Monday, March 13, 2006

وبلاگ کیهانگشت ...


آشوب یادها

« ..... دیشب تا سپیده ی صبح نتونستم بخوابم. سالهاست که من از این جور بی خوابیها، آنقدر داشته ام که دیگه شمارشون از دستم در رفته. دیشبم، یکی از اون شبهای بختکی بود. هر چقدر از این دنده به اون دنده شدم. بلند شدم. نشستم. غلت زدم. سرم را میان دو دستانم گرفتم. در تاریکی، راه رفتم. آخرش پلکهایم به هم نیومدند که نیومدند. یه سوز جانگدازی قلبم را آزار می داد و فشار خونم را بالا برده بود. من به هر زبانی که خواستم سوز و گداز درونم را در کلام بیارایم، باز، این تصوّر فریبنده و سرزنش کننده را دارم که من نتوانسته ام آنطور که باید و شاید و سزاوار است، دردهای درونم را بر زبان و قلمم بگریانم. دردها و زخمهایی که مثل خوره به جانم افتاده اند و تا مرا دقمرگ نکنند، رهایم نخواهند کرد. من تمام آنچه را که تا امروز نوشته ام، خطابم به « وجدانهای بیدار و مسئول و غمگُسار میهن » می باشد. خطاب به آنانی که دغدغه ی این سرزمین کهنسال؛ ولی همیشه جوانگوهر را با تمام گوشت و پوست و خون خود به همراه دارند؛ نه آنانی که از هول و ولای زورچپانی اعتقادات و مذاهب و ایدئولوژیها و نظریّه های عاریتی خود به هر کاری دست می زنند تا « حاکمیّت بی فرّ خود » را تثبیت ابدی کنند. تمام طول شب در خودم مثل هیزمی شعله ور می سوختم؛ زیرا با « تماشای این عکسها » و دیدن « این فجایع » و مقایسه ی هر دو در کنار یکدیگر، آنقدر غمگین شدم که تا همین الان، بُغض ناترکیده ام دارد خفه ام می کند. خوب به این « عکس » و عکسهای « دیروز » نگاه کنید و فاجعه ی امروز ایران را در سیطره ی فقاهتی در گوشه و کنار میهن ببیننید و مقایسه کنید.
بیش از شصت و اندی سال پس از قدرتربایی بلشویکها در روسیه گذشت تا سرانجام فرزندان همان انقلاب نکبتی و وحشتناک اکتبر به این نتیجه رسیدند که از آخرین « تزار روس » با احترامی شایسته و درخور، یاد کنند و پرچمی را بر فراز روسیه به اهتزاز در آورند که سمبل ملّت روسیه باشد؛ نه سمبل ایدئولوژی حاکم بر اجتماع. چنین واقعه ای در سرزمین ما، روزی، روزگاری رُخ خواهد داد. روزی که آمدنش، چندان نیز دیر نیست و هر آن می تواند اتّفاق افتد؛ یعنی روزی را که من در رویایم می بینم و با لبخندی ژرف بر لبانم و چشمانی اشکبار نظاره گر خواهم بود حتّا اگر مرده و خاکستر نیز شده باشم، در چنان روزیست که طیف « ایدئولوژی زده گان اجتماع ما در کنار متشرّعان خبیث و بی پرنسیپ اسلام » گرد هم خواهند آمد تا با احترامی تمام به اعاده ی حیثیت و قدردانی از « شاهان پهلوی » رو آورند. شاهانی که سرفرازی ایرانزمین و ایرانی را آرمان و ایده آل خود می دانستند؛ نه با شعار دادنهای دنبه ای – پنبه ای بر روی صفحه های اینترنت؛ بلکه با کردار و رفتار و میدانداری و رزم بیدار خود در رویارویی و گلاویز شدن با مُعضلات و بُغرنجهای میهن و پنجه در پنجه افکندن با خاصمان خبیث و متشرّع و بیگانه پرستان سرخ و سیاه.
اگر امروز در من، چیزی هست که به سخن در می آید و بر روی کاغذ، شیهه می کشد، آن چیز از ثمرات بذر افشانیهای « رضا شاه کبیر و فرزندش، محمّد رضا شاه » می باشد. « فرزند رضا شاه » بود که من روستایی و تا خرخره در فقر و بدبختی و پا برهنه را در کنار هزاران نفر دیگر بسان من، در پس افتاده ترین سلسله جبال « زاگرس »، آنهم در زمستانی سخت سنگین و سوزان، با کُمپریسیهای باربر، کارتن، کارتن بیسکویتها و میوه های اعلاء و نوشت افزارها برایمان ارمغان می فرستاد. « فرزند رضا شاه » بود که « استعداد نهفته ی مرا » کشف کرد و مشوّق و پرورنده ی آن بود و مرا به اردوهای رامسر فرستاد و مرا با مردم میهنم آشنا کرد. « فرزند رضا شاه » بود که روستاهای زلزله زده ی اطراف زادگاه مرا، آباد کرد. سپاه ترویج و آبادانی فرستاد. سپاه دانش فرستاد. سپاه بهداشت فرستاد. « « سپاهیان شاهان پهلوی »، سپاهیان آبادگر ایران و سرفراز کننده ی ایرانی بودند؛ نه سپاهیان خونریزی و جهادگری و کُشتار ایرانیان و ویرانگری ایرانزمین.
من حسّ می کنم که در انتهای سیاهترین نقطه ی « تاریخ سرزمینم » ایستاده ام و تمام آنچه را که خبیثان متشرّع در اقتدای به اجداد شمشیر کش و بدوی و بیابانگرد خود تا امروز در ایرانزمین سوزاندند، خاکسترش در « پاد آوازهای شور انگیز و شادی آفرین » تمام آن ایراندوستانی به « سرود » برخاسته اند که « ققنوس هزار آوا در شب خاکسترش » از خود بر می افشاند تا زاییده شود. ایران و فرهنگ جهان آرا و تاریخ سرشار از ماجراهایش می ماند؛ امّا آنانی که نتوانستند و نمی توانند « دوست بدارند و مهر بورزند و پروردگار جان و زندگی و میهن » باشند، همه بدون استثناء، رفتنی هستند.
سیستم ترور و ماشین قصّابی فقها برای همیشه و ابد از سیطره داشتن بر ایران و ایرانی، سرانجام محو خواهد شد و چنین محو شدنی، هیچ بازگشتی نخواهد داشت؛ زیرا آنچه می ماند و پرنسیپ ماندگاری بوده است همان « دادگزاری و مهر ورزی » می باشد. « مهر ورزی » و اشتیاق به افشانده و گسترده شدن در کائنات همانا ذات معمّایی و اسرار آمیز آفرینش می باشد.
« شرّ و اشرار » فقط پوسته هایی هستند که درجه ی زمختی آنها به میزان زمانخورده گی بلاهت آنها منوط است. بلاهت 1400 ساله ی فقاهتی نیز منهدم خواهد شد. »