Wednesday, March 15, 2006

وبلاگ فرهنجیده

عجب شبی بود !

مگر ممنوع نکرده بودند ؟ مگر در همه ی رسانه ها ی دولتی ، جشن چهارشنبه سوری و این شادی را لهو و لعب و بی بند باری منحط غربی نخوانده بودند ، پس چرا این همه انسان ، کوچک و بزرگ و پیر و جوان و زن و مرد و دختر و پسر ، دیشب در خیابان ها بودند ؟همه منحرف ؟ همه دشمن ؟ همه از راه بدر بودند؟ نه . این جماعت ایرانیان اند که دیگر از زور و سرکوب جان به لب شده اند و آمده اند تا برای هزارمین بار این دفعه هم بگویند که شما و مرام و جهل تان را نمی خواهند .

چند هزار دانشجو را زدید و گرفتید و تکبیر گویان پیکر چند عزیز را نیمه جان از بالکن پایین انداختید و کشتید ، اعتراض چند هزار کارگر و درویش و اتوبوسران را با خشونت حیوانی تان به خوناب بدل کردید ، چند صد روزنامه نگار و وبلاگ نویس را گرفتید و تهدید و محاکمه کردید ، مگر نه اینکه می خواستید و می خواهید وجدان های بیدار و دلسوختگان کشور را یکمرتبه بر دار آویزان کنید ، که البته اگر می توانستید تا کنون همه را کشته بودید ، اما با این سیل مردمی چه می کنید ؟

دوستان باور کنید که دیشب هم اگر می توانستند ، همه را می زدند و سرکوب می کردند . چند روز پیش که با خود نمایی و تیر اندازی در چند شهر خود را نشان دادند ، پس چرا دیشب نتوانستند ؟ تیر نداشتند یا گاز اشک آور یا باتوم و موتورسوار ؟ چه چیزشان کم بود ؟ واقعیت این است که نمی توانستند در یک شب ، همه ی مردم شهر - یا دست کم دو سوم مردم یک شهر - را بگیرند و سرکوب کنند . اگر می توانستند ، دیشب هم چهارشنبه سوری را سانسور می کردند و حتا نامی هم از آن نمی بردند اما چون نمی توانند ، رجز می خوانند . مثل من و هزاران انسان دیگر که برای آزادی کشور دهان بازکرده اند وبه گمان شما ، رجز خوان شده اند . تنها تفاوتی ست میان این رجز و آن رجز . همان تفاوتی که بین دانه ی فلفل و خال مهرویان است. هرچند هر دو سیاه . من اگر می گویم : مردم دیگر شما و این نظام بردار و ورمال و بی قانون در پشت دین پنهان شده را نمی خواهند و دوران دزدی و گرگی و زور و اربده کشی و چماق و باتوم به سر آمده . .. من اگر می گویم که ایران و مردم ایران در خطرند و جان شان تحت چپاول مافیای شماست ... من اگر می گویم : باید براین خاک باستانی ، همه ی آزاد اندیشان و آزادیخواهان ، دست به دست هم بدهند و یکی شوند . من اگر اینرا می گویم ، رجزی ست که همین مردم در دلشان می خوانند ، اما من اینجا بر زبان می آورم و شده ام یک فریاد ازمیلیونها فریاد این حنجره ی محروم از آزادی . در وبلاگ شخصی خودم . کار من اصلن شاید رجز خوانی بوده و سال ها نمی دانستم و اوقات به هدر می دادم . شاید . پس رجز می خوانم . شاید که به کار آید . دنیا را چه دیدی ؟ این همه اینور و آنور و بر این برگه و آن برگه ، رجز خوانی کردم و به کار کسی نیامد ، شاید که اینبار کارا بود . من مثل برخی از دوستان نیستم که خودشان را تافته یی جدا بافته بدانند و ایرانی و خودی را فقط در دور و بر خود شان بینند و آنچه که در ایران می گذرد را کار اجانب بدانند . من یکی از مردم این کشور هستم - هر چند حالا بیرون از گود - و همه ی آنان که در این سال ها در ایران جزو گردانندگان و خدمتگزاران و سردمداران بودند را هم ایرانی و خودی می بینم . شاید یکی ازدوستان دانشمند و مطلع کسی را در ایران بشناسد که فارسی یا لری یا کردی یا آذری یا ... صحبت می کند و تازه همین چند ماه پیش از مریخ به ایران رسیده ، اما من که چنین ندیده ام و نمی شناسم. پس چرا باید خودمان را گول بزنیم و در حسابی تخیلی خود رااز دیگران جدا کنیم ؟

آنچه که در این کشور گذشته و می گذرد را ایرانیان انجام داده اند و ایرانیان هم باید از خواب بیدار شوند و به خیابان بیایند و دوران سرکوب را به پایان رسانند . هیچ دولت و هیچ پلیس و هیچ ارتش و هیچ سپاهی نمی تواند مردم یک کشور را به یکباره دستگیر کند . باور بفرمایید که این رجز نیست . این خرد انسانی ست که به این نتیجه می رسد ، نه رجزی مسموم و بخار . این خرد ایران و ایرانی ست که اگر یکی شد ، هیچ بندی توان بستنش را ندارد و چون موج سهمگین دریایی خروشان است که کوه ستم را می شوید و با خود می برد

امیدوارم که مردم در همین دو هفته ی حساس ، با درایت و همبستگی ، به حضرات حاکم نشان دهند که از حالا به بعد مردم تصمیم می گیرند ، نه زورگویان حکومتی . باور کنید که اینکار شدنی ست ، اگر که همه بخواهیم شدنی ست