Tuesday, January 31, 2006

وبلاگ وارش

از امتیازهای اجاره ای چه انتظاری می شود داشت؟

بیشتر شبیه شوخی به نظر می رسد که یک دختر ۲۱ ساله بتواند مطلبی بنویسد که بیش از هر کس و هر چیز یک خود زنی محسوب می شود.

اینجا چند فرض و البته چند نکته وجود دارد. فرض اول - که فرضی بعید است- این است که این روزنامه نگار خودش آگاهانه این مطلب را به چاپ رسانده. سوال دیگر این است که آیا یک نویسنده، آخرین تصمیم گیر در یک روزنامه است؟!

همه کسانی که در ایران کار روزنامه نگاری می کنند حتما این تجربه را داشته اند که نوشته هایی به دستشان برسد که عقل حکم کند که چاپ نشدنش بهتر از چاپ شدنش است. تازه در این میان گاهی احتیاط تا آنجا پیش می رود که داد نویسندگان به خاطر خود سانسوری بلند می شود. بنابراین جای سوال است که آیا نشریه تمدن هرمزگان، بدون خوانده شدن مدیر تحریریه، مدیر مسوول و صاحب امتیاز به چاپ رسیده است؟

فرض دوم این است که خانم الهام افروتن این مطلب را از اینترنت برداشته و با سهل انگاری فقط تیتر آن را خوانده و با فرض اینکه مطلبی در مورد مسائل بهداشتی است، ان را چاپ کرده است. خب باز جای سوال است که ایشان این مطلب را ندید، آیا اصولا در آن نشریه که صاحب امتیازش به جد خواهان مجازات عاملان انتشار آن مطلب است! هیچ کس پیدا نمی شده که مطالب را قبل از چاپ ورقی بزند؟!

اما نتیجه: خانم الهام افروتن و هر روزنامه نگار دیگری حق دارد مثل هر متهم دیگری از داشتن وکیل بهرهمند شود. بویژه که ایشان از نظر سنی کم سن و سال تر از آن است که بتواند با رایزنی های سیاسی گلیم مشکل خود را از آب بیرون بکشد. در شرایط فعلی چنان شرایط بر ضد آن نوشته و نویسندگان تحریریه تمدن هرمزگان است - بویژه در استان هرمزگان- که بعید است در آن منطقه کسی به حمایت صنفی از این دختر بلند شود.

شنیده ها حاکی است که الهام با مادرش زندگی می کرده و از زمان دستگیری او حال جسمی مادرش نیز وخیم است . با این حال به نظر می رسد ( همانطور که در خبرهای رسمی هم معمولا نامی از او برده نشده ) کمتر کسی این روزها از حال دختری می پرسد که اصولا ربطی به دنیای سیاست نداشته و مهمترین موضوعی که او را تاکنون به اندیشه واداشته، سوژه قصه هایش بوده !

اما نکته : آقای دیرباز نماینده بندر عباس نیز بتازگی از طرف شعبه دوم دادگاه کارکنان دولت بازداشت شده. تعجب من از این است که چگونه یک نماینده مجلس بلافاصله بعد از چاپ مطلبی که در نشریه خود ایشان به چاپ رسیده!!! و پیش از هر تحقیق دیگری و پیش از محافل رسمی و قضایی، خواهان مجازات عاملان چاپ این نوشته می شود.

بابا ناسلامتی تو با رای این ملت راهی آن مجلس شده ای! نباید فرقی با بنده آدم عادی داشته باشی و دستکم بخواهی همکارانت - که البته هرگونه همکاری با ایشان را از همان ابتدا رد کرده ای! - مراحل قانونی را برای دفاع از خود طی کنند؟!

نکته دوم که خطاب آن به بسیار کسان دیگر نیز هست، مربوط است به حضراتی که با استفاده از موقعیتهای تثبیت شده شان براحتی از گرفتن امتیاز صاحب امتیازی نشریات ، برخوردار می شوند و بعد بدون هیچ احساس مسوولیتی آن را با قیمتهای مختلف - از نازلترینی که فکرش را بکنید تا ارقام نجومی - به اجاره می دهند؟!

خب پدر آمرزیده تو که خودت نمی خواستی نشریه تولید کنی چرا فرصت و حق دیگرانی که برای این کار خیلی بیشتر از گرفتن یک اجاره امتیاز ! انگیزه داشته اند را گرفته ای؟ !

سوم اینکه آیا انجمن صنفی مطبوعات آخرین ارگانی است که قرار است در مورد حوادث مطبوعاتی اظهار نظر کند؟!

http://varesh.blogfa.com/post-160.aspx


وبلاگ کسوف

خیابان شهید گمنام- ابتدای بزرگراه کردستان
بالای خانه فرهنگ گلها تابلوی بزرگ تابلویی! نصب شده که میبینید...

نمیدانم در این باشگاه چه اتفاقی قراره بیفته... محلی برای یه قل دو قل بازی کردن وبلاگرها ؟ یا کارای دیگه...
گمان نمیکنم کسی فراموش کرده باشه برخوردهای آقای قالیباف و تعدادی از همکارانشان در زمان مسئولیت ایشان در نیروی انتظامی با تعدادی از وبلاگرهای تهرانی!
حال نمیدانم علاقه آقای قالیباف به وبلاگرهای تهرانی رو به فال نیک بگیرم یا ؟

Monday, January 30, 2006

وبلاگ ف. م.سخن

تقاضا از دوستان وب لاگ نويس

ظاهرا براي خانم الهام افروتن به خاطر کار نکرده مي خواهند مجازات بسيار بسيار سنگيني در نظر بگيرند. نويسنده ي آن طنز من هستم و خانم الهام به خاطر تيتر غير سياسي آن گمان کرده اند که با مطلبي علمي رو به رو هستند و اقدام به نشر آن نموده اند. اين يک اشتباه مطبوعاتي است و همه ي ما دچار آن مي شويم. سزاي اين اشتباه البته اعدام نبايد باشد.

من از دوستان وب لاگ نويس تقاضا مي کنم هر طور که صلاح مي دانند اين موضوع را منعکس کنند بلکه مسئولان محترم متوجه خطاي صورت گرفته شوند و الهام خانم را آزاد کنند و مادر بيمارش را از نگراني برهانند.

http://www.fmsokhan.com/archives/2006/01/oeuoeoeoe_oeoe.html

Sunday, January 29, 2006

يکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
1/29/2006

بیانیه کانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ) در رابطه با سرکوب فعالین سندیکای شرکت واحد

کانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ) با محکومیت سرکوب وحشیانه اعتصاب کارگران شرکت واحد ،همه کاربران اینترنت را به یک کمپین اینترنتی در روز دوشنبه فرا می‌خواند.

بنا به گزارشات رسیده مامورین امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران شب گذشته با یورش به منازل کارگران مظلوم شرکت واحد با اعمال ضرب و شتم , صدها نفر را دستگیر کرده اند.در میان دستگیر شدگان همسران کارگران و کودکان دو ساله نیز به چشم می‌خورند. جرم دستگیر شدگان، اعتصاب برای بهبود شرایط طاقت فرسای شغلی آنان بوده است .

کانون وبلاگ نویسان ایران ضمن محکومیت این برخورد وحشیانه و خشن ، با توجه به سابقه دولت ایران درزمینه نقض گسترده حقوق زندانیان سیاسی مشتمل براعدام و شکنجه های مختلف روحی و جسمی و غیره بشدت نسبت به وضعیت دستگیرشدگان ابراز نگرانی کرده و همه ایرانیان و سازمانهای بین‌المللی مدافع حقوق بشر را به اقدام فوری و موثر در برابر این جنایت وحشیانه فرا می‌خواند.

کانون وبلاگ نویسان ایران از همه وبلاگ‌نویسان و وب‌نویسان محترم تقاضا دارد: با نصب لوگوی سندیکای کارگران شرکت واحد در صفحات خود با ایشان اعلام همبستگی نموده و با همه امکانات به خانواده های دستگیر شدگان کمک کنند.

از همه وبلاگ نویسان و کاربران اینترنت درخواست می‌کنیم روز دوشنبه دهم بهمن ماه برابر با 30 ژانویه 2006 با تماس تلفنی و ارسال فکس به سازمان عفو بین‌الملل,دیده بانان حقوق بشر سازمان ملل متحد، کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل وپارلمان اتحادیه اروپا وهمچنین صلیب سرخ جهانی و روزنامه‌های محلی در کشورهای متبوعه ،آنان را در جریان موارد نقض آشکار حقوق بشر توسط رژیم قرون وسطایی ایران قرار دهند و خواهان پیگیری ایشان برای آزادی دستگیر شدگان گردند.

کانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ)

وبلاگ نیک‌آهنگ

چی فکر می‌کردیم، چی شد

یادتان می‌آید چند روز قبل از آمدن آیت‌الله خمینی به تهران چه شایعه بازاری بود؟
اصلا زمستان ۵۷ همه‌اش با همین شایعات و رادیو بی‌بی‌سی و همان امیدواری‌ها گرم بود. در آن روزهای بی‌نفتی!
اگر اشتباه نکرده باشم، قرار بود اول روز ۶ بهمن ماه هواپیمای حامل آیت‌الله به تهران برسد، که ظاهرا کارشکنی یا عدم هماهنگی مانع شد. آن روز شایعه شده بود که هواپیما آمده، ولی در یک پایگاه نظامی مجبور به فرود اجباری شده...رادیو آهنگ "اومدی، اومدی..چه خوب کردی اومدی" را گذاشته بود...
روز ۱۲ بهمن تماشای تلویزیون حسابی همه را هیجانی کرده بود.
...
سال بعدش بود که روی دیوار شعار جالبی دیدم:
درود بر مرگ، مرگ بر درود...
همان سال قلعه حیوانات را خواندم.
دو سال و نیم بعدش فهمیدم خیلی‌ از کسانی که به استقبال رفته بودند، آخرین نفس‌هایشان را می‌کشیدند...
...
سال‌ها گذشت و در دبیرستان که بودم، یکی از همکلاسی‌ها فتوکپی شعری را داد که بخوانم و پاره‌اش کنم:
هر کس زخویش پرسد گر انقلاب این بود... ما انقلاب کردیم یا انقلاب مارا
(ظاهر اثری است از هادی خرسندی)
...
شما چه فکر می‌کنید؟

http://nikahang.blogspot.com/2006/01/blog-post_113852254483903074.html

Saturday, January 28, 2006

وبلاگ زیتون

نمی‌دونم کدوم آدم عاقلی مياد اتفاقی که افتاده و هزاران عکس و مقاله‌ در موردش وجود داره بالکل منکر می‌شه؟
احمدی‌نژاد با اين کاراش باعث شد که کليمي‌ها بيشتر مطرح بشن. خود من تو این مدت کلی مطلب و عکس به دستم رسید و ماجرايی که متعلق به سال‌ها پيش بود برام زنده شد.
و همین‌طور احساس نفرت از نژاد پرستی و جنگ در هر نقطه از جهان و لزوم آزادی عقيده برای همه .
پ.ن.
حالا که دیوار حاشا بلنده از فردا مد می‌شه که بگن:
- اصلا در بم زلزله‌ای اتفاق نیفتاده!
قراره کارشناسی از آمریکا بره انگلیس و شهادت بده زلزله‌ی بم هرگز اتفاق نیفتاده و عکس‌ها همه مونتاژن. ایران خواسته با پراکندن این شایعه پولی در بیاره.
- کشتی تایتانیک هرگز غرق نشده و این کلک جیمز کامرون بوده که فیلمش بیشتر فروش کنه!
- جنگ جهانی اول و دوم قصه‌ای بوده که روزی مادربزرگ شنل‌قرمزی براش تعریف کرده بوده و حالا به عنوان حقیقت جا زده شده! - کشتار حلبچه از اساس دروغ بوده.

http://z8un.com/archives/2006_01.html#000669

وبلاگ زیر چتر چل تیکٌه

نویسنده ی جوان زير شکنجه و سکوت رسانه ای
الهام افروتن به دليل انتشار يک طنز سياسی در معرض شکنجه و خطر مرگ قرار گرفته است

هومن عزيزی و مريم هوله


نويسنده ی جوانی به نام ,الهام افروتن, به دليل انتشار يک مقاله ی طنز سياسي، در معرض شکنجه و در خطر مرگ قرار گرفته است. اتهام او نوشتن مقاله ای به نام به نام ,مبارزه با ايدز حکومتی را علنی کنيم, در يک روزنامه ی محلی به نام ,تمدن هرمزگان, است که به مدير مسئولی يکی از راهيافته گان به مجلس رژيم اسلامی در استان هرمزگان منتشر می شود.

الهام افروتن در اين مقاله آيت الله خمينی را به ايدز تشبيه کرده است که در سال 57 از فرانسه به ايران منتقل شد، او لاجوردی ها و و خلخالی ها زا به عنوان ناقلان اوليه ی بيماری معرفی نموده و و مراکز تجمع کنونی بيماری را سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و قوه ی قضائيه و نمود عينی بيماری را محمود احمدی نژاد معرفی کرده است.

او او در اين مقاله خاتمی را به آنتی ويروسی تشبيه کرده که علاوه بر عدم توانايی در نابودی بيماري، در تکثير اين بيماری نقش عمده ای ايفا نموده است
.

الهام افروتن از اعضاء اصلی انجمن داستان نويسان شهر بندرعباس بوده و جامعه ی ادبی شهر بندرعباس به توانايی های ادبی او اعتقاد دارند. چند تن از اعضاء اين انجمن در نامه ای خطاب به مريم هوله و پايگاه ادبی ,مانيها, خواستار اطلاع رسانی درباره ی وضعيت او شده اند. اين نويسنده ی جوان هم اکنون در بازداشتگاه های اطلاعات استان هرمزگان به سر می برد و ظواهر امر نشان می دهد که جريانات حکومتی سعی در حذف بی سروصدای او دارند.

با توجه به اين که مسئوليت نشريه ای که اقدام به انتشار مقاله ی مورد نظر نموده است، برعهده ی يکی از راهيافته گان مجلس رژيم اسلامی ايران است، اين شخص و جرياناتی که او را مورد حمايت قرار می دهند، با حذف اين نويسنده ی جوان سعی در بازسازی چهره ی اين راهيافته و نشريه ی او دارند و در مقابل هر گونه تلاش برای نجات او مقاله ی او را ,غير قابل دفاع, می نامند.

گمنامی اين نويسنده ی جوان و عدم اطلاع رسانی درباره ی وضعيت او دست حکومت ايران و عوامل آن را برای هر گونه جنايت و سپس سرپوش گذاشتن بر آن باز خواهد گذاشت و هم چنان که بر هيچ کس پوشيده نيست، رژيم حاکم بر ايران در اين گونه جنايات، پرونده ی سياهی دارد و به عنوان مثال جنايتی که در مورد خانم زهرا کاظمی صورت گرفت، به لطف تابعيت کانادايی ايشان و بازتاب خوب رسانه ای هميشه در اذهان باقی خواهد ماند. در صورتی که خانم کاظمی حتی بر طبق قوانين ؤزيم ايران نيز هيچ جرمی مرتکب نشده بود و حتی برای دستگيری او م هيچ توجيهی وجود نداشت. يادآوری اين خاطزه ی تلخ؛ شدت خطری که اين نويسنده ی جوان را تهديد می کند، روشن تر می کند.

عدم اطلاع رسانی در اين مورد می تواند به مرگ فجيع يک انسان زير شکنجه منجر شود.
هيچ انسانی نبايد به خاطر آراء و عقايدش مورد شکنجه قرار گيرد، زندانی يا کشته شود و موافقت يا مخالفت ما با آراء و نظرياتش نبايد باعث شود که در برابر آزار و قتل او که تجاوز به حقوق تمامی انسانها است، سکوت کنيم.

به همين دليل از تمامی رسانه ها، انجمن های دفاع از حقوق بشر، دفاع از روزنامه نگاران، دفاع از زندانيان سياسي، انجمن های دفاع از حقوق زنان، فعالين سياسی و تمامی انسانهای آزاده و آزادانديش و تمامی کسانی که برای آزادی بيان و انديشه مبارزه می کنند و آن را محترم می شناسند، فارغ از تمام موضع گيری های سياسی و ... تقاضا می کنيم برای نجات اين نويسنده ی جوان از مرگی تلخ و دردناک همت کتتد.

انتشار اين خبر حتی در يک وبلاگ بيشتر هم می تواند عامل بازدارنده ای دربرابر اين تجاوز باشد، پيشاپيش دستان همه ی شما را که به ياری او برميخيزيد، می بوسيم.

با احترام و عشق
www.maniha.com

7 بهمن 1384

................................
http://zir-chatr-40tikke.blogspot.com/

Friday, January 27, 2006

وبلاگ تریبون جوانان / جمعه 7 بهمن ماه سال 1384

ساکنان تهران ، یک روز که می توانید توازن قوا را عوض کنید!

روز شنبه قرار است کارگران شرکت واحد اعتصاب کنند.
شنبه مدرسه نمی روم، اره باید دبیرستانمان تعطیل باشد.
شنبه دانشگاه نمی روم، دانشگاه که حتما تعطیل است.
شنبه به پدرم، به برادرم ، خواهم گفت مغازه را باز نکند.
شنبه سوار اتوبوسهای نیروی انتظامی نمی شوم، حتی اگه قرار باشد کار مهمی انجام دهم.
شنبه برای یک بار هم شده جای درسهای دیگرم، درس اعتصاب را می خوانم.
شنبه به سلول اسانلو و بقیه دستگیر شده های شرکت واحد فکر می کنم.
شنبه را می خواهیم روز تعطیل اعلام کنیم.
شنبه همان روزی است که مدتها منتظرش بودیم. همان جرقه که می تواند یک اتحاد را در میان ما بوجود آورد. همان روزی که می گفتیم کسی شروع کند. همان روزی که باید نشان دهیم کسی تنها نیست. همان روزی که دستهای گره کرده امان را در دست هم خواهیم داد. همان روزی که قدرت طبقاتی خود را می توانیم به نمایش گذاریم. همان روزی که می شود یاد کارگران خاتون آباد، کارگران نساجی سنندج، زندان شده های اول ماه می سقز را دوباره به میان مردم برد. شنبه را اگر تعطیل نکنیم، دیگر از فردایش تجمعی را نخواهیم توانست سازمان دهیم. شنبه را اگر تعطیل نکنیم، بسیج از این ببعد بیشتر در خیابان یخه امان را خواهد گرفت، شنبه را اگر تعطیل نکنیم، فردا سرکوب چندین برابر می شود.
اگر در این شنبه نتوانیم دولت را وادار به آزادی اسانلو کنیم فردا هزاران نفر دیگر، راهی زندان می شوند.
اگر نتوانیم اسانلو را آزاد کنیم، دیگر احمد باطبی ها، محمدی ها و بقیه همچنان در زندان می مانند.
شنبه روز زور آزمای ما با حکومت است در این روز به کاروان اعتصابیون بپونید.
جوانان اعتراض ما در این روز تعیین کننده است.
باید همه را برای یک روز وادار کنیم به زندانها فکر کنند. همه را وادار کنیم به مادران زانو بغل کرده، زنان گریان و کودکان گرسنه کارگران فکر کنند. بیایید این روز را وارد تاریخ مبارزاتی خود کنیم.
اگر به این اعتصاب نپیوندیم ممکن است فردا تمام اعضایی سندیکا را بگیرند. ممکن است از فردا دیگر نتوانیم شاهد اطلاعیه ها اعتصابیون باشیم. ممکن است از فردا ده ها نفر دیگر از کارگران به زندانی های دیگر اضافه شوند.
به این اعتصاب بپیوندید و تهران را فردا تعطیل کنید.

http://javanx.blogsky.com/?PostID=136

Thursday, January 26, 2006

وبلاگ نیاک اخمد سیف

بیکاری کم بود ...وعده بدهکاری هم می دهد!

آقای جاسبی در سنندج از حذف کنگوردانشگاه آزاد خبر داد و اعلام کرد که « هدف هموار كردن راه ورود جوانان عزیز كشورمان به دانشگاه ها» ست که اتفاقا هدف بسیار محترمی است. در دنباله این فرمایشات خویش ادامه دادند که « شهریه دانشگاه آزاد اسلامی یك چهارم دانشگاه های دولتی است ولی همین میزان نیز فشار مالی زیادی به خانواده ها وارد می كند.» این هم خوب است که بالاخره ایشان هم دریافته اند که این شهریه ها فشارمالی زیادی به خانواده ها وارد می کند. ولی راه حل ایشان خیلی جالب است. به ادعای ایشان، « در همه جای دنیا، دانشگاه های غیر دولتی بخشی از بودجه خود را از دولت می گیرند كه این مسئله در كشور ما می تواند در قالب وام های دراز مدت توسط دولت حل شود و دانشجویان می توانند پس از فراغت از تحصیل وام دریافتی را بازپرداخت كنند»
این هم بد فکری نیست. ولی این تکه از فرمایشات ایشان را من یکی دیگر نمی فهمم. جاسبی معتقد است که « گره زدن تحصیلات عالی با اشتغال اشتباه بزرگی است». این جا را من یکی خوب نمی فهمم ولی اجازه بدهید به زبان معمولی به فارسی بنویسم: فارغ التحصیل شدن از دانشگاه آزاد به این معنا نیست که شما کاری هم گیرتان می آید! ولی چند تا سئوال، اگر قرار است تحصیلات عالی به اشتغال گره نخوردپس، انگیزه جوانان برای رفتن به دانشگاه چیست؟ البته، بعید نیست این را به این خاطر گفته باشد که برخلاف تمام تبلیغاتی که می شود بیکاری درایران، اگر تاکنون درنیامده باشد دارد به شکل بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاهی در می آید. این هم خود بخود لابد مسئله ای نیست ولی ممکن است آقای جاسبی برای خانواده ها توضیح بدهند که اگر تحصیلات را به اشتغال گره نزنیم، این دانشجویان مقروض وامها را باید با چه منبع درآمدی بپردازند؟
ظاهرا بیکاری کم بود، آقای جاسبی وعده بدهکاری هم می دهد

http://niaak.blogspot.com/2006/01/blog-post_26.html

Wednesday, January 25, 2006

وبلاگ بادبان

م. آزاد

......................................................

تنها انسان نیست
تنها انسان گريان نيست
من ديده ام پرندگان را
من برگ و باد و باران را
گريان ديده ام
تنها انسان گريان نيست
تنها انسان نيست كه مي سرايد
من سرودها از سنگ
نغمه ها از گياهان شنيده ام
من خود شنيده ام سرودي از باد و برگ
تنها انسان سرود خوان نيست
تنها انسان نيست كه دوست مي دارد
دريا و بادبان
خورشيد و كشتزاران يكسر
عاشقانند
تنها انسان تنهايي بزرگست
انسان مرگ راي
انديشه هاي مرگش ويرانگر

م . آزاد
...............................................

خاكسپاري پيكر محمود مشرف آزاد تهراني (م. آزاد) شاعر صاحب نام ايراني با وجود كسب تمام مجوزهاي مراسم خاكسپاري و تدفين پيكر اين شاعر بعلت مخالفت فرماندار كرج كه گفته بود به دليل شاعر بودن م. آزاد، خاكسپاري او در امامزاده طاهر در كنار مزار ديگر نويسندگان و شاعران ايراني منوط به انجام هماهنگي هاي لازم با دولت است، به مدت چهار ساعت بر روي زمين ماند و عاقبت او را در قبري كه مي گويند پيش‌تر براي پيكر منوچهر آتشي در نظر گرفته شده بود، به‌خاك سپردند .
رادیو تلویزیون آخوندی در زمینه درگذشت م.آزاد اطلاع‌رساني نكرده بود. اين شاعر فقيد يكي از چهره‌هاي ماندگار شعر فارسي
خواهد ماند. یادش گرامی باد
........................................................

چهره ها
هفت
این چهره‌ی سیاه خیابانها ،میخانه‌ها و تاریکیهای نیمه شب،
در کوچه‌های روشن می‌میرد ،
این کشور بزرگ که نام هزار شهرش تنهایی‌ست
در کوچه‌های روشن فریاد می‌زند:
گویی پرنده‌یی‌ست که نامش را از یاد برده‌اند
این سایه بزرگ
در کوچه‌های آتش
اندوهگین‌ترین گیاهان را بر پیشخوان سبز گذرگاه دیده است

م آزاد
...................................................

زندگينامه خودنوشت م.آزاد:

روز 18 آذر سال 1312 در اين برهوت فقر فرهنگي به دنيا آمدم . خوشبختانه پدرم اهل موسيقي بود و شعر . شوق كتاب خواندن را هم او در من برانگيخت . دوره نوجواني و جواني‌ام هنرمان بود باجنبش بزرگ ملي كردن نفت ، كه به زندگي نسل جوان آن روزگار ، عشق و آرماني فراتر از انگيزه‌هاي كوچك فردي مي‌داد، و من كه اهل فعاليت بي‌واسطه سياسي نبودم ، به فعاليت فرهنگي گرايش پيدا كردم و اولين نقدهاي ادبي‌ام ـ به همراه چند شعر ـ در يك نشريه دانش‌آموزي به چاپ رسيد .
با كودتاي 28 مرداد 1342 (( آب‌ها از آسياب افتاد )) و هر كسي به گوشه‌اي پناه برد و من در همان سال در كنكور ادبيات دانشسراي عالي تهران پذيرفته شدم .
سال 1334 دفتر شعر (( ديار شب )) را با يادداشتي از احمد شاملو در 300 نسخه چاپ كردم ، كه مدت‌ها از انتشارش پشيمان بودم ، چرا كه تجربه‌اي تازه در شعر در اين دفتر نيامده بود .
از 1334 تا 1336 با شاملو در انتشار (( با مشار كوچولو )) همكار بودم ، و اين همكاري براي من فرصتي بود مغتنم .
سال 1336 براي انجام خدمت معلمي به آبادان رفتم . اين سال‌ها فرصتي بود كه به تجربه‌هاي شعري‌ام ساماني بدهم مجموعه ” آيينه‌ها تهي‌است” حاصل اين تجربه كاري است. از 1340 به بعد با زنده ياد سيروس طاهباز در انتشار فصل‌نامه آرش همكاري دائمي داشتم . آرش در دهه پر تحرك چهل نقش سازنده‌اي داشت .
در همين ايام مامور خدمت در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان شدم و از آن به بعد ، به طور حرفه‌اي به ادبيات كودكان پرداختم

وبلاگ بامداد


دزيره

ديروزيكي ازدوستان واژه سازداستان پرخنده اي را براي مان تعريف كرد كه دراين وانفساي خنده بدنيست بشنويد.اين دوست واژه سازما مي گفت يكي از دوستان اش كه زني از اهالي فرانسه اختياركرده بوده است پس از سال ها براي بچه دارشدن به ميهن آريايي اسلامي بازمي گرددتاتوليد مثل را درسرزمين پدري خودش انجام دهند.خلاصه پس از نه ماه ونه روزونه ساعت ونه ثانيه ونه ميكروثانيه اوسا كريم دختري كاكل زري نصيب شان مي كند.فرزند هم كه به دنيا بيايد بايد براي اش نامي برگزيد.مادربچه گفت "حالا كه بچه دروطن تو به دنيا آمده است نام اش بايد فرانسوي باشد".فوري هم نام فرانسوي دزيره را پيشنهادكرد.مردهم هرچه گفت كه درميهن آريايي اسلامي نمي گذارند نام خارجكي برفرزندت بگذاري به خرج زن نرفت كه نرفت.مردناچاركفش وكلاه كرد ورفت اداره ي ثبت احوال. همان جوركه حدس مي زد حاج آقاي اداره ي ثبت به شدت(به قول صداوسيمايي ها) مخالفت كرد.مرددست ازپا درازتر به خانه برگشت وبه زن گفت "ديدي گفتم نمي شود".پدرمرد يا همان پدرشوهرزن غم زدگي عروس فرنگي اش را كه ديدگفت "غلط كرده اند".فوري كفش وكلاه كردوسرراه هم از قنادي محل دوجعبه شيريني گرفت.رفت سراغ حاج آقا.به تمام باشندگان ثبت احوال شيريني داد.كلي هم بابت نوه دارشدن ابرازشادماني كرد.حاج آقا هم كه شيريني مبسوطي خورده بود.پرسيدچه نامي مي خواهد براي نوه اش انتخاب كند.پدربزرگ هم نه برداشت ونه گذاشت فوري گفت"دزيره"( بروزن سميه).حاج آقا هاج وواج گفت كه تا حالا چنين نامي نشنيده بوده است.پدربزرگ هم مي گويد چه طورنشنيده بودي يكي از كنيزهاي حضرت فاطمه است.حاج آقا هم كه كلي از ناداني خوددمغ شده بودمي پرسد چه جوري مي نويسند.پدربزرگ هم راهنمايي مي كند: دال ذال، ره زه ،يه،ره زه، هه

http://bamdad.blogspot.com/2006/01/blog-post_24.html

Monday, January 23, 2006

وبلاگ پنجره التهاب / آرش سیگارچی

سلام. گویا حتما باید این یکسال سپری می شد تا حکم من هم در دادگاه تجدیدنظر به سرانجام برسد.اواخر هفته گذشته به رشت رفتم تا از وضع پرونده ام که در دادگاه تجدید نظر استان گیلان مطروح است مطلع شوم که خبر دادند حکم من صادر شده است :

محکومیت آرش سیگارچی به 3 سال کاهش بافت

- دادگاه تجدید نظر محکومیت «آرش سیگارچی» ، روزنامه نگار و وبلاگ نویس را از 14 سال به 3 سال کاهش داد.

وی با تایید این موضوع گفت : ابتدای هفته به دادگاه مراجعه کردم که به من اعلام شد حکم شعبه اول دادگاه تجدیدنظر در مورد پرونده صادر شده است. وی از اظهار نظر بیشتر در مورد پرونده اش خودداری کرد.

بهمن ماه سال گذشته ، شعبه سوم دادگاه انفلاب استان گبلان ، «آرش سیگارچی» ، سردبیر روزنامه گیلان امروز را به 14 سال زندان محکوم کرده بود. اتهامات وی توسط این دادگاه «همکاری با دولت متخاصم آمریکا از طریق مصاحبه با رادیو فردا» ، «توهین به رهبری» ، «تحریک مردم به قصد برهم زدن امنیت کشور» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران» اعلام شده بود.

«سیگارچی» پس از 60 روز بازداشت با وثیقه 1 میلیارد ریالی آزاد شد و پس از آن به همراه وکلایش در دادگاه تجدیدنظر حضور یافت. این دادگاه در نهایت هفته گذشته با صدور رای ، سیگارچی را از اتهام «همکاری با دولت متخاصم» و «تحریک مردم به قصد برهم زدن امنیت کشور» تبرئه نمود تا به ترتیب 10 و یک سال از محکومیت وی کاسته شود. این دادگاه همچنین دو اتهام
دیگر آرش سیگارچی (توهین به رهبری و فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران) را تایید کرد تا وی مجموعا به سه سال زندان محکوم گردد.

آرش سیگارچی ، 27 ساله ، سردبیر سابق روزنامه گیلان امروز و نویسنده وبلاگ پنجره التهاب استwww.sigarchi.com

نمی دانم خوشحال باشم یا ناراحت. از یکسو آن حکم 14 ساله که به نظرم اساس و بنیانی نداشت نقص شده و از سویی بنابر این حکم باید به 3 سال زندان بروم.

امیدوارم بتوانم با استیناف به دیوان عالی کشور ، این سه سال را هم به خیر بگذرانم ..... برایم دعا کنید

http://www.sigarchi.com/blog/?id=1003328

وبلاگ زن ایرانی

امروز تحلیلهای یک عده رو می خوندم و واقعا متاسف شدم... نه از اینکه مجبوریم ایرانی بودن همدیگر رو یدک بکشیم بلکه به این خاطر که این افراد قشر محقق ما هستند و در زمینه کاری خودشون خیلی هم خوب می نویسند... نو جوان هم نیستند که بگیم فعالیت هورمونهاشون دچار کم سویی کرده اشون... ولی... متاسفانه تحلیلهای کج و کوله اشون درد آور هست... چون می بینی و می دونی که این افراد در واقع بلندگوی جامعه تحصیلکرده ایرانیند!! اگر آمریکا بد هست... یا سیاستهاشون اینقدر بد هست ... پس چرا خودتون رو شکنجه می دین و تو این مملکت زندگی می کنین یا خودتون رو برای اومدن به این جای دهشتناک حلق آویز می کنین؟ من از روی تجربه شخصی خودم که محدود به فرودگاه تهران-تورنتو، تهران-لندن و یا تهران-ال ای ایکس نبوده... و بیست و هشت کشور را در نوردیده ام و سه چهار کشور زندگی چندین و چند ساله کردم که همراه با دیگ و اجاق گاز و بشقاب بوده... مدرسه رفته ام و یا کار کرده ام...... سیاستها و نحوه عملکرد مردم و دولت اون ممالک روهم دیدم و خدا رو شکر که به چند زبون تکلم می کنم و ترجمه شده نمی شنوم و نمی خونم و نتیجه گیری نمی کنم ... و سعی می کنم عقلم بغل قوزک پام نباشه... یعنی از روی تجربیات و دیده های شخصی خودم در حال حاضر به این باور رسیده ام که... آمریکا بهترین سیستم و نظامی رو داره که تا حالا یک جامعه مدرن بهش دست یافته... حالا سیاستمدارای آمریکایی می خوان چپ باشن ...راست باشن... رادیکال یا محافظه کار... زن باز یا ماری جوانا کشیده! و بله هیچ نظام و دولتی بی نقص نیست ولی اینکه چقدر نقص نظام یا دولت در سرنوشت مردم تحت حکومت اون دولت یا زندگی و اقتصاد دنیا تاثیر بگذاره مهم هست! از دید من... فرد ایرانیی که سیاست داخلی و خارجی آمریکا رو تحلیل می کنه... رابطه بین دولت آمریکا با رژیم ضد حقوق بشر و حاکم بر مردم ایران را تشویق می کنه، از تصمیم گیریهای جمهوری اسلامی در رابطه با داشتن بمب اتم یعنی... ایران اتمی تحت سلطه یک رژیم آدمکش رو... حمایت می کنه و بوش رو با احمدی نژاد و اعدامهای افراد سیاسی و یا اقلیتهای کرد و بهایی ایران رو با اعدامهای آدمکشان درآمریکا مقایسه می کنه... و... با همه این احوال... در آمریکا زندگی می کنه و از امکانات اینجا استفاده می کنه... سوال برانگیز هست.

http://zaneirani.blogspot.com/2006_01_01_zaneirani_archive.html#113803521126737175

Sunday, January 22, 2006

وبلاگ زیتون ( مرکزفرماندهی زیتونستان)

نصویر هوائی فرارگاه زمستونی زیتونستان
پایگاه چریکی زیتونکستان

وبلاگ دختر آفتاب

مردی همراه با پسرش در جنگلی می رفتند. ناگهان پسر زمین خورد و درد شدیدی احساس کرد. او فریاد کشید آآآآآه. در حالی که تعجب کرده بود صدایی از کوه شنید آآآآه. با کنجکاوی فریاد زد "تو که هستی؟" اما تنها جوابی که شنید این بود " تو که هستی؟". این او را عصبانی کرد و داد زد "تو ترسویی" و صدا جواب داد "تو ترسویی". به پدرش نگاه کرد و پرسید "پدر، چه اتفاقی دارد می افتد ؟" پدر فریاد زد "من تو را تحسین می کنم" صدا پاسخ داد "من تو را تحسین می کنم" پدر فریاد کشید "تو شگفت انگیزی" و آن آوا پاسخ داد "تو شگفت انگیزی" پسرک متعجب بود اما هنوز نفهمیده بود چه خبر است. بعد پدر توضیح داد مردم این پدیده را پژواک می نامند. اما در حقیقت این زندگی است. زندگی هر چه را که بدهی به تو بر میگرداند! زندگی آیینه اعمال و کارهای توست. اگر عشق بیشتری می خواهی عشق بیشتری بده. اگر مهربانی بیشتری می خواهی بیشتر مهربان باش. اگر می خواهی مردم نسبت به تو صبور و مؤدب باشند صبر وادب داشته باش. این قانون طبیعت در هر جنبه از زندگی ما اعمال می شود. زندگی هر چه که بدهی به تو بر می گرداند زندگی تو حاصل یک تصادف نیست بلکه آیینه ای است از کارهای خود.

پ.ن: چقدر دلم ميخواست درد پا رو بهانه كنم و خودمو لوس كنم...ولي حيف كه.... شايد حيف كه بلد نيستم.
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.يا حق

http://2khtaraftab.blogspot.com/2006/01/blog-post_14.html

Saturday, January 21, 2006

وبلاگ دختری از ایران

از امروز اعتماد ملي ميفروشند...
روزنامه اعتماد ملی هم منتشر شد امیدوارم از اعتماد ملی خوب استفاده کنند!!!!!!(این جمله ام پر است از ایهامات) از این به بعد دیگه شرق به اعتماد ملی پیوست البته برای من!

http://mahroo5981.blogfa.com/post-70.aspx

وبلاگ زن ایرانی ( با آرایش و تجهیزات جدید برای ادامه مبارزه)

Friday, January 20, 2006

وبلاگ آق بهمن

۱.
دوستانم از تحريم و جنگ می‌گويند. نگرانند.
من از جشنواره و بارسلونا و داستان کوتاه می‌گویم. معما هم طرح می‌کنم.
من بی‌رگم؟ من نفهمم؟ من چی‌ام؟

۲.
ما يک بار حرف‌مان را زديم. مردم نشنيدند. نه که شنيدند و قبول نکردند. اصلاً نشنيدند. ما توی گوش هم داد می‌زديم.
الان هم نمی‌توانیم حرف‌مان را بزنيم. البته دوباره می‌توانيم توی گوش هم داد بزنيم. ولی اويی که فکر می‌کند «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست» و «خارجیا دارن به ما زور می‌گن» آق‌بهمن نمی‌خواند. شايد شرق بخواند. ولی در شرق که اجازه ندارم حرف بزنم. حتی يک کلمه.

۳.
در طرف قدرت اين بازی بازی ما نيست. ما هيچ‌کاره‌ايم. در دولت خودمان که هيچ آشنايی نداريم که حتی بهش غر بزنيم. آن طرف هم برای ما تره خرد نمی‌کند. چون می‌گوید قبول شما خوب. شما صلح‌طلب. ولی دولت‌تان دیوانه است و دنبال بمب. می‌‌گویید چه کارش کنیم؟
در افکار عمومی هم دست ما بسته است. آنها که من را می‌‌شنوند مثل من فکر می‌کنند و راهی هم نمی‌شناسم که صدایم را به آنهایی که مثل من فکر نمی‌کنند برسانم.

۴.
پس من حرف نمی‌زنم. نه اعصاب خودم را خرد می‌کنم نه مال شما را.
واقعاً ترجیح می‌دهم این روزها به جشنواره و بارسلونا فکر کنم. کتاب بخوانم و فیلم ببینم. با کارم حال کنم. پول جمع کنم که برای جام‌جهانی بروم آلمان (و فکر نکنم که اصلاً کی گفته تیمم را به جام جهانی راه می‌دهند؟ کی گفته که آن موقع هواپیمایی از ایران به آلمان می‌رود؟ کی گفته ...؟)

۵.
قبول کردم که آدم بی‌مسئولیتی نیستم؟

http://bahmanagha.blogspot.com/2006/01/blog-post_19.html

وبلاگ نیاک احمد سیف

سایت آفتاب، که یکی از نوشته های من در باره سیاست اقتصادی آقای احمدی نژاد را بازتولید کرده است، قبل ازپاراگراف آخر، این عبارت را از خود افزوده است:

این اقتصاد دان در پایان با لحنی تهدید آمیز نوشته است


این است آن عبارتی که من نوشته بودم:
«آقای رئيس جمهور، من کاری به باورهای مذهبی شما ندارم که رسيدن به اين اهداف را وظيفه «شرعي» خود دانسته ايد، ولی ما از شما در همين دنيا حساب خواهيم خواست»

من نمی دانم در کجای دنیا، این که کسی به یک سیاستمدار بگوید که ما از شما، حساب خواهیم خواست، این اسمش « تهدید» است! تهدید به چی!
همین نکته آفتاب، چه ها که نمی گوید !

http://niaak.blogspot.com/2006/01/blog-post_20.html

وبلاگ يادداشت‌های نيک‌آهنگ کوثر

یادداشت دکتر محمد ملکی در مورد موسوی خوئینی‌ها - ادوار نیوز
راستی، چرا اصلاح‌طلبان حکومتی از آگاه شدن مردم از دارایی‌های خوئینی‌ها و عملکرد او در دهه شصت ناراحت می‌شوند؟

http://nikahang.blogspot.com/2006/01/blog-post_113775965795879554.html

دانستن، حق مردم است. پس لطفا به طور کامل آقای موسوی خوئینی‌ها را معرفی کنید
http://nikahang.blogspot.com/2006/01/blog-post_113777268392842304.html

وبلاگ من آخرین ترانه ی بارانم

نخستین نوشتار درابتدای دومین سال................سهیک

نه............مرگ است این که درخلعت قد یسان
برشط باورمردم......پاروکشیده است
آوازهای سیزچکاوک نیست
این زوزه پوزه تازیهاست
کزفصل کتاب سوزان
وزسرزمین چپاول وتاراج می آیند......
خلیفه! خلیفه!.....چشم وچراغ توروشن
اسلا ف لاف تو اینک درردایی ازخرقه وتزویر
بامشتی ازاستدلال های...........لال!!....................(میرفطرس ۱۹۷۹)

واین هنگام سالی سپری شد و برگی ازدفترآخرین ترانه ی باران ورق خورد.
سهیک نوآموزدراین یکسال ازدوستانش بسیارآموخت وبردانش اندک خود افزود.
باعقل وفهم ودانش دادسخن توان داد..........چون جمع شدمعانی گوی بیان توان زد
قدخمیده ما سهلت نماید اما......برقلب دشمنان تیرازاین کمان توان زد.

دنیای شگفتی است....ازپشت قابی وکلیدی و اشاره انگشتی می توان خودرامنتشر ومعنی کرد
می توان خودرانوشت بمانند یک داستان بلند..........دنیای مجازی دنیای بی مرزواژه هاست.
دراین دنیای سیم ها واشاره ها ودکمه ها
می توان دوستان وفادارپیداکردودرس های ماندگارآموخت.
می توان عاشق شد وعشق ورزید.....می توان دوستت دارم ها را بی بهانه هد یه نمود
می توان با دریادلی زمزمه های شکوه آمیزرافریادکرد.

می توان خودرا بی پیرایه و نقاب....صاف وشفاف...مانندزلالی آیینه وآب خودرا منعکس کرد
....ولی افسوس و اندوه و دریغا که لال وشان وخشونت سالاران این ورق های کوچک دلتنگ را نیزتاب تحمل نمی آورند...میگیرند و می بندند و مسدودمی کنند...

اما جه تلاش بی سرانجامی....
کسانی که امروزه چشمان خودرا برپایه واقعیت های انتقال پرشتاب دانش وآگاهی می بندند!
می خواهند با باوره ها ونگاره های قرنهای ماقبل خردپیشگی! بردنیای نواندیشی وزایش فکری امروز حکم رانده وبرانسانهای رها شده ازخواب قرون دستوردهند که>> چه بخورید و چه بپوشید وچه بخوانید وچگونه فکرکنید!!

واین چنین است حال ما وروزگارما......همه دل تنگ و ناشاد.....همه درپیچ وخم های دشوارزندگی گرفتار
ولی فراموش نکنیم که ماراافسرده وخموش وبی تلاش و درخودفرورفته وناامید می خواهند
پس بیشترخودراباورکنیم وبا تراوش های سرشارازاحساس وشوق وشوربرسیاهی شب نوری بیافکنیم حتی به کم سوئی نوریک شمع......!

....که جوانان پرشکایت امروزسازتدگان روشن فرداها هستند.
فرداهای آزادی ورهایی....فرداهای بی تردید تقسیم نان ومهلت وخنده وشادی ورفاه بین همگان.
هرچه تبرزدی به من......................زخم نشد جوانه شد...........
هرچه تو خط زدی مرا..............محو نشد ترانه شد..
بایاد وبه امیدرهایی همه اسیران راه آزادی اندیشه و بیان...
عبدالفتاح سلطانی-ناصرزرافشان-سیامک پورزند-منصوراصانلو-پیمان پیران-حشمت طبرزدی- احمدباطبی -منوچهرمحمدی-اکبرمحمدی- امیرحشمت ساران-ارژنگ داوودی- بهروزجاویدتهرانی -اسدشقاقی- یاسرمحمدی- حجت زمانی- مصطفی جوکار-ولی فیض مهدوی-مهردادلهراسبی-سعیدماسوری -فرزادحمیدی و ده ها زندانی ناشناس واهل اندیشه ورزی دیگر......

http://www.tabar.blogsky.com/?PostID=259

Thursday, January 19, 2006

وبلاگ امشا سپندان

خیر است انشاالله!

راننده تاکسی پیچ رادیو را می چرخاند، اخبار شروع شده است. بحث پرونده هسته ای ایران...راننده تاکسی دستمال یزدی را بر می دارد، آیینه بغل را پاک می کند، غرولند کنان می گوید با این حماقت های این ها جنگ رو شاخشه. عجب گیری کردیم خدا...مرد حدودا پنجاه سالی دارد...روی صندلی جلو کنار راننده نشسته است...سری به افسوس تکان می دهد و می گوید مملکت را دودستی انداخته اند در سراشیبی سقوط، با این وضعیت حتمن جنگ میشه...راننده می گوید هنوز از بدبختی های جنگ قبلی راحت نشده یک جنگ دیگه، خدایا عجب ملت بدبختی هستیم ما. دخترک که کنار من نشسته است، که هم سن وسال من است، که دانشجو است رو به دوستش که او هم هم سن و سال من است و دانشجو می کند، لبخند زنان می گوید: وای! فکرشو بکن جنگ بشه...خیلی باحال میشه ها!نه؟ هممون دوست پسر آمریکایی پیدا می کنیم. ایول!

وبلاگ تقويم تبعيد

در این چند ماه اخیر بحث پیرامون مشروعیت یا مقبولیت رای مردم بین مسئولین نظام بسیار حاد شده و هر گروه سعی میکند تا با تفسیر به
رای خود از صحبتهای خمینی ، صحت گفتار خود را به اثبات رساند.
سئوال من از آقایان این است :
مگر ایران ارث پدری خمینی بوده که برای سنجش میزان مشروعیت و مقبولیت نظرات مردم ، میبایست سخنان خمینی آنرا تائید نماید .
ایران متعلق به مردم ایران زمین است .
......................
نکته دیگر ، فرمایش "رفسن جانی" ا ست که :
روحانیت همیشه سپر بلای مردم بوده !
تا آنجا که من به یاد دارم ، تنها بلای مردم ، روحانیت بوده و هست .

http://farhadheyrani.blogfa.com/post-120.aspx

وبلاگ نسل جديد

اگر احضار شونده
بدون عذر موجه در وقت حاضر نشود
برگ جلب فرستاده خواهد شد

روز گذشته خواهرم اين احضاریه را براي من ایمیل كرد. درست زمانی خانواده ام از اين موضوع با خبر شدند كه پدرم در بیمارستان بوعلی به خاطر ناراحتی قلبی بستری شده بود. در حالي كه هنوز ناراحتی مغز و اعصاب مادرم كه در اثر شوك هاي وارد شده از اخبار بازداشت و شکنجه من در سالهای گذشته نشات گرفته و نقطه آغازین اش از ربايش من توسط اطلاعات بعد از وقايع كوي دانشگاه بود، روز به روز تشدید مي شود حال با ناراحتی قلبی پدرم مواجه مي شوم. مطمئنا اين اتفاقات آثار مخرب اي بر روي تمام اعضاي خانواده دارد.
(1) تاریخ جلسه دادگاه انقلاب 5 اسفند ذکر شده است. نکته جالب توجه عدم ذکر اتهام و دليل احضار است. معمولا در احضاریه هاي قبلی جايی براي درج اتهام وجود داشت اما در برگه هاي جدید جايی براي درج اتهام و دلایل احضار وجود ندارد. اين دیگر اشتباه چاپی نيست و بیانگر عدم اعتقاد دستگاه قضائي به حقوق انسانها ست. اصولا هر كسي حق دارد دلایل احضار خود را بداند و تشریفات قانونی در مورد او رعایت شود. اما من شخصا كه بیش از 10 پرونده قضائي داشتم رعایت قانون در ايران را يك امر صوری دیدم تا اينكه بخواهند در عمل به آن پایبند باشند. بخشنامه رئیس قوه قضائيه از بدو ریاست وي تا به حال رقم قابل توجّهی داشته است. ایشان حتی بازداشت در سلول هاي انفرادی را منع مي كند چه برسد به بازداشت هاي بي رويه و غير قانونی و شکنجه كه در اکثر بخشنامه ها به اين موارد اشاره كرده است.(2)

در ايران اين تفکر محافل قدرت و ايدئولوژي هاست كه تعيين کننده است و نه قانون آئین دادرسی يا قوانین حقوق بشري كه ايران متعهد به اجرای آن است. صرفا صدور بخشنامه از سوي رئیس قوه قضائيه خطاب به ظابطان قضائي ، قضات و بازجویان به منظور رعایت قانون اقدامی مثبت تلقی نمي شود مگر اينكه در عمل نتایج آن قابل لمس باشد. آيا غير از اين است كه قوه قضائيه بارها احکام ظالمانه اي براي زندانيان سياسي و نيز غير سياسي صادر كرده و يا به بازجویان اجازه شکنجه زندانيان را داده است. وقتي دادرس شعبه 26 دادگاه انقلاب در زندان 59 سپاه با مشت به پشت سر من مي کوبد يعني قانون بي قانون.

متاسفانه عدم پایبندی به قانون و اعلامیه جهانی حقوق بشر از سوي دولت هايي كه تعهد به رعایت آن داده اند كم نيست و در اکثر دولت ها و حکومت هاي استبدادی نمونه هاي زيادي دیده مي شود. متاسفانه در اولين اعلامیه حقوق بشر و شهروندی در 1789 در فرانسه نيز ابهاماتی وجود دارد و همين موجب مي شود دو سال بعد در قانون اساسی فرانسه شهروندان به فعال و غير فعال تقسیم شوند.
سخن را کوتاه مي کنم چون قصد نوشتن مقاله ندارم. تنها به ذکر این نکته بسنده کنم که در پایان احضاریه آمده است، اگر احضار شونده بدون عذر موجه در وقت حاضر نشود برگ جلب فرستاده خواهد شد.

پی نوشت ها:
۱- تا به حال سعی کرده بودم در باب ناراحتی های خانوده سخنی نگویم اما امروز ناگزیر شدم.
۲- برای نمونه نگاه کنید به پرسشهای دانشجویان از شاهرودی

http://zarezadeh.blogfa.com/post-12.aspx

Wednesday, January 18, 2006

وبلاگ فرشاد امیر ابراهیمی

روایت قتل
زنده یاد پیروز دوانی
اینجا بشنوید
(برای دانلود شدن کمی باید صبر کنید )

http://www.farshadebrahimi.blogsky.com/

Monday, January 16, 2006

وبلاگ يک گيله مرد

با سلام ...
آلبوم برلین ۲۰۰۶ افتتاح شد!

برای مشاهده آلبوم با موشواره روی عکس بالا فشار دهید!

وبلاگ فرنگوپولیس

دیو چو بیرون رود...

بیست و هفت سال پیش، در چنین روزی خاله ام با پیکان صورتی اش--که آن رنگ ماشین را این روزها فقط باربی سوار می شود-- بوق بوق کنان جلوی خانه مان ایستاد و من و خواهرم دوان دوان به سوی پنجره آشپزخانه رفتیم و از بالا او را که با خنده به ما علامت می داد که پایین برویم نگاه کردیم. مادرم هم آمد که ببیند چه شده. خاله ام با فریاد شادی از ماشین بیرون پرید و رقصان گفت: "فریده باجی... شاه رفت!!!!" مادرم با افسوس سرش را تکانی داد و گفت: "بسه... خجالت بکشید. جعمش کنید.... " بعد با لحنی سرزنش بار به خاله ام گفت: " بیا بالا چایی بخوریم! "

من ده ساله و خواهرم که از من پنج سال بزرگتر است و هرچه کتاب صمد بهرنگی و علی اشرف درویشیان داشتم را او به من داده بود که بخوانم، با شادی پایین و بالا پریدیم و به همراه خاله ام به مادرم اصرار کردیم که سوار ماشین شود و به خیل مردم که جشن گرفته بودند بپیوندیم. مادرم هم به زور سوار ماشین شد و به خاله ام که روزنامه اطلاعات با حروف درشت "شاه رفت" را به برف پاک کن های ماشینش بسته بود گفت: "سفه سن والله...آخه که چی؟"

بوق زنان، انگار که می رفتیم دنبال عروس، رفتیم دنبال خدابیامرز مادر بزرگم که بدتر از مادرم به شاه وفادار بود و عشوه ترکی اش ده برابر. او را هم به زور قلقلک سوار ماشین کردیم و من و خواهرم حالا نرقص و کی برقص و خاله گرامی هم حالا بوق نزن ، کی بزن و مادر و مادر بزرگم هم حالا غر نزن کی بزن. آنروز در ترافیک آدمهای رقصان و ماشین های بوقان غرق شدیم و کلی گل دادیم و گل گرفتیم (می گم نکند همین است من فمینیست شدم... یادم نمی آید پسرخاله هایم و پدرم و شوهرخاله ام را چرا نبردیم!)

خواهرم را کمتر از دو سال بعد از آن روز شاد، از خوارزمی دختران به دلیل "خط دار" بودن اخراج کردند و خاله ام هم که دبیر ریاضی یک دبیرستان بود را به جرم "طاغوتی" بودن پاکسازی کردند. من را هم دو سال بعد به دلیل اینکه سعی داشتم در کلاس دینی با کتاب داروین (!!!) ثابت کنم که خدا وجود ندارد، به جرم ایجاد آشوب در کلاس درس اخراج کردند. اما خوشبختانه، زن دایی سابق که در آن دبیرستان معلم بود پادرمیانی کرد و با کوبیدن مهری همیشه قرمز در پرونده ام از من قول گرفتند که دیگر غلط های زیادی نکنم و "پیشگام بازی" را کنار بگذارم و درسم را بخوانم. من هم که دیگر راهی برای اعتراض نداشتم، در زیر ضدهوایی ها و در حین گوش دادن به آژیرهای از همه رنگ، عکسهای سیلوستر استالون و مایکل جکسون با کیفیت کم را می خریدم و با آهنگ "فوت لوز" می رقصیدم و به دلیل سوسول شدن مفرط، پس از اتمام جنگ به دیار کفر راهی شدم

.بقیه اش هم که تعریف ندارد!

http://farangeopolis.blogspot.com/2006/01/blog-post_16.html

Sunday, January 15, 2006

وبلاگ هزار و هشتصد و هفت

عصیان

آدمها چه تنهایند در این دنیای در به در! نمی دانم که در ذهنت چیست و به چه چیزهای به اندیشه نیامده ای فکر می کنی که چنان گِره خورده ای در خودت! بودا راست می گفت: زندگی رنج است، مرگ رنج است، دیدن آنکس که دوستش نداری رنج است، و ندیدن آنکه دوستش داری نیز رنج است.

چشمانت را لحظه ای ببند عزیز! به درونت بنگر که چه غوغایی است آنجا! باد در جنگلهای آنطرف دنیا ترانه می خواند اما چون نمی بینی اش، وجود ندارد! پنداری است که در وجودش شک داری! البته این تردید تا به ابد خواهد ماند، شک کرده ام! بگذار این تردید با کلمات زیبایی که می آفرینی معلق شود در فضا! دنیا مال توست، مال خود خودت، تو هستی و نفس می کشی، عاشق می شوی ، عصیانگری، اصلن هستی ات را بر پایه ی عصیان بنا نهاده ای، چون که نمی پذیری پس هستی، هیچ قانون و مذهب و اندیشه ای نیست که تو را از راهت باز دارد، حتی خدا هم ناتوان است در مقابل ِ عصیانگری وجودت! راه متعلق به توست! تو محوری! اینرا فراموش نکن! تا وقتی که عصیانگر نباشی به کسی هم نمی تواتی یاری رسانی!

بخند عزیز! همه ی لبخندها از آن ِ توست! فقط بخند!

Saturday, January 14, 2006

وبلاگ فرشاد امیر ابراهیمی

تا زنده ام رزمنده ام !

تهدیدات جمهوری اسلامی نه برای من تازگی دارد و نه عجیب ! تازگی ندارد چون الان دیر سالی است که با آنها از زمانی که اعتراض خود را فریاد زده ام خو گرفته والان مدتهاست که تابوت خود را بر دوش دارم ، و عجیب نیست چون نیک می دانم که دست بر روی اعصاب آنها گذاشته ام .
یورش اخیرشان هم به محل اقامتم در آنکارا که هم اسناد و مدارکم را برده اند و هم دستگاههای شنودشان را که ظاهرا از مدتی قبل تر در آنجا کار گذاشته بودند ، نه بخاطر فاز جدید افشاگری هایم است و نه بخاطر حضورم در بخش خبری تلویزیون ترکیه که البته همه این موارد هم میتواند جری ترشان کرده باشد .
اما با تمام این تفاسیر بیشتر گمان دارم همچنانکه درگذشته نیزبرایم پیام فرستاده بودند ٬ خواسته اند تا مجددا اثبات ویادآوری کنند که گفته بودیم ما همه جا هستیم !چراکه اینبار نیز که به همت جمعی از خانواده های جان باختگان تیمهای تروریستی محفل حکومتی هاشمی – فلاحیان – امامی در خارج ازکشور قرار بر اقامه دعوی از سوی این خانواده ها و شهادت من شده است مصمم شده اند تا باز در اقدامی دیگربه زعم خوشان زهر چشمی بگیرند ! تا شاید بتوانند مانع از این عمل که می تواند آنها را در فلج روانی دیگری گرفتار کند بشوند .
اما حضرات یک نکته را فراموش کرده اند : از زمانی که در سن سیزده سالگی با دست بردن در شناسنامه ام برای دفاع از آب و خاک ومیهنم راهی مبارزه با دیکتاتوری صدام شدم ، تا الان که در جبهه مبارزه با دیکتاتوری خامنه ای هستم بر عهدی که با خود و خدای خود بسته که همانا دفاع از میهنم و رسواتر نمودن چهره رسوای نظام ولایت فقیه است پابرجایم و تا زنده ام رزمنده خواهم ماند .
در همین جا از تمام روزنامه نگاران، فعالان سیاسی ، دانشجویان آگاه و اساتید گرانقدر که بر من لطف نموده و با صدور نامه سرگشاده به محفل تهدید و ترور در محکوم نمودن اقدامات اخیر تروریستی جمهوری اسلامی در خارج از کشور سعی در عقیم ماندن اهداف سخیف اصحاب ولایت فقیه داشته سپاسگزاری و ارادت خود را اعلام می دارم

http://www.farshadebrahimi.blogsky.com/?PostID=64

Friday, January 13, 2006

وبلاگ سیاسی/ ادبی ترانه های برف

خب اول دشت یک سری به وب لاگ های بروز شده زدم و مطالب جالبی را خواندم. دروب لاگ زیتون جریان شهادت طلبی مقامات برای افرادشان را بصورتی مستند!! بحث کرده است که خوبست بخوانید
زیتون

زیر چتر چل تکه . یک مقاله خوب دارد راجع به روشنفکران ومبارزان و فرق آنها که بد نیست نگاه کنید.
دریک وب لاگ که راجع به وضعیت زنان زمان شاه و زمان فعلی نوشته بود وخیلی بد هم نوشته بود یک کامنت گذاشتم که متاسفانه یادم نیست کدام وب لاگ بود. امیدوارم که بیاید و جوابم را بدهد و من آدرس اش را یاد بگیرم ودوباره بروم و نظربدهم!!
نیک آهنگ کوثر یک کاریکاتور جالب هست از آزمایشگاه هسته ای نظام و اشاره به طنز تلویزیونی برره ( این اشاره به نظرم خیلی زیرکانه است . با عکس آدمهای واقعی که اوضاعشان از برره ومسخرگی آن چندان بهترنیست. رنگ آبی باید نشانه اورانیوم و غنی کردن آن باشد . به این وب لاگ بروید ضررنمی کنید. فعلا کافی است تا فرداشب .

وبلاگ نامه های ایرونی

داوود خان گل گلاب!

من کجا گفته ام با "فن آوری هسته ای" مخالفم؟ کجا گفته ام که ایران نباید به انرژی اتمی یا هسته ای یا هر زهرمار دیگر دست پیدا کند؟ و کجای حرف های من باعث شده که تو خیال کنی طرفدار اروپا و آمریکا شده ام و مایلم که "اینها" به ایران زور بگویند؟ از میان این همه اتهام که به من زده ای، تنها در یک مورد، آن هم تا اندازه ای با تو موافقم؛ این که می نویسی "مخالفت من با رژیم جمهوری(و نه دولت، چون در "دولت" بودنش خیلی حرف ها دارم!) باعث شده تا نسبت به همه چیز آن با دیده ی تردید نگاه کنم". تردیدی نیست که حق با توست! نمی دانم چرا باید حتی در یک مورد ساده هم به حرف های این آقایان اعتماد کنم؟ وقتی در هر زمینه ی ریز و درشت، به خودشان، به همدیگر و به مردم و به جهان دروغ می گویند، چرا من یکی باید حرفشان را باور کنم؟ آنها نه تنها دروغ می گویند، که واضح و روشن سر مردم کلاه می گذارند. بیست و هفت سال است که گناه همه ی نارسایی های ناشی از ندانم بکاری و اشتباه کاری های مفتضحشان را به گردن دشمنان فرضی می اندازند. از این مضحک تر می شود که هواپیمای اسقاطی را پرواز می دهند و چون سقوط کرد و عده ای را کشت، می گویند تقصیر آمریکاست که به ما وسایل نمی فروشد؟ لابد فردا هم که راکتور اتمی شان نشد کرد(که تردید ندارم می کند) و هزاران نفر را کشت یا برای یکی دو نسل معلول و بیمار کرد، مراسم با شکوه خاکسپاری می گیرند، وا می دارند مردم توی سرشان بزنند و "مرگ بر آمریکا" بگویند، چون آن هم تقصیر اروپا و آمریکاست که کمک نکرده آقایان بمب بسازند، نه؟ داستان آن دزد را که شنیده ای که گریبان صاحبخانه را گرفته بود و در میدان شهر فریاد می زد، مسلمانان به فریادم برسید، انصاف کجا رفته، این مردکه ی قرمدنگ یک قلم جنس به درد بخور در خانه اش پیدا نمی شود که آدم بدزدد، حالا یقه ی مرا هم گرفته که چرا نیمه شب برای فرار از سرما به رختخواب زنش خزیده ام! رو که نیست به علی، سنگ پای قزوین است! آقا دزده را می گویم، البت!


نه عزیزم! بیرون از آن جزیره کمتر کسی هست که فریب زبان بازی های آقایان را بخورد و مثل تو بپذیرد که دنیا با علم و پیشرفت در ایران مخالف است. این مغلطه بازی ها و سفسطه گری های نخ نما شده مخصوص آخوندهاست، چون جز این هم کار دیگری نمی دانند. از همه ی فوت و فن های رایج در جهان سیاست، تنها تقلب و پشت هم اندازی اش را یاد گرفته اند، لابد این یکی با روانشناسی شغلی و رفتاری ملا جماعت بیشتر جور در می آید! شاید درک این نکته برای نسل تو کمی مشکل باشد اما در نسل من کمتر کسی هست که نداند تولید کشیشان و ملایان "حرف" است. پس اگر در "حرف زدن" هم حرفه ای نباشند، باید در دکانشان را تخته کنند! فرقی هم نمی کند که این کشیش یا ملا، عبا و عمامه داشته باشد، یا فقط به یک ته ریش اکتفا کند. آخر این روزها مد شده اساتید "مومن" به نظام به جای عمامه، عنوان "دکترا" بر سر دارند تا به این وسیله سر مردم را شیره بمالند که ما "آخوند" نیستیم!


اینها مردم را از واقعیت فساد در ان جامعه بی خبر نگهمیدارند و در عوض به رگ خواب ناسیونالیستی مردم متوسل می شوند که "نان ندارم" و "بیکارم" ووو را بیندازید دور. اینها بیماری های سوسول های غربی ست. ما داریم بر سر "علم" با جهان می جنگیم! و جهان می خواهد ما را از علم محروم نگهدارد! همان حرف ها که در دوران جنگ هم می زدند؛ که دهن ها را ببندید، که ما داریم با استکبار جهانی می جنگیم! (در این مورد رجوع شود به نامه ی شصت و هفتم، پنج شنبه 14 و شنبه 16 مهرماه 1384)


خوب، حالا که آقایان می خواهند(ارواح عمه ی من) "جهان را از قم اداره کنند"، گیرم که من و امثال من هم از کنج خانه مان قری بزنیم و مثلن انتقادی بکنیم، چرا باید گردی بر دامن کبریای چنین نظامی بنشیند که امثال تو ناچار شوند شمشیر از رو ببندند؟ من که نه تفنگ و توپ و تانک و اتم دارم، نه ادعای سیاست و قالتاق بازی. گوشه ی اتاقم نشسته ام نان و ماستم را می خورم. حکومتی که بوش و بلر و جهانی را به حسادت و دشمنی واداشته چه واهمه ای از قر زدن من دارد؟ و اگر به راستی چنین نظامی به "قر" من بند است، بهتر نیست تو خودت را کنف نکنی و به دفاعش بر نخیزی؟


نه گمانم که این همه مردم که در طی قرون در سراسر جهان انگشت به ماتحت مسیح کرده اند، حرمت مسیحیت از میان رفته باشد. در دویست و ده سالی که از انقلاب فرانسه می گذرد، هیچ کس در هیچ کجای عالم به اندازه ی خود فرانسوی ها بد و بیراه و فحش فضاحت به انقلاب فرانسه نداده و از هر جهت نقدش نکرده است. تنها نتیجه اش این بوده که انقلاب به لقب "کبیر" ملقب شده و آثارش علیرغم همه ی انتقادها، بر فرهنگ جهان مدرن انکار ناکردنی ست. بستن دست و پای همه و تنها دویدن که کسی را در مسابقه ی دو برنده نمی کند! چه فایده از "آواز خوانی در محلت کران و آینه داری در محلت کوران"؟ اگر به راستی به آنچه می گویی ایمان داری و تصور می کنی راهی که نظام جمهوری می رود، تنها راه رستگاری ست، چه نیازی به خفه کردن صدای دیگران داری؟ بگذار امثال من واق واقشان را بکنند. تو هم مثل شاهنشاه "عاری از مهر" بگو؛ "مه فشاند نور و سگ عو عو کند"! کافی ست همین قدر که برای خودت شعور و آگاهی و احترام قایلی، به شعور دیگران هم احترام بگذاری. درهای دیدن و شنیدن و خواندن و گفتن را بر دیگران نبند. خواهی دید که دیگران اگر از من و تو اوساتر و با شعورتر نباشند، خرتر از من و تو هم نیستند. "بی من و تو میلیاردها آدم در این جهان زیسته اند و می زیند. ما نه نانیم که گرسنگی کسی را رفع کنیم و نه عصاییم که کسی به ما تکیه دهد". جهان به قیم نیازی ندارد، دایی جان، چه از نژاد "بوش" باشد و چه از نژاد "احمد"!


این را هم به نظرات شخصی ام اضافه کنم(اگر اجازه دارم البته) که اگر از دوره ی مشروطیت تا اینجا، نه کودتای 1299 سیدضیاء بود و نه کودتای 1332 و نه انقلاب 1357 و یک مشت خودخواه خودبین نخواسته بودند ملت را "به روش خود" رستگار کنند، این مردم هزار باره راه و چاه خودشان را یافته بودند و آخر عاقبت بخیر شده بودند. در خیانت به ملت و سرزمین هیچ دسته ای بر آن دیگری ارجح نبوده و نیست. چه آن که می خواست ملتی را به زور به خیال خود به "دروازه های تمدن" برساند و چه آنها که می خواهند "رستگاری در دو جهان" را به زور به ملت بچپانند، هر دو تریشنه سر یک کرباسند.


نه عزیز، من نه تنها مخالف نیستم که ایران "فن آوری هسته ای" داشته باشد،(البته نه از نوع وصله و پینه و غرضی اش مثل صنایع اتومبیلمان!) بلکه قدرت و سر بلندی ایران مرا اگر نه بیشتر از تو، به اندازه ی تو خوشحال می کند. اشکال اما این است که قدرت در دست کسانی ست که جز دروغ و دغلبازی به زور، کار دیگری ازشان ساخته نیست. آنها دلشان برای ایران و ایرانی نسوخته، به فکر دکان خویش اند، دایی جان. اگر اینان برای ایران و صلح احترام قائلند، چه کار دارند وقتی شلوار اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی خودمان پایین افتاده، در فکر اسباب کشی برای اسراییل و چاره برای فلسطین اند؟ و اصلن این چگونه ادبیاتی ست برای اثبات این که ما صلح طلبیم؟ چرا ما همیشه خودمان را زرنگ تر از بقیه می دانیم و همه جا می خواهیم میان بر بزنیم و زودتر برسیم؟ "مرغی که انجیر می خورد، نوکش کج است"، آن هم که اتم دارد، هزاران چیز دیگر هم دارد، ببم! چرا نمی خواهیم از راهی منطقی به دنیا ثابت کنیم که طرفدار تروریسم نیستیم، لات سر گذر نیستیم و قرار نیست منطقه را به بحران و گه و کثافت بکشیم، تا در دهن به قول تو "باج گیران جهانی" هم بسته شود و مانع "تفکر علمی و فن آوری هسته ای ما" نشوند؟

http://iruniha.persianblog.com/1384_10_iruniha_archive.html#4526000

وبلاگ جوان


قلعه حيوانات




چند وقت پيش من دوباره با كاريكاتوري كه نيك آهنگ كشيده بود ياد داستان! قلعه حيوانات افتادم . نيك آهنگ تنها قانون باقي مانده را به تصوير كشيده بود وهمين باعث شد تا به سراغ كتاب اين داستان برم تا قانون هاي اوليه رو بتونم پيدا كنم و يادم بياد كه حيوانات ازچي به چي رسيدن . وقتي خوندمشون حيفم اومد كه براي شما هم مطلبي از اين كتاب ننويسم . پس بخونيد كه اين داستان! از چي به چي مي رسه .

[ بعد از انقلاب مرغزار حيوانات، كه در آن حكومت مزرعه از آدمها به حيوانات مي رسد وحيوانات مزرعه موفق به شكست آدم ها مي شوند ناپلئون ( رهبر حيوانات ) دستور
مي دهد تا اين هفت قانون را بر ديوار بنگارند ] :

1 ـ همه دوپا داران را دشمن انگاريد .
2 ـ چهارپا داران را هر چه باشند دوست انگاريد .
3 ـ لباس نبايد بر تن هيچ حيواني باشد .
4 ـ خوابگاه هيچ حيواني تخت خواب دوپايان نبايد باشد .
5 ـ نوشيدن مي و همه نوع مشروبات الكلي بر شما ممنوع است .
6 ـ هيچ حيواني ديگر حيواني را نبايد بكشد .
7 ـ همه حيوانات را براي هم برادر بيانگاريد .
داستان خواندني تر از اون كه فكر كنيد پيش مي ره . كتابي كه من دارم چاپ جديده واصلا نمي دونم كه قوانين همونن كه نويسنده نوشته يا ...
آره داستان پيش مي ره و كم كم ناپلئون فقط در ميان حلقه اي از سگ هاي درنده در ميان حيوانات پيدا مي شه . قوانين كم كم عوض مي شن مثلا قانون ششم به اين تبديل مي شه كه :‌« هيچ حيوانيبي سبب حيوان ديگر را نمي كشد » .
و براي من زيباترين فصل ، فصل نهم و ماجراي بلايي است كه سر خدمتگذارترين حيوان( باكسر ) ميارن . و داستان پيش مي ره تا به اينجا مي رسه كه يك روز ناپلئون و اطرافيانش بر روي دو پا! در جمع حيوانات ظاهر مي شن و وقتي حيوانات زمزمه هاي اعتراض رو شروع مي كنن ناگهان گوسفندان! شروع به خواندن شعر « چهارپا خجسته دوپا خسته تر » مي كنند و تاحيوانات به خود بيايند وقت اعتراض و گلايه گذشته .

در نهايت وقتي بنياميم ( يكي از حيوانات مزرعه ) كه مدتها است به خاطر بلايي كه سرباكسر ( اسبي وفادار كه به جاي بازنشسته كردن به كشتارگاه مي فرستندش ) آورده اندسكوت كرده و گوشه گير شده به سراغ قوانين مي رود و آنها را مي خواند فقط يك قانون
مي بيند و آن اين است ]:

« همه ي حيوانات مساوي اند اما برخي برگزيده تراند »
البته داستان در اينجا تموم نمي شه ولي مي شه گفت نتيجه اصلي همينجا ست .
من پيشنهاد مي كنم اگر اين كتاب رو نخوندين حتما اين اثر زيباي « جرج ارول » رو تهيه كنيد و مطالعش كنيد . تا جايي كه مي دونم اين كتاب با دو نام « مزرعه حيوانات » و«قلعه حيوانات » در ايران چاپ شده .

http://younglog.persianblog.com/1384_10_17_younglog_archive.html#4522797

وبلاگ سر زمین آفتاب

انقلاب پیروز است، ضد انقلاب خر است!

۱. داشتم یک قسمتی از سریال گارد ساحلی صدا و سیما رو می‌دیدم (چه عذابی جدا"!) - افسر نگهبان در حال گزارش به مافوق‌، با تشریفات محض و رژه مخصوص دست‌اش رو به علامت سلام بالا گرفت و شروع کرد به قرآن خوندن با همون لحن نظامی!
مجسم کردم مثلا" یک افسر انگلیسی ادای احترام بکنه و پیش‌درآمدی از انجیل قبل از ارائه‌‌ی گزارش بخونه! گوش کنید ببینید واقعا" غریب هست یا من ندید بدید‌ام؟
۲. شهادت مذاکرات فن‌آوری هسته‌ای را به عموم ملت ایران و شخص رئیس‌جمهور منتخب تبریک عرض نموده و این مشت محکم بر دهان دشمنان انقلاب را دقیقا" برای تضمین آینده‌ی ایران نوین لازم می‌دانم.

الاحقر هالت‌المیزان پوززن‌‌الغربیه جاجرودی
http://mithras.org/mt/002340.php

وبلاگ زیتون (پایگاه مرکزی زیتونستان)

Zeitoon

امروز حاج‌آقا محسن رضایی با قیافه‌ی حق‌به‌جانبی در تلویزیون در رثای سردارحاج‌ احمدکاظمی فرمانده‌ی نیروی زمینی سپاه می‌فرمود:حاج احمد اصلا دلش شهادت می‌خواست. آخه به چه زبونی باید می‌گفت؟ صدها بار در باغ شهادت رو کوبید و کسی نشنید. اون‌قدر در را کوفت که بالاخره همسایه‌ها هم از خواب بیدار شدن!خلاصه نیم‌ساعت راجع به در کوفتن صحبت کرد... تا رسید به سقوط هواپیمایش در حومه‌ی شهر ارومیه. و اینکه بالاخره به آروزش رسید و به دوستش شهید باکری پیوست.

اسمشومبر هم در مراسم ختم کشته‌شدگان سقوط هواپیمای فالکن(حالا خوبه سی‌ 130 نبود وگرنه سقوط می‌کرد) با لبخندی بسیار دلنشین(!) به خانواده‌هاشون تبریک می‌گفت که خوش‌به حالشون! کشته‌شده‌ها اینقدر لیاقت داشتن که شهید شدن!طفلکی تموم اعضای خانواده کشته‌شدگان هق‌هق گریه می‌کردن و اسمشومبر با خنده‌ای ملیح می‌گفت: شما ببینید. آخه فرمانده‌ی نیروی زمینی سپاه چقدر شایسته بوده که همراه با نیروی هوایی‌ها به افتخار شهادت نائل شده!(جدا"؟ چرا من تاحالا به این نکته‌ش فکر نکرده بودم!)به اون‌ها نوید می داد که در اون دنیا با حضرت پیغمبر محشور می‌شن.( من که شنیده بودم اونایی که تو بهشتن اون‌قدر با حوری‌های بهشتی سرگرمن که وقت نمی‌کنن با ریشو پشموها حشرونشر داشته باشن. چرا نوید الکی می‌دی؟)سرلشکر صفوی و قالیباف و یه سری بادمجون دور قاب چین همیچین دور اسمشومبر جمع شده بودن و با حرفاش اشک می‌ریختن که انگار او صاحب عزاست!

اگه شهید شدن خوبه! چرا خودشون نمی‌شن. کافیه خودشون هم یه هواپیمای اسقاطی سوار شن! پس چرا این‌قدر دستور می‌دن قبل از پرواز هواپیما رو چک کنن؟ نکنه از محشور شدن با پیغمبر خوششون نمیاد؟

Blogs In Support of Real Democracy in Iran / A Daily Briefing on Iran



You can help! Join The Campaign
Blogs In Support of Real Democracy in Iran

http://regimechangeiran.blogspot.com/

وبلاگ اردشیر دولت

دوستان و هم ميهنان وبلاگ نويس،

در اين برهه از تاريخ دو جبهه در مقابل رژيم ضد انساني جمهوري اسلامي باز شده است. يك جبهه متعلق به دولت ها و كشورهاي دنياي ازاد است و ديگري چبهه اي است كه متعلق به ايرانيان مبارز و آزاديخواه و حقوق بشر دوست است. اين جبهه البته از بدو وجود جمهوري ضد ايراني اسلامي وجود داشته است كه در آن خون بسياري از هم ميهنان عزيزمان بدست خونخواران اسلامي ريخته شده است.

جبهه اول جبهه اي است كه رژيم خود را در مقابل دولت ها و كشور هاي آزاد دنيا قرار داده است و مي خواهد به آنها زورگويي كند. اين جبهه مربوط به دولت هاو كشور هاي دنياي آزاد ميباشد. ما نقش مستقيمي در اين جبهه نداريم و نمي توانيم داشته باشيم. كشورهاي دنياي آزاد اكنون خود را درمعرض تهديد هاي خطرناك مي بينند و مطمئنن آنها در اين جبهه با رژيم اسلامي برخورد شديد خود را خواهند داشت زيرا آنها بايد از اصول دمكراتيك و آزادي كه خود طي ساليان دراز كسب كرده و در جوامعشان پياده كرده اند دفاع كنند و رژيم هيچ شانسي در ان جبهه ندارد.

جبهه دوم جبهه اي است كه در آن رژيم با ملت آزاديخواه مي جنگد و زورگويي مي كند. اين جبهه اي است كه مربوط به ما مي شود. رژيم با استفاده از دستگاه سركوب خود و با استفاده از قوانين ضد انساني اسلامي سيستماتيك وار در تلاش است تاهر چه بيشترجو خفقان و از هم پاشيدگي را در اجتماع ما گسترش بدهد. از دستگيري هاي بي مورد افراد، جدا كردن مردان از زنان گرفته تا شكنجه ها و اعدام ها همه نمايانگر نگراني رژيم از بي ثباتي خودش است. رژيمي كه ملتش رامسلخ مي كند قطعآ رژيمي است كه ملت را پشت خودش نمي بيند. پس بدانيد و باور داشته باشيد كه رژيم در اين جبهه هم شانسي ندارد وپيش از اين در اين جبهه شكست خورده اما شكستش هنوز قطعي نشده است و بنابراين بيشتر دريده تر و خونخوار تر شده است.

وظيفه ما وبلاگ نويسان مبارز و آزاديخواه مشخص است: هدف ما بايد دستگاه ضرب و شتم و ماشين سركوب اين رژيم و مقابله مستقيم با آن باشد. ما بايد از هم ميهنانمان، از زنان و دختران جوانمان از مردان و پسران جوانمان كه به چنگ اين رژيم مي افتند حمايت كنيم و با كمك فشارهاي جامعه بين المللي آنها را از چنگالش بيرون بكشيم. اين رژيم مفلوك آنقدر حقوق بشر را بطور آشكار نقض مي كند كه هيچ انساني در هيچ كجاي دنيا در مقابلش ساكت نخواهد نشست. آما آنها بايد از اين نقض حقوق بشر مطلع باشند. هدف ما بايد آگاه كردن ملت هاي دنيا از طريق وبلاگ هايمان باشد. ما بايد تمام نيرو و وقتمان را در اين مورد بكار بگيريم. نگارش در هر مورد ديگر در اين برهه از تاريخ مبارزاتمان مانند اين است كه در جبهه جنگ و زير بمباران دشمن جلسات فرهنگي و هنري بگذاريم. براي ما اكنون مشخص و آشكار است كه بايد اخبار دربند شدن هم ميهنانمان را به يكديگر گزارش داده و به گوش دنيا برسانيم. وظيفه ما وبلاگنويسان اين است كه بطور يكپارچه و همبسته فقط به موارد نقض حقوق بشررژيم بپردازيم. ديگر دوره نقد كردن رژيم و به سخره گرفتن اعمال و حركت هاي عقب افتاده آنها بسر رسيده و براي كسي صفت قرون وسطايي رژيم پوشيده نيست و اين كار تكرار مكررات است و هيچ فايده اي براي ما نخواهد داشت. رهبران اين رژيم خود بخوبي بدون شرح و توضيح با سخن وري هاي خود (بهتر بگويم دري وري گويي هاي خود) اين كار را انجام مي دهند. هيچ احتياجي به بيان واضحييات نيست.

ما بايد وبلاگ هايمان را بزبان هاي همان كشور هايي كه در آنها زندگي مي كنيم بنويسيم و ملت هاي آن كشور ها را از وقايع تلخ ميهنمان، هم ميهنانمان عزيزمان، فرزندانمان را كه چه گونه بدست اين رژيم خونخوار و ماقبل تاريخي مسلخ مي شوند مطلع كنيم وآنها را مجبور كنيم كه وجدانشان را قاضي كنند و بما در اين مبارزه كمك كنند و به انها بقبولانيم كه آيران آزاد و دمكرات بزرگترين قدم براي ثبات صلح و نشاط در دنيا است. همان صلح و نشاطي كه خود طي قرن ها از آن برخوردار بوده اند اما اكنون در معرض تهديد قرار گرفته است. دولت ها و ملت هاي جوامع آزاد دنيا بخوبي به اين مطلب پي برده اند و براي هيچ ملتي اهداف شوم اسلاميان افراطي پوشيده نيست.

اينترنت وسيله اي است كه اينك ملت ها را به يكديگر مستقيمآ ربط مي دهد و ديگر هيچ دولتي نمي تواند با كشور هايي كه حقوق بشر را نقض مي كنند براحتي وارد معاملات شوند. آنها ديگر نمي توانند اخبار و رسانه هاي خبري خود را مانند گذشته هاي قبل از پديده اينترنت سانسور كنند. آنها مجبورند در مقابل ملت هايشان پاسخگو باشند. ما بايد با استفاده از اين پديده اينترنت اين ملت ها را آگاه كنيم: اين وظيفه ماست. شركت هاي بزرگ امريكايي واروپايي و يا حتي آسيايي ديگر نمي توانند براي كسب سود هاي كلان با رژيم هايي مانند رژيم جمهوري اسلامي قراردادهاي هنگفت ببندند و براي حفاظت از سود هاي خود دولت هايشان را مجبور كنند تا در مورد نقض حقوق بشر در اين كشور ها سكوت كنند و يا رسانه هايشان را سانسور كنند. بياد دارم در سالهاي دهه هشتاد و اوايل دهه نود ماهي يك خبر هم از ايران در هيچ رسانه اي نبود در حالي كه رژيم در آن سالها كمتر جنايت نمي كرد و آن سالهايي بود كه جمهوري اسلامي بيشترين قراردادهايش را با شركت هاي بزرگ امريكايي و اروپايي و آسيايي مي بست. اينترنت دستگاه قدرت واقعي ملت ها است. ما بايد از اين قدرت براي كسب آزادي و دمكراسي در ايران حداكثر استفاده را ببريم. وبلگ هايتان را دست كم نگيريد. حتي اگر بيست خواننده هم بيشتر نداشته باشيد بدانيد آن بيست نفر ها روي هم رفته مي تواند يك جمعيت بزرگي را تشكيل دهد. پس بياييم و وبلاگهايمان را تبديل به رسانه هاي خبري كنيم و پيام آزاديخواهي و دمكراسي خواهي ملتمان را به ملت هاي جهان برسانيم. آنها را ازجنايتهاي رژيم بر ملتمان و نقض فجيع حقوق بشر در ايران آگاه كنيم تا ديگر دولتهايشان و يا شركت هاي بزرگشان نتوانند با چنين رژيمي براحتي قرارداد هاي هنگفتشان را ببندند. باور كنيد كه ملت هاي امريكايي و اروپايي همان هايي كه دولت هايشان را با راي آزاد انتخاب مي كنند همه انسان هاي شريف و آزادي خواه و انسان دوست هستند. آنها همان هايي هستند كه هرگاه در رسانه هايشان اخباري از درد و رنج ومشقت و گرسنگي ملتي را مي بينند قلبشان خونريز مي شود و با اشك و اندوه براي كمكشان مي شتابند. ما آزادي و دمكراسي مي خواهيم، ما زندگي پرنشاط و شاد مي خواهيم ، جوانان ما جوانيشان را مي خواهند اينها حقوق اوليه بشر است. اينها ديگر حقوق لوكس نيست. دنيا با ماست. از اين حمايت براي كسب آزادي و دمكراسي استفاده كنيم. وبلاگهايمان را تبديل به رسانه هاي حقوق بشري كنيم.

جنايات رژيم را به گوش دنيا برسانيم.

وبلاگ گل گو

از شما چیز زیادی نمی خواهم. آینده مرا به من بدهید.

یک ضرب المثل جدید که خودم ساخته ام میگوید وبلاگ آینه روح است. وبلاگم را که نگاه میکنم پر است از نگرانی ها . خبر اعدام ...اعتصاب غذا...خیلی دلم می خواهد در باره چیزهای دیگر بنویسم. در باره اتفاقات دیگری که در دنیا می افتد اما تا این دولت بر ما حکومت میکند فکر نکنم روز خوش داشته باشیم

اعتصاب غذای زندانیان سیاسی گوهردشت کرج وارد نهمین هفته شد. ازتان خواهش میکنم این پتیشن را با ایی میل برای دوستان ایرانی و خارجی تان بفرستید. باید هر چه میتوانیم امضا جمع کنیم.

در این میان حتما حکم اعدام برای دلارای 19 ساله و نازنین 17 ساله را هم شنیده اید. یک زن دیگر در شیروان محکوم به اعدام شده است. در یک روز در اوین سه نفر را اعدام کردند.دیگر آدم ها برای اینها مثل نقطه هستند. مثل مشق شب بچه ها که خط میزنند. آدم کشتن دیگر برایشان امری عادی شده. مثل تجاوز به زنان . مثل کشیدن خون زندانیان سیاسی.

اردشیر دولت در وبلاگ عمومی پن لاگ بیانیه ای در حمایت از دلارام نوشته است . بیایید از حرکت اردشیر حمایت کنیم و نگذاریم این دختران جوان کشته شوند. یادتان باشد دلیل کشتن عاطفه رجبی 16 ساله همین بود که درزندان موردتجاوز همه از جمله خود قاضی قرار گرفته بود.

البته دولت جمهوری اسلامی با راهنمایی هایی که از چاه جمکران میگیرد به این نتیجه رسیده که با زنانه و مردانه کردن پیاده روها و رسیدن به بمب اتم و راه انداختن یک جنگ خانمان سوز دیگر همه مسائل و مشکلات مملکت حل میشود. از جمله ازدیاد جمعیت - بیکاری - اعتیاد- فساد-- . خیال میکنند با هارت وپورت کردن برای دنیا میتوانند یک جنگ دیگر راه بیندازند و چند سال دیگر هم سر مردم را شیره بمالند.

امیدوارم که کشورهای غربی دست این جانی ها را بخوانند و با حمله به ایران به اینها کمک نکنند..

تیتر این مطلب را از آهنگ کویین گرفته ام . این آهنگ را همیشه دوست داشتم اما هیچوقت با دقت به حرفهایش گوش نکرده بودم. خیلی جالب است

Adventure seeker on an empty street
Just an alley creeper light on his feet
A young fighter screaming with no time for doubt
With the pain and anger can’t see a way out
It ain’t much I’m asking I heard him say
Gotta find me a future move out of my way
I want it all I want it all I want it all and I want it now

یک ماجراجو در خیابانی خلوت
یک شبگرد تیزرو
یک مبارز جوان که زمانی برای شک کردن ندارد فریاد میزند
با درد و خشمی که راهی برای گریز ندارد

شنیدم که میگفت
من از شما چیز زیادی نمی خواهم
باید آینده خودم را پیدا کنم. از سر راه من کنار بروید
همه اش را می خواهم آن هم همین حالا

Listen all you people come gather round
I gotta get me a game plan gotta shake you to the ground
Just give me what I know is mine
People do you hear me just give me the sign
It ain’t much I’m asking if you want the truth
Here’s to the future for the dreams of youth
I want it all I want it all I want it all and I want it now

مردم دور من جمع شوید و به من گوش کنید
باید راهی پیدا کنم
فقط به من چیزی را که میدانم مال من است بدهید
مردم. می فهمید چه میگویم؟ به من نشانی بدهید
من از شما چیز زیادی نمی خواهم اگر راستش را بخواهید
برای آینده
برای آرزوهای جوانان
همه اش را می خواهم
و همین حالا

....
هنر به همین دلیل زیباست که دریچه ای به روی آدم باز میکند تا هر چه می خواهد در آن ببیند. مطمئنم که فردی مرکوری این شعر را برای جوانان ایران نگفته است اما گوش کردنش با آن صدای جادویی فردی مرکوری به من هم انرژی میدهد و هم آرامش . انگار یکی دارد حرف دل مرا میزند.

متاسفانه نتوانستم آهنگش را در اینترنت پیدا کنم که با هم گوش کنیم. اگر گوش کردید مرا هم یاد کنید.
I want it all ...

Thursday, January 12, 2006

وبلاگ نسل جديد

اولين تجربه من در وبلاگ

دنياي وبلاگ براي جوانان ايراني فضاي نفس كشيدن است. هر روز شاهد ايجاد وبلاگ هاي مختلفي در ايران هستيم كه در موضوعات سياسي اجتماعي فرهنگي و... روز به روز مي شوند. من از چند سال قبل در فكر راه اندازي يك سايت اينترنتي شخصي براي درج نوشته هاي خودم بودم و حتي يك بار سايتي به نام ( Zarezadeh دات كام ) را به كمك يكي از دوستانم در ايران – كه صاحب يك شركت كامپيوتري است- راه اندازي كرديم اما هيچ گاه خبر و نوشته اي به روي آن نرفت. دليل اصلي اين موضوع در گرفتاري ها و مشغوليت هاي سياسي ، مطبوعاتي و حقوق بشري خلاصه مي شد. چرا كه هميشه ديدگاههاي من در رسانه هاي نوشتاري ، شنيداري و ديداري پخش مي شد و با توجه به مشغوليت هاي زياد و در اختيار جمع بودن فرصت آن را نيافتم و اقدامات مقطعي من به جايي نرسيد. تصور مي كردم اگر انرژي ام در راستاي اهداف جمع و گروه فعالان اجتماعي قرار بگيرد بازدهي بيشتري خواهد داشت تا اينكه اقدامي فردي را انتخاب كنم.

با اين حال همچنان خلاء يك رسانه آزاد را براي خود احساس مي كنم و همين خواست دروني من مي شود تا ناچار به راه اندازي اين وبلاگ باشم. اميدوارم بي غرض، صادقانه و بدون حسد ورزي ديدگاههاي شخصي ام را به رشته تحرير درآورم.

در اين دنيا در اصل و در طول تاريخ مشاهده مي شود كه همواره بيان نظرات و ديدگاهها با شرايط و اقتضا ي زماني توام بوده و نويسندگان بدون دخالت نظر شخصي خود كمتر به نتيجه اي رسيده اند. از ديد من نظر شخصي ناشي از تجربه و دانش از هر فردي محترم و قابل تامل است و نمي شود به آن بي توجه بود اما در ابراز نظراتي كه كل يك جامعه را در بر گرفته و جنبه عمومي پيدا مي كند و يا به نوعي قالب آمار به خود مي گيرد اصل بر صلاح و نفع همه است.

متاسفانه در عرصه سياست حركت هاي گروهي يا شخصي كه سودي براي جمع مورد نظر ندارد بيشتر به چشم مي خورد و از مهمتر اينكه برخي مدعيان عرصه حقوق بشر در اين عرصه دنبال اميال و آرزوهاي خود مي گردند و يا آن را وسيله اي در راه اهداف انحصاري شان قرار داده اند. جدا از آنهائيكه خواسته و از روي آگاهي قدم بر مي دارند، هستند كسان و گروههاي كه نه مي دانند و نه آگاهند. و همين ها هستند كه قهرمانند و شجاع!

آنچه بيش از هر چيز ديگري خودنمايي مي كند حركت هاي اين قهرمانان عرصه مبارزه است كه برخي با به به و چه چه به استقبالشان مي روند تا در كنار آنها بلكه قدمي از روي خير بردارند! بي آنكه متوجه باشند قدم خير منفعت زا برايشان چه تبعاتي براي جامعه دارد و چه دستهايي كه منتظر همين خيرخواهان هستند.

با اینکه اینجا هم در امان نخواهم بود اما تلاش می کنم صادقانه و راحت بنویسم. به امید آن روز که در ایرانی آزاد همه به راحتی بنویسیم و به راحتی تنفس کنیم

حسن زارع زاده اردشیر

http://zarezadeh.blogfa.com/post-1.aspx

Wednesday, January 11, 2006

وبلاگ يک گيله مرد



http://gilehmard.blogspot.com/

وبلاگ جدید الکیبورد بهروز سورن

تجمعي از ايرانيان آزاديخواه در پيش است

چهار شنبه ۲۱ دي ۱۳۸۴بزودي جمع كثيري از ايرانيان هوادار آزادي . استقلال، جمهوري ، دمكراسي و جدائي دين از حاكميت گردهمائي دوم خود را برگزار ميكنند. ميزبان اين مجموعه بخشي از فعالين سياسي شهر هانور هستند كه در تبجا جمع شده اند و عليرغم تنوع نگاههاي موجود در ميانشان اما كليد فعاليت مشترك را در دست دارند و توانسته اند مدتها ي طولاني در كنار يكديگر بر استبداد حاكم شوريده و براي دمكراسي آزادي و عدالت اجتماعي در ايران صداي مردم كشورمان را در اين گوشه از دنيا بگوش نهادهاي بين المللي و دمكراتيك برسانند. به اين دوستان خسته نباشيد و برايشان آرزوي موفقيت در پيشبرد اهدافشان را دارم. بيانيه مشترك اين دوستان چنين است: تجمع برای جمهوری، آزادی و عدالت اجتماعی " تجمع برای جمهوری ...... " نه قرار است رقیبی برای تشکلها واحـــزاب موجود باشد و نه میخواهد نامی برنامهای بیشمارموجود بیافزاید , بلکه این تنها گام کوچکی است ازمسیر نه چندان ساده دستیابی به تجمع وسیع اپوزیسیـــون دموکرات. " تجمع برای جمهوری ...... " یک اقدام محلی یامجزا نیســت بلکــه خــودرا جزیی از تلاش وسیعی میداند که امروزه در خارج ویا داخل کشـــوربرای پی ریزی یک قطب دمکراتیک , دربــرابــرجمهوری اسلامی یا انــواع مــدعیان مرتجع ومستبد دیگر درجریان است . " تجمع برای جمهوری ..... " همــایشی از متنـــوعترین گرایشات فـــکری و سیاسی است واین نقطه قوت ان است وباید که تحــت هر عنوان دیگر ویا هر وسعت وترکیب جدیدتری حفظ گردد . " تجمع برای جمهوری ......" وکارپایه سیاسی اش یــک طــــرح تمام شــده وحرف اخری نیست که دیگران یا باید بپذیرند وبه آن بــه پیوندند و یا رددش کنند . بلکه تنها آغازی است برای همفکری های بیشتر وهمگامهای سنجیده تر کار پایه ای که هم راه این توضیح از طریق شبکه اینترنتی منتــشر مــیگردد حاصل همفکری همه ی فعالینی است که درمباحثات هانوفر شرکت کرده اند . این کارپایه طرح پیشنهادی ما خطاب به همه ی جریانات، محافل و تجمعاتی است که خود را درتلاش برای پی ریزی قطب دموکراتیک در کشورمان سهیم میدانند وحاضریم این طرح را در بحث و تبادل فکری با آنان تدقیق وتصحیح کنیم. این کار پایه از حمــایت طیــف وسیعی از فعالین سیاسی شهر ما برخوردار است که اسامی آنان دراینده نزدیک درصفحــــــه اینتــرنتی " تجمع برای جمهوری ......" منتشر خواهد شد وکسانی که این کار پایه رامنطبق بر تصور وانتظارات خویش از یک تحول دموکراتیک در کشورمان می یابند میتوانند از طریق ادرس اینترنتی ضمیمه باارسال اسم واسم فامیل حمایت خویش رااعلام کنند.

[ چهار شنبه ۲۱ دي ۱۳۸۴ - 15:42 ]

وبلا گ فرشته مهر

جريان اين سريال به اصطلاح بَرَره چيست؟!

جريان تقليد از لباس های محلی ايرانی چيست؟!

جريان اين لهجه ساخته گی که بی شباهت به زبان های محلی نيست برای چيست؟!

اين چه جور طنزيست که شاهنامه فردوسی را در يک نمايش خنده دار! و نه طنز! از زبان

چند دلقک با لحنی نه چندان شايسته نقل می کنند؟!

جريان کنده کاری های ديوار های تخت جمشيد که به طور بسيار زننده و توهين اميز و با کوبيدن چند خشت مصنوعی به روی ديوار های نمايشی در اين سريال نشان داده شده است چيست؟!

ما ملت چرا انقدر سطحی و خوش خيال شده ايم که بر هر چيزی می خنديم؟!؟!

نام رکسانا را می آورند در حاليکه در کنارش می گويند: اگر رکسانا بيايد طوفان می شود! قحطی می شود....

اين جمله را در سريال يادتان می آيد؟!؟!

رکسانا ها متهم به شر و بدی می شوند ، حال زهرا ها و عفت ها.. که فرزندان خود را سنگسار می کنند و دختران خود را از ۵ ماه گی به پوشش مقدس!!!!!!!!!!! آراسته می کنند مايه چه هستند!!؟؟ عفت هايی که دختران اين مملکت را می فروشند مايه چه هستند؟!؟!

آخر ما به چه می خنديم؟!؟؟؟

يادتان می آيد که لهجه محلی آذری را مورد تمسخر قرار دادند؟؟؟همان فردی که ادای سيمرغ را در می آورد!!

ما که می گوييم زيرک و باهوش هستيم چرا به اين نمايش هايی که فقط هدفش تمسخر فرهنگ و شعر و زبان های محلی و نام های ايرانی... می باشد دل خوش می کنيم؟!؟! متاسفانه يک عده کمی از هم ميهنان ما هنوز به اين آگاهی نرسيده اند

و متوجه نيستند که چه بلايی بر سر تفکر و انديشه اينان می آورند!

برای فقط چند ساعت خنديدن و ان هم شادی تصنعی و لحظه ای؟؟؟؟؟؟؟؟

آيا چنين چيزی خنديدن دارد؟؟؟؟ کليک کنيد! کليک کنيد!

چه کسی پول زور می گيرد؟؟؟؟؟؟؟پول زور را آن کسی می گيرد که وِرد می خواند و

چاه می کند و خرافات را در ذهن مردم فرو می کند و رشوه می گيرد و هر روز قصه

ای تازه برای ملت سر می دهد!

آخر ما به چه می خنديم!؟

http://www.hamdele-aghaghiha.persianblog.com/

Tuesday, January 10, 2006

وبلاگ گاو مقدٌس

بحران سازی

یکی از اهرم های به ظاهر کارساز جمهوری اسلامی بحران سازی است. حتی اگر بطور سر دستی مروری بر تاریخ 27 سال گذشته داشته باشیم متوجه میشویم که جمهوری اسلامی بطور دایمی و به طرق مختلف از این پدیده برای کاربرد منافع خود در بخش تبلیغاتی استفاده میکند. گردانندگان این گونه بازی ها هرگز اهمیتی به بهای پرداخت شده برای موفقیت تبلیغاتی و نوع بحران نمیدهند بلکه همواره سعی بر آن بوده که بحران را عظیم تر از گنجایش و محدوده فکری مردم بسازند. در بسیاری از این بحران ها شکست از همان اول ملموس و مشخص بوده ولی پشت پرده ای ها با کمک بوق و کرناهای در خدمت رژیم آنرا فتح و پیروزی و موفقیت نامیده اند. بحران سازی را از قبل از انقلاب آزمون و نتایج درخشانی از آن حاصل شده بود که میتوان از فاجعه سینما رکس آبادان نام برد.
گاه نیز نیازی به زمینه سازی برای بحران نبود بلکه لازم بود از هر حادثه ای بهره میجستند و آنرا تبدیل به بحران داخلی یا خارجی مینمودند. نظیر زلزله طبس و یا گروگان گیری سفارت آمریکا و از آن زشت تر ، رفتار غیر انسانی با جنازه سوخته نظامیان آمریکایی که برای نجات گروگان ها به ایران گسیل شدند.
سلمان رشدی یکی از بحران سازان طولانی بود و پس از آن بار ها بحران سازی و آثار و نتایج تبلیغاتی آنرا در طول 27 سال گذشته شاهد بوده ایم. داستان دنباله دار اتم واجب تر از نان شب ، تبلیغات ظهور امام زمان و آخرین آن بحران سخنان سخیف و سفیهانه رییس جمهور انتصابی در مورد بسته بندی و ارسال اسراییل به قطب شمال بود!
دامن زدن به این بحران ها از نقطه نظر تبلیغاتی و به اصطلاح استحمار مردم ظاهرا ارزش داشته و خوراک تبلیغات داخلی را برای مطرح بودن و بزرگ نمایی و چنگ و دندان نشان دادن خرچنگ گاز گیر جمهوری اسلامی بوده است.
چند نکته مهم و قابل بحث در این گونه بحران سازی های بدون دور اندیشی بچشم میخورد که لطمات شدیدی به ایران و ایرانی وارد شده که یکی:
1- نتایج تاسف بار اقتصادی آن است که به بهای میلیاردها دلار غرامت و خسارت از کیسه ایرانیان و از ذخایر ارزی ایران در بانک های خارج پرداخت شده است.
2- وارد نمودن لطمه شدید به آبروی ملت ایران در مجامع بین المللی و ضربات شدیدی است به حیثیت ما وارد شده که شاید سالهای سال برای مرمت آن باید کوشید.
3- عادت دادن مردم کوچه و بازار به بحران های هرگز حل نشده.

سئوال اینست که: اثرات این روش مزورانه تبلیغاتی را چگونه باید در جامعه تحلیل و ترمیم نمود؟

Monday, January 09, 2006

وبلاگ آزادی زندانیان سیاسی را خواستاریم

فراخوان جمعی از وبلاگ نویسان در دفاع از زندانیان زندان رجایی شهر

لطفا این پتیشن را که برای مقامات عفو بین الملل- صلیب سرخ جهانی - کمیته حقوق بشر سازمان ملل و کمیته حقوق بشر اتحادیه اروپا نوشته شده است امضا کنید.این زندانیان بیش از هشت هفته است که با جان خود دارند مبارزه شان را ادامه میدهند. کمترین کاری که ما می توانیم بکنیم یک امضای اینترنتی است. لطفا در پخش این پتیشن بکوشید
امضا / Sign the Petition


به پیشگاه وجدانهای بیدار و بشریت مترقی و
سازمانهای حقوق بشری و شخصیتهای بشردوست جهان


دولت جمهوری اسلامی ایران در هشتمین هفته اعتصاب غذای زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر به جای بررسی خواسته های آنان زندانیان را به بندهایی با شرایط سخت تر منتقل کرده است. زندانیان سیاسی در ایران در بدترین شرایط ممکن به سر میبرند . بسیاری از آنها به دلیل شکنجه های قرون وسطایی دچار نقص عضو شده اند. به طور مرتب به زندانیان حمله میشود و وسائل آنها غارت میشوند.بسیار ی از زندانیان سیاسی مدت های طولانی در سلول های انفرادی نگاه داشته میشوند. دولت ایران هیچ مسئولیتی برای تامین غذا و بهداشت و حتی امنیت جانی زندانیان قبول نمیکند. بنا به گزارشهای مختلف اعتیاد و بیماریهای پوستی واگیر دار و بیماریهای خطرناک مانند ایدز و هپاتیت در زندانهای ایران امری عادی است.در این شرایط دولت ایران زندانیان سیاسی را به میان زندانیان عادی با جرائم سنگین و به بندهایی منتقل کرده است که در آنها هر ماه حداقل یک نفر در درگیری های بین زندانیان کشته میشود تا کشته شدن احتمالی زندانیان سیاسی یک امر عادی تلقی شود


.زندانیان سیاسی افشين با ايمانی ، ولی الله فيض مهدوی ، اميرحسين حشمت ساران ، ارژنگ داودی ، ياسر مجيدی ، حيدر نوری ، حجت زمانی ، اسد شقاقی ، بهروز جاويد تهرانی ، مهرداد لهراسبی و عليرضا کرم خيرآبادی در اعتراض به رفتار غیر انسانی دولت جمهوری اسلامی با زندانیان دست به اعتصاب غذا زده اند و خواهان بررسی زندانهای ایران توسط یک کمیته حقیقت یاب بین المللی هستند.


ما جمعی از وبلاگ نویسان ایرانی بار دیگر توجه و نظر تمامی سازمانهای حقوق بشری و تمامی کوشندگان راه آزادی را به نقض گسترده حقوق کلیه زندانیان سیاسی در زندانهای سراسر کشور بالاخص زندانیان سیاسی زندان رجائی شهر جلب نموده و آنان را به حمایت از خواسته های این زندانیان فرا میخوانیم و یکصدا ضمن دفاع از ایستادگی و مقاومت ایشان اعلام میکنیم:ما خواهان آزادی بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و اعزام هیئت هایی از سوی نهادهای حقوق بشری بین المللی مانند صلیب سرخ بین المللی؛ عفو بین الملل ؛ کمیته حقوق بشر سازمان ملل متحد و کمیسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا جهت بازدید از زندانهای کشور و ملاقات با زندانیان .سیاسی و خانواده هایشان و ارائه گزارش به افکار عمومی جهان می باشیم.

http://home.c2i.net/penlog/zendani/

وبلاگ آزادی زندانیان سیاسی را خواستاریم

Sunday, January 08, 2006

وبلا گ فرهنژیده

من و تو را

اینان ما را کشته می خواهند
رنجور و بیمار و سرگردان و شاکر می خواهند
زخمی و مجروح و پر از کینه می خواهند
می خواهند که نتوانی ، بیندیشی و نتوانی بر خیزی
می خواهند من و تو نباشیم
اگر نتوانستند ، تو را در بند و در سیاهچال وبه زنجیر کشند ، اندیشه و بینشت را مسموم می خواهند و اسیر
اسیر غم و غصه و خرافه . وچون خودشان جانی و دزد و زورگو
می خواهند که بهارو پاییز ت ، بی نوروز و مهرگان باشد و یلدایت بی پایان
می خواهند که تو فلج و دیوانه و ام اس گرفته باشی و داروی ایدزت را از آنان بخری
می خواهند که تو یا از آنان شوی و یا نباشی
می خواهند که من تو را بکشم و تو مرا
می خواهند که تو را ابدی بر این باور گذارند که شکر باید سپید باشد و همیشه سفید بوده
می خواهند که روبروی صفحه ی رنگارنگی ، بنشینی و به شومی زندگی خود بخندی
می خواهند هیولا و دیو و اژدها را رنگ زنند و به جای عرفان و معنا و بلبل بفروشند
می خواهند که خدایت شوند و خدایی ات را کنند
می خواهند که از وجودت ، تنها شالوده یی با چشمان منگ و خمار بماند و همیشه گریان باشی
اینان در این چند صد ساله ، بسیار آزموده شده اند و نیش و زهرشان را در رگ و پی من و تو و ما ، آنچنان ژرف فرو برده اند که خودمان آن نیش ، شده ایم
می خواهند که یک روز تو مقصر باشی و یک روز من
می خواهند که تو ندانی من از کجا آمده ام و من تو را نشناسم
می خواهند هر روز دختر ی را بر دار کشند و کنار منقل بشینند و با تماشای آن تصویر وافور هایشان را گرم کنند و باخود شان بازی کنند و صلوات بفرستند
تو می گویی : آزادی . من می گویم : رهایی . اینان برایت چاهی خشک می سازند
تو به خیابان رفتی و برای براندازی زور جان دادی ، اینان برایت شرع حکومتی زور اندر زور، با قانون حوزوی قفل و موم شده بر پا کردند و مرسدس بنز خریدند و موشک و بمب شیمیایی و ویروس اهدا کردند
می خواهند با نور چراغ قوه یی چینی ، با باطری قلمی ، چشم آفتاب را خیره کنند
اگر که این شدنی ست ؟ همیشگی بودن این نظام هم شدنی ست


این چند خط نثر ه و یه وقت کسی فکر نکنه که در پیری ، به فکر شاعری ، افتاده ام ، یه کم بزرگتر نوشتمش ، تا بیشتر جا بگیره و مهمتر به نظر برسه ، دوستان و ایرانیان راستین از جنبش های کارگری حمایت کنید و این فرصت ها را غنیمت شمرید! منصور اسانلو را فراموش نکنید

http://farhanjideh.blogspot.com/

Saturday, January 07, 2006

وبلاگ آفتاب پرست

شنبه، 17 دى، 1384

بابام یه عکس از آقای خمینی داره. بهزاد میگه بابا قبل از انقلاب هم یه پوستر از محمدرضا پهلوی و فرح داشت، سایز پنجاه در سی. من وقتی دبیرستانی بودم لابلای خنزر پنزرایی – که معمولن بهش میگن مجموعه شخصی- که جمع کرده بودم، یه عکس شیش در چهار از آلن دلون و یه پوستر از باتیستوتا داشتم که از وسط مجله ورزشی کنده بودم و یه عکس فروغ، دوتای اولو دیگه ندارم اما الان به جاشون یه پوستر از مارلون براندو و یه عکس ار رابرت دنیرو از بهترین صحنه ی تاکسی درایور – به عقیده ی من– و یه پوستر دونفره ی شاملو و آیدا، دارم. مامانم هیچ عکسی از هیچ کسی نداره، هیچ پوستری، عکسی چیزی که بشه گذاشت توی کیف پول یا ... . مامانم هیچ هنرپیشه ای رو به عمرش دوست نداشته، حتا هیچ فوتبالیستی رو. اما بابامو خیلی دوس داره. آهان من یه عکس دونفره ی سیاه سفید هم از دوران نامزدی مامان و بابام دارم. از همونا که روتوششون عالیه و مرداش مث همفری بوگارت و زناش مث صوفيا لورنن!

http://negar76.persianblog.com/1384_10_negar76_archive.html#4508430

Thursday, January 05, 2006

وبلاگ خُسن آقا

آهای ملت! خر دجال هوا می‌کنند

مدتی است که "گویا" سریالی یا بهتر است بگوییم دوریالی در تلویزیون جمهوری اسهالی پخش می‌شود که شدیدا مصداق "خردجال" را در اذهان زنده می‌کند.

آقایان وقتی که شعبده بازی فرمان ده ماده‌ای امام چهاردهم در باره مبارزه با مفاسد اقتصادی را راه انداختند تصمیم داشتن با این شعبده بازی سر ملت را برای مدتی گرم کنند و احیانا یکی دوتا دزد دست دهم و دوازدهم را هم بگیرند تا این کار باعث شود نظر مردم به تنگ آمده از دزدی‌های رژیم را برای مدتی از مساله اصلی منحرف کنند. وقتی دیدند که بد غلطی کرده‌اند (آخه مردم منتظر بودند که حداقل پسران هاشمی ، طبسی و خزعلی را بگیرند) سرو صدای این شامورته بازی را خواباندند و چون دیدن باز صدای مردم از این همه دزدی و حقه بازی دارد در می‌آید حالا شروع کرده‌اند به عنوان یک داروی مسکن به نمایش دزدگیری، و مثلا می‌خواهند با انتقاد از این همه دزدی و حقه بازی به طریقی سر مردم را شیره بمالند و گرم کنند و مثلا به ملت بیچاره القاء کنند که ببینید ما هم می‌دانیم، و منتقد این مساله هستیم و الخ.

چیزی را که درک نکرده‌اند این است که دیگر نمی‌توان با این نمایش‌ها مشکلات لاعلاج فساد را در ایران با اینگونه شامورته بازی‌ها ماست مالی کرد.

آخرین پدیده این سرگرمی و خردجال هوا کردن‌های رژیم هم همین روزها به بازار آمده و بر اساس خبری که در سایت آفتاب منتشر شده گویا آقایان بعد از نمایش سریال برره حالا بانک مرکزی برره اقدام به نشر اسکناس برره کرده است و روی آن هم بجای تصویر امام امت عکس سر بزی را قرار داده‌اند.

چیزی را که آقایان نمی‌دانند این است که ملت تا سر بریده بز اصلی را بر روی یک سینی نبیند راحت نخواهند شد. چیز دیگری را هم که رژیم فراموش کرده این است که دوران رژیم قبلی هم همین حقه‌ها را در اواخر دوران آن رژیم به خورد مردم می‌دادند و همان گونه که می‌دانیم در آن دوران هم همین گونه خردجال‌ها را هوا کردند ولی کمکی به رژیم نکرد و عاقبت فروپاشید.

نکته آخر اینکه آقایان با این خردجال هوا کردن آخری نه تنها با باج گیران رژیم مبارزه نمی‌کنند که برعکس در این یکی آخری حتی پولی هم بابت این مسخرگی و لودگی خود با فروش این اسکناس‌های بی ارزش به جیب می‌زنند.

عجب دنیایی شده!

Wednesday, January 04, 2006

وبلاگ گل کو

از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی حمایت کنیم


زندانی سیاسی بهروز جاوید تهرانی
زندانی سیاسی حجت زمانی( محکوم به اعدام)
زندانی سیاسی مهرداد لهراسبی
زندانی ای اوج فریاد
زندانی ای هر دم در یاد

ای که خلق از استقامت تو
می رزمد با خصم و دشمن تو
....
در نگه همگان تو همان شیری
گر چه به طوق شهان تو به زنجیری

خونین پیکار توست
فردا از آن توست

هشت هفته است که زندانیان سیاسی اوین و رجایی شهر در اعتراض به شرایط دهشتناک زندانهای ایران دست به اعتصاب غذا زده اند.
زندانی سیاسی کیست ؟ کسی که به دلیل عقیده اش در زندان است. کسی که تنها سلاحش فکرش و جسمش است. کسی که در بدترین شرایط و در سیاه چالهای رژیم جمهوری اسلامی ایران هم مقاومت خود را نشان میدهد.

زندانی سیاسی در ایران شکنجه میشود . حق ملاقات ندارد. به بند زندانیان معتاد و خطرناک منتقل میشود تا اگر روزی خبر چاقو خوردن و کشته شدنشان بیرون آمد گردن یک زندانی عادی بیندازند.

زندانی سیاسی بهروز جاوید تهرانی است که در اثر ضربه ای که به سرش خورده چشمانش دیگر نمی بیند.
زندانی سیاسی حجت زمانی است که به اعدام محکوم شده است و در بند زندانیان معتاد مجبور است از صبح تا شام با پتویی دور سرش در یک گوشه بماند
زندانی سیاسی مهرداد لهراسبی است که برای درمان بیماری های پیشرفته اش هم حق خروج از زندان را ندارد و 200 میلیون تومان وثیقه بعلاوه هزینه بیمارستان را از او می خواهند
زندانی سیاسی بینا داراب زند است که به جرم اعتراض به ضرب و شتم یک زندانی دیگر به سلول انفرادی منتقل میشود
زندانی سیاسی ....

زندانیان سیاسی در حال اعتصاب غذا:

افشين با ايمانی ، ولی الله فيض مهدوی ، اميرحسين حشمت ساران ، ارژنگ داودی ، ياسر مجيدی ، حيدر نوری ، حجت زمانی ، اسد شقاقی ، بهروز جاويد تهرانی ، مهرداد لهراسبی و عليرضا کرم خيرآبادی


خواسته های زندانیان سیاسی اعتصاب کننده
زندانيان سياسی در زندان رجايی شهر از هفته ی گذشته در اعتراض به شرايط زندان و عدم تفکيک جرايم دست به اعتصاب غذا زده بودند، آنها همچنين خواستار تشکيل "کميته ی حقيقت ياب" برای بررسی عملکرد نظام در 27 سال گذشته شده اند.. پيش از اين نيز اسد شقاقی و بهروزجاويد تهرانی در اين زندان در اعتصاب به سر ميبردند هم اکنون اين دو زندانی هفتمين هفته ی اعتصاب غذای خود را پشت سر ميگذارند.

زندانیان سیاسی حمایت کننده:

صادق نقاشکار: اعتصاب غذای زندانيان گسترش يافت در حمايت از زندانيان گوهردشت، زندانيان سياسی زندان قزل آباد کرمانشاه و زندانيان سياسی سبزوار، بيرجند و سمنان دست به اعتصاب غذا زدند و من تعدادی از اسامی آنها را که به دست من رسيده اعلام می کنم: در زندان قزل آباد کرمانشاه آقايان اکبر سنجابی ، محمد رئيسی مرادی ، پيمان خنجری ، عبدالرضا رجبی ، محمدرضا کريمی ، مصطفی حسينی ، عمران امامی ، علی صالحی و والی درودی.


http://golku.blogspot.com/2006/01/blog-post.html