Sunday, March 26, 2006

وبلاگ لندنی


شب کی ميرود
سحر کی ميرسد
نسيم کی مي وزد
و اين سالهای " تلخ " جدائی کی به پايان ميرسند ؟
دلتنگم ،
بغض فرو خورده ای امشب، عجيب سر ناسازگاری دارد !
خاطره ای " آتش " به جانم زده !
ايکاش غروب اينهمه دلگير نبود !

امروز در بریتانیا " روز مادر " هست ...
هر ساله در روز مادر غم دوری بیشتر به دلم سنگینی میکنه ... فاصله ها ... مادری که هر روز خاطره ا ی هر چند کوچیک من رو به یادش می اندازه ...مادر فداکاری که حتی در بدترین روزها و سخت ترین شرایط لبخندش فراموش نمیشه... مادری که متاسفانه یاد گرفته همیشه فرزندانش و همسرش رو بر همه چیز مقدم بشماره ... شاید دوری از فرزندان رو هر روز سر هر وعده غذا احساس بکنه و گاهی غذای مورد علاقه پسرش و یا دخترش رو نتونه تنهائی بخوره و بجای غذا خوردن به تلفن زدن پناه بیاره... آره بازم روز مادر شده و من مثل همیشه دارم از خودم میپرسم راستی در مقابل اینهمه بزرگواری و زحمت های بی دریغش چه کاری براش کردم ؟ امروز صبح توی خواب و بیداری دارم با مادرم صحبت میکنم و انگار صدای پدرم میاد که از دورها داره بهش میگه بهش نگو شاید ناراحت بشه ! و من بیدار میشم و در خمار ی می مونم ! که باز چه اتفاقی افتاده که نمیتونن به من خبر بدهند ... این روزها و سالهای دوری و جدائی خواسته و ناخواسته می آیند و میروند و سنگینی روزها و فاصله این گذر رو به رُخم میکشند !

روز مادر بر تمامی مادارن مهربون مبارک باد !