی که یک دزد به خانه ما می زند، یک آفتابه دزد گرسنه که از دیوار خانه فکسنی ما بالا آمده و ما از پشت پنجره ورودش را دیده ایم، چه قشقرقی که به پا نمی کنیم. چه غیرت و حمیت و تعصبی که از وجودمان شعله نمی کشد. چه حس مالکیت و ناموس پرستی که از بالا و پایینمان سرریز نمی شود. اولین عکس العمل ما این است که به هر سلاحی که در دسترس بیابیم متوسل می شویم. از چوب و چماق و دسته بیل و میله آهنی تا حتا کارد آشپزخانه را برمی داریم و در پی آن بیچاره تا جرش ندهیم از پا نمی ایستیم. قبل از این هم که به دست قانون( کدام قانون؟) بسپاریمش، به کمک همسایه ها یک فصل تا می خورد کتکش می زنیم.

همین ما اما، نزدیک به سی سال است که در مقابل چشم خود، مسلمانان و آخوندهای جبل عاملی و بیگانه و عرب پرست و دزد و وقیح و بی شرف را می بینیم که مثل مور و ملخ از در و دیوار خانه ما، وطن ما بالا می روند. منابع و ثروت ها و سرمایه های ملی مارا غارت می کنند. آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی و اهورایی ما را تباه می کنند. آثار گرانبها و رشک برانگیز تمدن ایرانِ جان را نابود می سازند. آزادمردان و روشن اندیشان و متخصصان و سرمایه های فکری جامعه را مجبور به ترک وطن می کنند. بر تن عزیزانمان تازیانه می زنند. دانشجویان دلیر و کارگران و معترضان و مخالفان جان به لب رسیده را شکنجه و مثله می کنند. زنان ستم دیده را سنگسار می کنند. دختران ما را پس از تجاوز دسته جمعی به قتل می رسانند. زنان مارا در جنده خانه های شیخک نشین های خلیج فارس به فاحشگی می کشانند. فقرای مستأصل را به نام اوباش بر دار می کنند. کودکان نورس ما را با زشت ترین مزخرفات اسلامی شستشوی مغزی می دهند. میلیون ها تن از فرزندانمان را معتاد می کنند...

همین ما اما، مانند گوسفندانی بی شعور از کنار آخوند روضه خوان محله که عبور می کنیم تا کمر خم شده تعظیم می کنیم و از حاج آقا التماس دعا داریم. در پشت سر هر آخوند شیادی که وجودش توهین به حرمت و تجاوز به حریم انسان است نماز جهالت می خوانیم. به دنبال عرعر و عربده آخوندها که انگار نوای ساز سحرآمیز است به خیابان ها می ریزیم و شعار مرگ مرگ سر می دهیم. چون یابویی تهی مغز در هر نمایش انتخاباتِ نظام نکبتِ الهی شرکت می کنیم...

و همین ما زمانی که باخبر می شویم که دست آن آفتابه دزد نگونبخت را بنا بر شریعت اسلام عزیز بریده اند، چه راحت می گوییم: حقش بود!
همین ما.

سالگرد تدفین دوباره فروغ فرخزاد و بزرگداشت "پویشگران" باشرفی که سکولاریسم "نو (!)" را زکی لاریستی اختراع فرموده اند

سالگرد تدفین دوباره فروغ فرخزاد...سکولاریسم نو
دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com

24 بهمن،
سالگرد تدفین دوباره فروغ فرخزاد
و
بزرگداشت
"پویشگران" باشرفی
که سکولاریسم "نو (!)" را
زکی لاریستی اختراع فرموده اند


"بازگوئی تدفين يک شاعر/
فروغ را چند بار ديگر ديده بودم و شرح نخستين ديدار را در ۱۹۹۶، به هنگام بزرگداشت نادر نادرپور در واشنگتن، نوشتم که چند ماه پيش هم در نشريه «ايرانيان» خودمان تجديد چاپ شد و در سايت خودم هم هست، اما آشنائی واقعی ام با خود او به انتشار «تولدی ديگر» مربوط می شد ...

بعد از ظهری در تابستان ۱۳۴۴ بود. با خسرو گلسرخی و احمد رضا و فروغ در رستوران هتل پالاس خيابان شاهرضا نشسته بوديم و چای می خوريم. گلسرخی قرار بود برای روزنامه آيندگان مصاحبه ای با فروغ انجام دهد. من و احمد رضا هم واسطهء آشنائی آنها شده بوديم. آنوقت، يکباره، وسط حرف هامان، يک آدم درشت هيکل جاهل مسلک که با حالتی مستانه از کنار ميزمان رد می شد، چشمش به فروغ افتاد و در ميانهء راهش برگشت و با حيرتی شوخی آميخته گفت: «به به! فروغ خانم. شما کجا اينجا کجا؟» فروغ را نگاه کردم که سرخ شده و هيچ نمی گفت. مردک گفت: «چيه؟ سلام ما جواب نداشت؟» باز هم فروغ ساکت و معذب نشسته بود و با فنجان قهوه اش ور می رفت. گلسرخی رو به مرد کرد و گفت: «آقا، لطفاً مزاحم نشويد». و مرد خنديد و گفت: «فروغ خانوم اين جوجه چی ميگه؟ حالا ديگه جوجه باز شدی؟» که گلسرخی با کله کوبيد توی دهانش و کافه بهم خورد. احمد رضا فروغ را که گريه می کرد بيرون برد و من هم به جمع و جور کردن گلسرخی و جدا کردنش از مردی که هرگز ندانستيم که بود و چه می گفت مشغول شدم" !

حاج آقا ا. ن. ناکجا آبادی اعلا
اسماعيل نوری علا
کاشف "نیو(!) سکولاریسم" نوری قمری
گو "." یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php

Wednesday, February 13, 2008

و... چه و چه و چه اشکانيان سکولاریست ناکجا آباد نوری قمری

و... چه و چه و چه
http://che-0-che-0-che.blogspot.com


اشکانيان نئو سکولاریست ناکجا آباد نوری قمری
.........................
دارالترجمه یاجوج و ماجوج
.........................


"نام سلسله ی ايرانی اشکانيان
نيز از همين عشق آمده است.
يعنی، «عشقانيان» بوده اند در واقع"!

حاج خانوم شکوه گو"." با نیوز
Shokooh Mirzadegi4.gif
گو "." یا نیوز
http://news.gooya.com/politics/archives/2008/02/067937.php
22 بهمن 1386 - 11 فوريه 2008
......................


"شما،
برای مظنه زدن حرف های من،
به منبع مراجعه نياز ندارید
بايد دقت کنيد تا ببينيد
که من از کنار هم نهادن يک مشت بديهيات
چه نتايج «کارآگاهانه» ای گرفته ام!"

حاج آقا ا.ن. اعلا
اسماعيل نوری علا
کاشف سکولاریسم نو
گو "." یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php
آدینه 20 بهمن 1385 - 21 فوريه 2007

Tuesday, February 12, 2008

وبلاگ ایران آزاد: فدایی ولابت

وبلاگ ایران آزاد

فدائي ولايت!


آيا اين كودك معني «فدايي» را مي داند يا «ولايت» را؟
يا در جمهوري اسلامي كودكان موردِ استثمارِ سياسي قرار مي گيرند؟
چهره غمبار و آثارِ اشك زير چشمِ راست اين كودك تائيد مي كند
كه اصلا حوصله اين ادا و اطوار را نداشته است
و احتمالا به زورِ والدينِ فرصت طلبش به اين كار واداشته شده است!

Sunday, February 10, 2008

وبلاگ حـرف حسـاب: شیخ اصلاحات و شاه سازندگی و سید بین المللی

وبلاگ حـرف حسـاب
http://harfehesaaby.blogspot.com/

شیخ اصلاحات و سید بین المللی و شاه سازندگی


اصلاح طلبی می توانست راه برون رفتی از ناشایست سالاری و دروغ مداری معاصر ایران باشد ولی به دلیل بی تدبیری، (گاهی) تندروی های بی محاسبه، بی عرضگی و عافیت طلبی کسانی که با شعار اصلاح طلبی مردم ناامید را امیدوار کردند و در راس آن ها سید محمد خاتمی امروز تنها شبیه یک روسپی بی تعهد سیاسی شده است که با همه با کمترین بها به گونه ای رابطه دارد. برای اصلاح طلبان اصلاح طلبی وام سیاسی بی پشتوانه ای است که هنوز خرج قدرت طلبی و چانه زنی پشت پرده اشان را فراهم می کند. برای اصول گرایان، اصلاح طلبی حکم دشمن فرضیی را پیدا کرده که با تحقیر و شکست پیاپی آن بر احساسات ظفرمندانه اشان اضافه کنند. و برای مردم بیچاره: یک زیباروی خفته در آغوش بازیگران سیاسی اهل دوست بازی و حفظ نظام و ژست های روشن فکری گفتگوی تمدنی است!

آقایان مثلا اصلاح طلب! لطفا خاک کنید این جسد اصلاح طلبی را و همخوابگی با این مرده را بس کنید تا مردم تکلیف خودشان را با سرنوشتشان بدانند. بس است بازی با این الفاظ بی خاصیت وقتی که سرداران و سربازانشان به سبب بی لیاقتی و بی عرضگی شما امروز با تبختر به سور به بار نشستن شعار «ما می توانیم» اشان نشسته اند هنگامی که شما نه عرضه داشتید آزادی مخالف را برقرار کنید و نه وطن را دوباره ساختید و نه عرضه دارید با کمک شیخ اصلاحات کروبی* و شاه سازندگی رفسنجانی و سید بین المللی خاتمی چند نفر نماینده را به مجلس بفرستید. آقایان وقت آن رسیده که بی عرضگی اتان را آشکارا به مردم بگویید تا دیگربی حاصل دل به سه تفنگدار بی تفنگ نبندند و دست اندرکار طرحی نو شوند.

لااقل این قدر نسبت به این مردم زجر کشیده احساس دین کنید اگر هنوز کمی دین دارید

Friday, February 08, 2008

و ... چه و چه و چه تفصیلات زکی لاریستی روندهای خصوصی "طرد" اصول شماره 1 و2 3 و4 و5 و27 و 110 قانون(!) اساسی آخوندی

و... چه و چه و چه
http://che-0-che-0-che.blogspot.com

کشفیات جدید مخترع انواع و اقسام سکولاریسم آلات نو و نیمدارعهدبوقی مدرن
توضیح المسایل چگونگی "مدرن شدن" و "سکولار نو (!)" نشخوار کردن
تفصیلات زکی لاریستی روندهای خصوصی "طرد" اصول شماره 1 و2 و
3 و4 و5 و27 و 110 قانون(!) اساسی آخوندی

....................
دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج
....................

«چگونگی "مدرن شدن" بدون "سکولار بودن" /
جمعه گردی ها/

"از نظر من، خوشبختانه يا متأسفانه (که تعيين تکليفش با شماست!) ... ما به دنبال «يک کلمه» (يعنی «قانون») براه افتاده بوديم و به مشروطه رسيديم...

به عبارت ديگر، من چنين می پندارم که علت و غايت حرکت همهء جوامع نه تمايل به متجدد شدن که گرايش به عادلانه و قانونمند زيستن بوده است ...

اما اگر کليد بحث را «قانون خواهی و عدالت طلبی» دانستيم و با آن درهای تفکرمان را گشوديم
آنگاه نخست بايد به اين نکته توجه کنيم که ... قوانين را چه کسانی، به چه مقاصدی، و طی چگونه روندی بوجود می آورند و چه راه هائی برای طرد قوانين بد و تعديل قوانين نيمه نابهنجار و وضع قوانين ناسخ وجود دارد" !

جمعه گردی های کارآگاهانه حاج آقا اسماعیل زکی لاریسم قمری نوری
"گو . " یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/067805.php
آدينه 20 بهمن 1386- 9 فوريه 2008 -
...........................

"باور کنيد که گاه دل آدمی
از
حرام شدن
هوش و
ذکاوت و شجاعت
فرزندان
ميهنش

آتش می گيرد" !

جمعه گردی های کارآگاهانه حاج آقا اسماعیل زکی لاریسم قمری نوری
اسماعيل نوری علا
"گو . " یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/067564.php
آدينه 12 بهمن 1386 - 1 فوريه 2008


Monday, February 04, 2008

وبلاگ چه گوارا:: کمپین آش نذری "فمینیستی"؛ تساهلی اکتیویستی و یا سیاستی کاسبکارانه

وبلاگ چه گوارا
http://cheguara.blogspot.com/


نکته ای که طرفداران "معجزات" کمپین آش نذری نمیخواهند بفهمند (ولی فرض میگیریم که سهوآ نفهمیده اند) اینست که گرایشی که به عنوان فمینسم در اذهان مردم ایران وجود دارد، همان زنی ایرانی است با صورت خونین، که پلیس دستگیرش میکند و نه زنی ملاقه به دست در کنار دیگ آش نذری!
اینکه تصویر آن "فرهنگ " (که امثال خانم نوشین احمدی خود را متولی آن میدانند) با فمینیسم سازگار نیست، امری است فراتر از "هدفهای (!) سیاسی /عبادی کامپین(!)" 1000.000 امضا!

کمپین آش نذری "فمینیستی"؛
تساهلی اکتیویستی و یا سیاستی کاسبکارانه؟



در پی اقدام فعالین کمپین یک میلیون امضا جهت توزیع دفترچه های توضیح قوانین به همراه آش نذری واکنش های متفاوتی از سوی گرایشات مختلف انجام گرفت که من نمیخواهم در اینجا به آنها بپردازم . هدف ام از انتشار این مقاله بررسی پاسخی است که نوشین احمدی خراسانی به این واکنش ها (که از نظر او به ناسزا و سکوت طبقه بندی میشود*

البته ایشان در مورد تایید ها حرفی به میان نیاوردند که مسلمآ این عمل میتواند همیاری و همدلی عده ای را نیز بر انگیزد و مسلمآ هدف نهایی این استراتژی یعنی" استراتژی آش نذری" جذب نیروهای با گرایش بیشتر مذهبی است (به کمپینی که توانسته امضای بخشی از نیروهای غیر مذهبی و همچنین مذهبی را در خود جمع کند).

همانطور که ظاهرآ تاکید معروف "طبق قوانین شرع" پس از جمع آوری امضا بخش غیر مذهبی به کمپین اضافه شده است (البته من اطلاع دقیقی از کم و کیف آن ندارم ولی با توجه به اینکه بخشی ازافرادکمپین امضا خود را به همین دلیل پس گرفته اند و دلیل آنرا اضافه شدن این قید که کمپین را خاص اقشاری با گرایشات مذهبی میکند ، عنوان کرده اند) ایشان در بخش اول مقاله خود میگویند که وقتی مخالفین رژیم از مراسم ختم که امری مذهبی است برای تبلیغ استفاده می کنند، چرا نباید از آش نذری برای این منظور استفاده کرد؟ دلیل اینکه اولی در چهارچوب های روشنفکر ایرانی مجاز شمرده میشود و دومی ناسزا در پی دارد را فرهنگ مردسالار غالب بر جریان روشنفکری ایران می دانند.

این حرف به نظر من بیراه نیست و گویای واقعیتی است . اما هدف من از نوشتن این مقاله تایید حرفهای ایشان نیست پس میروم سراغ بخشی که ایشان شروع به دروغ گفتن میکنند و آن بخشی است که شامل تحلیل سیاسی ایشان است.

خانم نوشین احمدی خراسانی در بخشی از مقاله میگویند:

"در واقع به نظرم قصه ی این واکنش ها صرفا بومی و «ایرانی» هم نیست، زیرا بخش مهمی از آن، به وضعیت بین المللی باز می گردد. عرصه روابط بین الملل بار دیگر به سمت دو قطبی شدن هرچه فزاینده تر پیش می تازد در نتیجه، هر نماد و تصویری، به خصوص«تصویر زنان» ( که یکی از موارد اصلی مناقشه بین دو قطب بنیادگرایی در سطح روابط بین الملل است) باید جایگاه اش کاملا مشخص باشد تا اگر در بافت ارزش های این دو قطب ایدئولوژیک جای نمی گیرد، بی رودربایستی، حذف شود.
دهه گذشته اما وضعیت بین المللی متفاوت بود، نیروهای میانه در قالب سازمان های بین المللی توانسته بودند تاحدودی کلیشه های رایج از زن مسلمان را تغییر دهند که نتیجه اش آن بود که تصویر «شیرین عبادی» زنی مسلمان و حق طلب که بدون حجاب ظاهر شده و حتا جرات کرده بود با مردها دست بدهد، تصویر و نمادی از زن مسلمان ایرانی بود که جای خود را باز کرد. آن زمان در سطح بین المللی سعی می شد که این تصویر در برابر تصویر «زن مسلمان چادری و منفعل» تقویت شود و البته در این رابطه، نیروهای میانه در روابط جهانی تاثیرگذار بودند.
اما این روند در کمتر از یک دهه تغییر کرد و به ویژه با گسترش آتش جنگ در خاورمیانه، نیروهای بنیادگرای دو قطب متخاصم، قدرت حیرت آوری کسب کردند. آقای احمدی نژاد و آقای بوش به سمبل دو قطب متنازع جامعه جهانی تبدیل شدند. تصویر تیپیکال از زن مسلمان خاورمیانه ای که هر قطب ارائه می کرد نشانه و فورمتی از پیش تعیین شده داشت. بازنمایی تصویر زن «شرقی» و «اسلامی» که قطب «وطنی» آن را گسترش دادند «زن استشهادی تفنگ به دست» است، و تصویر ارائه شده از سوی آن طرف معادله از زن «ایرانی»، تصویر زنی است که در خیابان های تهران برای رعایت نکردن «حجاب» سراپا خونین و مالین است.
این دو نماد برساخته از «زن»، در رویارویی با یکدیگر، به سمبل های پذیرفته شده از سوی اکثر قریب به اتفاق رسانه ها از «زنان ایران» تبدیل شدند در نتیجه، تصویر «شیرین عبادی» به نوعی از هر دو طرف به تصویر مغضوبی تقلیل یافت که باید حذف می شد. هرچند نیروهای میانه این دو قطب (به خصوص فعالان جنبش زنان در سراسر گیتی) همچنان سعی دارند تا تصویر واقعی و معتدل از زن ایرانی را تقویت کنند".!


خانم نوشین احمدی خراسانی میگویند تصویری که شیرین عبادی از خود ارائه نمود، یعنی زنی مسلمان که بدون حجاب ظاهر شده و حتا جرات کرده بود با مردها دست بدهد ، دیگر از طرف قدرت های غالبه در جهان خواستار ندارد ( البته این تصویری است که شیرین عبادی به عنوان یک فعال سیاسی یا اجتماعی از خود ارائه نمود و شاید تصویر واقعی او نباشد ، یعنی ممکن است ایشان اساسآ چپگرا باشند ولی تصویر ارائه شده "زنی مسلمان(!)" است)- این حرفها را اینجا مینویسم که خانم نوشین احمدی گمان نکنند همیشه با روشی پوپولیستی میتوان به نتیجه رسید.

در این تقسیم بندی که خانم نوشین احمدی ارائه میکنند، آقای جورج بوش همدلی بیشتری با سکولارهای رادیکال دارند تا با سکولارهایی با رنگ و لعاب مذهبی. یعنی اگر قرار باشد آقای بوش بین دو تصویر مشخص از زن در جهان، مثل بینظیر بوتو و شیرین عبادی در یک سمت و اوریانا فالاچی در سمت دیگر ، یکی را تجویز کند، آقای بوش تصویر فالاچی را تجویز میکند.

از نظر من این همان دروغ بزرگی است که خانم خراسانی احتمالآ بدلایل اکتوبیستی می گویند (اشکالی ندارد! هدف وسیله را توجیه میکند، حتی اگر فمینیست باشی ولی فکر نکنی کسی نمی فهمد). اگر بخواهیم افغانستان و عراق و پاکستان و ترکیه را ملاک بگیریم (که همه سند های زنده این دروغ گویی خانم خراسانی هستند) درعراق و افغانستان فعلی حکومتی با "رنگ و لعاب مذهبی" به غلظت کمتر و یا بیشتر از خانم شیرین عبادی سر کار است و در ترکیه نیز آک پارتی بر سر کار است که رونوشت برابر اصل ترکی همان چیزی است که خانم عبادی از خودش ارائه میکند و در پاکستان نیز ظاهرآ خانم بینظیر بوتو با پادر میانی آقای بوش امکان حضور دوباره سیاسی یافت- جایزه صلح نوبل را هم "ظاهرآ" خانم شیرین عبادی گرفته است و جایزه نمیدانم قلم طلایی را هم داده اند به جناب اکبر گنجی- صدای آمریکا هم تا آنجا که من دیده ام از گرایش "رنگ و لعاب" مذهبی " حمایت تمام عیار میکند- اصولآ تمام بنگاههای خبر رسانی که یک زمانی من و خانم خراسانی آنرا بنگاههای خبررسانی امپریالیستی مینامیدیم در اختیار و درخدمت همین گرایش " رنگ و لعاب مذهبی" است.

اما نکته ای که خانم نوشین احمدی خراسانی عمدآ نمیفهمند ولی فرض میگیریم که سهوآ نفهمیده اند اینست که جنبش زنان در خاورمیانه به سمت رادیکال شدن پیش میرود ، اینکه این رادیکال شدن را ایشان امری مردانه و غیر فمینیستی می دانند بحث دیگری است ولی واقعیت اینست که جنبش زنان از چهارچوب هایی که فمینیسم وطنی میخواهد آنرا محصور کند فراتر رفته است.

گرایشی که به عنوان فمینسم در اذهان مردم وجود دارد همان زنی است با صورت خونین که پلیس دستگیرش میکند و نه زنی ملاقه به دست در کنار آش نذری . اینکه تصویرموجود از فمینیسم با فرهنگ شرقی که خانم خراسانی خود را متولی آن میدانند سازگار نیست ، امری است جدا.

Sunday, February 03, 2008

وبلاگ چشمان زنان / مهستی شاهرخی: 1.000.000 کاسه آش؛ فصل دیگری از مبارزات (!) فمینیستی

وبلاگ چشمان زنان
مهستی شاهرخی
http://chashmanzanan.blogfa.com
/


1.000.000 کاسه آش؛ فصل دیگری
از مبارزات (!) فمینیستی

خانمها،
از حضور گسترده تان در این مراسم آشپزی صمیمانه سپاسگزارم. پیش از هر چیز لازم به یادآوری است که زنان از بدو تاریخ همواره پای دیگ آش بوده اند و آشپزی و دیگ را به هم زدن، یک سنت زنانه و مادرانه است و تاریخ نشان داده است که زنان حتا در صمیمی ترین لحظات زندگی خود پای دیگ آش می مانند و سنگر خود را رها نمی کنند. زنان ایرانی همواره آیین های زنانه و مناسک آشپزی را پاس می دارند.

پس پیش از شروع سخنرانی ام، از شما خواهش می کنم به احترام هزاران و میلیونها زنی که زندگی خود را در پای
دیگها و در آشپزخانه به سر کردند ما فعالان حقوق زنان نیز، دیگ آش را محترم شمرده و به احترام دیگ، و مراسم آشپزخانه، یک دقیقه سکوت نه، بلکه یک میلیون دقیقه سکوت اعلام کنیم.

لازم به یادآوری است که آشپزی و پای دیگ ایستادن مراسم و مناسکی کاملاً سنتی و شرعی بوده است و در دل فرهنگ باستانی ما ریشه دارد. باستان شناسان در حفاری ها و کاوش های خود در تپه های سیلک و طبرستان و خوارزم و دیلم و ایلام دیگهای عظیمی یافته اند که نشانه فعالیت های فمینیستی زنان در دوران ایران باستان بوده است.

تاریخ نشان داده است که در این مراسم فمینیستی، زنان هرگز بی پشت و پناه نبوده اند و گروهی از مردان فمینیست در هنگام آش خوری به بانوان ملحق شده اند. در حال حاضر، دنیای پیرامونی زنان، توسط دیواری از گوشتالوهای خوش خوراک احاطه شده است، این سروران نازنین، همواره با بخش زنانه و فمینیستی خود دور ما پلاس اند و از ما مراقبت می کنند تا مبادا به دیگ لطمه ای وارد بیاید و در عین حال به ما می آموزند که چگونه زبان زنانه ی خویش را تقویت کنیم. انجمن بانوان نیز این عمل صلح جویانه از سوی مردان را به فال نیک گرفته و ابتدا از آقایان با کاسه ای آش داغ پذیرایی کرده و سپس همگی به رقص و پایکوبی در اطراف دیگ مشغول شده اند.

اسناد باقی مانده از ایران باستان و کتیبه ها، نشاندهنده این است که هزینه این مراسم مشروع سنتی - قومی توسط هیفوس یا تیفوس ( کتیبه اش خوانا نیست) تأمین میشده است. ما زنان مدرن امروزی بر این هستیم که با پختن آش رشته و با تعمق در این سنت باستانی، از برخی مسایل پیچیده سر دربیاویم تا بتوانیم سررشته امور را به دست گیریم. فراموش نکنیم که سنتها و آیین ها و مناسک ایرانی رشته ای پیچیده ای دارد و همگی بد نیستند و بسیاری از این سنتها بسیار دلنشین اند و سیرکننده ی شکم. به طور مثال تخمه شکستن سنتی صلح جویانه و در نتیجه مطبوع و مطلوب است و ما به زودی به مناسبت تقارن هشت مارس با چارشنبه سوری، از پروژه پخش آجیل مشکل گشا و تخمه شکستن استفاده خواهیم کرد.

راستی چه سنتی دلپذیرتر و ماندگارتر و ایرانی تر از سنت آش پزی و به دنبالش سفره نشینی و در پایان آش خوری است؟ حتا غارنشینان هم غذای خود را تقسیم و توزیع می کرده اند و سنت نذری پختن به اندازه ی تاریخ بشر قدمت دارد و محال است که از بین برود.

ما زنان فمینیست امروزی از مراسم سوگ و گریه و اندوه برای نویسندگان و دگراندیشان به قتل رسیده بسیار گریزانیم و سوگواری را سنتی پدرسالارانه و در نتیجه مکروه می دانیم ولی آشپزی سنتی زنانه و شاد و مفید و مفرح روح است که به آن پایبند می مانیم و آن را تا پای جان حفظ خواهیم کرد.

در مدارس و مکاتب فمینیستی جدید، سعی ما بر این است که تصویری از زن سنتی - مدرن و اسلامی که باب طبع جامعه و شوهر و مادرشوهر است ارائه گرددد تا تصویر زن مبارز و مستقل و مدرن و فعال و میزنشین و قلم به دست از ذهن عامه به کل پاک گردد و جامعه، زنان پای دیگ نشین را به منزله ی زنان فمینیست امروزی ارج بنهد و از آنان و مراسم آش خوری شان بزرگداشت به عمل آورد.

شاعر چه خوب فرموده است:

یک صد کاسه آش و یک گل نصرانی
ما را ز چه می ترسانی؟
گر ما روزی برابری می خواستیم
در محفل آش خوری نمی رقصیدیم

ما فعالان امور زنان، در صدد هستیم تا پروژه ی آشپزی را با مبارزه تلفیق کرده و در مراسم هشت مارس امسال
شله زرد پخته و روی کاسه ها، شعارهای جنبش را با دارچین منقوش کرده و حرف خود را به گوش جهانیان برسانیم و همه ی این کارها را از سادگی و صمیمیت و صفا انجام می دهیم و سوگند یاد می کنیم که پشت این اعمال ما جز حکومتی مردسالار و بودجه های هیفوسی چیز دیگری نیست و بدبینان ما را بد فهمیده اند.

ما فعالان امور زنان از همه نیروهای سکولار و لائیک و تمامی کنشگران حقوق بشر می خواهیم که جهت توانمندی جنبش به مراسم آش خوری ما بپیوندند و از ما حمایت کنند. تحلیل های مارکسیست - لنینیستی نیز هیچ مغایرتی با توزیع عادلانه غذا ندارد و همه ی ایدئولژی ها در یک راه گام برمی دارند. در غرب نیز عید شکرگذاری نمودی از همین سنت بشری است.

در تاریخ اقوام و ادیان آمده است که برای رسیدن به هدف بایست هزینه داد و از این جهت؛ در عصر حجر، کودک و یا انسانی به عنوان قربانی، به پیشگاه خداوند تقدیم می شده است که عید قربان یا عید گوسفندکشان بازمانده ی آن سنت پسندیده است و ما بایست این مراسم نکو را که از آیین ها و مناسک باروری و تولید است همواره پاس بداریم و در جهت بقای آن بکوشیم.

ما زنان از اشک و آه و ناله خسته شده ایم و می خواهیم با شادی و روی گشاده گفتمان مدنیت خود را با حکومت ادامه بدهیم و از این رو به احیای سنت های پسندیده آشپزی و نذری خوری و آجیل مشکل گشا پاک کنی و صدقه دادن پرداخته و پیشاپیش پروژه قوانین علیه زنان را نیز همچون هزینه ای برای مبارزه به پیشگاه رهبر معظم تقدیم کرده ایم تا ملاخور بفرمایند و از مقامات محترم قوه غذاییه تقاضا داریم که ما را در آشپزخانه هایمان راحت بگذارند تا به وظیفه ی خطیر دیگ به هم زدن و نذری تقسیم کردن خویش بپردازیم.

فروغ فرخ زاد نیز در شعر "کسی می آید" از کسی که می آید و آش نذری را تقسیم می کند، حرف زده است و این بدین معناست که فروغ، این زن شاعر و مدرن هیچ تضادی در تقسیم آش نذری با مبارزات برابری خواهانه و فمینیستی نمی دیده است و در شعرش بر ضرورت مراسم توزیع غذا و جایگاه اجتماعی آن تأکید ورزیده است. اکبر گنجی نیز در بخش زنانه وجود خویش، به صورتی پنهان، توزیع غذا و نذری را نشانه ای از پیشرفت و رشد اقتصادی جامعه ی ایران در دوران حکومت جمهوری اسلامی دانسته است.

فراموش نکنیم که آش خوری سنتی متبرک و پسندیده است و از یاد نبریم که پتانسیل همه ی مراسم شاد و شادخواری و شیرینی خوری با فعل "خوردن" در آمیخته است. مراسم افطاری و نذری و چلوکباب با صد تومن برای شرکت در همایش های نماز جمعه در سالهای اولیه انقلاب اسلامی نیز از بازتاب و ادامه ی این سنتهای شاد و فرخنده و زنانه و مادرانه پیشنیان بوده است. مراسم حلوا خوری و دهن را شیرین کردن و برای رژیم زن کش حلوا حلوا کنان نیز نشانی از شادکامی و شیرینی روح همین سنتهای زنانه است که ما آنها را به شدت پاس می داریم.

زنده باد آش
درود بر کشک
برقرار باد جنبش یک میلیون کاسه ی آش




وبلاگ زیتون: بسی رنج بردم در این سال‌ سی


وبلاگ زیتون
http://z8un.com/



بسی رنج بردم در این سال‌ سی...


چند تا سوال دارم از اونایی که فعالانه تو انقلاب 57 شرکت کردن.

آیا واقعا شما رژیم رو عوض کردین که اینا بیان و بچسبن به حکومت؟
. قیافه‌های تظاهر‌کننده‌ها اینطوری نشون نمی‌ده. یعنی خیلی از شعاردهنده‌هایی که فیلمشونو می‌بینم اگه امروز بودن با اون ریخت و قیافه توسط گشت‌ها دستگیر می‌شدن
آیا درسته (طبق فیلمایی که تو تلویزیون این روزها نشون می‌دن) که اساس شعارها در یک انقلاب مرگ بر یک‌نفر باشه؟ یعنی با مردن شاه همه چیز درست می‌شد؟ و وقتی مرد درست شد؟
چی شد یهو به شعار اتحاد اتحاد اتحاد ای ملت ما با هم متحد می‌شویم تا برکنیم ریشه‌ی استبداد، که همه چپی‌ها هم می‌خوندنش، یهو درود برخمینی هم بهش اضافه شد...
یعنی چی شد همه رفتن زیر پرچم یک نفر. فکر کردن اینو به عنوان رهبر میاریم بعد ازش عنوانشو می‌گیریم؟

و یه سوال دارم از اونایی که عین زالو چسبیدن به حکومت.


آیا شما واقعا فکر می‌کنید مردم انقلاب کردن که شما بیایید سر کار! و تو این 29 سال خونشونو تو شیشه کنید و هر چی شما می‌گید باشه و کسی هم حق اعتراض نداشته باشه؟
چرا یکی از اون خوب‌خوباتون که جدیدا برای انتخابات حرفای قشنگ قشنگ می‌زنه نمی‌گه بابا مردم انقلاب نکردن که ما آخوندا و مذهبی‌ها- چه از نوع راست چه اصلاح‌طلب- بیاییم بشینیم رو گرده‌ی ملت؟

من که دارم می‌بُرم! ...
چی شد که اینطوری شد!


Saturday, February 02, 2008

وبلاگ آگاهی - مهدی ازاده * مانی : شاه رفت ! همین

وبلاگ آگاهی - مهدی ازاده * مانی
http://agahi.wordpress.com/


شاه رفت ! همین


در این شکی ندارم که انقلاب 57 مسیرش عوض نشده چون وضعیت الان همانی است که اول انقلاب حکومت می خواست این را به کسانی می گویم که فکر می کنند انقلاب خوب بود ولی بعدها مسیرش عوض شد . نه ! اگر گذری به روزنامه های اول انقلاب انداخته باشید خواهید فهمید که حکومت اعلام دیکتاتوری کرد «حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله»

اما چرا تا الان دیکتاتور پابرجاست یکی اینکه به خاطر یک سری ادم خودفروش که در بین مردم نفوذ داشتند البته بعضی از اینها هم اکنون از دور منتقد حکومت هستند و به ظاهر مخالف , اما هیچ کاری نمی توانند بکنند چون اینها هم اول انقلاب درستشان به خون مردم الوده شده است و الان چون پست و مقامی ندارند از دور ادای مخالف در می اورند , تغییر قیافه هم دادند یارو تا دیروز جوان بود ریش پشمی می گذاشت ولی الان که لب گوره شش تیغه می کنه

به عکس زیر که متعلق به روزهای انقلاب 57 می باشد نگاه کنید .( قسمت خط قرمز) ایران خود را در حال جنگ با اسراییل می داند . نتیجه اینکه انقلاب 57 برای به کشته دادن خلق ایران به وقوع پیوست نه برای نجات ایران , مردم ایران الت خیالات پوچ یک سری ادمکش و تروریست قرار گرفته
است
. برای آزادی قدس از کربلا باید گذشت

Friday, February 01, 2008

آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی و چه و چه هست

و... چه و چه و چه
http://che-0-che-0-che.blogspot.com


هوش و ذکاوت و شجاعت ناکجاآبادی
مخترع سکولاریسم «نو»!
....................
دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج



"آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟/
به پرسشی که عنوان مقالهء اين هفته را از آن خود کرده،
تنها از يک راه می توان پاسخ داد
و آن کوشيدن است
برای درک مفهوم «ارتجاع» در ادبيات علوم اجتماعی و سياسی...

باور کنيد که گاه دل آدمی
از حرام شدن هوش و ذکاوت و شجاعت فرزندان ميهنش
آتش می گيرد"!



جمعه گردی های کارآگاهانه حاج آقا اسماعیل زکی لاریسم قمری نوری
سردبیر خودش و سکولاریسم نو ش
http://www.newsecularism.com/Articles-Nooriala/020108-Reactionism.htm
 اسماعیل زکی لاریسم نوری
"گو . " یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/067564.php

آدينه 12 بهمن 1386 - 1 فوريه

................

"من
از اسلامی دفاع می کنم
که

در قانون اساسی آمده است"!

عالیجناب تونبون شوکولاتی
باران طراوت
به نقل از روابط عمومي بنياد باران
شنبه 27 مرداد 1386- 18 آگوست 2007

http://www.baran.org.ir/news.php?action=view&uid=529〈=fa