Tuesday, December 20, 2005

وبلاگ دخترم امیلیا جان





يادتان باشد اين زمين است که ميچرخد






پدرها و مادرامون رو که یادتونه همیشه ماها رو نصیحت میکردند که فلان جا که رفتیم مهمونی تا چیزی تعارف نکردند دست به میوه و شیرینی نزن.این کارو نکن.شوخی نکن.با بچه های شمسی بازی نکن.تا مدرسه تموم شد زود بیا خونه.فلان جا نرو. و خلاصه اینقدر از این نکن ها و نروها تو کله همه ما خونده اند که واقعا ماها فکر میکنیم همه اینها که گفته اند درسته.

بگذریم از کتک های جانانه ای که نوش جان میکردیم.از گذاشتن فلفل توی دهانمان گرفته تا با کمربند پدرانمان شلاق خوردن.

اما تربیت اروپایی ها خیلی فرق داره اینجا پدر و مادر بیشتر حالت نظارت رو دارند تا دستور دادن.بعضی از پدر مادرهای ایرانی البته بعضی هاشونا خیلی خودخواه هستند و فکر میکنند چون ما رو به دنیا آورده اند بنابراین ما نسبت به اونها مدیون هستیم و باید با گذاشتن احترام البته بیش از حد منظورمه باید دینمون رو به اونها ادا کنیم.رفتارها و هنجارهای ما همگی متاثر از اطرافیان ماست بنابراین ماها صد در صد اون چیزی نیستیم که دلمون میخواد و میخواهیم اون چیزی باشیم که باید باشیم.

مسلمونیم چون مجبوریم خودمون رو با اطرافیانمون وفق بدیم.در وبلاگهامون ادبی مینویسیم چون میگیم دو تا دوست که میاین میخونند مسخره ام نکنند.اما اینها بدترین عواملی هستند تا نتونیم خودمون رو پیدا کنیم و همیشه به دنبال این مجهولیت میگردیم پس من چه هستم؟؟؟ تو همانی که دیگران میخواهند باشی.همانی که متاثر از کنش ها و واکنش های دیگرانی و بنابراین در زندگیت نمی توانی آنگونه که باید و شاید موفق باشی

چيزی مقدس است که بکار آيد کسی زيباست که مفيد باشد. ....بايد عبور کرد...به
ملکوت آسمانها کسی نميرسد مگر آن که دوباره متولد شود ..نجات در راستی است.
بايد بتوانيم به يکباره به همه چيز شک کنيم
چيز هايی که زمانی به آنها ايمان
داشتيم نفی کنيم تا از پيله خود رها شویم.
اگر کسی گفت بين ايمان و کفر تفاوتی
است او کافر است ...اگر کسی گفت بين ايمان و کفر پرده ای نيست
باز هم او کافر است....
فر ايزدی بر شانه کسی مينشيند که بشکفد بيافريند فرو پاشد و جاودانه شود...
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ....

از فقدان آن ايمانی در رنجم که در عين
رنج ميخندد بر ميخ ها پای ميکوبد و ميرقصد...
آن ايوبی را میپويم که در رنج
سليمان وار بر هستی حکم ميراند و داوودانه ميخواند.... زير شمشير غمش رقص
کنان بايد رفت...

ترجيح ميدهيد گاليله باشيد که از حقيقت توبه ميکند و زنده ميماند
يا دوست داريد پرومتئوس در زندان قفقاز باشيد همچون حلاج بر دار ققنوس وار از
خاکستر خود به پرواز در آييد...

اما حقيقتا چه کسی ميداند که حق با کداميک بود..
ديکتاتور جديد از پس ديکتاتور سقوط کرده ميايد آنچه بايد با آن مبارزه نمود جهل
است...

بد ترين دشنام اين است که کسی به شما بگويد شما اصلا عوض نشديد
پس الماس باشيد
چيز های عادی را غير عادی ببينيد
آينده از آن ملت محروم نيست
آينده هيچگاه از آن بيچارگان نخواهد بود
آينده از آن
ملتيست که مبارزه ميکنند فکر ميکند و انتخاب ميکنندهر چند خود نيز زمانی به
ديکتاتوری نوين بدل ميشوند.

شاگرد گاليله : بد بخت ملتی که قهرمان ندارد گاليله : نگونبخت ملتی که به قهرمان
نياز دارد. ...

يادتان باشد اين زمين است که ميچرخد


http://datterenmin.blogspot.com/2005/12/blog-post_19.html