Saturday, December 13, 2008

خوب نوشتم؟ قلم خوبی دارم؟... چه فایده؟ چه فایده... من متنفرم

من یک آدم معمولی ام!
کمتر تحمل اشکی را داریم که خود به چشم کسی می آوریم. (م.پروست)
http://30cal.blogfa.com


- ای خرم بهشت من... به من چی دادی؟ چی از جونم می‌خوای؟


داشتم "ای ایران"‌ی هنرپیشه‌ها خوندن گوش می‌دادم و می‌دیدم و فکر می‌کردم منی که دیگه عِرقی ندارم، لذت می‌برم... چیزی رو در من تکون می‌ده، انگار یکی هنوز داره در من می‌جنبه، کسی/چیزی ‌که فکر می‌کردم نیست... مدتهاست که نیست و مرده.... صحنه‌هایی از فیلم‌هایی که دوس دارم و داشتم... آدمهایی از سرزمینی که از اونهام... سرزمینی که دوست داشتم... یه امیدی، یه روزنی... نمی‌دونم.... فکر کردم که آپلودش کنم و لذت ببریم از رقص ننه گیلانه، از سیبیل‌های جبلی، از زیبایی بی‌نظیر پرده اشک دائمی چشمهای رویا نونهالی سوسن تسلیمی... و فیلم‌ها رو مرور کنیم که اِ... گیلانه اِ... گاو... اِ ای ایران.... وای دلشدگان واااا.... و اون‌جا که سازهای جنوبی به وجدمون می‌آرن پاشیم برقصیم، شاید هرکس تو جای خودش.. خونه خودش...

که دخترک اومد... چیزی دیدم؛ چیزی که آشنا بود، انداختم: "تجربه تاکسی داشتی؟"

باورت می‌شه انداختم... و درست از آب درومد! دخترک رو داشتن کنار خیابون وسط شهر- ‌تو همین میدون گلها- بلند می‌کردن... از پشت بغلش کردن و به سمت ماشین می‌بردنش... این یکی سبکه پر وزنه... اما مگه وزن مهمه؟ می‌گیم شانس آورد که لگد زد و تونست جیغ بزنه... شانس آورد؟ خدا رحم کرد؟ چه شانسی؟ چه خدایی؟ چه رحمی؟ کنار خیابونی که همیشه خدا یه 206 راهنمایی رانندگی واستاده!!! لعنت به شما!

دخترک کوفتگی‌های تنشو کنار رادیاتور مرهم می‌ذاره... ما کمی از شوک درومدیم و لودگی می‌کنیم و نمی‌خوایم فکر کنیم که "چی می‌شد اگه؟"...که زنده‌گی در کمترین مفهومش به معنی زنده بودن با چه وقاحتی می‌تونه تهدید بشه...

اما اون زخم سرباز پر از کثافت بوگندو هست... سعی می‌کنیم به رومون نیاریم... مگه یک‌ماه شده؟ از اون دفعه که اومد و رفت تو دستشویی، یک ساعت دستشو شست شست شست، آخه چرا ما باید کثافت دیگرون رو بشوریم... هی بشوریم... می‌دونی خس‌ته‌ام خس‌ته‌ام از آدمها... آدمهای بدجنس کوتوله... گریه‌ام نمی‌آد شاید اگه گریه می‌کردم خوب بود... توی دلم پر از تاوله... تاول‌های تب‌دار... دلم درد داره...

چرا یکی نیست به این آدمها بگه که آقای رانندهِ تاکسیِ سبزِ کثافت! من اگه سوار ماشین‌ات شدم؛ واسه اینه که منو از اینجا ببری به اونجا... پولش هم می‌دم... سیصد تومنه می‌دم. دزدی؟! چهارصد! باشه می‌دم اما به خاطر خدا! مردک! من سوار نشدم که آبتو درآرم... که آبتو بخورم... می‌دونی من به این می‌گم لجن! و هی دلم تاول می‌زنه... هیچی عوض نمی‌شه... نه چرا؟ عوض می‌شه... بدتر بدتر می‌شه...

خوب نوشتم؟ قلم خوبی دارم؟... چه فایده؟ چه فایده... من متنفرم! و کاش همونقدر متنفر بودم، خوب می‌نوشتم...

حالا که دوباره می‌خونم‌اش گریه می‌کنم.