Saturday, September 15, 2007

وبلاگ حسین نوروزی و بانو : بازی با وطن / وطن برای تو یعنی چی؟

وبلاگ حسین نوروزی و بانو
http://hoseinnorouzi.com/post-188.aspx

بازی با وطن: وطن برای تو یعنی چی؟
+

گُرگ‌ها، تمام زندگی‌مان را بردند. جنگ شد، رفتیم. تمام شد، آمدیم. و این‌میان، یک پا گذاشتیم، یک انگشت ِ دست.
جنگ دست ما نبود، همان‌طور که پول، که تقسیم قدرت، و ثروت. باید سوار چی می‌شدیم می‌رفتیم آلمان خوش‌گذرانی؟ سوار کی؟ نشستیم توی خانه‌ء اجاره‌ای، بمب زدند، ترسیدیم، نزدند، گفتیم فردا پدر می‌آید. فردا شد، و کاش نمی‌آمد. پدرم رفته بود آن‌قدر جنگ را بکند تا تمام شود. رفته بود ریشهء جنگ را بخشکاند جاش کارخانه بکارد برویم کار کنیم. پدرم شده بود ام‌شی ِ تمام سلاح‌های جهان؛ رفته بود بر ضد جنگ بجنگد، تمام کند.
ما زیر خمپاره بودیم. پدر نداشتیم، و اگر کمی دیر جنبیده بودیم، زیر بزرگ‌ترهای محل. لابد نمی‌فهمی؛ بی‌خیال. بعد؟ بعد جنگ تمام شد، خمپاره شد سهم ما، و سهم ِ شما ارتقاء مقام. و تقسیم قدرت و ثروت. من، عقدهء این‌ها را ندارم. قدرت و ثروت، آن‌روز برای شما بود، یک‌روز هم برای .... راست‌اش همیشه برای شماست. نوش!
پدرم جنگ را کرده بود برگشته‌بود داشت زندگی را به شدت و با دست و پا می‌کرد. اخراج‌اش کردند. کارگر سادهء بی‌نوا را اخراج کردند. گفتند شورش به راه انداخته‌ای. {یک مشکل شخصی بود فقط} بردند و آوردند، رفتیم و آمدیم. رفتیم با خانواده دیدار این مقام وقت گرفتیم، به آن‌یکی نامه دادیم، گفتیم: ما جنگ را کرده‌ایم و حالا آمده‌ایم خدمت را؛ ما را ببخشید. بخشیدند و ما شدیم باز کارگر ِ ادامهء زندگی. تو رفتی ترفیع گرفتی، شدی مدیر. نوش! جنگ، انتخاب ما نبود ولی. رفتیم که جنگ را بکنیم، جنگ ترتیب ما را داد. روبه‌رویی هم نیامده بود صفا؛ آمده بود ترتیب وطن را بدهد.
راستی تو تا به حال، اسم وطن را، همین‌جوری که من می‌گویم وطن، گفته‌ای؟
وطن، جایی‌است که آدم اگر توش بمیرد، به تخم کسی هم نیست. بنشین برای تو از وطن بگویم.
وطن برود، یعنی تمام خیابان‌هایی که دست‌مالی کردیم هم را رفته‌است!
وطن برود، یعنی تمام ماشین‌هایی که توش دست‌ها به کار بود!! رفته‌است!
وطن برود، یعنی هراس این‌که راننده چه دید و چه ندید، رفته‌است!
وطن نباشد، دست توی کجای زن اجنبی فرو کنیم، و از راننده بترسیم ؟ کدام سینه را یواشکی بجنبانیم؟
وطن برای من از سکس هم زیباتر است. وطن، تمام مکان‌ها، خاطرات، خیابان‌ها، غم و شادی‌هاست. وطن، همین‌ خاکی است که توش راه رفته‌ایم بسیار. کجا ببرم با خودم این‌همه جا را؟ دارد از لابه‌لای گزارش‌های مخدوش، جنگ را باورمان می‌کند، به خوردمان می‌دهد؛ نترسم؟
جنگ، انتخاب ما نبود. وطن، ولی منتسب به ما بود، چه ‌می‌کردیم خب؟ جنگ را ما کردیم، وطن را تو! سواحل خوب را تو رفتی، اقتصاد و گوشت را تو اداره کردی، زندگی را تو خوب کردی، تفکر با تو بود، غم بشریت را تو خوردی، رژیم را تو فحش دادی، اصلاحات را تو کردی، تحریم را تو کردی، احمدی‌نژاد را ما آوردیم... همین‌یکی کار ما بود؟ عجب دنیایی‌است. می‌بینی؟
ما، جنگ را دوست نداشتیم. از ترس این‌که نگویی جناح راست‌ایم، خفه شدیم، آمدند تکه‌تکه خاک را به‌گا دادند، وطن را بردند، خفه شدیدم که هم‌سو نشویم. عزیز من! خاک، این خاک لعنتی، وطن ماست؛ حتی اگر چپ باشیم راست بزنیم، بدویم توی اصلاحات، برگردیم به اصول‌گرایی رای بدهیم.
توقع ندارم که جنده‌دوزاری‌ها بفهمند چی می‌گویم. ولی تو که می‌نویسی، تو که می‌فهمی، تو که آدمی! چه‌جوری آن اتوبانی را توش تو را در آغوش گرفتم، بکَنم ببریم خاک غربت؟ من این‌جوری‌ام، احمق‌ام، ولی هنوز هم برای‌ام همین‌های کوچک، زیباست. هنوز هم می‌توانم بگویم مثلا روی کدام کاشی، دست‌ام دراز شد، روی کدام کاشی، پشت سر را دید زدم، روی کدام تخت ... من این‌جوری‌ام.
بیا وطن را بردار ببریم دور از بمب‌های آمریکا، نجات‌اش دهیم.
کارمند ایرانی ِ سفارت، از قوانین معظم کشور دوم‌اش می‌گوید، و یادآور می‌شود که «اون‌جا ایران نیست، شعور دارن، قانون دارن! وحشی که نیستن!» این‌را در جواب استاد دانشگاه روشن‌فکری می‌گوید که آمده برای ویزا. چه حقیر شده‌ایم که حالا باید روشن‌فکرمان هم سر به تایید تکان دهد، مبادا که ویزاش را ندهند.. ای تف به ذات مادرت!
من از انرژی هسته‌ای نمی‌گویم. شعورم واقعا نمی‌رسد که حق مسلم ما چیست. حق، برای من هرگز نه دادنی‌ بوده نه گرفتنی. حق، خوردنی بوده؛ مثل سینه‌ای عریان. پدرم، سینه‌ای را که حق مسلم من بود، پدرش سینه‌ای را که حق مسلم او بود .... حرف من ولی این‌است: من کشورم را دوست دارم.
من، با سرمایه‌داری مشکلی ندارم. با طبقاتی بودن هم. مشکلی اصلا ندارم با کسی. حرف دارم. حرف من این‌است: بیا راه‌مان را نه بر اساس چپ و راست، بیا بر اساس خاکی که روش داریم نفس می‌کشیم، قدم می‌زنیم، راه‌‌مان را یکی‌/جدا کنیم. چه‌قدر وطن را دوست داریم؟ بیا حرف بزنیم.
همه سکوت کرده‌ایم؛ وکشوری دیگر، دارد تدارک حمله می‌بیند و این‌بار ایمان دارم که حمله‌ خواهد شد. کشور را دارد جنگ فرا می‌گیرد، بیا فرار نکن بنشین حرف بزنیم.
وطن برای تو یعنی چی؟ بنویس اگر دل‌ات خواست، و دعوت کن دیگران را. توی بازی‌های بسیار دنیای مجازی، دارد با مفهوم وطن‌دوستی وطن‌پرستی بازی می‌شود. چرا با خود ِ وطن بازی نکنیم؟