Tuesday, December 23, 2008

دکان کم مشتری و بی رونق يک برنده (!) جايزه نوبل، که با چند مامور کلانتری يوسف آباد می توان در آن را بست و پلمپ کرد

فرصت نوشتن
بابک داد
دفتر «کانون مدافعان حقوق بشر» در تهران پلمپ شد و ظاهرا" کار دفاع از حقوق بشر در ايران تعطيل شد!
چرا بعد از سالها،تعداد فعالان اين حلقه مدافعان حقوق بشر در ايران،از اين تعداد اندک و کم اثر بيشتر نشده؟
کدام تفکری بر اين جمع اندک حاکم است که دفاع از حقوق بشر را به «دکانی کم مشتری و بی رونق» تبديل کرده که با چند مامور کلانتری يوسف آباد می توان در آن را بست و پلمپ کرد؟
مشکل فعاليتهای اين جمع اندک کجاست که شش سال بعد از دريافت جايزه نوبل،هنوز هم تعداد همفکران «کانون مدافعان حقوق بشر» به همان تعداد اندک و کم اثری است که بود؟

کانون کم اثر حقوق بشر پلمپ شد!


ديروز دفتر «کانون مدافعان حقوق بشر» در تهران پلمپ شد و ظاهرا" کار دفاع از حقوق بشر در ايران تعطيل شد! با احترام و البته انتقاد به کسانی مثل خانم شيرين عبادی و همفکرانشان که در قالب اين دفتر کار می کردند،ميخواهم با تلخی اعلام کنم ما در ايران، مدافعان «حقيقی» حقوق بشر نـــداريم!(با اغماض ميگويم خيلی کم داريم!)

برای آنکه بدانيد دليل اين ادعا چيست که در ايران فعالان حقيقی حقوق بشری نداريم و يا کم داريم، دو نمونه خبری را مرور کنيم که جزو اخبار «بی اهميت!» ديروز هستند.

خبر اول: ديروز رئيس تاکسيرانی تهران اعلام کرده ۱۷ هزار تاکسی گازسوز در تهران تردد می کنند که بدليل نداشتن آزمايش دوره ای،هر لحظه ممکن است منفجر شوند و جان هزاران مسافر تهرانی را به خطر انداخته اند! مدير عامل سازمان تاکسيرانی تهران گفته:« هنوز متولی آزمايش ۱۷ هزار تاکسی ( سی. ان . جی ) سوز مشخص نيست، و به نظر می رسد مسئولين، در انتظار يک انفجار و تلفات جانی و مالی هستند تا بخود بيايند و متولی آزمايش اين نوع تاکسيها را مشخص کنند.»

اگر «تمامی» انسانها دارای حقوق مساوی برای حيات هستند(که هستند) چرا هرکجا که پای حقوق آحاد افراد جامعه و «شهروندان عادی» در ميان است،اين کانون و اين حلقه فعالان حقوق بشری غايبند؟ در صورتی که صداقت عمل اين فعالان زمانی اثبات می شود،که در دفاع از حقوق انسانی همگان، در هرکجا که نقض و تهديد شود،دفاع کنند و فعالانه حضور داشته باشند.

شما کداميک از اين فعالان مشهور حقوق بشری را سراغ داريد که نسبت به اين قبيل اخبار، که حقوق هزاران شهروند «عادی» را تهديد ميکند،واکنش نشان دهد؟ آيا جان اين هزاران شهروند عادی،ارزش دفاع از سوی فعالان حقوق بشری را ندارد؟ آيا اين کانون برای يکبار هم از مسئولان حمل و نقل شهری درباره اين خطر اجتماعی سئوال کرده؟آيا يکبار هم پای حقوق هزاران مسافر تهرانی را به رسانه ها و خبرهای حقوق بشری کشانده اند؟

خبر دوم: پليس ايران می گويد که در تصادفات آخر هفته گذشته در جاده های ايران ۴۰ نفر جان خود را از دست دادند.خبرگزاری فارس به نقل از حسين عليشاهی، رييس کنترل مرکز ترافيک پليس راه ايران، نوشته که تنها در روزهای جمعه و شنبه ۸۰ تصادف در جاده های ايران رخ داده که ۱۹ کشته و ۱۱۹ نفر مجروح برجای گذاشته است.وی همچنين گفت که در سه روز تعطيلات آخر هفته در ايران، ۲۹۷ نفر نيز مجروح شده اند. براساس گزارشها، جاده های ايران در هر ۲۴ دقيقه يک قربانی می گيرد و از اين جهت، سازمان بهداشت جهانی،جاده های ايران را مرگبارترين جاده ها در جهان (با سی هزار کشته ساليانه) می داند.

حال بايد بپرسيم، چندبار «کانون مدافعان حقوق بشر» برای امنيت جاده های کشور بيانيه و اعلاميه صادر کرده؟ و کداميک از فعالان مشهور حقوق بشری از اين مصيبت بزرگ؛ انتقاد کرده و برای ايمن کردن جاده ها از مسئولان مربوطه، راهکار مطالبه کرده اند؟آنها چندبار موی دماغ مسئولان راه کشور شده اند تا فکری اساسی برای اين قتل عام کنند؟

واقعيت تلخ اين است که «دفاع از حقوق بشر» در ايران، اسم مستعار و بديلی برای «فعاليت نرم سياسی» شده و سمت و سوی فعاليتهای مشهور به حقوق بشری در ايران، سياسی (آن هم از نوع خاص)است تا اجتماعی. اين دوستان بدنبال «اثربخشی سياسی خاصی» هستند (که درباره خوب و بد آن قضاوتی ندارم)، لذا نياز دارند اخبارشان در رسانه های خارجی انعکاس داشته باشد، و تبعا" بيشتر در حوزه هايی فعاليت می کنند که از نگاه رسانه ها «ارزش خبری» دارند! اما جای تاسف اينجاست که از ديد اين فعالان گرامی حقوق بشری،جان سی هزار ايرانی که در جاده ها می ميرند «ارزش خبری» لازمه برای انعکاس در رسانه ها را ندارد!

اين «بی توجهی به مردم»، نتيجه ای جز «بی توجهی مردم» به اين فعالان نداشته و همين است که می بينيم با بسته شدن دفتر اين کانون، آب از آب تکان نخورده و حتی خيلی از ساکنين خيابان يوسف آباد هم متوجه نشده اند که چنان دفتری در همسايگی شان بوده و حالا بسته شده است!

شک نکنيد اگر کانون مدافعان حقوق بشر، حوزه فعاليتش را در عرصه های اجتماعی و دفاع از حقوق آحاد جامعه گسترش ميداد، هيچ قدرتی نمی توانست به اين راحتی دفتر آن را مثل يک مغازه «پلمپ» کند. اين سئوال مدتهاست ذهن مرا اذيت ميکند که چرا بعد از سالها،تعداد فعالان اين حلقه مدافعان حقوق بشر در ايران،از اين تعداد اندک و کم اثر بيشتر نشده؟ کدام تفکری بر اين جمع اندک حاکم است که دفاع از حقوق بشر را به «دکانی کم مشتری و بی رونق» تبديل کرده که با چند مامور کلانتری يوسف آباد می توان در آن را بست و پلمپ کرد؟ مشکل فعاليتهای اين جمع اندک کجاست که شش سال بعد از دريافت جايزه نوبل،هنوز هم کانون تعداد همفکران ايشان،به همان تعداد اندک و کم اثری است که بود؟چرا خانم شيرين عبادی مسئله دفاع از حقوق بشر را به يک مسئله انسانی و حرکت همگانی (چنانکه واقعا" هست) تبديل نکردند و با زدودن اين تفکر غلط که حقوق بشر را يک فعاليت سياسی تلقی ميکند،خدمتی به بشريت نکردند؟ چرا ايشان از فرصت تاريخی جايزه نوبل خود، چنين بهره ای را نصيب جامعه ما نکردند تا دفاع از حقوق انسانها به امری مقدس، ضروری و همه گير تبديل شود؟ چرا حقوق بشر را از قالب کليشه ای يک «ادای روشنفکرانه» بيرون نياوردند و چرا از پتانسيل مذهبی و ايمانی جامعه بهره نبردند و مراجع دينی را برای دفاع از کرامت و حقوق انسانها توجيه نکردند تا دفاع از حقوق بشر، به يک حرکت و نهضت اجتماعی و فراگير تبديل شود؟ خانم عبادی در آن مقطع، امکان تاريخی چنين کار بزرگی را داشتند اما به همان حلقه دوستان خود و همين کانون کم تعداد بسنده کردند و متاسفانه در اندازه های يک برنده جايزه صلح نوبل،منشاء اثر و تغيير نبودند! و اين برای ما که به «فرصت سوزی» شهره ايم،بهانه ديگری است برای اندوه و غبطه بر آنچه «می توانستيم بشويم» اما نشديم!