Sunday, January 15, 2006

وبلاگ هزار و هشتصد و هفت

عصیان

آدمها چه تنهایند در این دنیای در به در! نمی دانم که در ذهنت چیست و به چه چیزهای به اندیشه نیامده ای فکر می کنی که چنان گِره خورده ای در خودت! بودا راست می گفت: زندگی رنج است، مرگ رنج است، دیدن آنکس که دوستش نداری رنج است، و ندیدن آنکه دوستش داری نیز رنج است.

چشمانت را لحظه ای ببند عزیز! به درونت بنگر که چه غوغایی است آنجا! باد در جنگلهای آنطرف دنیا ترانه می خواند اما چون نمی بینی اش، وجود ندارد! پنداری است که در وجودش شک داری! البته این تردید تا به ابد خواهد ماند، شک کرده ام! بگذار این تردید با کلمات زیبایی که می آفرینی معلق شود در فضا! دنیا مال توست، مال خود خودت، تو هستی و نفس می کشی، عاشق می شوی ، عصیانگری، اصلن هستی ات را بر پایه ی عصیان بنا نهاده ای، چون که نمی پذیری پس هستی، هیچ قانون و مذهب و اندیشه ای نیست که تو را از راهت باز دارد، حتی خدا هم ناتوان است در مقابل ِ عصیانگری وجودت! راه متعلق به توست! تو محوری! اینرا فراموش نکن! تا وقتی که عصیانگر نباشی به کسی هم نمی تواتی یاری رسانی!

بخند عزیز! همه ی لبخندها از آن ِ توست! فقط بخند!