Sunday, January 08, 2006

وبلا گ فرهنژیده

من و تو را

اینان ما را کشته می خواهند
رنجور و بیمار و سرگردان و شاکر می خواهند
زخمی و مجروح و پر از کینه می خواهند
می خواهند که نتوانی ، بیندیشی و نتوانی بر خیزی
می خواهند من و تو نباشیم
اگر نتوانستند ، تو را در بند و در سیاهچال وبه زنجیر کشند ، اندیشه و بینشت را مسموم می خواهند و اسیر
اسیر غم و غصه و خرافه . وچون خودشان جانی و دزد و زورگو
می خواهند که بهارو پاییز ت ، بی نوروز و مهرگان باشد و یلدایت بی پایان
می خواهند که تو فلج و دیوانه و ام اس گرفته باشی و داروی ایدزت را از آنان بخری
می خواهند که تو یا از آنان شوی و یا نباشی
می خواهند که من تو را بکشم و تو مرا
می خواهند که تو را ابدی بر این باور گذارند که شکر باید سپید باشد و همیشه سفید بوده
می خواهند که روبروی صفحه ی رنگارنگی ، بنشینی و به شومی زندگی خود بخندی
می خواهند هیولا و دیو و اژدها را رنگ زنند و به جای عرفان و معنا و بلبل بفروشند
می خواهند که خدایت شوند و خدایی ات را کنند
می خواهند که از وجودت ، تنها شالوده یی با چشمان منگ و خمار بماند و همیشه گریان باشی
اینان در این چند صد ساله ، بسیار آزموده شده اند و نیش و زهرشان را در رگ و پی من و تو و ما ، آنچنان ژرف فرو برده اند که خودمان آن نیش ، شده ایم
می خواهند که یک روز تو مقصر باشی و یک روز من
می خواهند که تو ندانی من از کجا آمده ام و من تو را نشناسم
می خواهند هر روز دختر ی را بر دار کشند و کنار منقل بشینند و با تماشای آن تصویر وافور هایشان را گرم کنند و باخود شان بازی کنند و صلوات بفرستند
تو می گویی : آزادی . من می گویم : رهایی . اینان برایت چاهی خشک می سازند
تو به خیابان رفتی و برای براندازی زور جان دادی ، اینان برایت شرع حکومتی زور اندر زور، با قانون حوزوی قفل و موم شده بر پا کردند و مرسدس بنز خریدند و موشک و بمب شیمیایی و ویروس اهدا کردند
می خواهند با نور چراغ قوه یی چینی ، با باطری قلمی ، چشم آفتاب را خیره کنند
اگر که این شدنی ست ؟ همیشگی بودن این نظام هم شدنی ست


این چند خط نثر ه و یه وقت کسی فکر نکنه که در پیری ، به فکر شاعری ، افتاده ام ، یه کم بزرگتر نوشتمش ، تا بیشتر جا بگیره و مهمتر به نظر برسه ، دوستان و ایرانیان راستین از جنبش های کارگری حمایت کنید و این فرصت ها را غنیمت شمرید! منصور اسانلو را فراموش نکنید

http://farhanjideh.blogspot.com/