Saturday, December 31, 2005

وبلاگ بادبان




با صلح و دوستی تبریک عرض می‌کنم
و در آستانه این سال امیدوارم تیغ سانسور و فیلترینگ به همت بچه‌های پن‌لاگ
از گردن وب‌لاگ‌نویسان و سایت‌های اینترنتی برداشته شود

http://yadname.blogspot.com/2005/12/blog-post_113604871282565693.html

وبلاگ اعضای کانون وبلاگنويسان ايران



وبلاگ وارش


متاسفم که جا ماندم از این اجتماع قشنگ در خانه اکبر گنجی. خبر شده بودم اما باید در مراسمی حضور می یافتم که نمی شد نروم.
گرچه به شدت معتقدم که ما به قهرمان نیاز نداریم اما به همان شدت می گویم که گنجی فارغ از قهرمان بودن یا نبودن، یک الگوست. الگویی برای آزاد ماندن، برای شجاعت، برای جسارت "نه" گفتن، برای نفروختن و خیلی چیزهای دیگر. چون منی ممکن است با افکار و ایده های اکبر گنجی همفکر نباشم یا پایبند اعتقادات و باورهای سیاسی-مذهبی اش. اما اکبر گنجی قطعا تنهای الگوی دلاوری در عصر ماست که می شود از مشی او بسیار آموخت.

کاش کسانی که مفتخرند به هورا کشیدن برای آقای خاتمی - مرد نیکی که اگر رئیس جمهور نمی شد قطعا نیک تر می ماند، مردی که می توانست تاریخی دیگر بنویسد و ننوشت، نخواست که بنویسد نه اینکه نتوانست! و ...- در کنار خانه بی فروغ اکبر گنجی نیز شمعی روشن کنند تا از آن همه شور و هیجان! کور سویی نیز بر دل دختران نسل سومی! گنجی بتابد.

آسیه امینی

Friday, December 30, 2005

وبلاگ تـــــرنـــٌــم

عــِـــشــــَرت
...
شايق در خاتمه در پاسخ به پرسشي ديگر مبني بر جايز بودن يا نبودن حضور خانم‌ها در استاديوم‌هاي ورزشي اذعان داشت: بستگي دارد، اگر فوتبال بانوان باشد ما هم كف مي‌زنيم، ولي اگر در آنجا آقاياني هم باشند كه ما را ببينند، عشق كنند و رعشه پيدا كنند، جيغ بزنند و نشئه شوند، به اعتقاد من گناه دارد و نبايد شركت كرد، چرا كه منجر به مريض شدن آقايان مي‌شود.ـ
مـنـبـع

شــکر خـدا که تـو مـملکـت اســلام مـشکل دیـگه ای بـجــز جلــوگیری از رعـــشـــه!!!! پـیداکـردن مـردهـا نــداریم؛ ولــی مـا کافـــرهـای بــی عـقل و نـادون و عـقب افـتـاده حـالیـمـون نـیست و هـی از کاراجـباری کـودکان و فـحـشــا و فــقر و حـقوق زن و کـودک حــرف میزنـیم....!!!ـ کـــی بـود که یه جـا کامـنت گــذاشـته بـود "الـحق که کافـران نـادان و بـی شــعور هـستنـد" ؟؟؟ راســتـی که بــا ایـنهـمه شــعـور اســلامی که نـمایـندگان زنـان مـسلـمان از خـودشــون نـشون میـدن دیـگه جـای اعـتراضـی بـاقـی نـمیمـونه !!!! بـبـینـم هـمین خــانـم نـبود که چـند وقـت پـیش پیشـنهاد داده بـود "بـرای ریـشه کـن کـردن فــحـشـــا بـاید چــنـدتــا زن خـیابـانـی رو در خـیابان دار بـزنـیم..."!!؟؟

آفــرین بـه ایـنـهـمه درایـت و هــوش و آگاهــی و... زن مـسـلـمـــان!! بـابـا عــشــرت ای والله

وبلاگ ملا حسنی

جناب آقای احمدی نژاد
رئيس جمهور محبوب
حسب درخواست آقای مصباح يزدی از این درگاه احديت بدينوسيله آقای سید کاظم وزیری هامانه را بعنوان وزير نفت معرفی مينماييم. اميد است از مشاراليه در وزارت نفت به نحو مطلوب استفاده گردد. گرجه نامبرده زبان کفار نميداند و درباره نفت چيزی حاليش نيست ولی عيبی ندارد ما خودمان هواتون رو داريم چون با شما قرارداد همکاری بسته ایم.
ضمنا اون هاله ای که چند ماه پيش قبل از سفر به خارجه قرض گرفتی چی شد؟ فورا آنرا تحويل انبار بيت مقام ولايت فقيه که نماينده انحصاری ما در زمين است بدهيد و رسيد دريافت داريد.
والسلام
عرش الهی - خداوند متعال

رونوشت:
آقای مصباح يزدی جهت اطلاع و پيگيری
آقای امام زمان جهت هماهنگی با نمايندگانش در مجلس برای رای اعتماد
آقای گلپايگانی انبار دار بيت رهبری جهت دريافت هاله

وبلاگ بادبان

جنایتکاران علیه بشریت را بشناسیم

آخوند مصطفی پور محمدی وزیر کشور دولت احمدی‌نژاد به منظور نشست مشترک چهارجانبه با وزرای کشور یونان . ترکیه .پاکستان به آتن رفته بود وجالب اینکه از قرار معلوم بر سر مسئله مقابله با مهاجرت غیر قانونی و جرایم سازمان یافته به بحث و گفتگو نشسته بودند . بگذریم از اینکه علت مهاجرت غیر قانونی از کشور ما ، فقط بخاطر فرار ازحکومت ضد بشری آخوندی و قداره‌بندان آن از جمله خود شخص آخوند مصطفی پورمحمدی است . امٌا گفتگو بر سر جرایم سازمان یافته با این آخوند هم باید شنیدنی باشد . آخر چه جرایم سازمان یافته‌تر از جرایم قتلهای زنجیره‌یی در ده 70 سراغ دارید .
این آخوند جنایتکار در دوران وزارت علی فلاحیان قائم مقام و رئیس معاونت خارجی وزارت اطلاعات بوده و از مسئولان درجه اول این قتلها از جمله داریوش فروهر و پروانه فروهر .مجید شریف . محمد مختاری . جعفر پوینده .می‌باشد و مسئولیت دفتر ویژه اطلاعات و امنیت ولی فقیه نیز با او بوده است .و جنایات این آخوند به اینجا ختم نمی‌شود
او دادستان انقلاب اسلامی خوزستان ، بندر عباس ، کرمانشاه ، و مشهد در سال 1358 تا 1365 و همینطور دادستان انقلاب در مناطق غرب کشور در سال 1365
و یکی از مسئولان قتل عام 30 هزار زندانی سیاسی در سالهای 1367است و عضو کمسیون مرگ زندان اوین بود . این کمسیون برای به اجر درآوردن فتوای خمینی در سال 67 در زندان اوین از یک دادستان(اشراقی) ویک قاضی(نیری)ویک نماینده از وزارت اطلاعات تشکیل شده بود و پورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات در این کمسیون مرگ بود
و حتی منتظری در نامه اعتراض به خمینی ازاین جنایتکار نام می‌برد وهمچنین دو نماینده مجلس کنونی رژیم به نامهای عماد فروغ و الیاس نادران در مجلس کنونی به دادن پست وزیر کشور به این آخوند اعتراض کردند و به صراحت ‌گفتند این شخص سالها مخالفان را به قلع وقمع و به خاک وخون کشیده و همینطور طرح ریزی و ترور ناراضیان سیاسی در خارج از کشور نیز به دستگاه اطلاعاتی و در راس آن پور‌محمدی نسبت ‌داده می‌شود .
شمار بسیار زیادی از خانواده‌های قربانیان رژیم می‌توانند در دادگاه‌های جزائی علیه این جنایتکار شهادت بدهند ‌آیا طبق قوانین بین‌المللی حقوق بشر این جنایتها علیه بشریت نیست ؟ و نباید مقدمات محاکمه سران رژیم را فراهم کرد

http://yadname.blogspot.com/2005/12/blog-post_29.html

Thursday, December 29, 2005

پروژه "پژوهش" وبلاگ ابرانی!*
13. وضعیت مالی شما و یا خانواده تان چگونه است؟
------ عالی خیلی خوب خوب متوسط کم درآمد غیره لطفاً برای تمام سوال ها جواب لازم را انتخاب کنید
اگر 'غیره' را انتخاب کرده اید, لطفاً وضعیت مالی مربوطه خود را وارد کنید:
14. شما وخانواده تان شامل کدام یک از گروه ها ی زیر هستید؟
حداکثر 3 تا گزینه
------ سرمایه دار بزرگ بازرگان / تاجر سرمایه دار کوچک ---------- کارمند بخش خصوصی ---------- ---------- طلبه / روحانی کارمند دولتی سیاستمدار ---------- معلم روشنفکر روزنامه نگار دانشجو مشاغل تخصصی... وکیل, پزشک, غیره ---------- زمیندار ---------- غیره
حداکثر 3 گزینه حرف لطفاً برای تمام سوال ها جواب لازم را انتخاب کنید
اگر'غیره' را انتخاب کرده اید, لطفاً گروه ی مربوطه را وارد کنید:
15. انتخابی نظر شما در باره وضعیت اجتماعی و مالی خود و خانواده تان چیست؟
(برای نمونه: من در حال حاضر دانشجو هستم ,والدین من از طبقهء متوسط و مشغول به تجارت در بخش خصوصی هستند)
[حداکثر800 تا حرف]
http://www.iranblogproject.com/farsi/FarsiSurvey05.aspx

Tuesday, December 27, 2005

وبلاگ زن ایرانی

جناب خاتمی اینبار با عبای شکلاتی رنگ سر زبونها افتاده و چپ و راست هم یا ازش تقدیر می شه یا اینکه چرا و چی و کجا و چون و اما ... که وبلاگش رو کی و کدوم بچه های باحال و جیگر طلا راه انداختند... برای من خاتمی یکی از افراد مسیول و فعال در رژیم آدمخوار حاکم بر ایران است و عباش چه رنگ شکلات باشد چه یادآور گه... باید به خاطر همکاری با یک رژیم آدم کش به دادگاه عدل برده شود... حالا این نظر شخص شخیص من است و امیدوارم که اونهایی که سردیشون کرده بود و واسه این رفیقشون وبلاگ راه انداختند... یادشون نره در زمان ریاست جمهوری خاتمی چند دانشجو به زندان افتادند و چند دانشجو کشته شدند! فکر کنم این گروه وبلاگ راه انداز خاتمی و مبلغهایش مثل همون افراد سینه چاک خورده گوگوشی-مموشی هستند که سالگرد قیام دانشجویی از تورنتو تا لوس آنجلس هر کنسرت گوگوش رو رفتند و با لباسهای شب و دلارهای پوست گردو-شکن به پایکوبی پرداختند و در خواب غفلتی که همین جناب خاتمی رنگ کن و دولت سیارش براشون دیده بودند... شناور شدند... قلپ قلپ قلپ...
یادمون نره خاتمی با عبا و بی عبا... با ماتحت پوشیده یا عریان به مدت هشت سال نماینده چه رژیمی بود!

وبلاگ ویژه پشتیبانی از کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی

با عرض پوزش به خاطر کمبود وقت امروز لینک های حمایت را وارد نمی کنم .... حتما فردا این کار را انجام می دهم!
عرض پوزش به خاطر کمبود .... !
http://otobos1.blogfa.com/post-11.aspx
.... حتما فردا این کار را انجام می دهم!
http://otobos1.blogfa.com/post-11.aspx

Monday, December 26, 2005

وبلاگ مشاورتی/ اصلاحاتی "مشاور تپلی شیخ خندان عبا شوکو چی چی "


توضیحی در باره ی وبلاگ آقای خاتمی

آدرس را باز کردم.
دیدم اسم سایت، مردی با عبای شکلاتی است.
فردای آن شب ، مراسم چلچراغی ها بود.
در آنجا به عنوان یک سورپرایزگفتند که بروبچه ها این وبلاگ را درست کرده اند وبه آقای خاتمی هدیه کرده اند...

امروز رفتم دفتر آقای خاتمی که هم اصرار کنم ادامه دهد و هم پیشنهاد بدهم ... درست نیست اسمش این باشد.
شوخی هم کردم که مثل این میماند که من اسم وبلاگم را بگذارم تپلی با عمامه سیاه!

قرارشد که هم زودتر سایت رسمی آقای خاتمی راه اندازی شود... وهم در آن بخشی برای وبلاگنویسی باشد وهم گاهی در این وبلاگ مردی با عبای شکلاتی ... بنویسد. ولی دوست داشت اعلام شود این سایت و وبلاگ آقای خاتمی نیست...

یکشنبه ۴ دی ١٣٨۴ – ٢۵ دسامبر ٢٠٠۵
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146307388


شب یلدای چلچراغ و مردی با عبای شکلاتی

دیروز یلدا را بر و بچه های مجله چلچراغ با حضور آقای خاتمی و با عنوان مردی با عبای شکلاتی جشن گرفته بودند.... دکور سن خیلی شب چله ای بود. پر از انار مصنوعی و هندوانه و جعبه های چوبی خالی میوه وکرسی.
وبلاگی که بچه های چلچراغ درست کرده اند با آدرس khatamionline.com رابه وی هدیه کردند.

جمعه 2دی ١٣٨۴ – ٢ دسامبر ٢٠٠۵
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146307397

وبلاگ زیتون

چرا هیچکی برای این احمدی‌نژاد بیچاره وبلاگ نمی زنه؟!
به جان خودم اگه کسی دست نجنبونه خودم یه وبلاگ براش درست می‌کنم مامان! اسمشم می‌ذارم مردی با هاله‌ای از نور!

http://z8un.com/archives/2005_12.html#000643

Sunday, December 25, 2005

وبلاگ عبدالقادر بلوچ

.:: شعری از طرف خاتمی ::.

خاتمی در جلسه‌ای شکلاتی گفت دوست داشت شاعر بود تا می‌توانست در باره‌ی «جوان» شعر بگوید!
احتمالاً منظور ایشان «جوانان» یا «جوانی» بوده اما برای حفظ امانت بنده همان «جوان» را استفاده کرده به جای ایشان شعری در باره‌ی جوان خواهم گفت.


جوان جان!
ای خسته
پر و بالت را دستاربندان بسته
نیست این ریسمان سیاه و سپید
ببین! خودِ مار است
مبینش چنین خوش خط و خال
یادت رفت تقدیم شدی به سرورم بی بی زهرا؟
- و خوردی کتک را
- و ندیدی حرمت را
و نفهمیدی جرمت را
- و هنوز در زندانها بر باد می‌دهی عمرت را؟
جوان جان
ای خسته!
نیست عبا این که به رنگ شکلات است
شکلات است به رنگ عبا
ای خسته!
جوان جان!
زهر دیگری است این
لایه‌ای از شکلات رویش نشسته



وبلاگ خُسن آقا

عبای شکلاتی؛ کت شلوار قهوه‌ای؛

اول این نقد را بخوانید: (عبای شکلاتی؛ کت شلوار قهوه‌ای؛ عمامه‌ی سیاه، ف. م. سخن).

تفاوت این دو در این دو زمینه‌ای که در پی خواهد آمد کاملا مشهود است، آنهایی که نمی‌بینند به این معنی است که یا چشم بصیرت ندارند یا سیاست مماشات، تساهل و مساهل و اسهال طلبی را پی گیری می‌کنند.

دومی با کت شلوار قهوه‌ای (البته دروغ چرا قهوه‌ای‌اش را ما ندیده‌ایم تا آنجایی که می‌دانیم کاپشن شلوار کرم رنگ می‌پوشد درست مثل رنگ گه) تخم دارد و از مغز تهی.
آن اولی، هم تخمكش تهی است و هم مغزش. افزون بر این، از خصایل چرچیل نیز برخوردار است.

http://hasanagha.net/blog/2005/12/post_1969.php

............................................

وب لاگ ف. م. سخن

عباي شکلاتي؛ کت شلوار قهوه اي؛ عمامه ي سياه

عباي شکلاتي را در برابر کت شلوار قهوه اي قرار دادن کار چندان دشواري نيست: اولي ملايم و آرام با ظاهري آراسته و رفتاري موقر؛ دومي عصبي و خسته با چهره اي کارگري و رفتاري بي پروا. اولي مروج گفت و گوي تمدن ها و آشتي و سازش؛ دومي مروج برخورد تمدن ها و قهر و چالش. اولي متمرکز بر مردم تحصيل کرده و ظريف انديش جهان؛ دومي متمرکز بر مردم به جان آمده و محنت کشيده ي ايران... مي توان ساعت ها اين وجوه تمايز را بر شمرد و به اولي امتياز مثبت و به دومي نمره ي منفي داد. اما وحشت عبور از خط قرمز و زندان و شکنجه، مانع از پرداختن به يک سوال اساسي مي شود: وجه اشتراک عباي شکلاتي و کت شلوار قهوه اي چيست؟

اين سوالي است که نه کسي مي خواهد آن را بشنود، نه به آن پاسخ دهد. نتيجه ي اين سر در برف فرو کردن، بزرگ و بت شدن اولي و کوچک و خوار شدن دومي بدون در نظر گرفتن نقش اصلي و تمام کننده ي سومي است: مردي با چفيه ي سفيد و عمامه ي سياه.

آقاي شکلاتي، ديگر رئيس جمهور نيست که از تاثير سخن اش به عنوان نفر سوم مملکت وحشت داشته باشد. او اگر امروز سخن نمي گويد به دو دليل است: يا جز آن که گفته است و مي گويد حرفي براي گفتن ندارد، يا مايل است چهار سال يا هشت سال بعد دوباره رئيس جمهور شود. او اگر امروز به بدکاري ها اعتراض نمي کند به دو دليل است: يا جز اعتراض هايي که قبلا کرده است اعتراض ديگري ندارد، يا مايل است دليلي براي رد صلاحيت به دست آقايان شوراي نگهبان ندهد.

مثال مي زنم: آقاي کت شلوار قهوه اي مي گويد کشتار يهوديان دروغ است. مي گويد کشور ِ اسرائيل بايد از روي نقشه ي جهان محو شود. مي گويد دور سرش هاله ي نور ظاهر شده است. سوال اين است: آقاي شکلاتي اگر معتقد است که کشتار يهوديان دروغ نيست، اگر معتقد است که اسرائيل نمي تواند و نبايد از روي نقشه محو شود، اگر معتقد است که ظهور هاله ي نور به دور سر دروغ و کفر است، به عنوان يک فرد، به عنوان يک شهروند، به عنوان يک آدم سياسي، به عنوان يک آدم فرهنگي، به عنوان باعث و باني گفت و گوي تمدن ها، و به عنوان يک روحاني چرا رسما و علنا، با جملات صريح، با اين حرف ها مخالفت نمي کند؟ آيا بايد بگوييم که مخالفتي با اين حرف ها ندارد و حق با گوينده ي اين سخنان است؟

مثال مي زنم: اکبر گنجي در زندان است؛ زن او، بچه ي او، مادر او، برادر او، با شل کن سفت کن هاي دادستاني به اندازه ي زنداني زجر و محنت کشيده اند؛ جوان کم سن و سالي به نام سميع نژاد در زندان است. او را با اراذل و اوباشي که مثل آب خوردن آدم مي کشند و تجاوز مي کنند در يک جا حبس کرده اند و با غل و زنجير به اين سو و آن سو مي برند. وکلاي زندانيان سياسي که جز دفاع از موکل شان کاري نکرده اند در زندان اند... اين سياهه را مي توان همين طور ادامه داد.

آقاي شکلاتي به عنوان يک انسان، به عنوان يک نظريه پرداز آشتي و به عنوان يک مرد خدا، چرا به اين ظلم مسلم و بنيان برانداز رسما و علنا، با جملات صريح اعتراض نمي کند؟ آيا بايد بگوييم که اعتراضي ندارد يا اين ها ظلم نيست و گناه از خود آقايان است؟

انار و هندوانه خوب است؛ شادي و خنده و موسيقي خوب است؛ ديدن ملايمت و تساهل يک روحاني خوب است؛ ولي سايه ي مردي با چفيه ي سفيد و عمامه ي سياه بر سر همه ي ماست. بر سر ما و مرد شکلاتي و مرد کت شلوار قهوه اي.

مرد کت شلوار قهوه اي هر بدي که داشته باشد، يک خوبي بزرگ دارد که من آن را مي ستايم و آن اين است که افکار و انديشه هاي مرد عمامه سياه را عينا و بي کم و کاست بر زبان مي آورد. او صريح است و پرده پوشي نمي داند.

و مرد شکلاتي هر خوبي که داشته باشد، يک بدي بزرگ دارد که من آن را زشت مي دانم و آن اين است که افکار و انديشه هاي مرد عمامه سياه را آن طور که هست بر زبان نمي آورد. او صريح نيست و پرده پوشي مي کند. هيچ کس نمي داند که آيا او انديشه هاي مرد عمامه سياه را قبول دارد يا ندارد. اگر دارد چرا نمي گويد و اگر ندارد چرا نمي گويد.

انار و هندوانه خوب است؛ شادي و خنده و موسيقي خوب است؛ ولي بايد بپذيريم که حکومت اسلامي ايران مجموعه ي اين دو نيمه است. بايد بپذيريم که حکومت اسلامي ايران مساوي است با مردي با کت شلوار قهوه اي به اضافه ي مردي با عباي شکلاتي؛ و بايد بپذيريم که جمع اين دو مساوي است با مردي با چفيه سفيد و عمامه ي سياه.


http://www.fmsokhan.com/archives/2005/12/oeoeoeu_oeuuoeo.html

وبلاگ ویژه پشتیبانی از کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی

در اعتراض به بازداشت ۸ تن از اعضای سندیکای اتوبوس رانی و در حمایت ازاعتصاب سراسری روز یکشنبه ی کارگران و رانندگان اتوبوس در تهران وحومه روز یک شنبه تمام وبلاگ هایمان را به نام سندیکای اتوبوس رانی آپ کنیم و یا لوگوی سندیکا را در وبلاگ خود قرار دهیم و به این وبلاگ لینک کنیم.رانندگان و کلیه کارکنان شرکت واحد در اعتراض به بازداشت رهبران و اعضای سندیکای شرکت واحد اتوبوس رانی روز یکشنبه ۴ دی ماه از ساعت ۶ صبح دست از کار می کشند.دوستانی که در این حرکت شرکت می کنندنام و آدرس وبلاگشان را در قسمت نظرخواهی وبلاگ ویژه پشتیبانی از کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی بگذارندتا در این وبلاگ لینکشان به عنوان حامی درج شود.


پشتیبانان
نوید * لنگر *آشوب *شهرمن *کوچه *خسن آقا *جوان سوسیالیست *نسل فردا*علامه بلاگ *گیلیران *عنكبوت *سمكو *یک گیله مرد *نانا *بیانیه/فراخوان *مردپیر*زنانه ها *سرزمین آفتاب * پرنیان * در دفاع از سوسیالیسم * ناقوسادبان * نیاک* یاردبستانی *همبستگی کارگری *سیاهکل *لج ور * به یاد شادروان علی اردلان*دانش آموزان مبارز * چاله میدان * اخبار سایت های فیلتر شده * زیر چتر چهل تیکه* جنبش نو * سنگ صبور * از میان سنگ و ریگ * علی کوچیکه * تریبون جوانان* گاو مقدس *نون و پنیر * کانون ایرانی های آلمان * بلوچ * اشرفی * آرمان شهر* انقلاب ۸۴ * چپ نو * عروسک کوکی * من آخرین ترانه بارانم * فضای برای تمام جوانان* آینه های روبرو * هفته های خاکستری * فعال جنبش کارگری * خرس مهربان* زیتون * گندم * کتابخانه چپ * PLL news * نفی * گیسو * اخبار روز


http://otobos1.blogfa.com/post-11.aspx

Saturday, December 24, 2005

وبلاگ "مردی با عبای شوکوچی چی؟ "





توضيح و سپاس
December 24, 2005 02:06 PM
به عنوان ادمين اين سايت ضمن سپاس از همه كساني كه با نوشتن نظراتشان پاي حرف‌هاي آقاي خاتمي از ايده اين وبلاگ به عنوان فضايي براي شنيدن حرف‌هاي ايشان و گفتگو با رييس‌جمهور سابق به‌گونه‌اي حمايت كردند لازم است چند نكته كوچك را يادآوري كنم:به فاصله هر رفرش سه يا چهار كامنت به نظرات رسيده اضافه مي‌شود. تا اين لحظه نزديك به سه‌هزار كامنت براي اين وبلاگ گذاشته شده كه حدود هشتصد مورد آن هنوز منتشر نشده است.دليل عدم انتشار نه سانسور است و نه بي‌احترامي به نظرات بزرگواراني كه نظر داده‌اند بلكه براي انتشار آنها به توجه به سرعت اينترنت در ايران نياز به كار تمام وقت است كه ادمين اين وبلاگ متاسفانه يا خوشبختانه كارهاي ديگري نيز در زندگي دارد.تنها كامنت‌هايي كه عمداً منتشر نشده‌اند مواردي هستند كه حاوي الفاظ ناپسند بوده‌اند كه خوشبختانه تعدادشان به انگشت‌هاي يك دست هم نمي‌رسد.لطفا اگر كامنتي گذاشته‌ايد و هنوز منتشر نشده است كمي منتظر بمانيد.قطعاً منتشر مي‌شوند.از همراهي شما متشكرم
Posted by admin 0 Comments


بسم‌الله الرحمن الرحيم
December 22, 2005 10:31 PM
عشق به حقيقت و تلاش براي دريافت آن و عشق به آزادي و تعالي و كوشش براي رسيدن ‏به آن جوهر آدمي است. و اگر اميد به اين دريافت و رسيدن نبود زندگي پرمرارت آدمي در ‏طول تاريخ ناممكن مي‌شد.‏آنچه خواستني است دوستي و مهر است كه زندگي را طربناك مي‌كند و آنچه نا خواستني ‏است خشونت و نامهرباني است كه جهنم جان آدمي است.براي عزيزاني كه هديه ارزنده وبلاگ را به من ارزاني داشتند و براي همه ارجمنداني كه با ‏اظهار نظر خود جان خسته مرا نواختند آرزوي شادكامي و سلامتي مي‌كنم.‏بياييد تا ايمان به حق را با هيچ متاعي سودا نكنيم.‏‏ و بياييد براي آباداني و اعتلاي ايران عزيز از هيچ كوششي خسته نشويم.‏و بياييد اميدوار باشيم و با همبستگي و بيداري راه سربلندي را با يكديگر طي كنيم
Posted by mohamad khatami

آخر پست مدرن
December 19, 2005 05:44 AM
اين‌جا آخر پست‌مدرنيسم است؛ برای پست نوشته‌نشده‌ وبلاگ سيدمحمد خاتمی کامنت بگذاريد!راستش را بخواهيد قرار است بعد از جشن چله‌ی چلچراغ، خاتمی وبلاگ‌نويس شود. البته خودش هنوز نمی‌داند. يعنی اميدواريم بعد از جشن چله‌ چلچراغ، که او هم حضور دارد، وبلاگ نوشتن را از همين‌جا شروع کند. مثلا درباره‌ حواشی مراسم شب چله بنويسد، يا از هر چيز ديگر. چه هيجان‌انگيز می‌شود! تا پنج‌شنبه، اول دی‌ماه، هم کسی چيزی به او نگويد لطفاً(رويم اصلاً به محمدعلی ابطحی نيست!). فعلاً اين وبلاگ در دست ماست. می‌توانيم حرف‌هايمان را به خاتمی بگوييم. همين پايين، در کامنت‌دوني
Posted by admin

وبلاگ ساحل افتاده

افسوس !
آفتاب
مفهوم بي دريغ عدالت بود و
آنان به عدل شيفته بودند و
اكنون
با آفتاب گونه ئي
آنان را
اين گونه
دل
فريفته بودند!

ا.بامداد
در يك وبگردي جانانه به وبلاگ خاتمي رسيدم و با خواندن اولين پستش نتوانستم خشمم را مهار كنم و چقدر دلم مي خواست يكبار باهاش چشم تو چشم مي شدم و همه ي حرفهاي دلم را بهش مي زدم . چقدر يك نفر بايد شيفته حرف زدن و سخنوري باشد كه بعد از هشت سال حرف و حرف و حرف باز هم دلش بخواهد همان جملات و عبارات را عينا به كار ببرد و خسته هم نشود ؟ به راستي اگر اين همه پشتكاري كه در حرف زدن داشت را يك ذره شايد فقط يك هزارمش را عمل مي كرد الان ايران ، سرزمين گل و بلبل شده بود و ما ديگر دغدغه ي نيروگاه هسته اي و اسرائيل و آمريكا و چاپ كتاب و ساخت فيلم و ... هزار بدبختي ديگر را نداشتيم.


از عدالت مي گويد و من نمي فهمم كجاي قتل عام دانشجويان و قتل هاي زنجيره اي و كشتار مهاباد و صدها افتضاح ديگر كه در زمان او روي داد نشاني از عدالت دارد . از ايراني آباد و سرافراز و ... (حتي از نوشتن اين كلمات هم عقم مي گيرد بس كه شنيدم) حرف مي زند و من واقعا نمي فهمم چطور مي شود حتي به اين ايران فكر كرد وقتي ازش هيچي باقي نمانده ، وقتي هوايي كه بايد نفس بكشم را از من دريغ كردند ، وقتي حتي نمي توانم با دل سير به يك كتاب فروشي بروم و كتابهاي مورد نظرم را بخرم بس كه گرانند و بس كه زندگي چاله چوله دارد و بايد پرشان كنم وقتي يك دانه از قرصي كه هر روز بايد يكي و نصفي اش را مي خوردم هزار و چهارصد تومان پولش بود ، وقتي هشت سال سكوت و رخوت و سستي (دلم مي خواهد چهار تا كلمه تندتر بكار ببرم اما ...) او حاصلش دلمردگي و افسردگي و كلي خودكشي بين جوانان بوده است. بي هدفي ، بي كاري ، بي هويتي ، بي عدالتي ، بي شرفي ، بي وجداني و يك ميليون بي ديگر حاصل هشت سال خنده و لبخند ژوكوند رئيس جمهوري است كه با بيست ميليون اميد توي عباي شكلاتي ! آقا ريخته شد.


آقا جون من مي خواهم دو تا رايي كه به شما دادم را پس بگيرم . مي خواهم بگويم گه خوردم كه توي ستادتان فعاليت مي كردم و كل تهران را براي پخش پوستر و زدن مخ مردم براي راي دادن به شما زير پا گذاشتم و يك ماه هم پاي نازنينم به خاطر كشيده شدن تاندونش توي گچ رفت ! غلط كردم توي تجمعهايي كه به خيالم راه رسيدن به دموكراسي !!! را هموار مي كرد شركت كردم و كاش تصوير جواني كه در يك قدمي من با پنجه بوكس خونين و مالين روي زمين افتاده بود از ذهنم پاك مي شد . كاش يادم مي رفت آن موقعي را كه جنابعالي پا روي پا انداخته بوديد و با خانم كريستين امانپور دل ميداديد و قلوه مي گرفتيد و خدا مي داند چقدر به ريش امثال من كه با قلب ملتهب و فشار خون دويست و دهان باز و چشمان پر از اشك به حرفهايت گوش مي كردم و همه حرفهايت را روي نوار ويدئو ضبط مي كردم مي خنديديد ... و چه احساس خوشايند و در عين حال تلخي داشتم وقتي دو سال پيش بالاخره آرشيو نوارهاي ضبط شده از همه ي سخنرانيهايتان ( بخصوص تبريك عيد نوروز گفتنت را كه خيلي دوست داشتم) و روزنامه هاي دوم خردادي و سلامهاي ناياب و پوسترها و بروشورهاي شما را ريختم توي زباله و نفس راحتي كشيدم.


البته وظيفه ي خودم مي دانم كه از سرزمين مادري گل و بلبلم كه آغشته به مونوكسيدكربن آن هم صد و چهل برابر اندازه هاي استاندارش شده است ، از دنياي فيلترشده سايتها و وبلاگها ، از هزاران بيكار و الاف مثل خودم ( چاره اي ندارم جز اينكه بساط چس فيل _ ببخشيد ذرت بوداده_ فروشي جلوي وزارت ارشاد يا وزارت علوم يا سازمان صدا و سيما پهن كنم و مدرك فوق ليسانس از دانشگاه سراسري با رتبه اول را هم هزار تا كپي بگيرم و يك قيف درست كنم و چس فيلها را بريزم تويش و بفروشم به مردم هر چي باشد از تن فروشي و هزار راه درآمد سخت ديگر كه آسان تر است! ) ورود حضرتعالي را به وبلاگستان تسليت (از افعال معكوس استفاده كردم) عرض مي كنم.

اي كاش مي توانستم
_ يك لحظه مي توانستم اي كاش _
بر شانه هاي خود بنشانم
اين خلق بي شمار را
گرد حباب خاك بگردانم
تا با دو چشم خويش ببينند كه
خورشيدشان كجاست
و باورم كنند.
اي كاش
مي توانستم!

ا.بامداد

http://www.saheloftade.blogfa.com/post-173.aspx

وبلاگ هزار و هشتصد و هفت

وبلاگ آقای شکلا تی

آقای خاتمی هم وبلاگ نویس شد، با همان نوع دیالوگ همیشگی اش، و با آن شکل و شمایل پشت ویترینی.
هر چه که نظام مذهبی و به طور خاص اسلامی تولید کند بیش از نمی شود. ایشان که آنقدر ادعای دموکرات بودن دارد، هنوز که هنوز است کلام خود را با "بسم الله" شروع می کند. آقای رئیس جمهور سابق! ما به شما به عنوان یک انسان احترام می گذاریم! اما به عنوان حامی دموکراسی قبولتان نداریم!

آقای خاتمی! شروع کلام در مورد آزادی با نام خدا، نه دموکراسی که تئوکراسی است! در باور شما و بقیه ی مذهبی ها
هنوز خداست
که برای مردم تصمیم می گیرد!

نه آقای خاتمی! هروقت خدا را فراموش کردی، آنوقت از دموکراسی حرف بزن

!the cranberries Wake Up and Smell the Coffeeاینجا بشنوید

وبلاگ ضدٌ خاطرات

نامه‌ای به آقای خاتمی
این کامنت را برای وبلاگ تازه‌ی آقای خاتمی (+) گذاشتم.]

۱-جناب آقای خاتمی!
به وبلاگستان خوش آمدید! اعتقاد دارم وبلاگستان با وجود سلیقه‌های فکری گوناگون جای باارزش‌تری خواهد بود. دوست دارم وبلاگستان جایی باشد که هم من در آن بنویسم و هم شما، و هم الفنون، مقام معظم، جرج بوش پدر و پسر، نوام چامسکی و حتی اگر می‌شد ویتگنشتاین و رولان بارت که هر دو وبلاگ‌نویسان چیره‌دستی می‌بودند.

۲-آقای خاتمی!
من و احتمالا خیلی‌های دیگر منتظر ناگفته‌های شما هستیم. می‌خواهیم بدانیم چرا این‌قدر سکوت کردید. دل‌مان گرفته است از سکوت‌تان در ۱۸ تیر و پشت خالی‌کردن‌تان. می‌خواهیم بدانیم چرا پس از این‌که دور دوم شد و رای‌های‌تان را جمع‌کرده بودید با دانش‌جویان قهر کردید. چرا دولت مردمی‌تان نه مردمی بود و نه با خبرنگاران ارتباط درست و حسابی‌ای داشت.

۳-آقای خاتمی!
- وبلاگ مرا فیلتر کرده‌اند! می‌خواهم بدانم چرا وبلاگ شما فیلتر نشده است. چرا؟! می‌خواهم بدانم چرا در ژنو راست نگفتید؟ چرا فیلترینگ را تکذیب کردید؟ چرا هنوز فیلترینگ تکذیب می‌شود؟ آیا شما هم جزو کسانی هستید که اعتقاد دارید مردم قیم می‌خواهند و خواندن نوشته‌های وبلاگ‌ای مانند وبلاگ من برای‌شان خوب نیست؟ همیشه می‌دانستم این‌گونه می‌شود: آخر درک و فهم من بیش‌تر از بقیه است!

۴-حضرت آقای خاتمی!
چرا وقتی سنگلاخ پیش روی‌تان غیرقابل عبور بود، ماندید و حرکت نکردید و در عوض به عقب بازگشتید؟ اگر نمی‌توانستید از فرصت‌ها استفاده کنید، چرا دوباره پا به انتخابات گذاشتید و فرصت‌ها را آتش زدید؟ می‌دانم بابت این ماجرا گریه کردید. اشکالی ندارد! من هم گاهی گریه می‌کنم. مثلا من وقتی کشورم را ترک کردم ... نه! راست‌اش را بخواهید گمرگ‌تان آن‌قدر مرا اذیت کرد که فکر گریه کردن به ذهن‌ام نرسید. خب، اما به هر حال گریه که کرده‌ام! مثلا یک بار افتادم زمین و دست‌ام زخم شد و خیلی عر زدم. اما دلیل‌اش این بود: افتاده بودم زمین و یک سری سیگنال عصبی به بخش‌ای از مغزم ارسال شده بود که نشان از درد می‌داد. شما چرا گریه کردید؟ چه کس‌ای زورتان کرد؟ به آن‌ها هم بگویید بیایند و وبلاگ بزنند!

۵-آقای خاتمی!
آیا شما هم مثل من بر این باورید که ارزش دو سال اول ریاست جمهوری‌تان بیش از شش سال بعد از آن بود؟ اگر در آن دو سال مردم ده‌ها قدم به جلو برداشتند، در شش سال بعد آن‌قدر عقب‌رو رفتند تا به سطح شعور صدها سال پیش برسند.

۶-آقای خاتمی!
سیستم حکومتی‌ی کشور ما به گونه‌ای است تاثیر به سزایی بر افکار مردم دارد. حکومت همه جا را کنترل می‌کند: تلویزیون، روزنامه، کتاب و ... . این حکومت است که ذهن مردم را جهت‌دهی می‌کند. در نتیجه اگر دیدیم مردم رشد نکردند یکی از مقصران اصلی خود حکومت است. نمی‌خواهم قضاوت کنم که قضاوت کار خداوند است و زمان‌اش هم اینک نیست. اما آیا قبول دارید که به عنوان رییس دولت نقش به سزایی در انتخاب محمود هاله‌ای‌نژاد دارید؟ انتخابی که پس‌رفت‌ای چشم‌گیر برای همه‌مان بود و شانس ظهور آقا را لحظه به لحظه بیش‌تر می‌کند؟

۷-جناب حجت‌الاسلام والمسلین،‌ آقای سید محمد خاتمی!
نمی‌دانم چه کس‌ای وبلاگ‌تان را می‌گرداند اما می‌دانم که کامنت‌هایی سانسور شده است. خودتان تعجب نمی‌کنید از این همه تعریف؟! پس بقیه‌ی ملت‌مان کجایند؟ یعنی شما نه منتقدی دارید و نه مخالف‌ای و نه معاندی؟! امیدوارم این کامنت سانسور نشود و در ضمن شست پای سانسورچی (چه جرات نکند این کامنت را سانسور کند و چه این غلط را انجام دهد و کلمه‌ای از این کامنت را تغییر دهد) برود در بینی‌اش و دیگر در نیاید!

وبلاگ شهر من

ولمان کن !

آقای خاتمی سلام

شنیده ایم وبلاگ راه انداخته ای . آفرین . کار خوبی کرده ای . حتما لازم بوده دیگه . حتما مصلحت بوده که وبلاگی هم داشته باشی. جدی جدی مال خودته ؟ خیلی خوبه . آفرین .

ببین آقای خاتمی . دقیقا یادم نمیاد چه سالی بود ! چون خیلی سعی کردم از یاد ببرمش . یادمه روزی بود که هوا خیلی خوب بود و من هم دبیرستانی بودم و مثل الان نبودم که ! کلی شور و شر تو سرم بود .سخنرانیهاتو دنبال می کردم و به دشمنانت می تاختم .اگر کسی می گفت که تو هم یک آخوندی و هیچ فرقی با بقیه همنوعانت نداری شاید ساعتها باهش بحث می کردم تا متقاعدش کنم که تو ٬ یعنی ببخشید جنابعالی اینطور نیستید. خلاصه سرت رو درد نیارم . آقا ما چشمامونو روی تمام کارهای شما بستیم و تمام کوتاهی های شما رو هم همینطور پشت سر هم توجیه کردیم .قضیه کوی دانشگاه که اتفاق افتاد ما توی دلمون گفتیم نه بابا . مثل اینکه یک خبرایی هست و بود .

خوب . حالا . همینجا .سعی نکن لبخند بزنی . سعی نکن حتی یک کلمه حرف بزنی که این دفعه... اصلا ولش کنیم .می تونم بپرسم واسه چی اومدی به این دنیای مجازی ما ؟ آقا جان ما اینجا با هم خیلی صمیمی هستیم ٬ خیلی خوبیم ٬ دروغ نمی گیم ٬ شعار نمیدیم . اگه بتونیم کاری رو انجام میدیم و اگه نتونیم هم نمیگیم که میتونیم.میدونی ؟ ما اصلا خیلی خسته ایم . یعنی اکثرمون خیلی خسته ایم و از شعار دادن متنفر . ما مرد عملیم . یعنی الکی که حرف نمیزنیم . جون جگرگوشه های مردم رو هم فدای مصلحت نمی کنیم. حتما خودت متوجه خواهی شد که ما خیلیهامون سرخورده طرفداری از تو هستیم . تو و عبای شکلاتی یا کرم یا هر رنگ دیگه ای . خیلیهای ما خیلی خیلی از تو دفاع کرده ایم و حالا گاهی پیش خودمون احساس گناه می کنیم . ولی خوب خوبی هم برای ما داشتی ها . دیگه همه به این نتیجه رسیدیم که به هر کسی اطمینان نکنیم . هر کسی رو از خودمون ندونیم . ما خیلی درس گرفتیم .خیلی.

حالا هم حرفی ندارم . بهت حرفهای من برنخوره ها . نگی این چه جور خوش آمد گفتنه ؟ وقتی فکر میکنم که تمام آدمهای فدای مصلحت های تو ٬ تمام دانشجوهای کشته شده و شکنجه شده در داستان کوی دانشگاه میتونستن بهترین دوستهای من یا خواهر و برادر من باشن نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم . نیمتونم نگم آقای خاتمی اینجا رو دیگه بیخیال شو . اینجا رو دیگه دست از سر ما بردار . ....

پ. ن . اصلا دلم نمیخواست ناراحتت کنم ! نه اینکه بخوام واقعا بهت بی احترامی کنم . نه اینکه بخوام بگم خاطره اون همه شور و شوق تو یادم رفته . ولی عجیب از دست این بازیهای سیاسی که دارین خسته ام . فقط جوابم رو بده . دفاع از ما از مرگ سخت تر بود ؟

http://shahreman.blogfa.com/post-69.aspx

Thursday, December 22, 2005

وبلاگ اعضای کانون وبلاگنويسان ايران












کوششی بزرگ در خور انسانی بزرگ
بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا
سال ۲۰۰۶ را
سال کوروش
نامید

بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا سال ۲۰۰۶ را سال گرامیداشت کوروش بزرگ
نامیده است و از همه ایرانیان، سازمان ها، انجمن ها، بنیادها، رسانه های ایرانی
برونمرزی، پژوهشگران، نویسندگان، مترجمین، روزنامه نگاران، هنرمندان، استادان دانشگاه و
انجمن های دانشجویی در سراسر جهان می خواهد که در انجام این کوشش بزرگ میهنی دست
یاری دهند. .

پیشینه
بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا در سال۱۹۹۳ در شهر سیدنی به ثبت رسید و کار خود را در پاسداری از ارزشهای فرهنگی و گرامیداشت سربلندی های ملی و شناساندن فرهنگ ایرانی به دیگر شهروندان استرالیایی ادامه داد. یکی از چشمگیرترین کارهای این بنیاد برگزاری جشنواره بزرگ فرهنگ ایران، مهرگان، در اکتبر ۱۹۹۴ بود که از سوی میهمانان جشنواره بزرگترین رخداد فرهنگی برون مرزی ایران نام گرفت.
این جشنواره از ۲۸ اکتبر تا ۶ نوامبر ۱۹۹۴ ادامه یافت. پیش از آغاز جشنواره، تندیس کوروش بزرگ به دست لوئیس باترس هنرمند آشوری تبار ساخته و بر روی تختگاه آن در پارک دهکده المپیک سال ۲۰۰۰ سیدنی استوار گردیده بود. در روز ۲۹ اکتبر ۱۹۹۴ در کنار شماری از استادان و هنرمندان و فرزانگان میهمان از سراسر جهان از این تندیس پرده برداری گردید. در آیین باشکوه پرده برداری، درمیان درفشهای رنگارنگ دوره های گوناگون تاریخ ایران از زمان هخامنشیان تا پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان، درفش کاویان برافراشته شد و شمار بسیاری کبوتر سپید آسمان سیدنی را به شور درآورد. در آن هفته شهر زیبای سیدنی میزبان ایرانشناسان ایرانی و اروپایی و آمریکایی بود. خزان ایران از بهار استرالیا سر برون کشید و مهرگان ایران در نوروز استرالیا برگزار شد.

۱.
بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا با سربلندی برنامه برپایی نماد کوروش بزرگ را در گستره جهان به آگاهی می رساند. بر پایه این
برنامه، سنگ نگاره مرد بالدار به بلندی دو متر و هفتاد سانتیمتر و به پهنای یک متر و نیم بر روی تختگاهی به بلندی یک متر و نیم، پوشیده با سنگ گرانیت و با چهار ستون سنگی همانند ستونهای تخت جمشید در پیرامون آن، استوار خواهد گردید . فرمان کوروش بزرگ (که بر روی استوانه ای در مشهد مرغاب فارس بجای مانده بود و اینک در موزه بریتانیا نگهداری می شود) به چهار زبان پارسی باستان، پارسی نو، انگلیسی و عبری در چهار سوی تختگاه بر روی سنگ گرانیت نبشته خواهد شد.

بنیادهای ایرانی، انجمن های فرهنگی، استادان و انجمن های دانشجویان ایرانی برای همکاری با بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا باید از هم اکنون گفتگوهای خود را با سرپرستی دانشگاه ها، شهرداری ها، پارک های همگانی در هر شهر و کشور آغاز کنند و بکوشند تا پروانه برپایی این تندیس با شکوه رادر شهر خود بدست آورند و با برپا کردن این تندیس نام خجسته ایران را در سراسر جهان به نیکی بر افرازند. پس از بدست آوردن پروانه بر پایی این تندیس کار زیر سازی و پی ریزی و ساختمان تختگاه و ستونهای نگهدارنده آن را آغاز کنند و پس از پایان این بخش از کار، تندیس کوروش بزرگ را که از شهر سیدنی استرالیا به آنجا فرستاده خواهد شد بر روی تختگاه ساخته شده استوار نمایند.

این تندیس از سوی بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا پیشکش خواهد گردید و تمامی هزینه های ساخت و پرداخت، جا به جایی و استوار سازی تندیس، زیرسازی و ساختمان تختگاه و پوشش سنگی آن، آراستن و پیراستن پیرامون تندیس و درختکاری و روشنایی گرداگرد آن و نیز هزینه میهمانی و آیین ویژه پرده برداری از آن از سوی بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا فراهم و پرداخت خواهد گردید. آیین های ویژه ی پرده برداری از روی تندیس های بر پا شده در سراسر جهان همزمان در روز جشن مهرگان برگزار خواهد شد و با به پرواز در آوردن کبوترها و بر افراشتن درفش کاویان و نوای شیپورها، از روی تندیس کوروش بزرگ بدست بلند پایگان کشوری و فرهنگی جهان پرده برداشته خواهد شد.

۲.
از آغاز تا پایان سال ۲۰۰۶ برای شناساندن فر و فرهنگ ایرانزمین و بازنگری تاریخ پر فراز و فرود نیاکانمان همایش های ایرانشناسی (از زرتشت تا پایان دوره ساسانی) با همکاری بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا و دیگر نهادهای فرهنگی در سراسر جهان برگزار خواهد گردید. از شما ایرانیان میهن دوست در هر جا که کار می کنید و در هر سِمَت که هستید درخواست می شود تا به این جنبش بزرگ فرهنگی بپیوندید. تلاش نمایید تا یک یا چند همایش از این گونه در شهری که زندگی می کنید بر پا گردد. در نیمه یکم سال ۲۰۰۷ همه سخنرانی های انجام شده دراین همایش ها به دو زبان پارسی و انگلیسی زیر نام "یادنامه گرامیداشت کوروش بزرگ" چاپ و در دسترس همگان گذارده خواهد شد.

در این یادنامه، افزوده بر سخنرانی ها، نوشتارها و گفتارهای پیرامون زندگی و کارهای کوروش بزرگ نیز که از سوی پژوهشگران و نویسندگان در سال ۲۰۰۶ گفته و نوشته خواهد شد و شعرهایی که در این باره سروده شده باشد از سوی این بنیاد گرد آوری و به چاپ خواهد رسید. به نویسندگان و سرایندگانی که نوشته خود را در هر یک از روزنامه ها و هفته نامه ها و یا فصلنامه های فارسی زبان به چاپ رسانند و نسخه ای از آنرا برای چاپ در یاد نامه به دبیرخانه بنیاد در استرالیا بفرستند، ارمغانی ارزنده از سوی این بنیاد پیشکش خواهد شد. این یادنامه که در برگیرنده همه گزارش های فرهنگی در سال گرامیداشت کوروش بزرگ خواهد بود، در اندازه ۴۰x۳۰ سانتیمتر با بهترین کاغذ، همراه با فیلم ها و DVD ها، در نیمه یکم سال ۲۰۰۷ به دانشگاه ها و کانونها ی فرهنگی جهان و سازمان ها و انجمن های همکار و نیز یاوران این جنبش بزرگ میهنی پیشکش خواهد شد.

۳.
هفتمین ماه سال مهر است و نام شانزدهمین روز هر ماه نیز مهر است. آز این رو نام شانزدهم مهر "مهر مهر" یا مهرگان است.
جشن مهرگان را در سال ۲۰۰۶ بگونه بسیار ویژه با گرامیداشت کوروش بزرگ از سوی بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا و با همکاری دیگر سازمان ها و انجمن ها در سراسر جهان بر پا خواهیم کرد. کوشش می شود تا هنرمندان برخاسته از تبارهای گوناگون ایرانی مانند ارمنیان، یهودیان، آشوریان، کردان، آذربایجانیان و همچنین هنرمندان کشورهای با فرهنگ مشترک مانند ارمنستان و افغانستان و تاجیکستان و اسراییل را به همگامی در این جشن بزرگ ملی فرا خوانیم و همراه با بهترین شادباشها و خجسته بادها این روز را جشن بگیریم. گزارش این جشنها در شهرها و کشورهای جهان همراه با عکس در یادنامه این جشن ها به چاپ خواهد رسید. به برگزارکنندگان جشن مهرگان در سال ۲۰۰۶ که جشن خود را به کوروش بزرگ پیشکش کنند و در برنامه های خود نام این بزرگ مرد تاریخ جهان را برافرازند، از سوی این بنیاد ارمغانی ارزنده پیشکش خواهد شد.

۴. برای فراهم آوردن سرود مهرگانی از همه آهنگسازان و سرایندگان در خواست می شود تا آهنگ و سرودی برای آغاز جشن مهرگان فراهم آورند که نه تنها در مهرگان سال گرامیداشت کوروش بزرگ در سراسر جهان به اجرا در آید، بلکه هر ساله آغازگر این شادروز کهن ایرانی باشد. آهنگ باید برای ارکستر بزرگ نوشته شود و جا دارد که با نوای گروه بزرگی از خوانندگان ایرانی و پشتیبانی گروه همنوایان خوانده شود. سرود نیز باید پیک امید و نوید پیروزی نهایی فرزندان فریدون بر ضحاکیان تبه کار باشد. آهنگسازان و سرایندگانی که آماده انجام این کار بزرگ هستند هر چه زودتر با دبیر خانه این بنیاد پیرامون چگونگی کار و هزینه های آن گفتگو نمایند.

سازمان ها و انجمن ها و کسانی که برای این جنبش بزرگ میهنی گامی بر می دارند و به بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا یاری می دهند باید پیشاپیش بدانند که پرستاران و سربازانی بیش نیستند که با همه توش و توان خود در راه سربلندی ملت ایران و نشان دادن فر و شکوه فرهنگ والای ایرانزمین می کوشند. سرفرازی این کار به ملت ایران و فرزندانمان بر می گردد. شما سازمان ها و انجمن ها و رسانه های ایرانی برونمرزی و شما استادان و فرزانگان ایرانی که با این اندیشه همراه هستید از سایت این بنیاد دیدن نمایید و برای یاری رساندن به این جنبش بزرگ میهنی آمادگی خود را به آگاهی دبیر خانه بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا برسانید:

Email:Phone/Fax: (612) 982 34371

پاینده باد ایران
سرفراز باد فرهنگ ایرانزمین
جاودان باد یاد و نام کوروش بزرگ بنیانگزار اندیشه حقوق بشر در تاریخ جهان


سرپرست بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا
هومر آبرامیان

Wednesday, December 21, 2005

وبلاگ خُسن قا

قوانین درپیتی

قوانینی که در پیتی باشند عاقبت‌شان هم در پیتی خواهد بود.
آقایان از اوایل انقلاب شروع کردن به تولید قوانین در پیتی و همزمان هم ملت با زیر پا گذاشتن آنها به رژیم و دستگاه عریض و طویلش دهن کجی کردند و یکی یکی هر قانونی را که اراذل رژیم نوشتند ملت زیرپا گذاشتند.
یک زمانی بود که حتی داشتن یک کاست موسیقی در ایران ممنوع بود یادم می‌آید یک رفیقی داشتیم سنتور می‌زد، هنگام خروج (فرار) از ایران نتوانسته بود سنتورش را با خودش خارج کند و سال‌ها اینجا داشت بخاطر دوری از سنتورش دق مرگ می‌شد تا اینکه به وسیله قاچاقچی از ایران خارجش کردند و به دستش رساندند. بعد بند کردن به دستگاه ویدئو و در آن دوران برادرم را در ایران بخاطر داشتن یک دستگاه ویدئو و کاست‌های آن بردند و شلاق زدند. بعد تر وقتی دیدند دیگر زورشان به آنهایی که ویدئو داشتند نمی‌رسد، بی خیال شدند و درنتیجه ویدئو رسما آزاد شد. پس از مدتی بند کردند به ماهواره و هر کس بشقاب ماهواره‌ای روی خانه‌اش نصب کرده بود می‌گرفتند چوب در آستینش می‌کردند. حالا هم که عاقبت این قانون نانوشته هم دارد به همان دردی گرفتار می‌شود که قانون ممنوعیت ویدئو شد. اینبار اما فرقش در این است که خود دست اندرکاران رژیم شروع به زیرپا گذاشتن همان قوانین در پیتی کرده‌اند. یکی نیست از آقای کروبی بپرسد چطور شما که مثلا ناسلامتی رئیس مجلس شوربای اسهالی بودید و خودتان قانون می‌نوشتید حالا یک مرتبه رفتید ساتلیت هوا کرده‌اید و می‌خواهید همان قانونی را که خودتان نوشتید زیرپا بگذارید؟ قانون در پیتی که می‌گویند همین هست، قانونی را که خود قانونگذار به آن احترام نگذارد نباید توقع داشت که ملت که از همه زیر و روی این رژیم متنفر است به آن احترام بگذارد. یکی باید از این آقای کروبی بپرسد اگر در ایران داشتن دستگاه دریافت ماهواره ممنوع است، شما برای چه دارید ماهواره هوا می‌کنید و می‌خواهید تلویزیون به خورد مردم بدهید!؟ پارادوکس سرتا پای این رژیم را گرفته، همه هستی این رژیم یک پارادوکس خالص است. یا بهتر است بگویم جوک است و باید به آن خندید.

وبلاگ چرکنویس


احضار شدم به دادگاه

احضار شدم به دادگاه، امروز. که چیز خاصی نبود البته. قاضی می خواست ببیند مرا؛ که قدم چقدر بلند است، چقدر سن دارم، چطوری حرف می زنم، چی مي گويم، حرف حسابم چيست، چه دفاعی دارم برای این همه اتهام ِ نامفهوم و گنگی که از پيش ساخته و پرداخته شده. یک جوری می شود اسمش را گذاشت آخرین دفاع. و من هم دفاع کردم. به تنهایی، به تندی، پاسخ سوال ها روی ورقه های سربرگ دار نوشته شد، ته ِ پاسخ ها امضا شد و رفت پی کارش.عادت کرده ام دیگر. به تند تند پاسخ دادن به سوال ها، رد کردن ِ اتهام های بی اساس و نامفهوم، امضا زدن ِ ته ِ هر پاسخ، سکوت، و بعضي وقت ها توضیح واضحات و باز هم سکوت ِ همراه با بردباری.خبر احضار را از اینجا بخوانید

http://ks61.blogspot.com/2005/12/blog-post_20.html

وبلاگ / يادداشت‌های نيک آهنگ کوثر

وبلاگ نانوشته خاتمی

برای کسی که کلی حرف ناگفته دارد، کلی کار ناکرده، پس حتما وبلاگ نانوشته چيز غريبی نيست...مبارک باشه
اسمش را هم گذاشته​اند :مردی با عبای شکلاتی! در ضمن، عبای شکلاتی نبود و تافی کارامل بود، از اون​هایی که کش میاد!

http://nikahang.blogspot.com/2005/12/blog-post_113515204239260965.html

Tuesday, December 20, 2005

وبلاگ دخترم امیلیا جان





يادتان باشد اين زمين است که ميچرخد






پدرها و مادرامون رو که یادتونه همیشه ماها رو نصیحت میکردند که فلان جا که رفتیم مهمونی تا چیزی تعارف نکردند دست به میوه و شیرینی نزن.این کارو نکن.شوخی نکن.با بچه های شمسی بازی نکن.تا مدرسه تموم شد زود بیا خونه.فلان جا نرو. و خلاصه اینقدر از این نکن ها و نروها تو کله همه ما خونده اند که واقعا ماها فکر میکنیم همه اینها که گفته اند درسته.

بگذریم از کتک های جانانه ای که نوش جان میکردیم.از گذاشتن فلفل توی دهانمان گرفته تا با کمربند پدرانمان شلاق خوردن.

اما تربیت اروپایی ها خیلی فرق داره اینجا پدر و مادر بیشتر حالت نظارت رو دارند تا دستور دادن.بعضی از پدر مادرهای ایرانی البته بعضی هاشونا خیلی خودخواه هستند و فکر میکنند چون ما رو به دنیا آورده اند بنابراین ما نسبت به اونها مدیون هستیم و باید با گذاشتن احترام البته بیش از حد منظورمه باید دینمون رو به اونها ادا کنیم.رفتارها و هنجارهای ما همگی متاثر از اطرافیان ماست بنابراین ماها صد در صد اون چیزی نیستیم که دلمون میخواد و میخواهیم اون چیزی باشیم که باید باشیم.

مسلمونیم چون مجبوریم خودمون رو با اطرافیانمون وفق بدیم.در وبلاگهامون ادبی مینویسیم چون میگیم دو تا دوست که میاین میخونند مسخره ام نکنند.اما اینها بدترین عواملی هستند تا نتونیم خودمون رو پیدا کنیم و همیشه به دنبال این مجهولیت میگردیم پس من چه هستم؟؟؟ تو همانی که دیگران میخواهند باشی.همانی که متاثر از کنش ها و واکنش های دیگرانی و بنابراین در زندگیت نمی توانی آنگونه که باید و شاید موفق باشی

چيزی مقدس است که بکار آيد کسی زيباست که مفيد باشد. ....بايد عبور کرد...به
ملکوت آسمانها کسی نميرسد مگر آن که دوباره متولد شود ..نجات در راستی است.
بايد بتوانيم به يکباره به همه چيز شک کنيم
چيز هايی که زمانی به آنها ايمان
داشتيم نفی کنيم تا از پيله خود رها شویم.
اگر کسی گفت بين ايمان و کفر تفاوتی
است او کافر است ...اگر کسی گفت بين ايمان و کفر پرده ای نيست
باز هم او کافر است....
فر ايزدی بر شانه کسی مينشيند که بشکفد بيافريند فرو پاشد و جاودانه شود...
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ....

از فقدان آن ايمانی در رنجم که در عين
رنج ميخندد بر ميخ ها پای ميکوبد و ميرقصد...
آن ايوبی را میپويم که در رنج
سليمان وار بر هستی حکم ميراند و داوودانه ميخواند.... زير شمشير غمش رقص
کنان بايد رفت...

ترجيح ميدهيد گاليله باشيد که از حقيقت توبه ميکند و زنده ميماند
يا دوست داريد پرومتئوس در زندان قفقاز باشيد همچون حلاج بر دار ققنوس وار از
خاکستر خود به پرواز در آييد...

اما حقيقتا چه کسی ميداند که حق با کداميک بود..
ديکتاتور جديد از پس ديکتاتور سقوط کرده ميايد آنچه بايد با آن مبارزه نمود جهل
است...

بد ترين دشنام اين است که کسی به شما بگويد شما اصلا عوض نشديد
پس الماس باشيد
چيز های عادی را غير عادی ببينيد
آينده از آن ملت محروم نيست
آينده هيچگاه از آن بيچارگان نخواهد بود
آينده از آن
ملتيست که مبارزه ميکنند فکر ميکند و انتخاب ميکنندهر چند خود نيز زمانی به
ديکتاتوری نوين بدل ميشوند.

شاگرد گاليله : بد بخت ملتی که قهرمان ندارد گاليله : نگونبخت ملتی که به قهرمان
نياز دارد. ...

يادتان باشد اين زمين است که ميچرخد


http://datterenmin.blogspot.com/2005/12/blog-post_19.html



Monday, December 19, 2005

وبلاگ بامداد / یادداشتهای بامداد زندی / از میهن آریائی اسلامی

خدايا توبه

لابد درخيابان هاي تهران به موتورسواراني برخورده ايد كه مدام زمزمه مي كنند " موتور موتور" وباموتور مسافركشي مي كنند.يكي از پاتوق هاي اصلي شان ميدان هفت تير است. خودم هيچ گاه امتحان نكرده ايم ودربدترين راه بندان ها و آب وهوا هم حتي وسوسه نشده ام كه برترك چنين مسافركشاني بنشينم. مي گويند راننده ي موتور نادان است وآن كه پشتش مي نشيند نادان ترين. حالا چرا به ياد جماعت موتورسوار افتادم. درخبري خواندم كه درنيجريه هم كساني از چنين راهي نان درمي آورند. شگفت آن كه با اين كارشان هم اسلام عزيز را به خطر مي اندازندزيرا زنان را هم سوار مي كنند. دراستاني به نام "كانو" درشمال نيجريه با آن كه آخوندها به ممنوعيت سوارشدن زنان برترك موتورهاي مسافركش فتوا داده اند ونيروي انتظامي نيجريه هم به ميدان آمده است زنان ازاين بي حيايي دست نمي كشند. مقامات نيجريه بيش از 9000 پليس را بسيج كرده اندكه جلوي اين بي حيايي را بگيرند ولي افاقه نكرده است ودرگيري هايي نيز بين پليس ورانندگان موتورهاپيش آمده است.
مقامات مذهبي معتقدند به علت آن كه چسبيدن ترك نشين به راننده ي موتور گريزناپذير است اگرمسافرزن باشد وراننده مردوالبته برعكس، اسلام به خطر مي افتد. يكي از آخوندهاي نيجريه به نام ابراهيم خليل هم به رانندگان موتورهاي مسافركش دستورداده است زني را سوارنكنند مگرآن كه خواهر مادر خودشان باشد.مقامات نيجريه، حيوانكي ها نزديك 100 اتوبوس ويژه و 500 موتورسه چرخه هم وارد سامانه ي ترابري كرده اند تا بلكه زنان از ترك نشيني دست بردارند.موتورسواران هم از سواركردن زنان دست بردار نيستند چون زنان دست ودل بازترند وپول بيشتري مي دهند. پليس هنوز درنهايت نجابت كسي را دستگير نكرده است وفقط به امربه معروف ونهي از منكر اكتفا كرده است.
الحمدالله تعالي فرجه شريف زنان ميهن آريايي اسلامي از اين يك شيوه ي به خطرافكندن اسلام چشم پوشيده اند.درپايتخت ميهن آريايي هم كه بيشتربانوان خودرومند هستند.
ديروز يكي از همين بانوان خودرو مند را ديدم. ازهمكاران مطبوعاتي است. ديدم اندكي پكراست.
گفتم خدابدنده.
گفت ديشب ازمهماني برمي گشتيم دستگيرمان كردند.
گفتم مجبوري پسرهاي بيچاره را كنارت سواركني؟
خنده كنان گفت نه بابا برادرم را سوار كرده بودم كنارم ولي هردو مست بوديم...

Sunday, December 18, 2005

وبلاگ يورش برای آزادی

خبر دادند گردان عاشقان "حسین" برای پاکسازی میدان مین در راهند. تا به آن روز نام این گردان را نشنیده بودم و با کار آن اشنا نبودم. ساعتی نگذشت که ۲ ماشین "ریو" که پر از بسیجی ها بود, وارد منطقه شد. هنوز هم برادران بسیجی از ماشین پیاده نشده بودند که یکدیگر را در آغوش گرفتند و همدیگر را بوسیدند. هنوز نمیدانستیم کار آن بچه ها چیست, خداحافظی بچه های بسیجی که تمام شد به خط ایستادند و در حالیکه چهرهای همه شان پر از اشک بود به میدان مین نگاه میکردند. جوان بسیجی که تقریبا حدود ۲۰ سال داشت رو به دیگران کرد و گفت: "فدای تن پاره پاره , آقا ابا عبدالله تمام جانهای ما! آقا منتظرند, بیشتر از این آقا را معطل نگذاردید".صدای انفجارهای پشت سرهم جهنمی از آتش را در مقابل دیدگان همهبه وجود آورد. صدای "یا حسین" بچه های بسیجی در صداهای انفجار گم شده بود....
خاطرات سرتیپ دوم اسکندر بیرالوند فرمانده تیپ ۸۴ خرم آباد , روزنامه اطلاعات ۵مهر ۱۳۷۶

http://www.uresh4azadi.tk/

وبلاگ از بالای دیوار



خاطره جان،

يکبار سال هفتاد و شش به خاتمی رای دادم. سال هفتاد و هشت از قتل و ضرب و شتم دانشجويان و شنيدن خبر قتل هايی که در زمان خاتمی انجام شده بود و در وزارت اطلاعات دولت او، شوکه شدم و هر اميدی رو برای اصلاح از دست دادم. اونوقت منطق زيادی در فکرم نبود، عزادار بودم. اما هر چه گذشت ديدم واقعاً هيچ راهی و اميدی به اصلاح نيست.

دورهء بعد خيلی ها گفتن خاتمی آدم خوبيه اينا نمی ذارن کاری کنه، بهش رای بديم، هيچکس نپرسيد وقتی يک آدم خوب نتونه کاری بکنه چرا بايد رئيس جمهورش کرد؟ همه جو زده و احساساتی بودن. هفتهء اول بعد از انتخابات وقتی تو تمام ميدون های بزرگ تهران دخترها و پسرهای جوان رو به جرم شلوار کوتاه يا تيشرت خارجی شلاق زدن متعجب نشدم. همون جوانهايی که تا يک هفته قبل هيچ کس کاری بهشون نداشت، حالا که رای شون رو داده بودن ديگه ارزشی نداشتن و وسيلهء به رخ کشيدن قدرت شده بودن.

قتل ها باز هم اتفاق افتاد، قاتلين باز هم تبرئه شدن.

معين رو قبلاً توی تلويزيون ديده بودم. کنار يک ميز يا شايد تخته سياه صحبت می کرد. قصد احتمالاً اين بود که جای برنامهء قمشه ای رو پر کنه. هيچ وقت جذب حرفهاش نشدم. انتخابات رياست جمهوری که شد، او يکی از کانديداها بود، طرفدارهايی هم داشت، کسانی که پشت در قفل شدهء اصلاحات چشمها رو به سوراخ کليد دوخته بودن. معين از توی سوراخ کليد وعده داده بود همين وضع موجود رو براشون حفظ می کنه. همين وضع موجود، يعنی همين قتل ها، يعنی محکوم نشدن آمران و عاملان، درست همونطور که در زمان خاتمی اتفاق افتاد، و همونطور که هميشه در حکومت های ديکتاتوری اتفاق می افتن. و تازه اين بهترين گزينه بود، بقيهء کانديداها يک ثانيه هم ارزش فکر کردن نداشتن.
اکثريت مردم اما از فشارهای اقتصادی خسته، جذب آدم نون و پنير خوری که حرف درست در زمان درست رو زد شدن و اميد بستن به "ديده شدن پول نفت سر سفره ها". باشه تقلب هم شد درست. اما کی می تونه انکار کنه که مردم هنوز تو وادی های رمانتيک "نجات" و "کسی که خواهد آمد" نيستن؟ کسی که بدون اينکه زحمتی بکشن مشکلاتشون رو نابود می کنه.

برای همين هم هست که هخا طرفدار پيدا می کنه و احمدی نژاد و خاتمی رای ميليونی ميارن.

خاطره جان،

هيچ چيزی بدون زحمت به دست نمياد. ما بايد برای به دست آوردن حقمون چيزی هزينه کنيم، هيچ چيز مجانی نيست.

بر خلاف اونچه تو و همفکرهات می گيد که حرف ما باعث شد احمدی نژاد بشه رئيس جمهور، اگه حرف ما رو همه گوش کرده بودن، رای ها به حد نصاب نمی رسيد، و اين تازه آغاز راه بود. راهی که نه شما خواستيد شروع بشه نه اونهايی که به احمدی نژاد رای دادن. راهی که گنجی گفت و خيلی ها که می گن "خوب رای نداديم بعدش چی؟" لحظه ای روش مکث نمی کنن. راهی که اگر متحد می شديم و به آخر می رسونديمش احتمال وقوع جنگ و ويرانی زندگی هامون کمتر از الان بود. اما حتی شروعش هم نکرديم.

من اما خوشحالم که رای به جنايت جانی ها ندادم. حداقل سهم خودم رو از اميد به "آغاز" ادا کردم. خوشحالم از اينکه احمدی نژاد داره چهرهء واقعی حکومت رو به جهان نشون می ده. حکومت هايی که با حمايت از اينها خون مردم رو اين همه سال تو شيشه کردن، حالا خودشون دارن يک هزارم از چيزی که ربع قرن روی گلوی ماست رو حس می کنن. حرفهايی مثل "کشتار يهوديان توسط هيتلر رو قبول ندارم"؛ فشاری است که احمدی نژاد به نمايندگی از ج.ا به افکار عمومی جهان مياره. فشاری که حساب بانکی شون رو به اين عنوان که وسيله ای برای کمک به اشاعهء تروريسم هست در ايتاليا می بنده و دولت هايی رو وادار می کنه در روابطشون با اينها تجديد نظر کنن. چيزی که هر چند برای مردم هم کم هزينه نداره، حکومت رو بيشتر از هميشه محدود می کنه.

اميدوارم احمدی نژاد حالا حالا ساکت نشه؛ کسی که با کمال وقاحت و بی وزنی به مردم ترکمن گفت خواسته هاتون رو از اونی که بهش رای داديد بخوايد. شايد مردم بالاخره به اين نتيجه برسن که هر کس رای شون رو می خواد حرفهای شيرينی می زنه که عملاً زياد اميدی بهشون نيست. که حقمون رو خودمون بايد بگيريم. که هزينه اش رو هم خودمون بايد بديم. گرانتر و سخت تر از رای دادن.

خاطره جان،

نظرت رو که ديدم فهميدم هيچ کدوم از اين حرفها رو متوجه نمی شی، اما بازم گفتم. برای اونهايی که بيشتر از تو گنجايش دارن، اما اميدم رو برای اينکه روزی آدمی مثل تو هم چيزی بارش بشه از دست نمی دم. تا اون موقع نظرخواهی وبلاگ موقت من آرتميس هست. هر وقت خيلی بهت فشار اومد می تونی اونجا خشمتو خالی کنی.

http://abovethewall.blogspot.com/

Saturday, December 17, 2005

وبلاگ خُسن آقا

خود بیندیشید!

روزهای پیش از انتخابات در نوشته‌هایی به دوستان وبلاگ نویس هشدار دادم و نوشتم که عده‌ای از وبلاگ نویس‌ها به علت پرطرفدار بودن، می‌توانند بر روند انتخابات هرچند ناچیز اثر بگذارند و از این رو بایستی که در اظهار نظرهای خود بیشتر مراقب باشند و اجازه ندهند که بازیچه دست سیاست بازان شوند و از این طریق عده‌ای هر چند محدود رای دهنده را تحت تاثیر قرار بدهند.

همانطور که دیدیم عده‌ای از وبلاگ نویس‌ها در آخرین دقایق تصمیم به رای دادن گرفتند و علی رغم مخالفت اولیه خود با مشارکت در رای گیری (شعبده بازی) مسخره جمهوری اسلامی در آخرین دقایق نه تنها در رای گیری شرکت کردند بلکه با اعلام آن در وبلاگ‌های خود تاثیری منفی بر دیگران نیز گذاشتند.

ما بوسیله دیگران و قدرتمداران اطراف خود هدایت می‌شویم. این جمله ایست که گیر اورسکید (Geir Overskeid) نویسنده مقاله که یک روانشناس است در مقاله خود در یک هفته نامه نروژی به نام آ مگزین می‌نویسد.

به نظر من مساله خود محوری در جوامع امروزی تنها وسیله ایست که با اتکا به آن می‌توان به یک جامعه دموکراتیک دست یافت. به این معنی که هرچه شهروندان یک جامعه بیشتر به خود و افکار خود متکی باشند و کمتر از دیگران تاثیر پذیر باشند در آن جامعه پیشرفت دموکراتیک موفق‌تر خواهد بود. جوامعی که بره وار از این یا آن رهبر پیروی می‌کنند، مثل انقلاب 57 عاقبتی بهتر از آن نخواهند داشت.

با این پیش زمینه تصمیم گرفتم مقاله‌ای را که بسیار خوب این پدیده جوامع بشری را تشریح کرده را برای شما ترجمه کنم .

ترجمه بخش‌هایی از مقاله (A-Magasinet) آ مگزین 9 دسامبر 2005 صفحه 58 و 59.

ما بوسیله قدرتمداران و اطرافیان هدایت می شویم. استقلال فکری برای بیشتر ما توهمی بیش نیست.
دنیا عادلانه نیست. اپرا آیینه‌ای است از زندگی در نتیجه غیر عادلانه. ولی در اپرا مشکل را می‌توان برطرف کرد.
سالهای 1820 در پاریس مشکلی برای بعضی از گردانندگان اپراها بوجود آمده بود، تعداد تماشاگران اپراها رو به رکود رفته بود و تماشاگران علاقه‌ای به بعضی اپراها نشان نمی‌دادند.
برای مبارزه با این مشکل آقایان سوتون و پروشه شرکتی دایر کردند و فراورده‌ای به بازار عرضه کردند.
شرکت، "بیمه نمایش موفق" نام داشت و فراورده این شرکت هم چیزی نبود به جز "کف زدن".
این دو اولین کف زنندگان حرفه‌ای بودند. کار این دو مبتکر این بود که خود و کارمندان خود را در اختیار تهیه کنندگان اپراهایی قرار می‌دادند که خواهان بیمه کردن اپرای خود بودند، روال کار به این صورت بود که یکی از این کف زنندگان که رهبری این گروه را به عهده داشت شروع به کف زدن می‌کرد و دیگران با او هماهنگی می‌کردند و در طول مدت اجرای اپرا زمانی که لازم می‌دیدند با کف زدن‌های هماهنگ خود تماشاگران را به این کار ترغیب می‌کردند. این کف زدن‌ها باعث می‌شد که هم تعداد کف زدن‌ها در طول مدت اجرای اپرا بیشتر شود و هم طول مدت کف زدن‌ها. این "شرکت بیمه" در سالهای 1830 در کشورهای دیگری نیز برپا شده بود. کار به جایی رسید که حرفه کف زنی به مرور زمان به یک حرفه تبدیل شده و کف زنندگان از حقوق مکفی برخوردار بودند. یک نمونه لیست حقوقی از این حرفه را در زیر می‌خوانید:
یک بار کف زدن معمولی 10 لیره.
یک بار کف زدن طولانی مدت 15 لیره.
هورا کشیدن 5 لیره.
هیجان فوق العاده، بر اساس قرارداد (هرچی تیغ شون ببره).

کار فرهنگی و عرق جبین به فراموشی سپرده می‌شود ولی این گونه فراورده‌ها ادامه حیات می‌دهند. کف زنندگان حرفه‌ای سابق با دست این کار را انجام می‌دادند امروزه اما خنده‌ها در استودیوهای تلویزیونی به صورت ماشینی به خورد ما داده می‌شود (اشاره نویسنده به خنده‌های مصنوعی است که در برنامه‌های شو تلویزیونی به صورت ضبط شده پخش و در نتیجه باعث جو مورد نظر تهیه کننده می‌شوند).

حتی باورهای غالب نیز قابل تغییر هستند. قدرتهای گوناگونی در شکل گیری افکار ما تاثیر گذاراند. شما شاید بگویید "من خودم فکر می‌کنم". ممکن است حق با شما باشد ولی اگر شما مثل اکثر مردم باشید، در این صورت تاثیر دیگران بر خودتان را دست کم گرفته‌اید، مخصوصا تاثیر قدرت‌های گوناگونی که شما را احاطه کرده‌اند.

در یک آزمایش تحقیقی در دانشگاه یل (Yale) استنلی میلگرام یک مرد (دانشجو) را بر روی یک صندلی بست، از او خواسته شد تا مطالبی را از بر پاسخ دهد و از تعدادی دانشجوی دیگر خواست تا در مقابل هر پاسخ غلت یک شوک الکتریکی به او بدهند و پس از هر پاسخ اشتباه ولتاژ مورد استفاده را افزایش دهند.
دانشجو یک هنرپیشه بود و شوک‌ها نیز حقیقی نبودند ولی دانشجویانی که در این آزمایش شرکت کرده بودند از این مساله بی اطلاع بودند و در تمام مدت گمان می‌کردند که شوک‌ها واقعی است.
در مرحله‌ای که شوک 120 ولتی به مرد داده می‌شود او ادعا می‌کند که شوک واقعا درد آور است. پس از شوک 150 ولتی دانشجو فریاد می‌زند. پس از آن با التماس تقاضای متوقف کردن آزمایش را می‌کند و پس از آن ساکت می‌شود. از این مرحله به بعد دانشجو دیگر در مقابل سوال‌ها پاسخی نمی‌دهد و در عوض شوک های بیشتری تا مرز 450 ولت دریافت می‌کند.
عده‌ای روانشناس قبل از آزمایش پیش بینی کرده بودند که تنها یک نفر از هزار نفر حاضر خواهند شد تا مرحله قوی ترین شوک در این آزمایش از دستورات پیروی کنند درصورتی که در آزمایشی که انجام شد دو نفر از سه نفر حاضر شدند تا آخرین مرحله پیش بروند و از دستورات پیروی کنند.
آنهایی که در آزمایش شرکت کرده بودند هنگام افزایش شوک از سرپرست آزمایش سوال می‌کردند آیا می‌توانند آزمایش را متوقف کنند ولی سرپرست آزمایش دستور ادامه آزمایش را می‌داد و همگی بدون استثنا از دستورات پیروی می‌کردند. همه شرکت کنندگان حتی زمانی که دانشجو مورد آزار التماس می‌کرد که دیگر حاضر به ادامه نیست به دادن شوک ادامه می‌دادند.
این آزمایش بر روی اشخاص مختلفی از طبقات مختلف اجتماعی انجام شده و اکثرا با نتیجه‌ای مشابه همراه بوده و در همه آزمایش‌ها نشان از این دارد که اکثر شرکت کنندگان از دستورات پیروی می‌کنند.

پس از شرح این دو مثال نویسنده اشاره‌ای دارد به جنگ دوم جهانی و اینکه عده زیادی پس از جنگ عقیده داشتند که ملت آلمان با دیگر ملل دنیا فرق دارند که هیتلر توانست از آنها جانی‌هایی بسازد. نویسنده با استدلال به تحقیقات انجام شده در این زمینه معتقد است که فرقی بین ملت آلمان و دیگر ملل دنیا وجود ندارد و انسان بطور کلی از قدرت‌های پیرامون خود پی روی می‌کند. او می‌نویسد که ما همگی در مراحل مختلف زندگی تحت فرمان و قدرت دیگران قرار می‌گیرم. او می نویسد در تمام مسیر زندگی فردی ما با دریافت پاداش ترغیب به پیروی از دستورات قدرت مداران اطراف خود مثل: والدین، معلم، روسا و افکار قالب بر جامعه قرار می‌گیریم.
بخاطر داشته باشید! وقتی که می‌خواهید در باره مساله مهمی تصمیم بگیرید با خود بیندیشید و از خود سوال کنید، آیا تحت تاثیر دیگران به راه غلط نمی‌روید؟

Friday, December 16, 2005

وبلاگ سیاهکل

درز یک خبر ، افشای اسرار

بدون شرح از زندان اوين
مصطفی جوکار - زندان اوین


اظهارات سرکار خانم معصومهٴ شفیعی ، همسر روزنامه نگار مبارز اکبر گنجی ، دل مرا نیز مثل سایر خوانندگان آن وجیزه به درد آورد . شاید هم من که خود زندانی و باصطلاح "اوینی" هستم بهتر از بسیاری دیگر دانستم که خانم شفیعی چه می گوید و از چه می نالد .

لیکن اگر گرتهٴ عاطفه را از فحوای سخنان ایشان برگیریم ، نسبت به الباقی گفته های ایشان مطالبی دارم که در قامت یک "نظر" تقدیم می کنم و امیدوارم که دیگر دوستان ، به پاسخگویی و نقد این نظر و ارشاد حقیر ، همت گمارند .

اولا" بنده فکر می کنم مشکل فعلی آقای گنجی نه نظام حاکم است و نه قوانین و مسائل قضائی ، بلکه ایشان مستقیما" با شخص دادستان انقلاب و عمومی تهران (آقای مرتضوی) که خط فکری خاصی را در رژیم نمایندگی می نمایند ، درگیرند . بنابراین هرگونه مذاکره و آیند و روندی که با دیگر "مقامات" و در راستای آزادی وی صورت پذیرد ، مهمل و بی اثر است ....و این ، واقعیتی است که ظرف پند ماه گذشته به کرات رخ نموده و نتایج آن بر همگان یا لااقل بر خود آقای گنجی روشن شده است .

امّا اکنون از یکسو شرایط و وضعیت شخصی آقای گنجی است که چپ و راست آنرا به اطلاع عموم می رسانند و از سوی دیگر "مذاکراتی که با آقای گنجی کرده اند" ، "قرارهایی که با او گذارده اند" و مقام یا مقامات امنیتی که با او مذاکره داشته اند و بقول خودِ آقای گنجی ، مقام آنها بالاتر از دادستان بوده است و مسائل دیگری از این نوع که آقای گنجی و همسر ایشان افشای آن معذورند و هیچ کس هم راجع به آنها چیزی نمیداند ، اما گهگاه و جسته و گریخته در اظهارات آقای گنجی یا خانم ایشان به آن اشاره می شود . به این ترتیب آقای گنجی حالا شهرزاد قصه گوئی شده است که داستان هزارو یک شب را به گوش ملت می خواند : او یا در زندان و در حال اعتصاب غذا و ایضا" مذاکره با آن مقام امنیتی – بخوان مقامات امنیتی – و دوستان دیگری است که با آنها سابقه دوستی و ارادت خاصی هم دارد و یا در بیمارستانی است که قاضی مرتضوی به اصراری عجیب برای سلامتی او ، یک طبقهٴ آن را سند قبالهٴ بهبودی اش کرده و برای سلامتی اش خرج میلیونی میکند ، و بعد برای این که قصهٴ فرداشب را هیجان انگیزتر کند ، او را "دست بند قپانی می زنند و بعد از ضرب و شتم دوباره به سلول انفرادی می برند " تا فرداشب باز....

واقع امر این است که داستان گنجی نه ابتدای مشخصی داشت ، چرا که گنجی را به سالهای خدمت در سپاه پاسداران و گرفتن و بستن و محاصرهٴ خانه این و آن ربط می داد ، و نه انتهای درستی تا بالاخره بدانیم ایشان که بوش و اتحادیهٴ اروپا را در پشت سر خود دارد ، چگونه یکباره دست از اعتصاب غذا کشید و از ماراتن مرگ ، بقول دکتر زرافشان ، کنار کشید و این ها همه مجهولاتی است که موقع پرداختن به آنها نیست ، بلکه باید انتظار روزی را کشید که ایشان با صحت و سلامت در آن سوی دیوار اوین قرار گیرند و به پاسخ و نقد گذشته بپردازند .

لیکن فعلا" نگرانی من چیز دیگری است و آن این است که نقش مردم در این (چانه زنی در بالا و فشار از پائین ) واقعا" چیست و این چگونه رسمی است که برای مردم و احساسات پاک آنها فقط همین قدر ارزش و احترام قائلیم که فکر کنیم تنها به درد فشار آنهم از پائین می خورند !!

راستی اگر اکبر گنجی برای این مردم مبارزه می کند و خود را متعلق به آنها میداند ، پس چرا در هنگام مذاکرات مفصل خود با "مقامات امنیتی" واقعیت را چنان که بود همان وقت با مردم درمیان نگذاشت و از آنها مثل الان چاره جوئی و تقاضای حمایت نکرد !؟ چگونه است که در این مباحثات و آنچه در پرده اسرار است مردم همیشه هیچکاره اند ، ولی به محض اینکه این بده بستان ها به ته دیگ می خورد ، خانم شفیعی ، خانم عبادی ، و .... به یاد مردم می افتند و با "شکاف کوچکی" که در انبان اسرار باز می کنند ، به تهدید مرتضوی و حکومت می پردازند که مسائل را با مردم در میان خواهند گذاشت و افشای راز خواهند کرد ؟ آیا واقعا" لیاقت مردم همین قدر است و آنها فقط به دردِ "هورا" کشیدن برای چهره ها می خورند و بس ؟ بی آن که بدانند این چهره ها قبلا" که بوده اند و حالا در پس پرده چه می گویند و چه میشنوند و اصلا" از نظر آنها دوست و دشمن بالاخره کدامند و این که اصلا" ببینیم مردم در دخل آقای گنجی چه قیمتی دارند و این مردم چه کسانی هستند که باید به کمک وی بیایند : مشتی دوستان دوم خردادی ، توده عام و وسیع مردم ، یا عواملی در حکومت ، کدامیک ؟

بنده در مورد آقای گنجی حرفهای زیادی دارم که مربوط به مجموعهٴ عملکرد ایشان در بیرون و درون زندان است که انشاءاله در مباحث بعدی آنرا بازگو خواهم کرد ، لیکن چه خوب میشد ابتدا به این سوآلم که مردم از نظر آقای گنجی چه کسانی هستند پاسخ داده میشد تا حوزه و حوالی و حواشی بحث و مخاطب آن واضح و روشن گردد .

آبان 84

زندان اوین

مصطفی جوکار

وبلاگ اعضای کانون وبلاگنويسان ايران

صبح"تغییر" قانون (!) اساسی آخوندی نزدیک است ؟

دوتا "صف" وجود دارد"

؟37هزار (!)" امضا" در ظرف 5 روز (!) و چه و جه و جه؟پ

پس چرا این جا فقط "823" امضا ؟


http://www.petitiononline.com/mod_perl/signed.cgi?womeno


آدينه, 25 آذر 1384 برابر با 2005 Friday 16 December

.......................................


صبح نزديک است - اطلاعيه امضاکنندگان اوليه طرح رفراندوم

يک سال قبل در چنين روزهايی فراخوان کوتاهی برای جمع آوری امضاء برای درخواست برگزاری رفراندوم روی قانون اساسی ايران منتشر شد. اگر چه در کمتر از پنج روز از سوی حکومت ايران، سايت کامپيوتری که برای جمع آوری امضاءجهت اعلام همراهی با اين درخواست در نظر گرفته شده بود , مسدود شد، اما علی رغم اين انسداد حدود 37هزار نفر موفق شدند که آن را امضاء کنند. بيش از 400 نفر از شخصيت های حقوقی و حقيقی فرهنگی و سياسي، در داخل و خارج از کشور از اين درخواست پشتيبانی کردند....
…اکنون دو صف روشن در کشور و درميان نيروهای سياسی به وجود آمده است. در يک صف نيروهايی قرار گرفته اند که معتقدند صاحب واقعی کشور و صاحبخانه مملکت مردم هستند. برای حل تمام مشکلات تنها يک راه موجود است… تغيير قانون اساسی فعلی هستند…
در سوی ديگر صف کسانی قرار گرفته است که با حفظ چهارچوب قانون اساسی فعلي، پايه مشروعيت حکومت را در جايی غير از رأی و خواست مردم قرار می دهند…

در اين ميان راه سومی وجود ندارد…. .
اين حجم عظيم استقبال و پشتيبانی و حرکت پس از انتشار يک فراخوان ساده برای امضای يک درخواست، حکايت از درستی هدف جنبش رفراندوم می کند.
اين بهترين و کم هزينه ترين راه برای شکست بن بست کنونی و نجات کشور است ...


ایران امروز ان لاین
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/more/5816/
آدينه, 25 آذر 1384 برابر با 2005 Friday 16 December

http://penlog2.blogspot.com/

Sunday, December 11, 2005

وبلاگ اعضای کانون وبلاگنويسان ايران


چرا فقط 670 امضا؟

شکایت به
( WSIS)

ما، امضا کنندگان زیر:

فعالان جامعه مدنی در ایران،
سازمان‌های زنان،
وبلاگ‌نویسان،
کاربران فنی اینترنت،
سازمان‌های حقوق بشر،
دانشگاهیان،
متخصصان
و شهروندان ایرانی، ...
نگرانی و اعتراض شدید خود را نسبت به
سیاست فیلترینگ،
سانسور و مسدود کردن اطلاعات بر روی اینترنت در ایران،
بویژه
در حوزه زنان و مسائل جنسیتی
ابراز می‌‌کنیم.


سیاست فیلترینگ اطلاعات در ایران طی ماه‌های اخیر وضعیتی حاد به خود گرفته است. اکثر سایت‌هایی که حاوی عبارات و URLهای مرتبط با زنان و جنسیت هستند، بنا به دستورات قوه قضاییه و دیگر مسوولین دولتی، توسط ICPها و سرویس دهندگان اینترنت (ISP)، مسدود شده‌اند و این امر موجب نگرانی بسیاری از فعالان و محققان در حوزه زنان شده است.

عبارت «Women» و «Gender» در اینترنت قابل جستجو نیست و بسیاری از سایت‌هایی که ارائه دهنده اطلاعات درباره سلامت زنان، آموزش، خشونت علیه زنان، مسائل جنسیتی هستند نیز قابل دسترسی و جستجو نیستند. برای مثال سایت UNIFEM توسط تعداد زیادی از سرویس‌دهندگان اینترنت مسدود شده است.

دولت ایران در دسامبر 2003 بیانیه و برنامه عمل اجلاس WSIS را امضا کرده و همچنین خود را نسبت به ایفای برنامه عمل این اجلاس ملزم نموده است که یکی از بندهای اصلی این برنامه دسترسی به اطلاعات بر روی اینترنت است.

ما بشدت احساس می‌کنیم که سیاست فیلترینگ دولتی ،که عمدتا از طریق دستورالعمل‌های دولتی به ICPها و ISP اعمال می‌شود، به زنان و حقوق آن‌ها صدمه می‌زند و این امر مغایر با مفاهیم جهانی آزادی بیان است. اعمال این سیاست بسیاری از متخصصان امور بهداشتی و آموزشی، دانشگاهیان، سازمان‌های غیردولتی و در کل جامعه مدنی را نه تنها از دسترسی به منابع اطلاعاتی محروم می‌کند بلکه نشان دهنده تلاشی است که در جهت سیاسی کردن مطالبات اجتماعی زنان و به حاشیه راندن نیازها و خواسته‌های آنان است.

ما از دبیرخانه WSIS و اعضای دفتر جامعه مدنی WSIS می‌خواهیم با پیگیری موضوع فیلترینگ و مسدود کردن اطلاعات بر روی اینترنت در ایران بویژه اطلاعات مربوط به زنان و جنسیت از دولت ایران بخواهند تا پایبندی خود نسبت به برنامه عمل WSIS را نشان دهد.

---------------------------------------
برای امضای این بیانیه روی کلمه "پتیشن" کلیک کنید
چرا فقط 670 امضا؟

http://penlog2.blogspot.com/2005/12/670.html
.........................................................................
عکس فوق ریطی به استفاده ابزاری ندارد
و یه وبلاگ اعضای کانون وبلاگنويسان ايران هم اصلا ارتیاطی ندارد
و از این جا امده است ، با تیتر:
"ایران" هایدی کلوم ما را سانسور می کند !

وبلاگ فریاد بی صدا

یادم نمیره , روزیکه اون مادر صلواتی خوش تیپ , احمدی نژاد , با تقلب به ریاست جمهوری رسید , توی اداره نشسته بودم و با خانم چادری حزب اللهی ای که یک چشمی هم رو گرفته بود , داشتم صحبت میکردم و پرونده ش رو مرور میکردم که وسط صحبت ها برگشت بهم گفت :
- کی تا حالا جلوتر بوده ؟
رسمن جانی !
- پشت سرش کی ؟
احمدی نژاد !
- حالا آخر کی رئیس جمهور شد ؟
احمدی نژاد !
- رجایی هم یه زمان رئیس جمهور شد !

یک جمله ساده و پر معنا ! شاید به نظر خیلی گنگ بیاد ولی در عمق خودش حاوی مطالب جالبیه ! راست هم میگفت ! رجایی هم با اینکه کسی انتظار نداشت رئیس جمهور شد ! ولی در آخر چی شد ؟ چنان ترکوندنش که لاشه ش هم پیدا نشد و معلوم نشد کی رو جای اون دفن کردن !

رجایی زمانیکه روی کار اومد دستور داد دفاتر ریاست جمهوری و ارکان دولت رو از حالت تشریفاتی خارج کنن و میز و صندلی ها رو جمع کنن و حتا دکوراسیون اتاقش رو که متعلق به بنی صدر بود و میخواستن براش تغییر بدن , قبول نکرد و گفت اصرافه ! سازمان ملل رفت و با نشون دادن کف پاش و جای شلاق های ساواک , آبروی ایران رو برد و در نهایت انگشت گذاشت روی منافع عده ای که وجود داشتن ولی دیده نمیشدن به بهانه مبارزه با فساد اقتصادی و همین ها باعث شد که یهو منفجر بشه !الله اکبر ...

حالا , 27 سال از اون زمان گذشته و میبینیم رئیس جمهوری انتخاب شده که کلن کسی تصورش رو هم نمیکرد از قعر جدول انتخاباتی برسه به صدر و انتخاب هم بشه ...!

اما این آخر کار نبوده و نیست و موضوعاتی در پشت پرده در جریانه که جای تعجب و بعبارتی وحشت داره که چی داره اتفاق می افته ؟ شاید فکر کنین اینها هم یک بازی ساده سیاسیه ! اما موضوع به نظر من خیلی پیچیده تر از این حرفهاست . دقت کنین :

واقعه سینما رکس رو یادتونه ؟ در اواخر دوره حکومت پر شکوه شاهنشاهی این اتفاق افتاد و اونو نسبت دادن به ساواک ! خشم مردم بر انگیخته شد که عده زیادی از جوون های ایرانی رو در سینما زنده زنده سوزوندن و خیلی از اجساد هم شناسایی نشدن و این استارتی بود برای انقلاب و در اوج انقلاب هم چقدر از همین جریان سینما رکس بهره برداری سیاسی شد ! حالا , درست در اوج فشارها به ایران میبینیم که تاریخ داره به شکلی دیگه تکرار میشه ! واقعه ای پیش میاد که یهو در صدر اخبار جهان و ایران قرار میگیره و سقوط هواپیمای ارتشی حامل خبرنگارانی واقعن معصوم و بیگناه که نه سر پیاز بودن و نه ته پیاز در یک مکان مسکونی فاجعه ای رو رقم میزنه که در نوع خودش در جهان تکه و تا بحال این تعداد خبرنگار یکجا کشته نشدن ! خشم شدید مردم بر انگیخته میشه ! این خشم بقدری زیاد بوده که حتا نیروهای انتظامی مجبور به فراری دادن سردار حلبی " طلایی " از منطقه سقوط هواپیما میشن و مردم هم با نیروهای نظامی درگیری پیدا میکنن . امروز هم که تشئیع جنازه این افراد بیگناه بود , مردم شعار میدادن و دولت رو مقصر میدونستن !
شایعاتی در حال گسترشه که این برنامه یک توطئه بوده ! 23 نفری که هنوز اجسادشون شناسایی نشده و هیچکس اعلام نمیکنه اسامی این افراد رو ! این افراد چه کسانی هستن ؟ کسانی که باید میمردن ؟ کسانی که مورد غضب حکومت قرار گرفته بودن و تاریخ مصرفشون تموم شده بود ؟ کسانیکه وجودشون برای موجودیت نظام خطرناک بود و برای کشتن اونها 75 خبرنگار و دهها عابر و رهگذر رو هم به کام مرگ فرستادن ؟؟؟؟
همه ما بیاد داریم هر بار که هواپیمای C 130 در ایران سقوط کرده , شیرمردان و افراد نازنینی از جمع ما از بین رفتن و کشته شدن ! نمونه اونها فرمانده نیروی هوایی بود که به همین ترتیب کشته شد به همراه عده ای از خلبانان و فرماندهان خبره ایرانی . آیا این هواپیماها وسیله ترور شخصیت های داخلی هستن ؟

نکته جالب تر از قول وزارت دفاع آمریکا , پنتاگون هست که اعلام کرده :
هواپیماهای C 130 ترابری و ساخت کشور ایالات متحده دارای امنیت بسیار بالایی هستند و حتا وقتی 3 موتور از چهار موتور این هواپیماها از کار بیفته , یکی از موتورها قادر به کنترل و هدایت و فرود هواپیما ست !!!!!!!!
با توجه به چنین گفته ای آیا خراب کاری محتمل نبوده ؟ چطور ممکنه یک هواپیما 4 موتورش در یک لحظه از کار بیفته ؟ چطور ممکنه یک هواپیما با از کار افتادن سیستم رادارش , سقوط کنه ؟ در صورتیکه خلبانها دوره ای رو میبینن که یاد میگیرن در چنین مواقعی هواپیما رو چشمی فرود بیارن ! چرا باید خبرنگاران و افراد غیر نظامی رو با هواپیمایی نظامی منتقل کنن ؟ و از همه غم انگیز تر ... چطور به هواپیمایی که 7 ساعت تاخیر داشته اجازه پرواز داده شده ؟ در صورتیکه همسر خلبان این هواپیما اظهار کرده : شوهر من ساعت 10 صبح با من تماس گرفت و گفت : وادار به پرواز دادن هواپیما شده با اینکه هواپیما هنوز دارای نقص فنی هست !!!!!!!

میرسیم به بخشی مهم تر :
سخنان ( گُه هر ) بار احمدی نژاد از زمان روی کار اومدنش جای سوالات زیادی رو ایجاد کرده ! جالب این بوده که این صحبتها بقدری بچگانه و احمقانه و ساده لوحانه بودن که باعث وحشت و خنده و تمسخر جامعه جهانی شدن ! حتا یک فرد غیر سیاسی هم اینقدر نمیتونه ناشی باشه که این آدم اینطور عمل کرده ! جالبتر اینکه هر بار که این سخنان گفته شده , یک ضربه به ضرر ایران وارد شده و در نهایت فرصت های بسیاری به دشمنان فرضی ایران داده شده ! برای نمونه :
- کشور اسرائیل اگر میلیاردها دلار هم پول خرج میکرد هرگز نمیتونست مشروعیت و محبوبیت و توجه کشورهای دنیا رو به خودش اینطور جلب کنه که احمدی نژاد با چند جمله جلب کرده و بیشتر به اسرائیل مشروعیت داده و اونو مظلوم جلوه داده !
اینجاست که این شبهه پیش میاد که آیا احمدی نژاد یکی از عوامل مخفی موساده ؟؟؟

فرضیات زیادی گفته شده ! مثل اینکه احمدی نژاد مخصوصن این سخنان رو میزنه ! احمدی نژاد احمقه و از روی حماقت این حرف ها رو میزنه ! احمدی نژاد یک آدم افراطی و خشک مذهبیه و بخاطر اعتقاداتش این حرفها رو میزنه ! و ...

اما سوال من اینه : آیا یک انسان تا این حد میتونه احمق و بیشعور باشه که با دُم شیر بازی کنه و یا تف سربالا روی خودش بندازه ؟ اگر قبول کنیم احمدی نژاد مونگوله و مغزش تکون خورده و توی مغزش ریدن , سکوت قدرت های برتر ایران و جهان رو چطور میتونیم توجیه کنیم ؟
چرا رفسنجانی بعنوان مرد شماره یک کشور و کسی که مافیای قدرت و ثروت ایران رو در دست داره سکوت کرده ؟ چرا رهبر با اینکه مخالفه , ولی همچنان از روی اجبار حمایت هایی میکنه ؟ چرا مجلس سکوت کرده و اینقدر احتیاط میکنه ؟ چرا اصلاح طلبان سکوت کردن ؟ چرا خیلی از اقشار و گروههای سیاسی ایران سکوت کردن ؟ چرا روحانیت سنتی که قدرتمند ترین و تاثیر گذارترین جناح ایران هستن سکوت کردن ؟ این سکوت آیا ترسناک نیست ؟ این سکوت آیا معنا دار نیست ؟ چطور امکان داره وقتی کسی داره منافع بخش عظیمی از نظام رو به خطر می اندازه , هیچ سنگی جلوی پاش نیفته ؟

مطلب رو بیشتر باز میکنم :
- سخنان احمدی نژاد در مورد امام زمان و چاه مستراح جمکران و خیلی ادعاهای دیگه مثل بزرگراه صاحب الزمان و ... باعث نفرت بیش از پیش مردم از مذهب و روحانیت شده !
- سخنان احمدی نژاد در مجامع بین المللی باعث خشم مردم ایران از تحقیر ایرانیان شده !
- فجایع اقتصادی مثل تعطیلی بورس تهران و سقوط ارزش سهام و خیلی از اتفاقات اقتصادی که بعد از صحبتهای این مردک صورت میگیره و هر بار فشارها و تحقیرها و سختی ها مستقیم به دوش مردم میذاره , باعث نفرت بیش از پیش مردم از نظام شده !
پس چرا روحانیت مرتجع سکوت کرده در حالیکه این مردک داره منافعشون رو به خطر می اندازه ؟ چرا سیاستمداران کهنه کار سکوت کردن در صورتیکه موجودیت اونها به موجودیت نظام بنده و اگر نظام نباشه اونها هم نیستن ؟ چرا اینقدر علنی نظام در حال به آشوب کشیدن جامعه ست ؟ با آتش و پنبه بازی میکنه ؟ انتخاب یه ملای بیسواد به ریاست دانشگاه تهران که اوج این اقدامات بود و باعث تشنج بین بخشی از نیروهای جامعه شده که میتونن اهرمی برای یک انقلاب نوین ایجاد کنن . چرا جوامع بین المللی اینقدر در مقابل ایران نرمش دارن نشون میدن ؟ چرا آمریکا مدام تکرار میکنه که این فقط مردم ایران هستن که باید دولتشون رو عوض کنن و ما وظیفه ای نداریم ؟! چرا ایران در محاصره ناتو و نیروهای ائتلاف در اومده و باز هم اینقدر پر روئه داره ؟ چرا مدام وجهه ایران در جوامع بین المللی بیش از پیش خراب تر میشه و باعث میشه جبهه ای واحد بر ضد ایران شکل بگیره ؟ چرا روسیه در عین مصالحه با آمریکه , به ایران موشک میفروشه و آمریکا هم فقط یک اعتراض ساده میکنه ؟؟؟ چرا در تمام کشورهای اطراف ایران بمب منفجر میشه و ترور صورت میگیره ولی در ایران حتا یک تیر هم شلیک نمیشه ؟ چطور ممکنه ایران در قلب خاورمیانه باشه و در عربستان و ترکیه و قفقاز و آسیای میانه و پاکستان و هند و افغانستان و عراق و سوریه و لبنان و اسرائیل و یمن و ... هر روز تعدادی انسان کشته بشن و مدام بمبی منفجر بشه ولی در ایران اینقدر اوضاع آروم باشه ؟

به اینها فکر کردین ؟ فکر کردین که چه حوادثی در شرف وقوع هست ؟ فکر کردین که چی داره به سر ما میاد ؟ فکر کردین چرا مدام اوضاع ایران داره آشفته تر میشه ؟ فقط میشه چند احتمال داد :

- سرنوشتی مثل صدام و عراق در انتظار ماست و هنوز مهره ای که بشه روش حساب کرد انتخاب نشده برای آینده ایران و این مصالحه های سیاسی بین المللی برای همینه .
- کودتایی قریب الوقوع در ایران در شرف پایه گذاریه و در این راستا رهبر و روحانیت سنتی کنار گذاشته میشن و مرتجعین روی کار میان !
- عمر نظام اسلامی به پایان رسیده و آخرین مهره رو روی کار آوردن تا آخرین تار مو رو هم پاره کنه و نظام رو سرنگون کنه ؟ مثل گورباچف در شوروی ! و به همین دلیل هم هست که سکوت سیاسی عمومی رو شاهد هستیم ! در اینصورت جانیان اصلی مثل رفسنجانی و خامنه ای مورد غضب قرار نخواهند گرفت و انگشت اشاره به سمت احمدی نژاد و دولت کثیفش نشانه میره !!!!
- نظام ایران از یک پشت گرمی قوی مطمئنه که داره اینقدر یکه تازی میکنه ! حالا اون پشت گرمی بمب اتمه یا آغا امام تایمری ؟ الله اعلم ...
- یک برنامه کثیف و از پیش نوشته شده در حال اجراست تا باعث بشه مردم به نهایت نفرت خودشون از اسلام و حکومت برسن و بصورت خود جوش و نه با توصل به امام و ولی وقیح و عره اوره و شمسی کوره , انقلاب کنن و دوباره روز از نو روزی از نو ... و با این اقدام موثر خاور میانه یکدست بشه !

و یا ؟؟؟ چیزی که هیچ کدوم ما پیش بینی نمیکنیم ! شاید یک جنگ جهانی سوم ! شاید یک جنگ در خاورمیانه برای ایجاد خاورمیانه بزرگ و متحد ... کسی چه میدونه ؟ یه روز هم پرواز کردن مضحک بود ولی آدمیزاد ماه رو هم فتح کرد !!!

اسلام با این اوصاف خطر بزرگی رو داره ایجاد میکنه ! هر جایی از دنیا که تروریست ها فعال هستن یک نام اسلام بهشون وصله و منشاء اونها هم در ایران و عراق و افغانستانه ! جمعیت خاور میانه خیلی زیاده و این جمعیت برای آینده ایده آل نیست ! تعداد نخاله ها در خاور میانه خیلی زیاد شده و برای امنیت جهان مضر هستن ! در ضمن مغزهای متفکر جهانی هم در این کشورها هستن و باید اونها رو خارج کرد .. ! حکومت های فاشیستی و دیکتاتوری در این منطقه به شدت فعال هستن و پر قدرت و این برای آینده جامعه جهانی خطر بزرگیه ! تما این دلایل باعث میشه که در خاور میانه و در راس اون ایران بزودی یک پاکسازی رو شاهد باشه در تمام ارکان !!!!!!! حکومتی , سیاسی , انسانی , مذهبی , عقیدتی و فرهنگی ... آینده کره زمین به نظر من در گرو این پاکسازیه . وای به روزیکه تروریست ها و یا کشورهای اسلامی دارای سلاح اتمی بشن و اون زمان فاتحه زمین خونده ست ... آیا اینهمه دلیل کافی نیست ؟؟؟؟؟

http://shima.blogspot.com/2005_12_01_shima_archive.html#113425598509089806

وبلاگ شبح

امپراتوری خدا


مرگ چون ابر سياهی بختک‌وار روی تهران افتاده است و اين نمادی از اين سرزمين طاعون زده است. از آسمان و زمين مرگ می‌بارد و اين سرنوشت محتوم مردمی است که سرنوشت خود را به دست مرده‌گانی از گور برآمده سپرده‌اند، موميايی‌های بيرون آمده از اعماق قرون.
از ميان کشته‌شده‌گان فاجعه‌ی سقوط هواپيمای سی‌130 چند نفری را از نزديک می‌شناختم اما مرگ غريبانه‌ی حسن قريب بيش از همه ناراحت‌ام کرد او خبرنگار ايسنا بود و جوانی با سری پرشور. هشت مارس در پارک لاله شاهد دستگيری او توسط نيروی انتظامی بودم آن موقع نمی‌شناختم‌اش اما او را هم‌راه دوستی که می‌شناختم دستگير کردند و هر چه کارت خبرنگاری‌اش را نشان می‌داد و می‌گفت خبرنگار ايسنا ست افاقه نکرد و او را دستگير کردند و بردند. حالا که مرده است شهيدش می‌خوانند و اشک تمساح برای‌اش می‌ريزد. خبرنگار خوب از ديد حضرات خبرنگار مرده است و اينان هم مرده‌پرستی و مرده‌خواری و مراسم عزا گرفتن حرفه‌ی ابااجدای‌شان است. رسم و سنت شادی ندارند و در عزا پر درمی‌آورند و روح تازه می‌کنند و استخوان می‌ترکانند...
چه می‌توان گفت که تکرار مکررات نباشد... زند‌گی رنگارنگ است اما مرگ يک رنگ بيشتر ندارد و دريغ که در اين بازی شوم ما نيز وارد بازی دشمنان‌مان شده‌ايم و نوشتن از مرگ را آموخته‌تر از نوشتن در مورد زند‌گی داريم.
هر نفسی که در اين هوای مرگ‌بار می‌کشيم و بيرون می‌دهيم به‌جای آن‌که مفرح‌ ذات باشد و ممد حيات ناقوس مرگ است و اين مرگ تدريجی بهترين سرنوشتی است که برای‌مان رقم زنده شده است... نمی‌دانم تا کی تا کی بايد چون گنجشکی که در زير نگاه افعی خشک‌اش زده است با بلعيده شدن خود را انتظار بکشيم...

http://www.shabah.ir/archives/002362.php

Saturday, December 10, 2005

وبلاگ مهر واژ

روز خوبی بود. از همون اول كه چشمام را باز كردم.. از همون وقتی كه متهمم كردی..
روز خوبی بود. از همون وقتی كه با اعصاب خراب و بغض، اشكهام به انتظار نشسته بود..
روز خوبی بود و از لحظه ای كه وارد دانشگاه شدم بهتر شد. درست از وقتی كه دربون جلومون را گرفت و گفت بايد تعهد بديد! .. چرا؟ .. پوششتون نامناسبه! امروز آيه از آسمان نازل شده بود و تازه يادشون افتاده بود! زير يه برگه را امضاء كردم و دويدم سمت كلاس و توی راهرو با ديدن آقای رضازاده داد زدم اگه غيبت بخورم تقصير شماست!!
چند اسم مونده به دنيا.. به موقع رسيدم. نفس نفس زنان دستم را بالا بردم تا حضورم را اعلام كنم!
امروز روز بهتری شد. از همون وقتی كه يه منفی ديگه جلوی اسمم اضافه شد! .. گيج و عصبانی رفتم تمرين حل كنم و فهميدم می شه درس بلد بود و اشتباه نوشت. می شه به سادگی گيجی را لابلای خطوط قاطی كرد و منفی گرفت..
لحظه شماری برای تمام شدن اين كلاس لعنتی و خطوط كج و حرفهای استاد كه روی يك كلمه اش هم نمی تونستم تمركز كنم. فقط می دونستم اگه رضازاده را ببينم تمام عصبانيتم را هوار می كنم رو سرش!
اولین مقصد اتاقش بود. شانس آورد نبود. به عسگری می گم می خوام تعهدم را پس بگيرم! می گه برو پيش آقای خليلی.. آقای خليلی هم پيدا نمی شه. هيچ بشری برای جوابگویی نيست. يكی از بچه ها می گه برو آموزش! می گم از كی تا حالا مسئول اينم شدن؟ می گه اونا هم مثل رضازاده از اينان! و يه نخود از تو ظرف برمی داره و نشونم می ده.
از محسن می پرسم خليلی را نديدی؟ می گه فاصله را رعايت كن! حداقل ِ فاصله دو موزائيك! و می پرسه تو كه قصد نداری از فردا مانتوت را عوض كنی؟ اصلاً نبايد تعهد می دادی .. می گم اگه تو هم 3 جلسه غيبت داشتی فقط به اين فكر می كردی كه بدون تأخير برسی سر ه كلاس تا غيبتت 4 تا نشه!

از فردا می خوام چادر سر كنم! .. يونس می خنده و می گه تو ؟!
اتفاقاً تصميمم را گرفتم. به فكر پوشيه هم هستم. می گه تو چادر سرت كن! من كل دانشگاه را شيرينی می دم!
خدا پدر مادر مسئولين اين مؤسسه غيرانتفاعی و غير دولتی را بيامرزد كه سوژه ی جديدی را درست كردن.

http://mehrvazh.blogspot.com/2005/12/blog-post_10.html