Tuesday, March 14, 2006

وبلاگ فردا / روز نوشت های یک مبارز کوچک!

http://farda.blogfa.com/post-126.aspx

قبرها را کنده اند!

چقدر بی رحم سوگوارمان کردند
از نردبان فرصت و فراست بالا رفتیم تا ماه را در دستانمان بگیریم
همیشه غایب در مجلس لبخند و نشاط
همیشه حاضر در مجلس ترحیم حیات
آری شکارماه تاوان دارد...!

من معترضم!
من مخالفم و بهای مخالفتم مشت و لگد هایی بود که به صورتم و صورتمان نواختند
!اما من هنوز معترضم!و ابزاری جز گفتگو نمی شناسم!من زبان شما را نفهمیدم!
آن وقت که به دانشگاهمان یورش آوردی ...آن زمان که با کارت بسیج دانشجویی خانه امن ما را تصرف کردی!آن زمان که اعتراضم را بر نتافتی و وحشیانه با چوب و آجر به ما حمله کردی!....من معترضم!نه امروز ..نه تیر 78 ...و نه 16 آذر 1332 ..قرنهاست که من معترضم و آوای اعتراضم در گوش تاریخ پیچیده است!...اما تو گوشهایت را گرفته ای...

امروز ۲۲ اسفند است!امروز شهدای گمنامی را شبانه به دانشگاهمان آوردند!امروز اشک امانمان نمی داد که بگوییم :دانشگاه را به پادگان بدل نکنید!دانشگاه گورستان نیست!که بگوییم : 18 تیر هنوز از یاد من و ما نرفته!که بگوییم شأن شهید را لگد مال نکنید!آقایان بوی گند بازی های سیاسی تان زمین و زمان را برداشته!

اما ما گفتیم و تو یورش آوردی!...و همه چیز تار شد!
دیگر چشمانم ندید ...دوستانم زیر پای تو بودند و تابوت ها از بالای سرمان گذر کردند وشهدا دفن شدند!براستی آیا تو ارزش شهید را دانسته ای!؟آیا تو می خواهی فرهنگ شهادت را ترویج دهی؟من دیدم ...ما دیدیم ...

امروز در دانشگاه ما شهادت مدفون شد!آبرو مدفون شد!شرف مدفون شد!امروز بار دیگر در پهنه عرصه ای که این بارها این فجایع را بر خود دیده دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف مورد ضرب و شتم بسیج دانشجویی و لباس شخصی ها قرار گرفتند!

......

به خانه می رسم...صورتم تبدار است...دلم گرفته و تمام بدنم درد می کند...مادر نگران می شود...از میترای همیشگی خبری نیست...حوصله ام سر رفته!جز کاغذ و قلم مرهمی نمی یابم!می نویسم ...می نویسم...می نویسم!بغض گلویم می شکند!دانشگاه....شهید....بسیج..........!

آسمان سیاهتر از هر شب است...اما پنجره را که باز می کنم..سوسوی خانه های شهر را می بینم!چه کسی می داند بر ما چه گذشته!چه کسی می داند!......می نویسم...و نوشتن هم دردی دوا نمی کند...

در این جاده زیر هر پا به شکلی خالیست
این جاده برای رفتن نیست!
برای ماندن هم نیست!
برای میخکوب شدن است
نمی دانم کاش می توانستم مثل هر روز از "فردا " بخوانم و از "امید"!امشب چشمانم بارانی تر از هر شب است تنها در میان تنهایان:

"فردا حتمآ روز دیگری ست"