Showing posts with label ناهید رکسان. Show all posts
Showing posts with label ناهید رکسان. Show all posts

Saturday, March 01, 2008

ناهید رکسان: «مبارزات» در فضا


ناهید رکسان
http://nahidroxan.blogspot.com


«مبارزات» در فضا!


وجه مشترک فاشیسم، استعمار و دین، «انسان ستیزی» آن‌ها است، و در ایران این سه عامل انسان ستیز در هم آمیخته شده‌اند. سایت «رادیوزمانه» یک قصة تأسف‌بار از خشونت و توحش گشت‌های «ارتقاء فرهنگی» در جمکران برای‌مان می‌گوید که حتی اگر ساختگی هم باشد، با توجه به شناختی که از حکومت گورکن‌ها، به ویژه فعلة مؤنث فاشیسم داریم به هیچ عنوان گزافه نمی‌نماید.

این «حکایت» در قالب گفتگو از زبان دختر جوانی به نام «مهناز» نقل می‌شود، که نه تنها بدون دلیل مورد آزار و اذیت گشت «ارتقاء فرهنگی» قرار گرفته که در بازداشتگاه نیز شاهد رفتار متمدنانة کارمندان سردار رادان با دیگران بوده. در انتهای این گفتگو، «مهناز» سخنان عجیبی به زبان می‌آورد، که بیشتر به تبلیغات اسلامگرایان گروه عبادی شباهت دارد! مهناز در واقع نه تنها تعریف «نوینی» از اسلام و «خداوند بخشندة مهربان» ارائه می‌دهد، که با روسری هم مخالف است. چرا که به عقیدة مهناز «انتخابی» نیست! سپس همین مهناز، به مسلمان بودن خود افتخار هم می‌کند!

البته هر کس در بیان عقاید خود آزاد است، به ویژه «مهناز»، قهرمان داستان «رادیوزمانه»! ولی عجیب است که مهناز هم با روسری مخالف است، چرا که «اجباری» است، و هم به مسلمان بودن خود افتخار می‌کند! می‌باید از این روند استدلال نتیجه بگیریم که، «مهناز» دین اسلام را شخصاً «انتخاب» کرده! در صورتی که می‌دانیم در ایران هر کس پدر یا مادر مسلمان داشته باشد، مسلمان به دنیا می‌آید؛ مهناز هم از این «اجبار» مستثنی نیست. بنابراین «افتخار»‌ وی به مسلمانی کمی عجیب به نظر می‌آید. مگر دین و مذهب اجباری داشتن باعث افتخار است؟ یا مگر مسلمان شدن افتخار دارد؟ و نهایت امر،‌ در دین اسلام یا دیگر ادیان ابراهیمی چه عاملی وجود دارد که می‌تواند باعث افتخار باشد؟ توحید، نبوت، معاد، برده‌داری؟ یا سنگسار و قصاص؟!

به احتمال زیاد، اعتقاد به احکام توحش می‌باید «افتخارآفرین» تلقی شود، چرا که به نظر بعضی از «خوانندگان» رادیوزمانه، بدرفتاری پلیس در آمریکا و انگلستان با غیراروپائی‌ها به مراتب بدتر از رفتار سگ‌های هار جمکران است. چرا که به عقیدة این «برادران»، معیارهای پوشش را می‌توان مطابق میل پلیس رعایت کرد، ولی رنگ پوست را که نمی‌توان تغییر داد! از اینجا مسلماً می‌باید نتیجه بگیریم که شرایط اجتماعی در حکومت اسلامی بهتر از آمریکا و انگلیس است!

..............
متن کامل
http://nahidroxan.blogspot.com/2008/02/blog-post_29.html

Friday, February 15, 2008

ناهید رکسان: فروغ فرخزاد

ناهید رکسان


فروغ فرخزاد


بیش از چهار دهه از مرگ فروغ می‌گذرد. فروغ، یگانه فریادی بود، در سکوت مرگبار جامعه‌ای که هنوز نگاهش به آسمان است. فروغ یگانه صدای سرشار از زندگی بود، در هیاهوی نویسندگانی، که پیام‌آوران و ستایندگان مرگ‌اند، و شاعرانی که در سکوت ماتم خود، جز مرگ نمی‌سرایند. فروغ فرخزاد، یگانه فریاد زن ایرانی بود، در سکوت روشنفکران دین پرست، آن‌ها که شگفتی‌های زندگی را تحقیر می‌کنند، و عمری «زانو» می‌زنند، تا «باقی» بمانند:

«بیش از اینها، آه، آری
بیش از اینها می‌توان خاموش ماند
[...]
می‌توان بر جای باقی ماند اما کور، ‌ اما کر
[...]
می‌توان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
[...]
می توان یک عمر زانو زد
با سری افکنده، در پای ضریحی سرد
می‌توان در گور مجهولی خدا را دید
می‌توان با سکه‌ای ناچیز ایمان یافت
می‌توان در حجره‌های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر

می‌توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
[...]
می‌توان چون آب در گودال خود خشکید
[...]
می‌توان با نقش‌هائی پوچ تر آمیخت
[...]
می‌توان همچون عروسک‌های کوکی بود»

اما فروغ فرخزاد، «عروسک کوکی» نبود، زنی بود سرشار از زندگی، و برای نخستین بار، برای ما از زندگانی گفت. از زندگی زنی ‌گفت، که «حقارت» عروسک‌های‌کوکی را، به «حسادت» تبدیل می‌کرد. و امروز «اسیران روشنفکر»، همان‌ها که آزادی را، برنمی‌تافتند، و فروغ را نیز. همان‌ها که امروز، از فروغ «خاطره‌ها» دارند، همان‌ها که امروز مزورانه به سوگ فروغ می‌نشینند، تا «مرثیه‌‌ای به قافیة کشک در رثای حیاتش رقم» زنند! همان‌ها که در مرداب سکون «قدرت»، سال‌هاست که مرده‌اند و خود نمی‌دانند. آنها که «جز تفاله‌ای از یک پیکر بیش نیستند»، آنها که زندگی را در سکون بردگی ‌شناختند، و فروغ را نمی‌شناسند، و صدای فروغ را هرگز نشنیدند و نخواهند شنید:

«آه اگر راهی به دریائیم بود
از فرو رفتن چه پروائیم بود
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب
جانش اقلیم تباهی‌ها شود
ژرفنای‌اش گور ماهی‌ها شود»

فروغ که «زندگی» بود، و «صدای زندگی» بود، زندگی را جز بر روی همین «خاک» جستجو نکرد. فروغ، پای بر زمین خاکی داشت، و همچون «گیاه»، هرگز از «زمین» جدا نزیست. فروغ که، هرگز آرزوی جدائی از زمین نداشت، فروغ که، هرگز در انتظار «سراب» جاودانگی ننشست:

«هرگز آرزو نکرده‌ام
یک ستاره در سراب آسمان شوم
یا همچو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده‌ام
با ستاره آشنا نبوده‌ام

روی خاک ایستاده‌ام
با تنم که مثل ساقة گیاه
باد و آفتاب و آب را
می‌مکد که زندگی کند
[...]
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم»

روز 24 بهمن‌ماه سال 1345، این یگانه فریاد زنده و زنانة شعر معاصر ایران، این یگانه نغمة آزادی زن ایرانی خاموش شد. و «خورشید سرد شد»

«آنگاه
خورشید سرد شد
[...]
دیگر کسی به عشق نیندیشید
[...]
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید»

فروغ رفت، و ما را با آینه‌های سیاه تقدس تنها گذاشت، آینه‌های واژگون نما:


«در دیدگاه آینه‌ها گوئی
حرکات و رنگ‌ها و تصاویر
وارونه منعکس می‌گشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرة وقیح فواحش
یک هالة مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می‌سوخت.»

فروغ رفت، و خورشید سرد شد، و ما، با دلقکان پست، و روسپی‌های دین پرست تنها مانده‌ایم. بیش از 4 دهه از مرگ فروغ می‌گذرد، و ما، در مرداب «هالة تقدس»، با «عروسک‌های کوکی» در کنار همان «زیارتنامه خوان پیر» تنها نشسته‌‌ایم. آه! که چه بیهوده می‌کوشیم، از آتش جاودانگی فروغ، تنها شراره‌ای باشیم!

چه کسی جز فروغ،
در تباهی «الهی»
می‌تواند روشنائی‌های عصیان را
دمیدن،
زندگی، بر مرگ پاشیدن؟!

«گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می‌کردم
سکة خورشید را در کورة ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می‌گفتم
برگ زرد ماه را از شاخه شب‌ها جدا سازند
[...]
بادها را نرم می‌گفتم که بر شط شب تب‌دار
زورق سرمست عطر سرخ‌گل‌ها را روان سازند
گورها را می‌گشودم تا هزاران روح سرگردان
بار دیگر در حصار جسم‌ها خود را نهان سازند

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می‌کردم
آب کوثر را درون کوزة دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف، گلة پرهیزگاران را
از چراگاه بهشت سبز تر دامن برون رانند

خسته از زهد خدائی، نیمه شب در بستر ابلیس
در سراشیب خطائی تازه، می‌جستم پناهی را
می‌گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی‌ را»


Saturday, June 16, 2007

وبلاگ ناهید رکسان: به کسانی که طنز را می‌شناسند

وبلاگ ناهید رکسان
http://nahidroxan.blogspot.com/

به کسانی که طنز را می‌شناسند


نمی‌دانم از خواننده‌ای که آدرس سایت «گوزآن‌لاین» را برایم در کامنت گذاشت، ‌چگونه تشکر کنم! یک سایت سراپا طنز که با ظرافت بسیار،‌ تبلیغات دارودستة اکبر رفسنجانی و شیاد اردکانی و به ویژه تبلیغات سیاست پیشه‌گان ایران را به سخره می‌گیرد.

نخستین بار است که چنین طنز سرشار از شیطنت و ظرافتی می‌بینم. طنزی است «والا»، در تمامی ابعاد. هیچ اثری از فحاشی، هتاکی و لیچارگوئی‌های بازاری «اهالی فرهنگ اسلامی» در محتوای مطالب آن وجود ندارد، و هیچ تقدسی هم در کار نیست. این سایت، به دور از ابتذالی است که سرکوب فرهنگی ملایان بر ادبیات ایران حاکم کرده.

طراحی این سایت،‌ به «روز آنلاین» می‌ماند، و عکس اهالی «روز آنلاین» هم در آن به چشم می‌خورد، عناوین مطالب هم شباهت فراوانی به عناوین مطالبی دارد که معمولاً در سایت سردار سازندگی مشاهده می‌کنیم: «میراث فرهنگی»، «تهاجم نظامی آمریکا به ایران»، «دانشجویان و زنان حکومتی»، که همگی مدافعان آزادی هستند.

همة‌ اجزاء روزآنلاین در این سایت در جای خود قرار دارد، شباهتی است در ظاهر جدی، و در معنا طنزآلود. تمامی جناح‌های «شبه اوپوزیسیون»، ریزه‌خوار سردارسازندگی در این سایت حضور دارند؛ آن‌ها که به بهانة حفظ میراث فرهنگی، به هیاهو و جنجال بر ضد دولت فعلی می‌پردازند، کنیزکان و غلام‌بچگان «آزادیخواه»،‌ پادوهای محفل نوبل و ... و تمامی سیاست فروشان درون مرزی و خارج نشین.

به کسانی که طنز را می‌شناسند، و قادرند طنز را از لودگی و متلک‌پرانی‌‌های مبتذل و خنک تشخیص دهند، توصیه می‌کنم سری به این سایت بزنند.