Friday, January 13, 2006

وبلاگ زیتون (پایگاه مرکزی زیتونستان)

Zeitoon

امروز حاج‌آقا محسن رضایی با قیافه‌ی حق‌به‌جانبی در تلویزیون در رثای سردارحاج‌ احمدکاظمی فرمانده‌ی نیروی زمینی سپاه می‌فرمود:حاج احمد اصلا دلش شهادت می‌خواست. آخه به چه زبونی باید می‌گفت؟ صدها بار در باغ شهادت رو کوبید و کسی نشنید. اون‌قدر در را کوفت که بالاخره همسایه‌ها هم از خواب بیدار شدن!خلاصه نیم‌ساعت راجع به در کوفتن صحبت کرد... تا رسید به سقوط هواپیمایش در حومه‌ی شهر ارومیه. و اینکه بالاخره به آروزش رسید و به دوستش شهید باکری پیوست.

اسمشومبر هم در مراسم ختم کشته‌شدگان سقوط هواپیمای فالکن(حالا خوبه سی‌ 130 نبود وگرنه سقوط می‌کرد) با لبخندی بسیار دلنشین(!) به خانواده‌هاشون تبریک می‌گفت که خوش‌به حالشون! کشته‌شده‌ها اینقدر لیاقت داشتن که شهید شدن!طفلکی تموم اعضای خانواده کشته‌شدگان هق‌هق گریه می‌کردن و اسمشومبر با خنده‌ای ملیح می‌گفت: شما ببینید. آخه فرمانده‌ی نیروی زمینی سپاه چقدر شایسته بوده که همراه با نیروی هوایی‌ها به افتخار شهادت نائل شده!(جدا"؟ چرا من تاحالا به این نکته‌ش فکر نکرده بودم!)به اون‌ها نوید می داد که در اون دنیا با حضرت پیغمبر محشور می‌شن.( من که شنیده بودم اونایی که تو بهشتن اون‌قدر با حوری‌های بهشتی سرگرمن که وقت نمی‌کنن با ریشو پشموها حشرونشر داشته باشن. چرا نوید الکی می‌دی؟)سرلشکر صفوی و قالیباف و یه سری بادمجون دور قاب چین همیچین دور اسمشومبر جمع شده بودن و با حرفاش اشک می‌ریختن که انگار او صاحب عزاست!

اگه شهید شدن خوبه! چرا خودشون نمی‌شن. کافیه خودشون هم یه هواپیمای اسقاطی سوار شن! پس چرا این‌قدر دستور می‌دن قبل از پرواز هواپیما رو چک کنن؟ نکنه از محشور شدن با پیغمبر خوششون نمیاد؟