* وقتی یک وبلاگنویس روزمره نویس مدت چند هفته است از خودش نمینویسه، وقتی علیرغم تمام دغدغه های اصلیش گیر میده به مطالبی مثل برنامه نویسی و مذهب، یا چه میدونم هک اخلاقی و یا لا میره تو فضا و مینویسه تولد تلسکوپ هابل یعنی واقعا حالش بده و داره چیزی رو سانسور می کنه!
از اون بدتر اینکه وقتی یه مطلب انتقادی هم مینویسه مجبوره همش سربسته بنویسه و کلی گویی کنه و جرات نداشته باشه به مطلب و یا نویسنده ای اشاره کنه، طوریکه بشه هزار جور برداشت ازش کرد… اینجاست که به طور حتم میشه نتیجه گرفت این وبلاگ نویس در اثر زخمهایی که توسط اون افراد خورده، مدام داره خودش رو خفه می کنه. به عبارت دیگه او یک وبلاگنویس مرده است.
* وبلاگنویس زنده وبلاگنویسی هست که از اکثریت نترسه و با شجاعت کامل دقیقا به مطالبی که آزارش میده لینک بده و انتقاد کنه! که البته در اینصورت فضای سالم میطلبه، میدونین چی میگم؟ وقتی وبلاگستان در دست یک عده ای باشه و خودشون رو سردمدار بدونن و گروه تشکیل بدن و مدام از همدیگه طرفداری و تقویت کنن، هرکی هم با مطالبشون مخالف باشه، تمسخر و سرکوب کنن، دیگه مجالی برای اعتراض نمیمونه! اعتراض مساوی با اینه که یکیشون یه مطلب توهین آمیز (ولو واهی) علیه تو بنویسه و بقیه هم در اولین فرصت خوشمزه اش کنن و شرش کنن و علیه تو کامنت بنویسن و دسته جمعی لذت ببرن!
* وبلاگستان جناحی، وبلاگستانی که فقط نوع خاصی از مطالب و وبلاگها مدام به چشم خواننده میخوره، وبلاگستان مرده است! حالا هرچقدر که خواستید همدیگه رو تائید کنید و بگین حق با خودی هاتون هست و قربان همدیگه برین و خوشحال باشید که چقدر حق دارین. مطمئن باشید بالاخره یه روزی حرفا و شعارها و طرفداریهاتون عین این تلویزیونهای لس آنجلسی تکراری و حال بهم زن میشه و دقیقا نتیجه عکس میده.
اینه که من کلا ناامید شدم و یکسری جماعت رو به طور کلی ایگنور کردم که در آرامش باشم هرچند بازم از نیش و کنایه زدن دستبردار نیستند!