Thursday, May 08, 2008

دشمن عبدالقادربلوچ



عبدالقادربلوچ
http://balouch.blogspot.com

دشمن

هوا خوب است. بچه‏ها را می‏بریم داخل حیات. دخترها دور جعبه‏ی ماسه‏ی تر جمع می‏شوند و با قالب‏ها، حلزون و ستاره و به قول خودشان کیک جشن تولد درست می‏کنند. پسرها دو گروه شده‏اند و در عالم خیال همدیگر را بسته‏اند به رگبار. نبرد سختی بینشان درگرفته. بمب است و نارنجک. با اینکه از توپ و تانک حرف می‏زنند از شمشیر کشیدن هم غافل نمی‏شوند. دوچرخه‏ها، ماشین‏های پدالی، سرسره و اسباب بازیهای دیگر را برای سنگر گیری استفاده می‏کنند. چهار پنج دقیقه‏ای یکبار که نبردشان تن به تن می‏شود دخالت می‏کنیم، من برایشان نطق می‏کنم که با هم باشند و مسابقه دوچرخه سواری یا ماشین سواری بدهند. بسکتبال بازی کنند یا در ساختن یک قلعه خاکی به دخترها بپیوندند. فایده ندارد. حالا توپ‏های ابری را به جای گلوله‏های توپ به هم می‏زنند.

فکری می‏کنم و همه را دور خودم جمع می‏کنم. آهسته و جدی از دشمنی فرضی حرف می‏زنم که می‏خواهد به مهد کودک حمله کند و اسباب بازیها را ببرد. یکهو متحد می‏شوند. هر کدام ادعا می‏کند سنگر افراد دشمن را می‏بیند.
در حالیکه داستانها از خطرناکی دشمن برای هم تعریف می‏کنند کنار هم با صلح و صفا می‏افتند به جان دشمن. من چایی‏ام را می‏خورم.


از مجموعه داستان‏های مهد کودک