Friday, December 16, 2005

وبلاگ سیاهکل

درز یک خبر ، افشای اسرار

بدون شرح از زندان اوين
مصطفی جوکار - زندان اوین


اظهارات سرکار خانم معصومهٴ شفیعی ، همسر روزنامه نگار مبارز اکبر گنجی ، دل مرا نیز مثل سایر خوانندگان آن وجیزه به درد آورد . شاید هم من که خود زندانی و باصطلاح "اوینی" هستم بهتر از بسیاری دیگر دانستم که خانم شفیعی چه می گوید و از چه می نالد .

لیکن اگر گرتهٴ عاطفه را از فحوای سخنان ایشان برگیریم ، نسبت به الباقی گفته های ایشان مطالبی دارم که در قامت یک "نظر" تقدیم می کنم و امیدوارم که دیگر دوستان ، به پاسخگویی و نقد این نظر و ارشاد حقیر ، همت گمارند .

اولا" بنده فکر می کنم مشکل فعلی آقای گنجی نه نظام حاکم است و نه قوانین و مسائل قضائی ، بلکه ایشان مستقیما" با شخص دادستان انقلاب و عمومی تهران (آقای مرتضوی) که خط فکری خاصی را در رژیم نمایندگی می نمایند ، درگیرند . بنابراین هرگونه مذاکره و آیند و روندی که با دیگر "مقامات" و در راستای آزادی وی صورت پذیرد ، مهمل و بی اثر است ....و این ، واقعیتی است که ظرف پند ماه گذشته به کرات رخ نموده و نتایج آن بر همگان یا لااقل بر خود آقای گنجی روشن شده است .

امّا اکنون از یکسو شرایط و وضعیت شخصی آقای گنجی است که چپ و راست آنرا به اطلاع عموم می رسانند و از سوی دیگر "مذاکراتی که با آقای گنجی کرده اند" ، "قرارهایی که با او گذارده اند" و مقام یا مقامات امنیتی که با او مذاکره داشته اند و بقول خودِ آقای گنجی ، مقام آنها بالاتر از دادستان بوده است و مسائل دیگری از این نوع که آقای گنجی و همسر ایشان افشای آن معذورند و هیچ کس هم راجع به آنها چیزی نمیداند ، اما گهگاه و جسته و گریخته در اظهارات آقای گنجی یا خانم ایشان به آن اشاره می شود . به این ترتیب آقای گنجی حالا شهرزاد قصه گوئی شده است که داستان هزارو یک شب را به گوش ملت می خواند : او یا در زندان و در حال اعتصاب غذا و ایضا" مذاکره با آن مقام امنیتی – بخوان مقامات امنیتی – و دوستان دیگری است که با آنها سابقه دوستی و ارادت خاصی هم دارد و یا در بیمارستانی است که قاضی مرتضوی به اصراری عجیب برای سلامتی او ، یک طبقهٴ آن را سند قبالهٴ بهبودی اش کرده و برای سلامتی اش خرج میلیونی میکند ، و بعد برای این که قصهٴ فرداشب را هیجان انگیزتر کند ، او را "دست بند قپانی می زنند و بعد از ضرب و شتم دوباره به سلول انفرادی می برند " تا فرداشب باز....

واقع امر این است که داستان گنجی نه ابتدای مشخصی داشت ، چرا که گنجی را به سالهای خدمت در سپاه پاسداران و گرفتن و بستن و محاصرهٴ خانه این و آن ربط می داد ، و نه انتهای درستی تا بالاخره بدانیم ایشان که بوش و اتحادیهٴ اروپا را در پشت سر خود دارد ، چگونه یکباره دست از اعتصاب غذا کشید و از ماراتن مرگ ، بقول دکتر زرافشان ، کنار کشید و این ها همه مجهولاتی است که موقع پرداختن به آنها نیست ، بلکه باید انتظار روزی را کشید که ایشان با صحت و سلامت در آن سوی دیوار اوین قرار گیرند و به پاسخ و نقد گذشته بپردازند .

لیکن فعلا" نگرانی من چیز دیگری است و آن این است که نقش مردم در این (چانه زنی در بالا و فشار از پائین ) واقعا" چیست و این چگونه رسمی است که برای مردم و احساسات پاک آنها فقط همین قدر ارزش و احترام قائلیم که فکر کنیم تنها به درد فشار آنهم از پائین می خورند !!

راستی اگر اکبر گنجی برای این مردم مبارزه می کند و خود را متعلق به آنها میداند ، پس چرا در هنگام مذاکرات مفصل خود با "مقامات امنیتی" واقعیت را چنان که بود همان وقت با مردم درمیان نگذاشت و از آنها مثل الان چاره جوئی و تقاضای حمایت نکرد !؟ چگونه است که در این مباحثات و آنچه در پرده اسرار است مردم همیشه هیچکاره اند ، ولی به محض اینکه این بده بستان ها به ته دیگ می خورد ، خانم شفیعی ، خانم عبادی ، و .... به یاد مردم می افتند و با "شکاف کوچکی" که در انبان اسرار باز می کنند ، به تهدید مرتضوی و حکومت می پردازند که مسائل را با مردم در میان خواهند گذاشت و افشای راز خواهند کرد ؟ آیا واقعا" لیاقت مردم همین قدر است و آنها فقط به دردِ "هورا" کشیدن برای چهره ها می خورند و بس ؟ بی آن که بدانند این چهره ها قبلا" که بوده اند و حالا در پس پرده چه می گویند و چه میشنوند و اصلا" از نظر آنها دوست و دشمن بالاخره کدامند و این که اصلا" ببینیم مردم در دخل آقای گنجی چه قیمتی دارند و این مردم چه کسانی هستند که باید به کمک وی بیایند : مشتی دوستان دوم خردادی ، توده عام و وسیع مردم ، یا عواملی در حکومت ، کدامیک ؟

بنده در مورد آقای گنجی حرفهای زیادی دارم که مربوط به مجموعهٴ عملکرد ایشان در بیرون و درون زندان است که انشاءاله در مباحث بعدی آنرا بازگو خواهم کرد ، لیکن چه خوب میشد ابتدا به این سوآلم که مردم از نظر آقای گنجی چه کسانی هستند پاسخ داده میشد تا حوزه و حوالی و حواشی بحث و مخاطب آن واضح و روشن گردد .

آبان 84

زندان اوین

مصطفی جوکار