Wednesday, December 31, 2008

بگوییم “حمله ی انتحاری ِ هلاکت مندانه” یا حمله ی انتحاری ِ استشهادی ِ خداپسندانه ی رفقا

کمانگیر

خشونت کپی رایت دارد

جسته و گریخته می خوانیم که حماس را موساد ایجاد تقویت کرد برای اینکه مانعی در برابر سازمان آزادیبخش فلسطین PLO ایجاد کند (مثلا اینجا). نامعقول هم نیست، ندیده ای آتش چاه های نفت را با انفجار کنترل می کنند؟ اما انگار زیاد اتفاق می افتد که آتش، دامن ِ آتش پراکن را می گیرد و مفاهیم و نقشها جابه جا می شوند. مثلا جندالله ِ تروریست، بمب گذاری “انتحاری” می کند و فارس ِ نیوز ِ جمهوری اسلامی گزارش لحظه به لحظه ی درگیری ِ “دانشجویان” با نیروی انتظامی ِ جمهوری اسلامی را با هیجان منتشر می کند. فرمانده ی کل سپاه پاسداران هم می گوید:
می خواهیم زمینه ای ایجاد کنیم که اگر نیاز شد بسیج دانشجویی به اقداماتی مشابه ۱۳ آبان دست بزند
اینجاست که چاقو دسته ی خودش را دارد می برد و خشونت و استفاده از ابزار ِ مقدس سازی دردسر می شود. لابد بعد از این به جای استفاده از عبارت ِ فخیم ِ “حمله ی انتحاری” باید تصمیم بگیریم که بگوییم “حمله ی انتحاری ِ هلاکت مندانه” یا “حمله ی انتحاری ِ استشهادی ِ خداپسندانه ی رفقا”. حمله به باغ سفارت البته همیشه خوب است، چرا حمله کنندگان را با باتوم کتک می زنیم را کسی فقط باید کمی توضیح بدهد.


Tuesday, December 30, 2008

من حق دارم با هر موجودی مشکل داشته باشم، اما آدمیزاد خونین و مالین را منتر* خودم نکنم * دیکته ی “منتر” درست است

کمانگیر

عکس روز: به نام غزه نشینان به کام خودمان

15_8710091293_l600s.jpg

هر دعوایی، مثل درگیریفلسطین و اسراییل، حداقل دو طرف دارد. در هر دعوای این چنینی هم بمب و موشک روی سر کسی جز حضرات سیاست مدار راه اندازنده یا دامن زننده به دعوا ریخته می شود. حالا اگر من و تو می خواهیم یک طرف این دعوا باشیم، که خب برویم باشیم، اما اگر دلمان برای آن پسرک غزه نشین سوخته است که نصیبش از دعوا بمب است، علم امام حسین و “اسلام پیروز است/کفر نابود است” دست نگیریم. این کارها یعنی من و تو هم یک طرف دعوا شده ایم.

پرچم سوزاندن را من اینطور می بینم: من با اسراییل مساله دارم، نه لزوما به این دلیل که آدم می کشد، من با وجود اسراییل مشکل دارم. البته من حق دارم با هر موجودی مشکل داشته باشم، اما آدمیزاد خونین و مالین را منتر* خودم نکنم، لطفا.

*دیکته ی “منتر” درست است: دهخدا.

عکس از: فارس

نظر دیگران
  1. Glimpser |

    پدرجان چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه یا یک چیزی تو همین مایه ها
    http://www.iht.com/articles/2008/12/30/africa/30iran.php

  2. سروش |

    جوزدگی و حرکت در مسیر شیادان

  3. کیناز |

    بله ما هم با کشتار های رژیم صهیونیستی و هم با موجودیت آن مخالفیم چون این رژیم پایه و اساسش بر روی ظلم بنا شده است.

  4. پولاد همایونی |

    آرش جان بدبختی مردم فلسطین همین شده که اکثر رهبران آنها همیشه با کسانی به تختواب رفته اند که مورد نفرت مردم ساده فلسطین بوده. از یاسر عرفات رشوه خوار بگیر و بیا تا همین انگل های اسلامی. آن چه مرا به مردم فلسطین پیوند می دهد همین ستم چندگانه ای است که بر آنها می رود. از یک سو دست قدرتمند ابرسرمایه داری جهانی به وسیله اسرائیل و سپس رهبران کون نشسته کشورهای عربی که کنفرانس می گذارند برای مسئله فلسطین اما قطعنامه می دهند علیه ایران و خواهان پس گرفتن ارث بابایشان می شوند. از همه بدتر گیر پرچم سوزانی و حزبالهی گری ایرانی هم شده اند. با آن مرذم دست بسته که قربانی این همه فلاکت شده اند نمی شود که احساس همدردی نکرد. من هم مثل تو با جبهه گیری تخمالیته ای کاملا مخالفم. اما ناله های کودکان و زنان بی گناه و پیران درمانده را نمی توانم نادیده بگیرم. صد البته در دو سوی جبهه.

شناختم آن بز دلانی را که باید می شناختم. آنها را به خیر ومرا به سلامت . امیدوارم بتوانند تمرین به راستی کنند که مادر همه ی بدی ها دورغ ودورویی است

دختری از ایران
بیزارم


در دنیا از این پس فقط به خودم تکیه خواهم کرد.

واقعن فهمیدم . شناختم آن بز دلانی را که باید می شناختم. حیف از زمانی که با آنها صرف کردم. اما گویند جلوی ضرر را هر زمان بگیری سود است.

عیب بزرگ من اینست که نمی توانم دورو باشم هرچه می خواهد بشود؛ من همان کاری را می کنم که باطنن وظاهرن به آن باور دارم و از آنانی که ظاهر وباطنشان یکی نیست ودروغ می گویند به شدت منزجر می شوم.

تا به امروز بردباری پیش گرفته بودم. اما دیگر به دیگرانی که دور برم بودند فرصت نمی دهم. گویی انگار دوستی وهمنشینی و.... بین ماها نبوده. آنها را به خیر ومرا به سلامت .

امیدوارم بتوانند تمرین به راستی کنند که مادر همه ی بدی ها دورغ ودورویی است.

ارائه تعریف دوباره از نوع فعالیت زنان در دانشگاهها با همه فشارها و تهدیدهای آشکار و نهان موضوعیست که جای پرداخت بیشتری دارد

هم آوا/
نسیم سرابندی

http://hamava01.blogfa.com/


خانواده، ابزار کنترل و سرکوب دانشجویان دختر


تجربه زندگی دور از خانواده بسیاری از دختران دانشجو ساکن خوابگاههای دانشجویی آمیخته با سیطره گسترده و بی حد و مرز مسئولین دانشگاه و والدین بر زیست روزمره آنان است. آن هنگام که برای هر تأخیر فرمی پر کرده و از خوابگاه با خانواده تماس میگیرند، آن هنگام که بسته هایی حاوی مشاوره از دانشگاه به منازل دانشجویان میفرستند و از ناکامیهای دختران دانشجو در زندگی مستقل میگویند یا وقتی که برای توقف هر فعالیت دانشجویی با خانواده های دختران تماس میگیرند، مبادله پنهان نهاد دانشگاه و خانواده عیان میشود. دخترانی که نظارت بر آنان در نبود والدین به دست دانشگاه سپرده شده، دخترانی که هر شب طعم شیرین استقلال موقتی و متزلزل فعلی با تلفنهای پدر و مادر به تلخی بر دنیایشان چیره میشود. ایدئولوژی خانواده سخت پابرجاست، دانشگاه، کار، زندگی مستقل نمیشناسد. پدر نه تنها برای ازدواج که دیگر برای تحصیل موافقت نامه کتبی باید تحویل دولت دهد و جابجایی دختران دانشجو از پس طرح بومی گزینی جنسیتی چنان سخت خواهد شد که رویای تغییر را از آینده دختران میشوید و با خود میبرد.

فضای برخورد با فعالین دانشجویی دختر متفاوت گشته و کمیته انضباطی و … همراه با کنترل غیرآشکار والدین فعالانه حضور دارند. این خانواده است که دختران را کنترل میکند. احضار یا بازداشتی کافیست تا در پس آن تنها با پدر و مادر تماسی گرفته شود از حراست و …-خیرخواهانی که صلاح ما را بهتر میدانند!- و دیگر از آن دختر دانشجوی فعال خبری نمیشود. او هم دغدغه هایش را رها کرده و تن میدهد به فرمانبری از خانواده. پدر میگوید: «حتی اگر اسمت را در نشریه دانشجویی ببینم باید برگردی به خانه چه برسد به کمیته انضباطی و …» راه برگشتی نیست. حیات دختران به حمایت خانواده وابسته است، پول توجیبی در دست پدر است، قدرت و منزلت از آن اوست و گردن نهادن از آن دختران. ترس از طرد شدن برای دختران از آرزوها و آرمانها پر زورتر است. آیا خانواده مقصر است؟ پس تکلیف کسانی که با والدین تماس میگیرند چه میشود؟ ساختار پدرسالار در اینجا نقش پر رنگی ایفا میکند. سلطه نهفته در رابطه والدگری و فرزندی نرم و پنهان جریان دارد و آنان که در پی متوقف کردن دختران دانشجویند این را خوب میدانند.
اگر برای آنکه ساعت خوابگاه تغییر کند امضا جمع کنی به کمیته انضباطی نخواهی رفت بلکه برای پدرت نامه میفرستند. اگر حتی بخواهی از قوانین خوابگاه و دانشگاه سرپیچی کنی با خانواده ات تماس میگیرند و در پی هر تماسی از خطری که در کمین دختران نهفته است میگویند… از جامعه ناامن که دیگر این روزها خودشان ناامنش ساخته اند سخن میرانند… خانواده را از شهر تاریک و متجاوز میترسانند… از روابط و رفتارهای آن چنانی دختران حتی دروغ میگویند… ابزار کنترل و سرکوب جدیدی کشف شده. دختران دانشجوی خواجه نصیر را بازداشت کرده و از پدید آمدن آینده ای نامعلوم برایشان میترسانند. ولی با شرمساری و تأسف فراوان باید از ورود شبانه شان به منزل دختران دانشجوی تهران در شب تجمع ۱۶ آذر گفت که بی پروا جای جای خانه را گشتند و بی هراس از بازخواستی، آنچه از آن صاحبخانه بود و نبود با خود بردند.

به جای برخورد علنی و شفاف که همواره میتوان به آن استناد کرد حوزه خصوصی دختران دانشجو مورد هجوم قرار گرفته و به خانواده ها کشانده شده و در کنار احضار به کمیته های انضباطی و بازداشت روند جدیدی را طی میکند. در همین گیر و دار است که یکی از جامعه شناسان از زنانه شدن فضای دانشگاه میگوید و آن را مساوی با سرد شدن و کاهش فعالیتهای سیاسی دانشجویی میخواند! (سخنرانی عباس کاظمی در نشستی با عنوان «جنبش دانشجویی و نقش آن در جامعه» در دانشکده جغرافیا دانشگاه تهران) کارشناسان به جای توجه به علل متعدد دیگر مثل لایه های پنهان سرکوب، کنترل و سلطه دولت و خانواده مردسالار بر زنان، فردیت و هویت اجتماعی نداشته دختران دانشجو تا پیش از ورود به دانشگاه که یکی از مولفه های مهم در نوع فعالیت آنان است، صرفا زنان را مقصر میدانند. آنان به جای ریشه یابی بی اعتنایی حاکم شده بر جامعه که بر دانشگاه هم تأثیر گذاشته، به جای توجه به برخوردهای سیل آسا با دانشجویان و بالا رفتن هزینه هرگونه فعالیتی فقط انگشت اشاره را به سوی دختران میگیرند و تأکید میکنند دختران فضاها را زنانه کردند و حتما بعد از آن رمانتیک ساخته اند! این زنانند که جنبشهای مردانه و پویا را از تحرک بازداشتند و شجاعت و جسارت نقد و اعتراض را نابود ساخته اند!

تحلیلهای زنده و عمیق کارشناسان آنچنان راهگشا و واقعی است که نمیدانم چرا جنبش دانشجویی تا این حد معطل خود مانده و راه رهایی را نمییابد؟! آیا رکود دانشگاه را محصول ورود دختران به آموزش عالی دانستن، بازتولید همان گفتمانی نیست که حضور زن را در عرصه عمومی نمیپذیرد و برای نپذیرفتن زنان در دانشگاه و جامعه توجیهاتی چون عدم شرکت آنان در فعالیتهای پویا را وسط میکشد؟ آیا این همان جمله کلیشه ای «زنان اعتصاب شکنند» نیست که قیچی میشود برای حذف؟ آیا این فرض که بی تفاوتی سیاسی زنان صرفا به دلیل ویژگیهای روانشناختی، فرهنگی و جامعه پذیری آنان است و در نهایت به همین دلیل فعالیتهای سیاسی دانشجویی تنزل یافته، غفلت کردن از نقد ساخت قدرت و نحوه سازماندهی سیاسی دانشجویان نیست؟ ساختاری که میتواند مانعی بزرگ بر سر راه فعالیت دختران باشد. این ساختار مردسالار است که میگوید زنان به دلیل ویژگیهای روانی محافظه کارند پس محیط دانشجویی را از تحرک باز میدارند، راه حل را هم در این میجویند که باید از ورود آنان به دانشگاهها جلوگیری کرد. توجیهاتی که در اجرای طرحهایی چون سهمیه بندی و بومی سازی جنسیتی از آنان استفاده میشود.

البته جای طرح این سوال باقیست که تعریف فعالیت دانشجویی چیست؟ دختر دانشجویی که در کانونهای فرهنگی، اجتماعی و هنری و یا انجمنهای علمی فعال است، در زمره این فعالیتها نمیگنجد؟ آیا تنها شرکت در تجمعات و اعتراضات فعالیت است؟ گرچه موارد بسیاری را هم میتوان از دانشجویان دختر دانشگاههای مختلف ذکر کرد که در همین تحصنها، اعتراضات صنفی و یا سیاسی شرکت داشته اند. (رجوع شود به مقاله «حضور حذف ناشدنی دختران دانشجو» از نگارنده) اما عمده و مهم پنداشتن فعالیت سیاسی دانشجویان و محدود ساختن آنان به همین حوزه نقدی ست که از سوی صاحبنظران طی سالهای گذشته فراوان بر جنبش دانشجویی وارد شده و حال که دانشجویان زمینه فعالیتشان را متکثر ساخته و تنوع بخشیدند و از ایفای نقش سیاسی کمی خارج شدند، باز هم این دخترانند که همه کاسه و کوزه ها بر سرشان شکسته میشود. رشد تشکلهای مختلف با کارکردهای گوناگون فضای فعلی دانشگاه را بس متفاوت از گذشته ساخته است. تلاش برای تغییر نه تنها به نقد قدرت و دولت که به نقد جامعه و فرهنگ نیز معطوف گشته است. شاید از دید کارشناسان تجمعات کمتری برگزار شود (گرچه آمارها چنین امری را تأیید نمیکند) که غیر از عامل سرکوب، خارج شدن آگاهانه دانشجویان از قالب فعالیت صرفا سیاسی نیز در آن موثر است، اما این معیار مناسبی برای ارزیابی میزان فعالیت سیاسی دانشجویان نیست. تغییر ترکیب جمعیتی دانشگاهها میتواند یکی از عوامل موثر در دگرگونی نوع و شیوه فعالیتها و فضاهای علمی باشد اما این تحول را نبایست الزاما منفی پنداشت.

در این میان ارائه تعریف دوباره از نوع فعالیت زنان در دانشگاهها با همه فشارها و تهدیدهای آشکار و نهان موضوعیست که جای پرداخت بیشتری دارد. زمانی که حضور دختران در تجمع ۱۶ آذر جلب توجه میکند، این شرکت فعالانه و موثر دختران و طرح مطالبات خود و جنبش زنان، نشاندهنده تحولی در شکستن فضای مردانه است. دختران همان گونه که در اعتراضات حضور دارند، در نشریات، کانونها و انجمنها نیز در پی ایجاد تغییرات هستند. دست کم گرفتن و یا حتی چشم بستن بر کنترل شدیدی که دختران دانشجوی فعال میشوند تحلیلها را دچار اشتباه کرده است. گذشته از فعالین دختر این دانشجوهای غیر فعال هم هستند که تمام لحظاتشان آکنده از سایه قیم مآبانه مسئولین است، خانواده ای که این نظارت را به دولت تفویض کرده. آنان در خوابگاه و دانشگاه با وجود دشواریهای فراوان زندگی میکنند و فردیتشان را شکل میدهند.

Sunday, December 28, 2008

بمباران غزه ، موشکباران اسرائیل و مداخلات جمهوری آخوندی با منابع مالی و ثروت ملی مردم ایران

گزارشات یک وکیل دادگستری


ما ایرانیان
بمباران غزه توسط اسرائیل را محکوم میکنیم،
و
موشکباران اسرائیل توسط حماس
و مداخلات جمهوری اسلامی ایران را هم!

براساس اخبار خبرگزاری های بین المللی، بمباران هوائی نوار غزه توسط نیروی نظامی اسرائیل تا این ساعت حداقل 280 کشته و 600 زخمی ( به نقل از سایت روزنامه لوموند نیمروز یکشنبه 28 دسامبر) بجا گذاشته است. اسرائیل هدف خود از حملاتی را، که دیروز شنبه 27 دسامبر آغاز کرده و همچنان ادامه میدهد، خنثی کردن موشکباران مناطق مسکونی اسرائیلی توسط نیروهای حماس اعلام کرده است. اسرائیل میگوید بمباران های هوائی ارتش این کشور تنها مراکز نیروهای نظامی حماس را هدف قرارمیدهد. اما برابر اخبار خبرگزاری ها و تصاویری که در دسترس قرارگرفته (و حتی توسط دولت اسرائیل نیز انکار نشده ) در این بمباران ها غیر نظامیان و از جمله تعدادی کودک کشته و زخمی شده و میشوند.

در این ساعات و روزها ما ایرانیان دچار هجوم تبلیغاتی عظیم و همه جانبه حکومت جمهوری اسلامی ایران در رابطه با این جنگ قرار گرفته ایم. در مورد برخوردهای نظامی در نوار غزه و نیز مداخلات جمهوری اسلامی ایران با این مخاصمه باید بر این نکات غیر قابل تردید در جهت منافع ملی مردم ایران پافشاری کرد:
• بمباران های هوائی اسرائیل محکوم هستند و نیز در کنار آن موشکباران مناطق مسکونی اسرائیل توسط حماس هم محکوم هستند.

• دخالت دولت اسلامی ایران در این مخاصمه و نیز در تمامی اختلافات و مخاصمات اعراب و اسرائیل محکوم است. ما ایرانیان قیم مردم منطقه و از جمله شیعیان لبنان و یا فلسطینی ها نیستیم. هیچ دلیلی وجود ندارد که ما ایراینان مدعی باشیم که صلاح لبنانی ها یا فلسطینی ها را بهتر از خود آنها تشخیص میدهیم.

• موجودیت کشور اسرائیل واقعیتی است غیر قابل برگشت و هیچ کس نه میتواند و نه درست است که بخواهد باصطلاح آنها را در دریا بریزد. فلسطینی ها و نیز مردمان کشورهای اردن، سوریه، مصر ولبنان که همسایه های اسرائیل هستند در حال مذاکره و یافتن راه حل های مسالمت جویانه برای همزیستی با دولت و مردم اسرائیل هستند. ما ایرانیان نه می توانیم و نه مجاز هستیم که اراده خودمان را به آنها تحمیل کنیم.

• صرف منابع مالی و ثروت ملی مردم ایران توسط دولت اسلامی ایران به رهبری خامنه ای برای هر مقصودی، کمک به آتش جنگ یا کمک مالی، به سازمانها و یا دولتهای آن منطقه ( از جمله حماس، حزب الله لبنان و یا دولت سوریه) محکوم است و بدون رضایت وموافقت مردم ایران صورت میگیرد.


درغربتی چنین غریب کش ، محمد پاسدار عزیز ، در غم از دست دادن مادرش به سوگ نشسته

تقویم تبعید
فرهاد حیرانی


آنگاه که فرشتگان شرمنده می شوند


می گویند وقتی مادری به آسمان پر می کشد ، فرشتگان به استقبالش میروند که از تو "فرشته بودن" معنا گرفت .
اما کاش این فرشتگان میدانستند این استقبال به چه قیمتی تمام شده ، داغی بر دل تشنه دیدار .
گاه بنظر میرسد که حتی کلمات برای بیان احساس ، فاقد بار کافی هستند .
آنگاه که غم غربت در سایه غمی بزرگتر قرار میگیرد.
آنگاه که زمین تحمل امانت داری " عشق بی پیرایه و پاک " را تاب نمی آورد و آسمان را به یاری می طلبد .
مادر ، چه بر زمین و چه در آسمان ، قلبش برای فرزندانش می تپد ، بیهوده می کوشند آسمانیان تا در دل او رخنه کنند .
مادر متعلق به فرزند است ، چه در کنارش باشد و چه در حسرت . تفاوتی نمی کند ، که همیشه در چشم مادر می توان عشق به کودکانش را دید ، کودکانی که هرچند بزرگ و بالغ شده باشند ، برای او همان طفل محتاج محبت و مراقبتند .

کاش کلمات در وقت نیاز رنگ نمی باختند تا بتوان بار غمی چنین سنگین را از دل دوستی بی ریا و صمیمی کم کرد.
درغربتی چنین غریب کش ،
محمد پاسدار عزیز ، در غم از دست دادن مادرش به سوگ نشسته .
سالیانی چند دیده به رویش نشکفته بود اما تماس های مداوم حاکی از سلامتی مادر بود تا در همه این سالها بودش را چون وجود خودش حس کند :
" برای من که دلم چون غروب پاییز است
شنیدن صدای تو از دور هم دل انگیز است "

کلام از بیان احساس عاجز است و قلم از تسلی خاطر دوست .
محمد عزیز ،
همانگونه که طی سالها شادی را به میان ما آوردی
(1)، اکنون نیز ما را در غم خود سهیم دان .
--------------------------------------------
(1) . محمد پاسدار بیش از یک دهه با تلاشی بی وقفه ، برنامه تلویزیون ایرانیان در برلین را ارائه نموده تا در اینجا پاسدار هویت و فرهنگ ملی ایرانیان باشد

...................................

با عرض تسلیت به محمد پاسدار عزیز

رامین مولائی

Saturday, December 27, 2008

نام نویسی در باشگاه بازگشت به ابتدای جهان

دارالترجمه یاجوج و ماجوج / کوتاه و گويا و مستحب و فرا نو
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/


خانواده ی بشری قرن بيست يکم،
بشتابید
به ابتدای جهان!

شرايط نام نويسی متساوی زن نو و مرد نو
در باشگاه "سکولاریسم (!) و چه و چه" نو
... به طور صریح! ...



" موارد تساوی زن و مرد در داستان آفرينش /
قرآن كریم... در
 شرايط نام نويسی متساوی زن نو و مرد نو در باشگاه بارۀ خلقت حوا ... سه بار خطاب به آدمیان فرموده است كه: «خدا شما را از نفسى واحد آفرید، و همسرش را از وى پدید آورد»، بدون اینكه از چگونگى خلقت وى به طور صریح خبر دهد...

امام خمينی (ره) در این باره مى فرماید:
همان طورى كه مرد باید از فساد اجتناب كند، زن هم باید از فساد اجتناب كند. زنها نباید ملعبۀ دست جوان ‏هاى هرزه بشوند، زنها نباید مقام خودشان را منحط كنند، زنها باید انسان باشند، زنها باید تقوا داشته باشند. خداوند همان طورى كه قوانینی براى محدودیت مرده‏ها در حدود اینكه فساد بر آنها راه نیابد دارد، در زن هم دارد، زنها نباید گول بخورند ….

نتيجه گيری / قرآن .. زن را همچو مرد صاحب اختیار و آزداى به حساب مى آورد و ... بنابراین، باید بدانیم كه با این بیانات قرآنى، دیگر حق نداریم، زن را موجودى پست ‏تر از مرد بدانیم!"!

باشگاه سکولاریسم (!) نو
http://www.newsecularism.com/2008/1208-C/122708-Equality-in-Qoran.htm
شنبه 7 دی 1387 ـ 27 دسامبر 2008
............................
[new+secularism+(!)+very+new.jpg]
"و چنين است که خانواده ی بشری در قرن بيست و يکم … شکل تازه و بديعی بخود می گيرد. و انسان امروز به ابتدای جهان باز می گردد، زن همان «حوا» یی می شود که ... نافرمانی کرد و شادمانه حتی از بهشت گذشت تا … بی ترس و نگرانی از تبعيض زندگی کند"!

حاج خانوم چگوه می زادگی
(که افتخارات نیو سکولاری "مشرف" شدنش به حجر الاسود را "بایگانی" کرده است)
http://www.shokoohmirzadegi.com/aknon%20zamin%20zir%20paa%20ye%20zan%20ast.htm
8 مارس 2008
...................

" نام نويسی در اين باشگاه رزمنده شرايطی دارد "!

ا. ن. وری علا
کارگردان (!) فیلمفارسی آبگوشتی و سردبیر(!) باشگاه سکولاريسم (!) نو
گو ی ا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/076687.php
آدینه 29 شهريور 1387 ـ 19 سپتامبر 2008


بررسی سخنان "جذاب" مدعیان اصلاح‌طلبی در گذشته و حال، می‌تواند کمک بزرگی به نسل جدید بکند

نیک‌آهنگ کوثر


امروز که خواندم سید محمد خاتمی گفته است که قانون اساسی ایران «وحی منزل» نیست و راه‌هایی برای تغییر آن وجود دارد، باورم شد که با فرض فراموشی ایرانیان این حرف را زده است.

یک فرصت از دست رفته


لطفا چهار سال به عقب بازگردید. وی در همایش "حاکمییت قانون اساسی، راهکارها و موانع" با هرگونه خواستی برای تغییر قانون اساسی مخالفت کرد.

البته این سخنان پس از ماجرای کمپین امضا برای رفراندوم تغییر بود، اما وی باز هم در مراحلی، مانع اصلاح قانون اساسی که مورد بحث در مجلس ششم هم بوده شده است.

خاتمی هم مانند بسیاری از جماعت جناح راست معتقد بوده که حفظ نظام ارجح بر تغییر قانون به نفع دومکراتیک‌تر شدن کشور است. به سوابق او که بازگردید، خواهید دید که خود او چه نقش مهمی در این بازی ایفا کرده است.

کمپین رفراندوم به هزار و یک دلیل طرحی از پیش باخته بود و می‌شد دید که بعضی از طراحان آن نگاهی فراتر از طرح این موضوع دارند. به شغل‌های فعلی بعضی از ایشان در ایالات متحده نگاهی بیاندازید. البته این مساله شامل حال همه این گروه نمی‌شود.

اما اگر به سخنان خاتمی برگردیم، شاید دو نکته را بتوان فرض کرد. نخست تغییر دیدگاه خاتمی بعد از برخورد به سدهای مختلف، و دیگری بازی تبلیغاتی برای ساکت کردن منتقدان خارج از حاکمیت و جلب آرای اکثریت خاموش.

خاتمی در دور دوم ریاستش بر دولت، لوایح دوقلو را برای افزایش اختیاراتش به مجلس فرستاد که شورای نگهبان هر دو را رد کرد. با این وجود خاتمی در سال آخر حضورش در حاکمیت باز هم با ایجاد تغییر مخالف بود.

نمی‌توان گفت که چه در سر خاتمی می‌گذرد، اما می‌توان دید می‌خواهد برای ایفای نقش رهبر اصلاحات اندکی از مرزهای سابق عبور کند. اما آیا این عبور واقعی است یا مجازی؟

معمولا سیاستمداران ما یادشان می‌رود که سخنان قبلی‌شان در جاهایی ثبت شده است. فکر می‌کنید خاتمی دوست دارد نوشته‌هایش علیه نهضت آزادی در سال‌های ۶۰ مجددا منتشر شود؟ مطمئنا نه.

به نظر من ادعای تحول خواهی بدون نفی و خطا خواندن تفکرات پیشین برای تغییر نگاه کسانی که می‌توانند سخنان او را جستجو کنند (و البته می‌خواهند خودشان را به کوچه علی چپ نزنند) فایده‌ای نخواهد داشت.

این اشکال مدیران جمهوری اسلامی انگار تا روز ابد قرار نیست رفع شود. اگر اشتباه کرده‌اید، بگویید و نترسید. البته اگر معتقدید که می‌توانید مشکلات را حل کنید.

---
به نظر من بررسی دقیق سخنان مدعیان اصلاح‌طلبی در گذشته و حال می‌تواند کمک بزرگی به نسل جدید بکند.

مدیرانی که مسوولیت خطاهای گذشته حوزه‌های مسوولیت خود را نپذیرند و فقط سخنانی جذاب به زبان برانند، همانی هستند که بوده‌اند، تنها در بسته بندی جدیدتر و متفاوت‌تر. مسوولیت اخلاقی مبلغین این مدیران سابق بسیار سنگین‌تر است.


Friday, December 26, 2008

روزگار الترناتیو تخصصی (!) سکولاریسم (!) «لابراتواری» اقیانوس جمعه گردی های یاجوج و ماجوج نو

دارالترجمه یاجوج و ماجوج / کوتاه و گويا و مستحب و فرا نو
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/


روزگار الترناتیو تخصصی (!) "سکولاریسم (!) «لابراتواری» نو (!)"
در اقیانوس جمعه گردی های مخترعین و مخترعات نظريه های
جوامع مختلف خارج از جهان زنده و عينی
...................

ا‌. ن. وری «روزگار آلترناتيو» سکولاریسم (!) نو قمری علا esmail@nooriala.com
"روزگار الترناتیو/
هر سال دو بار فرصتی گسترده و «لابراتواری» پيش می آيد تا محققين فرهنگی بتوانند کارکردهای اجتماعی برخی از نظريه های رشتۀ تخصصی خود را بصورتی زنده و عينی نظاره گر باشند...

بدين خاطر است
که من
دوست دارم
اين روزگار را
«
روزگار آلترناتيو» بخوانم...
مهم آن است
که بدانيم...
خورشيد... بر پشت شير پرچم ما می رقصد
"!

ا‌. ن. وری «روزگار آلترناتيو» سکولاریسم (!) نو قمری علا
esmail@nooriala.com
گو ی انیو.ز
http://news.gooya.com/society/archives/081416.php
آدینه 6 دی 1387 - 26 دسامبر 2008

   new secularism.comفهرست موضوعی مطالب   newsecularism    اسماعيل نوری  ...جمعه گردی ها... يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری...چرا سکولاريسم نو؟   کوتاه  و  گويا  و چه و چه ......................................
تمرین...
.............

" چرا «سکولاريسم نو؟.../
چرا برای من «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟ ...آنچه که می نويسم حاصل تجربه ای نيمقرنی است که بايد جائی به بار بنشيند و حاصلی...
اگر شما هم در همين قايق نشسته ايد اين اوقيانوس و اين پارو" !

ا. ن. علای آگهی تجارتی ترکمون زدن باشگاه سکولاريسم (!) سیکیم خیالی نو

سکولاریسم نو ! New Seculairism
http://www.newsecularism.com/Nooriala/introduction.htm
....................................

... تمرین ...
...............
حاج خانوم چگوه میرزادگی
"اهالی کشور خارج از کشور/ نگاه کنيد به مقاله‌ی
«کشور خارج کشور»... اسماعيل نوری علا " !


حاج خانوم چگوه میرزادگی
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/2441

Thursday, December 25, 2008

شهرفرنگیسم (!) نو : ادای "اندیشیدن" درآوردن، میان شست‌میلیون بی‌سواد و" با" سواد

آرامش دوستدار
http://www.aramesh-dustdar.com


کانت در میان ما


دوروبرمان را نگاه كنیم. همه‌جور آثار ترجمه‌شده از نویسندگان و گاه متفكران غربی یا درباره‌ی آن‌ها می‌بینیم. هركس به‌سلیقه و در حد ذوق‌زدگی و طمع فرهنگی‌اش به یك یا گروهی مغرب‌زمینی چسبیده و مُصّر است میانجی آشنایی با غرب شود، یا جای پای شرق را در تمدن و فرهنگ غرب بیابد: از افلاطون و ارسطو گرفته تا دكارت، لایبنیتس، روسو، هیوم، كانت، هگل، ماركس، نیچه، فروید، لوكاچ، هایدگر، یاسپرس، سارتر، ماركوزه، برشت، ویتگن‌اشتَیـن، كارل پوپر.... نوآموز بی‌خبر و حتا آدم كاركشته با دیدن چنین بساطی رنگین دلگرم می‌شود و خرسند از‌ این كه نخبگان ‌ایرانی دِین خود را در نقش میانجی ادا می‌كنند و گنجینه‌های دانش و اندیشه‌ی غربی را در اختیار می‌گذارند. برای او دیگر جای درنگ نیست: باید از این خوان نعمت بخورد و بنوشد، و چه بهتر كه ببلعد. آنچه او هرگز درنخواهدیافت، یا بسیار دیر،‌ این است كه چنین ملغمه‌ای با‌ این بنیه‌ی فرهنگ بومی‌اش، كار او را سریعتر خواهد ساخت. حتا هر ذهن منظمی با گشودن خود بر یورش این پریشان‌نویسی‌ها كه می‌خواهند برگردان فكر غربی باشند ـ قطع‌نظر از تك‌وتوك ترجمه‌های خوب ـ مشوب و محجور خواهد شد. در اساس هیچ فكر اصیلی نیست كه در گردشش از زبانی به زبان دیگر، حتا در ترجمه‌ی خوب كه نزد ما نادر است، گزند نبیند. تازه ما هنوز امانت لغوی را در ترجمه با امانت سخن و اندیشه، كه اصلاً نمی‌شناسیم، عوضی می‌گیریم. اما آنچه بیشتر و عمیقتر موجب این گزند می‌گردد و فكر اصلی را در برگردانش گاه به سرحد یاوه‌ی محض كژ و ناهنجار می‌سازد، دید و بینش فرهنگی هر قوم است كه بر گفتن و شنیدن، یا نوشتن و خواندن او حاكم است و گونه‌ی درك و فهم او را متعین می‌كند. از همین‌جا و به همین سبب ما نیز هر اندیشه‌ی بیگانه با فرهنگمان را بد و نادرست می‌فهمیم بمحض آنكه درك و فهم فرهنگی ما نتواند خود را از چنگ ماهیت بومی‌اش برهاند، بی‌تفاوت است كه زبان سخن زبان ترجمه باشد یا زبان اصلی.

در اینجا به ترجمه‌ای اشاره می‌كنیم و به كوتاهی زمینه و امكان فهمیدن آن را می‌آزماییم، تا ببینیم كار خوب و جدی حتا كامیاب‌تر از ‌اینش نیز در تنگنای فرهنگ بومی ‌و فضای آشفته و آلوده‌شده‌ی آن بی‌ثمر می‌ماندْ و چه‌بسا نتیجه‌ی عكس می‌داشت. اخیراً مهمترین اثر كانت از زبان آلمانی به‌فارسی ترجمه و منتشر شده است. قابلیت‌های فرهنگی، زبانی و فنی مترجم دانای این اثر در كشور ما بسیار نادرند ـ گرچه مجموعه‌ای ضروری برای انجام چنین كاری نیستند، و كامیابـی آن را نیز الزاماً تضمین نمی‌كنند(۱). اگر از معادل‌سازی‌های گاه اضطراری، گاه پرهیزپذیر و نه همیشه موجه ترجمه كه به ‌این علل فهم ‌این اثر خودبه‌خود دشوار را دشوارتر می‌سازد صرفنظر كنیم، می‌توان با استناد به‌جا به گفته‌ی خود مترجم در تأیید اهتمام دلیرانه‌ی او گفت كه پنـج سال وقت خود را «با روحیه‌ی یك صنعتگر قرون وسطایی» وقف ترجمه‌ی این كار بزرگ كرده است. (پیشگفتاركتاب، LXIX). مترجم به‌گر‌ه‌های بازناشده‌ی زبان ترجمه، و محتملاً بازنشدنی زبان فارسی در این موارد، به‌خوبی آشناست و جنبه‌های فنی آن را بهتر از هر كس می‌شناسد. به‌ همین جهت هم می‌نویسد: «شاید مترجم خوشتر می‌داشت كه ایکاش این ترجمه‌ی فارسی‌تر ازكاردرمی‌آمد»(همان، LII). بسیاری از اشارات و توضیحات مستدل دیگر كه خواننده را با مشكلات ترجمه‌ی چنین متنی آشنا می‌كنند و برای او آموزنده‌اند، حاكی از تسلط و آگاهی دانشورانه‌ی مترجم‌اند. در پایان سخنش در پیشگفتار مـی‌نویسد: «مترجم كوشش خود را كرده است،‌ اینك هنگام آن است كه فلسفـه‌شناسان، صاحبنگران و خوانندگان تیزذهن بخاطر دانش و برقراربودن آن، در ترجمه مداقه كنند و در پرسش‌های آن به بحث و جدل پردازند و از خطاها و كاستیها نگذرند»(همان).

بی‌آنكه بخواهم مترجم را ناگهان با ‌این پرسش مواجه سازم كه: كدام دانش، كدام برقراربودن آن؟‌ـ در برابر توانایی علمی او و انتظار موجه ناشی از آن باید به‌صراحت گفت: دعوت مترجم از ما برای پایمردی فكری و امید او به ورود ما در اندیشیدن از یكسو و وضع رقت‌بار فرهنگی ما از سوی دیگر با هم ناسازگارند. امكان‌پذیرشدن چنین ترجمه‌ی مجهزی از اثر كانت به فارسی، با وجود شماری ناروایی‌های زبانی‌اش، خود كاملاً غیرعادی و در نوع خود بی‌سابقه است. اما غیرعادی‌تر این خواهد بود كه فرهنگ ما با «فلسفه‌شناسان، صاحبنگران و خوانندگان تیزذهنی» كه ندارد و «بخاطر دانشی» كه نمی‌شناسد انتظار مترجم را برآورد. اولی، یعنی ترجمه‌ی اثر كانت، كار یك تن بوده و از اینرو نیز بعنوان استثنا امكان‌پذیر گشته است. دومی، یعنی برآوردن انتظار مترجم، كاری‌ست كه بسیاری، اگر وجود می‌داشتند، فقط به‌مدد هم می‌توانستند انجام دهند. بنابراین، تحقق این دومی به‌سرحد محال غیرمحتمل خواهد بود. نه صرفاً از آنروكه این اثر دشواری‌های خاص خود را دارد و این دشواری‌ها در برگردان فارسی نه بندرت افزون و دشوارتر شده‌اند ـ هیچ اثر مهم فكری نیست كه از این لحاظ استثنا باشد ـ بلكه چون فرهنگ ما در تشكل تاریخی و مآلاً در سازمانگیری‌های بعدی و كنونی‌اش اساساً برای اندیشیدن ساخته نشده است تا از پس اندیشه‌های ‌این یا هر كتاب فلسفی دیگر برآید. دانشگاه‌های ما اگر چیزی در چنته داشته‌اند ادبـی یا فنی به‌معنای اعم آن بوده و فقط به‌درد مصارف «حیاتی» خودشان می‌خورده، یا حداكثر نیازهای متعارف زیستی وطن‌پسندشان را برمی‌آورده است. اندیشیدن روند پرورش‌یافته‌ی ذهنی و روحی آن فرهنگی‌ست كه می‌كوشد امور را در ورای چهره‌ی ملموس و آشكارشان از درون دریابد، به‌اصطلاح پیداها را به ناپیداها بازگرداند و اینها را در پس آنها بیابد و بیرون آورد. مثلاً با اینگونه نگریستن و اندیشیدن بكوشد در روابط فردی و اجتماعی یك جامعه رخنه كند، به بغرنج‌های روانی و روحی آدمهایش راه یابد، یا رویدادهای تاریخی، پیوندهای درونی و انگیزه‌های آنها را در بستگی‌هاشان بشناسد و از این راه نتایـج مترتب بر آنها را بفهمد و مشخص سازد. از چند مورد گمشده در سواد تاریخ، چون ابوریحان بیرونی و به‌گونه‌ای نیز ابن‌خلدون كه بگذریم،‌ كجا و چه هنگام ما اسلامیان كنجكاوی جدی برای امور داشته‌ایم؟ یك متفكر در و با اثرش نخست آنگاه می‌تواند ما را به‌فهم خود برانگیزد كه بغرنج‌ها را به ما نشان دهد، یا بغرنج‌جویی و بغرنج‌یابی به ما بیاموزد و بدینگونه ضرورت فهمیدن خود را برای ما‌ ایجاب كند. برای هیچیك از‌ این شق‌ها در مورد كانت و اثر او، پایه و زمینه‌ای نزد خود نخواهیم یافت. چون روند پرورشی و فرهنگی ما با نگرش و اندیشه‌ی كانت و هیچ فیلسوف و متفكر دیگر اروپایی همسوی نیست. آنچه ما را از دور مجذوب كانت و امثال او می‌كند ناشناس‌بودن او در هاله‌ای از ابهام‌های فسونگر برای ماست. برای آنكه فضای فرهنگی ما از هر ناشناس یا ناشناخته‌ای اصولاً موجودی مافوق بشری و غیرقابل درك می‌سازد. رابطه‌ی ما با همه‌ی بزرگان فرهنگ خودمان از اینگونه است. آنسو آنها، سازندگان و كاشفان ارزش‌های ابدی و اینسو ما، ناظران و مصرف‌كنندگان دستاوردهای آنها. ‌ایمنی چنین فضایی، استیلای این تصور و رابطه را بمنزله‌ی توازن و ثبات فرهنگی ما تضمین می‌كند. هدف این توازن و ثبات به‌نوبه‌ی خود ‌این است كه سایه‌ی آن موجودهای اَبَرآدمی همچون سایه‌ی اولیا و انبیا هیچگاه از سر ما كم نشود، ما به ماهیت این اشباح كه بر سراسر وجود تاریخی ما محیط‌اند دست نیابیم و بدینسان با حفظ اعتبار آنها دنباله‌اش را در خودمان از هر گزندی دور نگه داریم! البته كه پایه‌ها و ارزش‌های فرهنگ اروپایی و به‌ویژه كشمكش‌های درونی آنها باهم برای ما بیرونی می‌مانند و ما هرگز به پایگاه حیاتی آنها راه نمی‌یابیم، تا هرآینه قادر شویم آنها را از آنِ خود سازیم. هر ‌ایرانی كه می‌خواهد به این گفته‌ها بیندیشد و آنها را بسنجد می‌تواند با توجه به نمونه‌ی كانت از خودش بپرسد: ‌آیا كتاب كانت یا مانندهای آن ارتباطی با فرهنگ ما و نگرش و بینش آن دارند. یا با آنچه ما احیاناً بغرنج می‌یابیم؟ آیا می‌شود از میان و فراز رویداد فرهنگی خود بیرون جهید و میان بغرنج‌های كانت و فرهنگ اروپایی او پایین آمد؟ اگر بشود، تازه چه مشكلی برای ما حل شده و چگونه می‌شود از ‌این اقدام برای حل مشكلات خودمان استفاده كرد؟ حتا اگر فهمیدن كانت برای ارضای كنجكاوی محض هم باشد، باز این كار دانش و پشتكار و لوازمی می‌خواهد كه ما نداریم.

حال از این سو بنگریم و بپرسیم: بغرنج فرهنگ ما چه بوده است؟ چه‌ها بوده‌اند؟ یا حتا كه بوده است؟ كه‌ها بوده‌اند؟ فرهنگی كه سرآغازش را زرتشت با نام اهورامزدا (= سرور دانا) نشاندار ساخته ـ از این آغاز زرتشتین ما در آگاهی فرهنگی‌مان فقط نبرد سپنتامینو و اهریمن، اندیشه‌ی نیك، گفتار نیك وكردار نیك را می‌شناسیم، اما حتا ‌این را نمی‌دانیم كه با چنین آغازی ما نه تنها پروردگار یگانه (۲) بلكه داناترینش را خود اختراع كرده و داشته‌ایم‌ ـ و پس از زادن و پروراندن پیامبری چون مانی، و خصوصاً انقلابی دینی و اجتماعی‌ای چون مزدك (۲)، كارش در سراشیب سقوط به‌جایی می‌رسد كه رسولی از تنها قوم بی‌فرهنگ سامی می‌آید و با داغ لااله الاالله سرنوشتش را مهروموم می‌كند، چگونه می‌توانسته بغرنج داشته باشد و اساساً بغرنج بفهمد؟ سقراط در پی نخستین فیلسوفان در آستانه‌ی تبلور اندیشه‌ی فلسفی در یونان آموزگار و نفس مجسم پرسیدن و اندیشیدن است. كسانی چون فارابی و ابن سینا، یعنی نوابغ فكری ما، به‌بهترین‌ وجه ثابت می‌كنند كه ما نه بغرنج و پرسش می‌شناخته‌ایم و نه به اندیشیدن فلسفی راه یافته‌ایم: با «فلسفه»‌ای كه ساخته‌اند و گفته‌اند. چرا؟ برای آنكه ‌اینها هر پرسشی را هنوز از اندیشه‌ی یونانی نگرفته در پندار و یقین اسلامی مسخ، یعنی ناپرسیدنی، دینی كرده‌اند. شاید ‌این روایت كه ابن‌سینا چهل‌بار متافیزیك ارسطو را خوانده و نفهمیده، نشانه‌ی تندرستی ذهنی او در بیگانگی فكری‌اش به اندیشیدن یونانی بوده‌ و یكباره فهمیدن آن اثر پس از خواندن شرح فارابی بر آن، پیش از آنكه دال بر توانایی فكری فارابی باشد، نمودار تباه‌ساختن مجدد اندیشه‌ی فلسفی ارسطو در پندار دینی و آغاز ابتلای ابن‌سینا به «فلسفه‌ی اسلامی» بوده است. با وجود ‌این پیشتازان و آموزگاران، كه تازه ما در برابرشان صفریم، پرسیدن هـر اندیشه‌ای و اندیشیدن هر پرسشی با و در «تفلسف» ما غیرممكن شده است. چندسدسال پس از این هیولاهای فرهنگی، اكنون شهریاران سخن و اندیشه میان‌ ایرانیان اسلامی بمنزله‌ی وارثان مضاعف دینی و میهنی آنها چه كرده‌اند و چه می‌كنند؟ اصطلاح‌سازی و اصطلاح‌بازی در جهان دانش و اندیشه‌ای كه فقط در توهمات شهرفرنگی خودشان وجود دارد. با چنین شگردی ادای اندیشیدن درآوردن، خود را میان شست‌میلیون بی‌سواد و باسواد، یعنی همانندهای خودمان، به‌دانایی و توانایی‌زدن شاهكار نوین فرهنگی ماست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ ایمانوئل کانت،‌ سنجش و خــرد ناب، ترجمـه‌ی میرشمس‌الدین ادیب سلطانـی، تهران ۱۳۶۲، انتشارات امیرکبیـر. لااقل به‌همان اندازه نیز ترجمـه‌ی‌ فارسـی متافیزیک ارسـطو از متن یونانـی (متافیزیک، ترجمه‌ی‌ شرف‌الدین خراسانی ـ شرف، نشر کتاب، تهران ۱۳۶۷) نمودار احاطه‌ی فلسفی و فنی مترجم آن است. دشواری‌های ترجمه‌ی‌ هر یک از دو اثر نامبرده چندان ناهمگونند که نمی‌توان کامیابی‌های یکی را در برابر کامیابی‌های دیگری نهاد و بدینسان آن دو را در همردیفی باهم برآورد کرد، تا سپس به این نتیجه‌ی‌ نادرست رسید که فهم فلسفی کتاب ارسطو در ترجمه‌ی‌ فارسی‌اش آسان‌تر است تا فهم فلسفی ترجمه‌ی فارسی کتاب کانت.

۲ ـ در بی‌همتایی خدای زرتشتی به‌سبب وجود اهریمن ـ او که سرانجام به‌دست نیروهای اهورامزدا نابود خواهد شد‌ ـ تردیدکردن به‌همان اندازه درست یا نادرست است که تردیدکردن یا نکردن در بی‌همتایی خدای هر سه دین سامی با وجود شیطان که مانع نفاذ قدرت اوست.

۳ ـ در درستی این انتساب به مزدک، مهرداد بهار، تردید دارد، رک، دیدگاه‌های تازه درباره‌ی‌ مزدک، در جستاری چند در فرهنگ ایران، ۱۳۷۶، چاپ سوم.

Wednesday, December 24, 2008

دارالترجمه یاجوج و ماجوج ...و... آنچه در قانون (!) اساسی روده درازی های گرداننده (!) و "همکاران (!)" سکولاریسم (!) نو وجود دارد

دارالترجمه یاجوج و ماجوج / کوتاه و گويا و مستحب و فرا نو


قوانین موجود روده درازی نیو سکولاریستی نو،
به تبعیت از "همین" سکولاریسم (!) نو و آنچه در قانون (!) اساسی سکولاریسم (!) نو وجود دارد!
...........

"تا زمانی که مردم ما نتوانند حکومتیان را به تبعیت از «قانون» وادار نمایند ـ حتی همین قوانین موجود که بسیاری از مواد آن با قوانین دموکراتیک فاصلهء زیادی داردـ، تا زمانیکه مردم به همراه سازمان های سیاسی دموکرات و طرفدار «حاکمیت قانون» نتوانند از تحمیل تفسیر های تجاوزگرانه نهادهای تشکیل دهندهء ساختار حقوقی نظام جمهوری اسلامی بر حقوق ملت، مانند نظارت غیر قانونی استصوابی شورای نگهبان و دو درجه ای کردن انتخابات جلوگیری بعمل آورند، و تا زمانیکه ملت ما نتواند حکومتیان را وادار به پذیرش اینکه آنچه در قانون اساسی وجود دارد هم «سقف و هم کف اختیارات» مقامات مسؤل کشور را معین کرده است و دیگر اختیارات فراقانونی مانند «حکم حکومتی» وجود ندارد ، این ملت باید بپذیرد که آب خوش از گلویش پائین نخواهد رفت"!

حسین منتظر سکولاریسم حقیقی نو
http://www.newsecularism.com/2008/1208-C/122408-Hossein-Montazer-Haghighi-Lawlessness.htm
چهار شنبه 4 دی 1387 ـ 24 دسامبر 2008

........................................................

....تمرین ...
..............

"سکولاريسم نو: تکرار اين نکتۀ بديهی را ضروری می دانيم که .... همه مطالبی که در سکولاريسم نو منتشر می شوند، لزوماً مورد موافقت گرداننده سايت و همکارانش نيست"!

گرداننده (!) و "همکاران (!)" باشگاه نیو زکی لاریستی مبارزه (!) با ایدئو لوژ ی ها
http://209.85.129.132/search?q=cache:Av10rV72fJ4J:www.newsecularism.com
يک شنبه 24 آذر 1387 ـ 14 دسامبر 2008

BREAST WISHES FOR CHRISTMAS

http://www.partyeventguide.de/CK/Site/wordpress/wp-content/merry-christmas.bmp

Tuesday, December 23, 2008

وبلاگ چپ و راست – علي ناظر http://chaporast.blogspot.com ، از امروز آغاز به فعاليت مي کند


وبلاگ چپ و راست – علي ناظر
http://chaporast.blogspot.com
از امروز آغاز به فعاليت مي کند


دکان کم مشتری و بی رونق يک برنده (!) جايزه نوبل، که با چند مامور کلانتری يوسف آباد می توان در آن را بست و پلمپ کرد

فرصت نوشتن
بابک داد
دفتر «کانون مدافعان حقوق بشر» در تهران پلمپ شد و ظاهرا" کار دفاع از حقوق بشر در ايران تعطيل شد!
چرا بعد از سالها،تعداد فعالان اين حلقه مدافعان حقوق بشر در ايران،از اين تعداد اندک و کم اثر بيشتر نشده؟
کدام تفکری بر اين جمع اندک حاکم است که دفاع از حقوق بشر را به «دکانی کم مشتری و بی رونق» تبديل کرده که با چند مامور کلانتری يوسف آباد می توان در آن را بست و پلمپ کرد؟
مشکل فعاليتهای اين جمع اندک کجاست که شش سال بعد از دريافت جايزه نوبل،هنوز هم تعداد همفکران «کانون مدافعان حقوق بشر» به همان تعداد اندک و کم اثری است که بود؟

کانون کم اثر حقوق بشر پلمپ شد!


ديروز دفتر «کانون مدافعان حقوق بشر» در تهران پلمپ شد و ظاهرا" کار دفاع از حقوق بشر در ايران تعطيل شد! با احترام و البته انتقاد به کسانی مثل خانم شيرين عبادی و همفکرانشان که در قالب اين دفتر کار می کردند،ميخواهم با تلخی اعلام کنم ما در ايران، مدافعان «حقيقی» حقوق بشر نـــداريم!(با اغماض ميگويم خيلی کم داريم!)

برای آنکه بدانيد دليل اين ادعا چيست که در ايران فعالان حقيقی حقوق بشری نداريم و يا کم داريم، دو نمونه خبری را مرور کنيم که جزو اخبار «بی اهميت!» ديروز هستند.

خبر اول: ديروز رئيس تاکسيرانی تهران اعلام کرده ۱۷ هزار تاکسی گازسوز در تهران تردد می کنند که بدليل نداشتن آزمايش دوره ای،هر لحظه ممکن است منفجر شوند و جان هزاران مسافر تهرانی را به خطر انداخته اند! مدير عامل سازمان تاکسيرانی تهران گفته:« هنوز متولی آزمايش ۱۷ هزار تاکسی ( سی. ان . جی ) سوز مشخص نيست، و به نظر می رسد مسئولين، در انتظار يک انفجار و تلفات جانی و مالی هستند تا بخود بيايند و متولی آزمايش اين نوع تاکسيها را مشخص کنند.»

اگر «تمامی» انسانها دارای حقوق مساوی برای حيات هستند(که هستند) چرا هرکجا که پای حقوق آحاد افراد جامعه و «شهروندان عادی» در ميان است،اين کانون و اين حلقه فعالان حقوق بشری غايبند؟ در صورتی که صداقت عمل اين فعالان زمانی اثبات می شود،که در دفاع از حقوق انسانی همگان، در هرکجا که نقض و تهديد شود،دفاع کنند و فعالانه حضور داشته باشند.

شما کداميک از اين فعالان مشهور حقوق بشری را سراغ داريد که نسبت به اين قبيل اخبار، که حقوق هزاران شهروند «عادی» را تهديد ميکند،واکنش نشان دهد؟ آيا جان اين هزاران شهروند عادی،ارزش دفاع از سوی فعالان حقوق بشری را ندارد؟ آيا اين کانون برای يکبار هم از مسئولان حمل و نقل شهری درباره اين خطر اجتماعی سئوال کرده؟آيا يکبار هم پای حقوق هزاران مسافر تهرانی را به رسانه ها و خبرهای حقوق بشری کشانده اند؟

خبر دوم: پليس ايران می گويد که در تصادفات آخر هفته گذشته در جاده های ايران ۴۰ نفر جان خود را از دست دادند.خبرگزاری فارس به نقل از حسين عليشاهی، رييس کنترل مرکز ترافيک پليس راه ايران، نوشته که تنها در روزهای جمعه و شنبه ۸۰ تصادف در جاده های ايران رخ داده که ۱۹ کشته و ۱۱۹ نفر مجروح برجای گذاشته است.وی همچنين گفت که در سه روز تعطيلات آخر هفته در ايران، ۲۹۷ نفر نيز مجروح شده اند. براساس گزارشها، جاده های ايران در هر ۲۴ دقيقه يک قربانی می گيرد و از اين جهت، سازمان بهداشت جهانی،جاده های ايران را مرگبارترين جاده ها در جهان (با سی هزار کشته ساليانه) می داند.

حال بايد بپرسيم، چندبار «کانون مدافعان حقوق بشر» برای امنيت جاده های کشور بيانيه و اعلاميه صادر کرده؟ و کداميک از فعالان مشهور حقوق بشری از اين مصيبت بزرگ؛ انتقاد کرده و برای ايمن کردن جاده ها از مسئولان مربوطه، راهکار مطالبه کرده اند؟آنها چندبار موی دماغ مسئولان راه کشور شده اند تا فکری اساسی برای اين قتل عام کنند؟

واقعيت تلخ اين است که «دفاع از حقوق بشر» در ايران، اسم مستعار و بديلی برای «فعاليت نرم سياسی» شده و سمت و سوی فعاليتهای مشهور به حقوق بشری در ايران، سياسی (آن هم از نوع خاص)است تا اجتماعی. اين دوستان بدنبال «اثربخشی سياسی خاصی» هستند (که درباره خوب و بد آن قضاوتی ندارم)، لذا نياز دارند اخبارشان در رسانه های خارجی انعکاس داشته باشد، و تبعا" بيشتر در حوزه هايی فعاليت می کنند که از نگاه رسانه ها «ارزش خبری» دارند! اما جای تاسف اينجاست که از ديد اين فعالان گرامی حقوق بشری،جان سی هزار ايرانی که در جاده ها می ميرند «ارزش خبری» لازمه برای انعکاس در رسانه ها را ندارد!

اين «بی توجهی به مردم»، نتيجه ای جز «بی توجهی مردم» به اين فعالان نداشته و همين است که می بينيم با بسته شدن دفتر اين کانون، آب از آب تکان نخورده و حتی خيلی از ساکنين خيابان يوسف آباد هم متوجه نشده اند که چنان دفتری در همسايگی شان بوده و حالا بسته شده است!

شک نکنيد اگر کانون مدافعان حقوق بشر، حوزه فعاليتش را در عرصه های اجتماعی و دفاع از حقوق آحاد جامعه گسترش ميداد، هيچ قدرتی نمی توانست به اين راحتی دفتر آن را مثل يک مغازه «پلمپ» کند. اين سئوال مدتهاست ذهن مرا اذيت ميکند که چرا بعد از سالها،تعداد فعالان اين حلقه مدافعان حقوق بشر در ايران،از اين تعداد اندک و کم اثر بيشتر نشده؟ کدام تفکری بر اين جمع اندک حاکم است که دفاع از حقوق بشر را به «دکانی کم مشتری و بی رونق» تبديل کرده که با چند مامور کلانتری يوسف آباد می توان در آن را بست و پلمپ کرد؟ مشکل فعاليتهای اين جمع اندک کجاست که شش سال بعد از دريافت جايزه نوبل،هنوز هم کانون تعداد همفکران ايشان،به همان تعداد اندک و کم اثری است که بود؟چرا خانم شيرين عبادی مسئله دفاع از حقوق بشر را به يک مسئله انسانی و حرکت همگانی (چنانکه واقعا" هست) تبديل نکردند و با زدودن اين تفکر غلط که حقوق بشر را يک فعاليت سياسی تلقی ميکند،خدمتی به بشريت نکردند؟ چرا ايشان از فرصت تاريخی جايزه نوبل خود، چنين بهره ای را نصيب جامعه ما نکردند تا دفاع از حقوق انسانها به امری مقدس، ضروری و همه گير تبديل شود؟ چرا حقوق بشر را از قالب کليشه ای يک «ادای روشنفکرانه» بيرون نياوردند و چرا از پتانسيل مذهبی و ايمانی جامعه بهره نبردند و مراجع دينی را برای دفاع از کرامت و حقوق انسانها توجيه نکردند تا دفاع از حقوق بشر، به يک حرکت و نهضت اجتماعی و فراگير تبديل شود؟ خانم عبادی در آن مقطع، امکان تاريخی چنين کار بزرگی را داشتند اما به همان حلقه دوستان خود و همين کانون کم تعداد بسنده کردند و متاسفانه در اندازه های يک برنده جايزه صلح نوبل،منشاء اثر و تغيير نبودند! و اين برای ما که به «فرصت سوزی» شهره ايم،بهانه ديگری است برای اندوه و غبطه بر آنچه «می توانستيم بشويم» اما نشديم!



بلاهت و بی‌شرمی و وابستگی‌های سياسی روزنامه کارگزاران به جنايتکاران حاکم بر ايران بر کسی پوشيده نيست

چپ و راست
علی ناظر
مطلبی از
نادر ثانی
http://chaporast.blogspot.com

دزدی ناشیانه، آن هم در روز روشن!

سايت روزنامه کارگزاران گزارشی را که من در تاريخ ۲۶ آذر ماه (۱۶ دسامبر ۲۰۰۸) رابطه با حوادث اخير يونان تهيه کرده و با الصاق چند عکس از شورش انقلابی مردم يونان تحت نام "ده روزی که شهرهای يونان را تکان داده است" منتشر نموده بودم را با تغييراتی و از جمله تغيير نام نويسنده در روز اول دی‌ماه در سايت خود درج نموده است. از آنجا که من هيچ وقت نه به سايت کارگزاران سر می‌زنم و نه گزارش مزبور را برای آنها فرستاده بودم با تعجب از اين خبر به سايت مزبور مراجعه ومشاهده کردم که مسئولين سايت کارگزاران با حذف کلمه "شهرهای" از نام مطلب و اضافه کردن چند خط به آن و تغيير نام نويسنده به کاظم جلالی مطلب مزبور را در سايت خود قرار داده‌اند.

http://www.kargozaaran.com/ShowNews.php?43452

از آنجا که وابستگی‌های سياسی روزنامه کارگزاران به جنايتکاران حاکم بر ايران بر کسی پوشيده نيست و از آنجا که من هرگز گزارش مزبور را برای اين سايت نفرستاده‌ام، بنابراين لازم می‌دانم جهت اطلاع همگان و جلوگيری از هرگونه سوءتفاهم احتمالی ضمن محکوم کردن اين دزدی آشکار تاکيد کنم که اين عمل مذموم بدون اطلاع من و درست در مغايرت کامل با آرمانها و باورهای من رخ داده است. با توجه به اينکه هنوز گزارشی که من تهيه کرده‌ام در بسیاری از سايتهای خبری از جمله سايتهای گزارشگران، روشنگری، گويا، عصر نو، خبرنامه، ..... و در برخی دیگر از سایتها مانند چریکهای فدایی خلق ایران، کانون زندانیان سیاسی (در تبعید)، ریشه‌ها، دگرگونی، خبرگاه و ..... موجود است هر کس می‌تواند با رجوع به اين سايتها و مقايسه مطلب فوق با آنچه به نام کاظم جلالی در سايت کارگزاران درج شده به ابعاد دزدی فوق پی برده و ببيند که چگونه کارگزاران ديکتاتوری حاکم در روز روشن دست به جعل و تحريف می‌زنند. البته از کسانی که در طی ۳۰ سال اخير از هيچ دزدی و جنايتی در حق کارگران و زحمتکشان ايران دريغ نورزيده‌اند چنين اعمالی تعجب‌انگيز نمی‌باشد.

درست همین پخش وسیع نوشته با نام من ردکننده قاطع این تئوری احمقانه است که گویا من به شخصه پنج روز پس از پخش وسیع نوشته تحت نام خودم، آن را برای درج تحت نامی جعلی به یکی از سایتهای دیکتاتوران حاکم ارسال کرده‌ام! زهی بلاهت و بی‌شرمی!

من این نوشته را در اختیار تمامی سایتهایی که نوشته اصلی من را تحت نام خودم درج نموده‌اند و در اختیار دیگر واقعیت‌جویان می‌گذارم. با اين همه باور دارم که سايت کارگزاران وظيفه دارد در اولين فرصت گزارش من را از سايت خود برداشته و به جايش اين تکذيب نامه را درج نمايد.

نادر ثانی
۲ دی ماه ۱۳۸۷ - ۲۲ دسامبر ۲۰۰۸



Monday, December 22, 2008

گفتی پس دوباره سبز خواهیم شد؟ گفتم در گلدان پشت پنجره‌ات سبز خواهم شد. در ترانه‌های ننوشته‌ام سبز خواهی شد

راه من


سبز سبز


گفتی پس دوباره سبز خواهیم شد؟
گفتم در گلدان پشت پنجره‌ات سبز خواهم شد.
در ترانه‌های ننوشته‌ام سبز
خواهی شد.
سبز سبز.
سبز غزل.
سبز دفترچه‌های مشق.
سبز دفترهای بزرگ نقاشی.
سبز مداد شمعی.
سبز گرگم به هوا.
سبز دفترچه‌ی عقاید.
سبز نامه‌های پنهانی.
سبز گر گرفتن‌های بی‌وقفه.
سبز سبز.
دوباره سبز خواهیم شد…

شهیار قنبری


Saturday, December 20, 2008

بخدا نداريم ، والله نداريم ، به سر قبله عالم قسم که نداريم


بيژن صف سری
http://bijan-safsari.com








يلدا، هويت ايرانی است


آخر فصل پائيز , شب اول زمستان , شب چله , شب يلداست , شب زايش مهر , شب تولد خورشيد است . چه خوب که اين شب بلند را هنوز با نور قرنها قدمت جاری , روشن نگه ميداريم .

حديث "يلدا" حديث ميلاد عشق است که هر ساله در "خرم روز" مکرر می شود. می گويند ريشه نام "يلدا" از واژه "سريانی" و به معنای "ميلاد" است , شب تولد مهر, ميلاد الهه ی "ميترا" و "مسيح" است .

چه افسانه ی دل آرامی دارد اين شب که بی شباهت به باور مسيحيان از شب کريسمس و "بابا نوئل " نيست , نقل است که در شب "يلدا " قارون ( ثروتمند افسانه ای) ، در جامه کهنه هيزم شکنان به در خانه ها می آيد و به مردم هيزم می دهد، و اين هيزم ها در صبح روز بعد از شب يلدا، به شمش زر تبديل می شود، و از همين رو در اين شب , شب زنده داری معنا می گيرد و چشم انتظاران تا صبح به انتظار از راه رسيدن هيزم شکن زربخش و هديه هيزمين او بيدار می مانند و مراسم جشن و سرور و شادمانی بر پا می کنند.

اما با اين همه گويی امروز "يلدا" هم , چون همه ی باور های رنگ باخته ما , ديگر آن " يلدا" ی ما نيست که با نقشی خوش , جای در خاطر ما دارد , "يلدا" با سپيدی برف می آمد و قصه های " بی بی" که در زير کرسی , خواب به چشمانمان می کرد . کجاست زلف گره خورده ی "يلدا " و ننه سرما , که می ريخت بی دريغ , پنبه های لحاف مندرسش را بر سرمردم شهر , آنگاه که خانه ها از بوی عطر انار کلپر زده پر بودند , شب "يلدا " ی ما شب "يلدا" يی بود . حيف که امروز دل ما مثل انار رسيده , از غصه ترک برداشته و ... , کاش باز هم شب " يلدا" شب" يلدا" يی می شد .

شب است و جهان غرق تاريکی
شب بلند و پايداری سياهی
اما , باور به نور و روشنايی
شب تيره ی ما را ,
می رهاند از تاريکی
تير گی هايتان خاموش باد در روشنايی

يلدا يک هويت است ، هويت يک ملت ، چراغ راه است ، براستی که نمی توان بدون اين چراغ گامی از گام برداشت . يلدا يک حکايت است ، حکايت مکرر که هرساله با گفتنش ريشه هويت خود را آب می دهيم ، مگر نه اين است که به رسم ديرين اين شب بلند زمستانی ، بايد قصه ها گفت تا شب را سپيدی صبح صادق گره زنيم ؟پس برای مفهوم هر چه بيشتر شناخت هويت ايرانی شايد نقل حکايتی در اين شب بلند يلدا ، خالی از لطف نباشد تا نسل جوان اين مرز بوم ، به آنچه دارد آگاه تر شود و قدر بداند.

نقل است مر حوم تقی زاده همان سياست مرد دوران مشروطيت دريک سخنرانی به نقل خاطره ای می پردازد که در عين عجيب بودن ماجرا ، نشان دهنده روحيه ايرانی تبار است که در هر کجا باشد از هويت خود دمی غافل نبوده است .

مرحوم تقی زاده سال ها قبل از انقلاب در يک سخنرانی گفت : در قضايای مشروطه تبريز ، من از تبريز آواره شدم و به قفقاز پناه بردم و در راه خطر زيادی در کمين بود ، سه روز در راه بودم تا به جلفا رسيدم و روز آخر در قريه " سو جا " نزديک جلفا ، بيتوته کردم تا فردا صبح به رود" ارس " رسيده و از آن رد شوم ، در آنجا از اهالی ده که در قهوه خانه جمع شده بودند اين حکايت را از يکی شنيدم که می گفت : روزی به قريه مجاور ساحل روسی "ارس " به نام "باجی " رفته بودم و در ميدان ده گروهی از پيرمردان را ديدم که به دور هم جمع شده بودند و ضمن صحبت با هم ، درختان تازه کاشته شده چنار را آبياری می کردند ، و گويا وظيفه هر روزشان همين بود . به يکی از پير مرد ها گفتم : عمو جان شما که سنتان زياد است ، فايده صرف اوقات برای نهال چناری که رشد آن سال ها زمان نياز دارد، چيست ؟ با اين سوال همه پيران که شنيده بودند ناگهان گريه کردند و يکی در ميانشان گفت : تنها آرزوی ما در زندگی اين است که اين در ختان چنار بزرگ شوند و اينجا ( روستای باجی از سر حدات شوروی سابق ) باز ملک ايران شود ، و مامورين ماليه ايران برای جمع کردن ماليات به اينجا بيايند و ما قادر به پرداخت ماليات نباشيم و آنها پا های ما را به اين درختان چنار ببندند و چوب بزنند .........آری برای ماليات عقب افتاده تمام سال هايی که روستای ما جز قلمرو شوروی بوده ، و ما نپرداخته بوديم ما ر ا بزنند ، به اين درختها آويزانمان کنند و مدام به زبان فارسی به ما فحش بدهند که پدر سوخته ها چرا ماليلت نمی دهيد و زود ماليات عقب مانده را حاضر کنيد ماهم در حاليکه شانه هايمان از ضرب تازيانه سياه شده است ، مدام به آذری فرياد بزنيم ، بخدا نداريم ، والله نداريم ، به سر قبله عالم قسم که نداريم .

برای غلبه بر بغض و کینه بایستی همه ناگفته ها گفته شود. قربانیان چگونه ببخشند



گرگها آزادند!

فقر... فقر... فقر...!

سؤال اینجاست که آیا انسانها خودشان مسئول سربرآوردن ستمگران و پیش آمدن بحرانها و ناهنجاریها هستند؟
وقتی همه به جز خودمان به ما محرم هستند، وقتی سگها را می بندیم و گرگها آزادند، وقتی مردمی در مدار بسته بد و بدتر گرفتار می آیند و به زندگی در آن محکوم میشوند، فرهنگ چاپلوسی، اغراق، تظاهر، تزویر و افترا اخلاق سیاسی را رقم میزند و به تدریج خود فریبی به جای واقع بینی می نشیند.

اختناق کور تا درون خانه ها، خانواده ها و ابتدائی ترین احوال شخصی مردم کشیده شده است. محاکمه بدون دلیل ومدرک مردم که شبیه محاکمه بلخ است. از فقر سیاه مردم، از بیکاری و بی خانمانی، از دزدی و ارتشاء و آدم ربایی، از اعتیاد وزورگویی وغارت، از ازدواج گریزی و تحصیل گریزی جوانان، از اختلاس و رانت خواری، ازرشد بی رویه طلاق و توسعه روسپیگری و از صدها عارضه وحشتناک دیگر که کلمه ای بر قلمها و زبانها جاری نمیشود.

آیا با این همه معضل بایستی انتظار داشت از حریم مقدس خانواده های ایرانی چیزی باقی بماند؟ بیکاری و اعتیاد لازم و ملزوم یکدیگر و یکی از دلایل گسترش از هم پاشیدگی خانواده هاست. سن فحشاء در ایران 11 تا 17 سال شده است. فشارها در خانواده های ایرانی به وضوح دیده میشود. افراد جامعه ناخواسته ولی برای حفظ آب باریکه ها و پاسخ به ابتدائی ترین نیازهای زندگی خود ناگزیر تن به هر ذلتی میدهند وادامه همین روال است که به اضمحلال اخلاق در جامعه و خانواده می انجامد. مال اندوزی، نه از راه تلاش و صرف استعداد بلکه از طریق تزویر، ریا و چهره گردانی به امری عادی مبدل میشود.

برای غلبه بر بغض و کینه بایستی همه ناگفته ها گفته شود. قربانیان چگونه ببخشند، بی آنکه بدانند چه کسی و چه چیزی را باید ببخشند. 14میلیون نفر در ایران زده زیر خط فقر قرار دارند. ایران از نظر درآمد سرانه از ترکیه هم عقب افتاده و بین کشورهای جهان از نظر دارا بودن تعداد افراد معتاد مقام اول دنیا را کسب کرده است.

آیا نباید بخاطر این همه دردی که به این ملت روا داشته میشود به سران حکومت تبریک گفت؟

Tuesday, December 16, 2008

آیت اللا با لباس کشتی منقش به پرچم جمهوری (!) آخوندی


آیت اللا
با لباس کشتی منقش به پرچم جمهوری (!) آخوندی




"بهترین تبلیغات از اشتباهات دشمن بدست میآید"
گوبلز

از زمانی که شون پن (هنرپیشه هالیوودی) به ایران آمد و مورد استقبال مسئولین جمهوری اسلامی قرار گرفت و در پایان سفر جمهوری اسلامی ایران را "کشور دموکرات" نامید گویا قراردادی هم بسته شده تا همه فیلمهای آبگوشتی هالیوود را توسط تبلیغات روزنامه و تلویزیون فارسی و خارجی زبان این ولایت به فروش صدها میلیون دلاری برسانند. فیلم 300 نمونه آن بود.

با سر و صدای فراوانی که در روزی نامه های جمهوری اسلامی بر علیه فیلم " کشتی گیر " براه انداخته شده بنظر میرسد تا فروش این فیلم نیز مانند فیلم 300 از صدها میلیون دلار نیز تجاوز کند.

فیلم داستان دو کشتی گیر است که یکی از آنها "آیت الله " با لباس کشتی منقش به پرچم جمهوری اسلامی به میدان کشتی کچ میآید و .....

داستان نیمه مستندی که تحت نام "کشتی گیر" از قوطی هالیوود بیرون آمده را جمهوری اسلامی ایران بعنوان توهین به مقدسات و شعائر ملی مورد اعتراض قرار داده است که بطور اتوماتیک به این فیلم ارزش و بهای جهانی میدهد شاید با این تبلیغات گسترده جمهوری اسلامی به جایزه اسکار هم برسد!

شعارندین "مرگ بر دیکتاتور"! تا قانون (!) اساسی خوار مادر چه و چه آخوندا دود بشه و بره هوا

دارالترجمه یاجوج و ماجوج / کوتاه و گويا و مستحب و فرا نو
http://che-0-che-0-che.blogspot.com


دانشجویان جان به لب رسیده!
جون عمه مخترع "سکولاریسم (!) نو"
شعارندین "مرگ بر دیکتاتور"!
تا قانون (!) اساسی خوار مادر چه و چه آخوندا
دود بشه و بره هوا
..........

"درباره ی شعار «مرگ بر دیکتاتور» دانشجویان، من بحث و حرف دارم.

درخور سرشت نیک و نهاد پاک دانشجویانی که خواستار دمکراسی و آزادی هستند نیست که برای مخالف ـ و حتی دشمن ـ خود نابودی و مرگ طلب و آرزو کنند"!

شهباز نخعی
باشگاه نیو زکی لاریستی مبارزه (!) با ایدئولوژی ها
http://www.newsecularism.com/2008/1208-B/121508-Shahbaz-Nakhai-Marg-bar.htm
دو شنبه 25 آذر 1387 ـ 15 دسامبر 2008
.............................


"سکولاريسم نو :
در پی … دريافت اظهار نظرهای گوناگون خوانندگان گرامی، تکرار اين نکتۀ بديهی را ضروری می دانيم که .... همه مطالبی که در سکولاريسم نو منتشر می شوند، لزوماً مورد موافقت گرداننده سايت و همکارانش نيست"!


گرداننده (!)
و همکاران (!) باشگاه نیو زکی لاریستی مبارزه (!) با ایدئو لوژ ی ها
http://209.85.129.132/search?q=cache:Av10rV72fJ4J:www.newsecularism.com
يک شنبه 24 آذر 1387 ـ 14 دسامبر 2008
..........................


.... تمرین ...
...............

"سکولاريسم يک شعار توخالی نيست... و نام نويسی در اين باشگاه رزمنده شرايطی دارد "!

ا.ن. علا گو ی ا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/076687.php
آدینه 29 شهريور 1387 ـ 19 سپتامبر 2008

بیایید به جای نفرین به تاریکی شمعی روشن کنیم

فریاد ما
بیایید به جای نفرین به تاریکی
شمعی روشن کنیم


مدتی است که در همنشینی با همفکران قدیمی نشانه های روشنی از یک نومیدی سنگین را میبینم که ذهنم را سخت مشغول کرده و تمام دغدغۀ کنونی من یافتن پاسخی برای این پرسش است که: این همه هزینه برای چی و برای کی ؟

دوستی نقل میکرد که تا وقتی کار میکنیم حق داریم از محدودیتها شکوه کنیم. از لحظه ای که به بهانۀ محدودیت، کار را رها کردیم دیگر شایستۀ گله کردن هم نیستیم. چون ما دیگر آن کار را انجام نمیدهیم که دربارۀ چگونگی آن صحبت کنیم. ما حتی یک دعوتنامه هم برای نجات انسان از یوغ انسان دیگر نداریم و تنها یک دغدغۀ شخصی ماحصل یک دورۀ فکری ما را وادار کرده است که به یاری انسان برخیزیم و در آستانۀ آگاهی، به آزادی سلام بگوییم.

شاید هنوز هم بعضی از ما خواندن و نوشتن در حوزه های روشنفکری و سیاسی را شغل خود میداند و با بازخوانی اندیشه های فلسفی و سیاسی غرب سعی در معرفی خود بعنوان موج نو روشنفکری دارد. ولی مگر نه اینست که ما همگی در کارکرد سیاسی اندیشه هایمان برای رسیدن به آزادی و دموکراسی مشترک هستیم. پس بی شک فریادهای ما برای ایجاد یک جامعۀ رنگی باید رساتر از بقیه باشد. به گمانم دوباره لازم است که بعضی از مسوولیتهای روشنفکری را برای خود تعریف کنیم تا به رخوت روشنفکران بی درد دچار نشویم. البته باید مواظب باشیم که دچار تندروی هم نشویم.

دوست من، با کافه های بالای شهر و شب نشینیهای متفنن و اتاقهای دود آلود خداحافظی کن. فقر و اعتیاد و بیکاری و بدتر از همه ناآگاهی بیداد میکند.... بیاییم همانند شور گذشتۀ خویش به جای نفرین به تاریکی شمعی روشن کنیم.

Sunday, December 14, 2008

اصطلاح جمهوری(!) اسلامی چیزی "بود" برای چپوندن یک حکومت من درآوردی به توی پاچه مردم

بریونی ( آوای فاخته )
http://beryooni.blogfa.com

به نام "جمهوری"!

نماينده ولي فقيه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گفت: حمايت رهبر معظم انقلاب از دولت نهم حمايت مبنايي است.

به گزارش ايرنا به نقل از روابط عمومي سپاه علي بن ابيطالب(ع)، آخوند چه علي سعيدي درجمع پاسداران قم ،افزود: دولت ضعف هايي هم دارد ، اما اين ضعف ها در مقابل قوت هاي آن بسيار اندک است.

وي با اشاره به حمایت خامنه ای از دولت نهم گفت: نمي شود درسخن گفتن ،ادعاي تبعيت از ولايت را داشت ، اما در عمل به گونه اي ديگري رفتار کرد، تابعيت از ولايت يعني درهمه چيز پيرو ايشان بودن.

ظاهرا علی سعیدی کدو کله فراموش کرده که اصطلاح جمهوری اسلامی چیزی بود برای چپاندن یک حکومت من درآوردی به توی پاچه مردم که این را خمینی خوب می دانست . از همان اولش کلمه جمهوری در فکر علیلش جایی نداشت و می خواست میخ اسلامش را بکوبد و جمهوری چیزی بود مانند وسیله ای اویزان در میان دو پایش که در صورت لزوم ازآن استفاده کند .

سعیدی بهتر است برود و لای پای ولی فقیهش را نگاه کند . هم جمهوری را می بیند و هم اسلام راستین را !

بشتابین برای نام نویسی در باشگاه سکولاریسم نوین نو!... سکولارنو بشین.. و بيشترين وقتتونو در خواندن و شنيدن سخنان دشمنان سکولاريسم نوین نو بگذرونین

دارالترجمه یاجوج و ماجوج / کوتاه و گويا و مستحب و فرا نو
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/


مطالبی که در سکولاريسم نو منتشر می شوند، لزوماً مورد موافقت گرداننده سايت و همکارانش نيستاطلاعیه 2-کولاریستی گرداننده (!)
و"همکاران" جدید (!) باشگاه مبارزات (!) اپورتونیستی با اید
ئو لوژیها
................
همه مطالبی که "منتشر" می کنیم
لزوماً مورد موافقت این باشگاه نیستش ها !

......................

"سکولاريسم نو :
در پی … دريافت اظهار نظرهای گوناگون خوانندگان گرامی، تکرار اين نکتۀ بديهی را ضروری می دانيم که .... همه مطالبی که در سکولاريسم نو منتشر می شوند، لزوماً مورد موافقت گرداننده سايت و همکارانش نيست"!

گرداننده (!) و همکاران (!) باشگاه مبارزه (!) با ایدئو لوژ ی ها
http://209.85.129.132/search?q=cache:Av10rV72fJ4J:www.newsecularism.com
يک شنبه 24 آذر 1387 ـ 14 دسامبر 2008
.......................

.... تمرین ...
...............

"سکولاريسم يک شعار توخالی نيست... و نام نويسی در اين باشگاه رزمنده شرايطی دارد که وجود و عدم، يا استحکام و سستی شان، تنها در عرصهء عمل سياسی به اثبات می رسد "!

ا.ن. علا گو ی ا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/076687.php
آدینه 29 شهريور 1387 ـ 19 سپتامبر 2008
..........................................

....تمرین
...............

"من، بعنوان سردبير سکولاريسم نو، چنين می انديشم که... يک سکولار بايد بيشترين وقت خود را در خواندن و شنيدن سخنان دشمنان سکولاريسم (و اينک سکولاريسم نو) بگذراند"!

ا.ن. علا
سردبیر (!) باشگاه سه کولاریسم نو
http://www.newsecularism.com/Nooriala/012108-A-note-on-policy.htm

بیچاره بچه های علم و صنعت که نمی دونستن و آقا رو ندیدن... خيلي خورد تو ذوقم ... كاشكي يه نيمچه اطلاعي داده مي شد تا ما هم مي تونستيم بريم

چپ و راست
علی ناظر

http://chaporast.blogspot.com



رهبر وضو نداشت


دوباره رهبر معظم خبرسازی فرموده اند.

بنا به خبری که سایت تابناک گزارش کرده، رهبر معظم یواشکی از درب پشت دانشگاه وارد محیط شده، و چون اوضاع را قمر در عقرب دیده و با چشم خودشان متوجه شده اند که زمین سخت دانشگاه جای شاشیدن نیست، پیش از اقامه نماز از همان در پشتی فلنگ را بسته اند.

البته از آنجایی که ایشان می خواستند از "بخش هاي مختلف" بازدید کنند، صبح خیلی زود که ترافیک [دانشجویی] کم بوده وارد دانشگاه شده، به چند اتاق سر زده و برای اینکه تو ذوق وزير علوم، تحقيقات و فن آوري هم که قبلا خبر حضور رهبر برای باطل کردن فتنه دانشجویان را داده بود، نخورد، کمی هم با ایشان گپ زدند. از آنجایی که رهبر معظم خود فردی "عملی" هستند، در سالن ورزشی علم و صنعت با کارکنان دانشگاه خوش و بش سریع فرموده اند تا مجبور نشوند در نماز جماعت به دانشجویان بی احترامی کرده و پشت خود را به آنها بکنند. البته شایعه شده که رهبر چون وضو نداشتند در نماز جماعت شرکت نکردند. مهم است که ایشان در نوبت بعدی مواظب باشند که وضویشان بخاطر جوّ متشنج دانشگاه باطل نشود. دانشجویان روزشمار لحظه ای هستند که رهبران جمهوری اسلامی در جماعت آنها به سجده بیفتند.

در همین رابطه، یکی از کاربران سایت تابناک ( که ظاهرا دانشجو است) ابراز تأسف و خود را سرزنش کرده که چرا از آمد و رفت رهبر معظم خبردار نشده است. این دانشجوی محترم متوجه نیستند که صدای رهبر از پشت درب های بسته سالن ورزشی، و آنهم در کله سحر به گوش کسی نمی رسد، و بیخودی نباید خود را ملامت کنند.

البته اگر رهبر معظم دفعه بعدی تصمیم گرفتند تا از این شکر ها خورده و کارهای محیرالعقول بکنند، بهتر خواهد بود که به دانشجویان خبری بدهند تا محیط مناسبی برای ایشان مهیا شده، و در نزدیک درب های پشتی هم چند دانشجو از ایشان استقبال کنند. ایشان لازم نیست مثل گوردن براون که بی خبر از محیط جنگ زده افغانستان دیدن می کند، عمل کنند، مگر اینکه به این نتیجه رسیده باشند که محیط طالبان زده افغانستان و دانشگاه چندان فرقی با هم ندارد.

chaporast@ymail.com

برگرفته از وبلاگ چپ و راست (آرشیو سایت بحران)..............................................................................


شايعه‌اي كه به حقيقت پيوست؛

حضور رهبر انقلاب در دانشگاه علم و صنعت


سایت تابناک

به گزارش «تابناك»، آيت‌الله خامنه‌اي، رهبر معظم انقلاب صبح امروز يكشنبه در سالن ورزشي «ملک لو» در جمع دانشجويان و دانشگاهيان اين دانشگاه حضور يافتند. اين در حالي است كه پيش از اين وزير علوم، تحقيقات و فن آوري از حضور مقام معظم رهبري در جمع دانشجويان خبر داده بود.

بنا به اخبار رسيده به خبرنگار «تابناك»، رهبر انقلاب همچنان در دانشگاه علم و صنعت و در ميان دانشجويان حضور دارند.

گفتني است، بنا بر اخبار غير رسمي قرار بود كه آيت‌الله خامنه‌اي هفته گذشته به دانشگاه علم و صنعت بروند كه اين خبر از سوي منابع رسمي تأييد نشد و رهبر انقلاب صبح امروز در اين دانشگاه حاضر شده و به بازديد از بخش هاي مختلف پرداختند.

خبر تكميلي:
آخرين اخبار اينكه رهبري قبل از اذان ظهر از دانشگاه علم و صنعت خارج شده و نماز جماعت به اقامت ايشان برگزار نشد.



نظرات كاربران سایت تابناک:

من كه مدام در حال رفت و آمد به اين دانشگاه هستم وقتي خبر رو شنيدم برق از چشام پريد. خيلي خورد تو ذوقم . كاشكي يه نيمچه اطلاعي داده مي شد تا ما هم مي تونستيم بريم.
بیچاره بچه های علم و صنعت که نمی دونستن و آقا رو ندیدن





Saturday, December 13, 2008

خوب نوشتم؟ قلم خوبی دارم؟... چه فایده؟ چه فایده... من متنفرم

من یک آدم معمولی ام!
کمتر تحمل اشکی را داریم که خود به چشم کسی می آوریم. (م.پروست)
http://30cal.blogfa.com


- ای خرم بهشت من... به من چی دادی؟ چی از جونم می‌خوای؟


داشتم "ای ایران"‌ی هنرپیشه‌ها خوندن گوش می‌دادم و می‌دیدم و فکر می‌کردم منی که دیگه عِرقی ندارم، لذت می‌برم... چیزی رو در من تکون می‌ده، انگار یکی هنوز داره در من می‌جنبه، کسی/چیزی ‌که فکر می‌کردم نیست... مدتهاست که نیست و مرده.... صحنه‌هایی از فیلم‌هایی که دوس دارم و داشتم... آدمهایی از سرزمینی که از اونهام... سرزمینی که دوست داشتم... یه امیدی، یه روزنی... نمی‌دونم.... فکر کردم که آپلودش کنم و لذت ببریم از رقص ننه گیلانه، از سیبیل‌های جبلی، از زیبایی بی‌نظیر پرده اشک دائمی چشمهای رویا نونهالی سوسن تسلیمی... و فیلم‌ها رو مرور کنیم که اِ... گیلانه اِ... گاو... اِ ای ایران.... وای دلشدگان واااا.... و اون‌جا که سازهای جنوبی به وجدمون می‌آرن پاشیم برقصیم، شاید هرکس تو جای خودش.. خونه خودش...

که دخترک اومد... چیزی دیدم؛ چیزی که آشنا بود، انداختم: "تجربه تاکسی داشتی؟"

باورت می‌شه انداختم... و درست از آب درومد! دخترک رو داشتن کنار خیابون وسط شهر- ‌تو همین میدون گلها- بلند می‌کردن... از پشت بغلش کردن و به سمت ماشین می‌بردنش... این یکی سبکه پر وزنه... اما مگه وزن مهمه؟ می‌گیم شانس آورد که لگد زد و تونست جیغ بزنه... شانس آورد؟ خدا رحم کرد؟ چه شانسی؟ چه خدایی؟ چه رحمی؟ کنار خیابونی که همیشه خدا یه 206 راهنمایی رانندگی واستاده!!! لعنت به شما!

دخترک کوفتگی‌های تنشو کنار رادیاتور مرهم می‌ذاره... ما کمی از شوک درومدیم و لودگی می‌کنیم و نمی‌خوایم فکر کنیم که "چی می‌شد اگه؟"...که زنده‌گی در کمترین مفهومش به معنی زنده بودن با چه وقاحتی می‌تونه تهدید بشه...

اما اون زخم سرباز پر از کثافت بوگندو هست... سعی می‌کنیم به رومون نیاریم... مگه یک‌ماه شده؟ از اون دفعه که اومد و رفت تو دستشویی، یک ساعت دستشو شست شست شست، آخه چرا ما باید کثافت دیگرون رو بشوریم... هی بشوریم... می‌دونی خس‌ته‌ام خس‌ته‌ام از آدمها... آدمهای بدجنس کوتوله... گریه‌ام نمی‌آد شاید اگه گریه می‌کردم خوب بود... توی دلم پر از تاوله... تاول‌های تب‌دار... دلم درد داره...

چرا یکی نیست به این آدمها بگه که آقای رانندهِ تاکسیِ سبزِ کثافت! من اگه سوار ماشین‌ات شدم؛ واسه اینه که منو از اینجا ببری به اونجا... پولش هم می‌دم... سیصد تومنه می‌دم. دزدی؟! چهارصد! باشه می‌دم اما به خاطر خدا! مردک! من سوار نشدم که آبتو درآرم... که آبتو بخورم... می‌دونی من به این می‌گم لجن! و هی دلم تاول می‌زنه... هیچی عوض نمی‌شه... نه چرا؟ عوض می‌شه... بدتر بدتر می‌شه...

خوب نوشتم؟ قلم خوبی دارم؟... چه فایده؟ چه فایده... من متنفرم! و کاش همونقدر متنفر بودم، خوب می‌نوشتم...

حالا که دوباره می‌خونم‌اش گریه می‌کنم.