Wednesday, March 29, 2006

وبلاگ دفتر بي‌ مخاطب


مادرش جمعه، در پس خنده‌هاي ما كه سعي مي‌كرديم روحيه خانواده را تغيير دهيم، ريز ريز گريه مي‌كرد،
پدرش از جستجوها و تلاش‌هاي 18 ماهه‌اش براي مجتبي، نااميدانه سخن مي‌گفت،
مي‌گفت كه عيد را منتظرش نيستيم،
برادرانش تنها با سكوت خود در غم مادر و پدر همراهي مي‌كردند،
مادرش سخني نمي‌گفت ولي همان صحبت‌هاي كوتاهش پر بود از غم و نااميدي،
اين روزها هجدهمين ماه بازداشت مجتبي است،
هجده ماه بدون مرخصي،
تنها آزاديش اينست كه پدر و مادر حق دارند، هفته‌اي يكبار بار سفر ببندند و به زندان قزل حصار كرج بروند تا مجتبي را ببينند،
اين روزها همه زندانيان عقيدتي يا آزاد شده‌اند يا به مرخصي آمده‌اند،
به راستي جرمش چيست كه بايستي اين مدت مديد را در محبس باشد؟
به راستي آيا اين جوان 23 ساله آنقدر جرمش سنگين است كه بهاي اين چنين برايش بپردازد؟
پدرش ديشب از گلايه‌هايش با خدايش سخن مي‌گفت،
مي‌گفت به خدايش گلايه كرده كه چرا اين بنده مسلمانش را فراموش كرده و به فريادش نمي‌رسد،
مجتبي چه كرده كه بايستي هشت ماه را بلاتكليف فقط بخاطر رفع نقص پرونده در دادگاه تجديد نظر در گوشه قزل حصار همراه با قاتلان و تبهكاران بگذراند،