Friday, January 20, 2006

وبلاگ آق بهمن

۱.
دوستانم از تحريم و جنگ می‌گويند. نگرانند.
من از جشنواره و بارسلونا و داستان کوتاه می‌گویم. معما هم طرح می‌کنم.
من بی‌رگم؟ من نفهمم؟ من چی‌ام؟

۲.
ما يک بار حرف‌مان را زديم. مردم نشنيدند. نه که شنيدند و قبول نکردند. اصلاً نشنيدند. ما توی گوش هم داد می‌زديم.
الان هم نمی‌توانیم حرف‌مان را بزنيم. البته دوباره می‌توانيم توی گوش هم داد بزنيم. ولی اويی که فکر می‌کند «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست» و «خارجیا دارن به ما زور می‌گن» آق‌بهمن نمی‌خواند. شايد شرق بخواند. ولی در شرق که اجازه ندارم حرف بزنم. حتی يک کلمه.

۳.
در طرف قدرت اين بازی بازی ما نيست. ما هيچ‌کاره‌ايم. در دولت خودمان که هيچ آشنايی نداريم که حتی بهش غر بزنيم. آن طرف هم برای ما تره خرد نمی‌کند. چون می‌گوید قبول شما خوب. شما صلح‌طلب. ولی دولت‌تان دیوانه است و دنبال بمب. می‌‌گویید چه کارش کنیم؟
در افکار عمومی هم دست ما بسته است. آنها که من را می‌‌شنوند مثل من فکر می‌کنند و راهی هم نمی‌شناسم که صدایم را به آنهایی که مثل من فکر نمی‌کنند برسانم.

۴.
پس من حرف نمی‌زنم. نه اعصاب خودم را خرد می‌کنم نه مال شما را.
واقعاً ترجیح می‌دهم این روزها به جشنواره و بارسلونا فکر کنم. کتاب بخوانم و فیلم ببینم. با کارم حال کنم. پول جمع کنم که برای جام‌جهانی بروم آلمان (و فکر نکنم که اصلاً کی گفته تیمم را به جام جهانی راه می‌دهند؟ کی گفته که آن موقع هواپیمایی از ایران به آلمان می‌رود؟ کی گفته ...؟)

۵.
قبول کردم که آدم بی‌مسئولیتی نیستم؟

http://bahmanagha.blogspot.com/2006/01/blog-post_19.html