اگاهی
آگاهی سراغاز آزادگی است
از سوال هایی که از جواب دادن ان متنفرم: 1- اهل کجا هستی؟ 2- به چه دینی هستی؟ (در مورد من:) من ایران بدنیا امدم فارس هم نیستم فارسی را دوران دبستان یاد گرفتم در ضمن در خانواده مسلمان متولد شدم از بچگی قران دعا و احادیث ... را یاد گرفتم(یعنی یادم دادند) همیشه در مراسم صبحگاهی دوران دبستان و راهنمایی قران می خواندم و در صف اول نماز جماعت می ایستادم گاهی موذن گاهی مکبر بودم . تا دلتان بخواد جایزه های مذهبی دریافت کردم ظاهرا الگوی بچه های دیگر شده بودم ... دوران دبیرستان را در شهر دیگری اغاز کردم از محیطی که بزرگ شده بودم فاصله گرفتم از همان روزها دربه دری من شروع شد به دینم به وطنم به خدایم به همه چیزم شک کردم از این که بدون چون و چرا کاری را انجام بدهم ترسیدم. نماز بدون وضو خواندم روزه کله گنجشکی گرفتم و گاها سر کلاس با معلم ها بحث می کردم... گفتم که دربه دری من آغاز شد از ان دبیرستان (دبیرستان نمونه ) اخراج شدم به شهرم برگشتم و انجا درسم را ادامه دادم محیط مرا نپذیرفت اگرچه خانواده ام مرا به اغوش کشیدند اما انها هم تحت فشار محیط , جامعه و حکومت قرار گرفتند . شرایط را برای خودم و خانوادم سخت تر کردم . خلاصه اینکه در تحقیقات محلی برای بورسیه دانشگاه رد شدم (گفته بودند به خدا و ولایت اعتقاد ندارد و ....- ان زمان حداقل من به خدا معتقد بودم). از خانه فرار کردم و اسمم را به ارش تغییر دادم اما زود برگشتم و خدمت سربازی رفتم چرا؟ چه اتفاق افتاد؟ ان بماند- از روی مو رد شدم. خدمت را تمام کردم و در شهر دیگری که بیش از هزار کیلوتر از زادگاهم فاصله داشت کنکور امتحان دادم وارد دانشگاه شدم محیط دانشگاه انقدر که فکر میکردم جالب نبود (به خصوص در شهرستان) از همان روز اول فهمیدند که کی هستم مرا به چیزهایی که قبول نداشتم قسمم دادند. در وطن خودم مثل یک زندانی به ملاقات خانواده ام می رفتم . اخه تا کی صبر ؟ چه باید کرد از دست این محیط لعنتی؟ خودکشی-اه کم اوردی . سکوت-انچه دشمنان می خواهند. همکاری با انها-هم کم اوردی وهم دشمنانت را خوشحال کردی. چقدر سخت است در لباسی که برای تو نیست ظاهر شوید. می خواهند تورا وارد قالبی کنندکه که هیچ وقت در شان و اندازه ات نیست از تمام جهات به تو فشار می اید جهنم که می گویند این هست. اه چه دردمانه است در زادگاه خودت احساس امنیت نکنید در وطن خودت دربه در باشی. نه نه من این وطن را نمی خداهم من این خانه را نمی خواهم من جوانی ام در این خانه مسخ شده حرام شد اگر مادرم مرا در صحرای افریقا می زایید اگر پدرم یک گاو پرست بود باز این احساس را داشتم؟ با ابن همه تفاسیر, وطنم چگونه می توانم فراموشت کنم.من از دست خدایان دروغین فرار کردم .تو چطور؟ می خواهی فرار کنی یا بمانی بجنگی؟ اخه دارند تکه پاره ات می کنند. خدایان دروغین دارند زیر پاهاشون له تون می کنند . بنگر چگونه جوانان پرشور و انرژی را در جلوی چشمان شما اعدام می کنند شکنجه می کنند ازار می دهند. بنگر چگونه شما را به ناکسان می فروشند.بنگر اه وطن اه ... (بغض داره خفه ام می کنه) |