وبلاگ يار دبستاني
http://yardabestani.blogfa.com
تو در نماز عشق چه خواندي
كه سالهاست،
بالاي دار رفتي و اين شحنه هاي پير
از مرده ات هنوز، پرهيز ميكنند
تاریخ و تکرار وقایع تاریخی خود سندی برای ثبت در تاریخ می باشند. اسکندر گجسته ، چنگیز ، تیمور، حضرات دين و نیرنگ فروش و .... همگی گواهی بر تکرار تاریخ کشورمان مي باشند . در بعد جهانی و در عصرحاضر نیز مجنونی با نام رایش (هیتلر ) در از بین بردن انسانیت ، بشریت و نسل کشی گوی سبقت را از پيشينيانش ربود و سبعیت خویش را بر جای گذاشت .
با ظهور و افول هر يك از اين صاحب منصبان ، چه مردماني كه تمامي هست و نيستشان با يك گوشه چشمي بر باد فنا رفت ، در بهمن 57 مردماني عاشق ، سر تا پا شور و احساس ، مغرور از انقلابي آرام در عصري مدرن با اشك چشمانشان تمامي آسفالتهاي گرم و خسته پايتخت را آبياري كردند ، ديگر نه بوي خون بود ، نه بوي خاك .... .
آن مرد آمد اولين سخنش را با مردمان چنين آغاز كرد ، لطفا احساستان را از بازگشت به وطن بگوييد ؟ پاسخ : هيچ !
آري پاسخ يك هيچي بزرگ بود ، هيچي كه امروز معنايش براي همگي مان آشكار گشته ، هيچي كه امروز بسوي نيستي سرزمينمان را سوق مي دهد .
قرار بود سخن از دوستت دارم ها باشد اما از فرداي انقلاب ، فرزندان حلاج از بام مدرسه علوي به پايين سقوط كردند تا نقشي بر خاك وطن زنند .
هزاران شهيد و اسير ، جانباز و معلول باز هم همه باورشان بود كه اينها ميراث يك انقلاب است .
چه خوش باور بودند آنها كه شكست و ريزش زندان باستيل را با اوين مقايسه مي كردند .
شاگردان مكتب خمينيسم ، تمامي سياهچال ها را دوباره بازگشايي كردند ، خلخالي مست قدرت ، حمام خون به راه انداخت ، بعد از او نيز فرزند ارشدش لاجوردي همچنان حافظ سنگر استاد شد .... .
اما امروز چه بايد گفت بعد از 28 سال باز هم آن خاطرات تلخ در حال تكرار هستند ، اين بار اين قاضي القضات
قاضي مرتضوي است كه گوش به فرمان ولي نعمتش ، فرمان مي راند : بگيريد ، ببنديد ، اعدامش كنيد و ... .
نقل است كه آيت الله قبل از پيروزي انقلاب ، به مردم در پيامهايش مي گفت ، به سربازان گل دهيد ، اما امروز همان سربازان آيت الله با هر چه عطر گل و هر چه رنگ گل باشد مشكل دارند ، سربازان ، به جرم پوششي مرتب برچسب اراذل به مردمان مي زنند ، جوانان به جرم جواني ، اوباش نام مي گيرند ، مادر بزرگي 70 ساله برانداز مي شود و چند مادر و دختر كه در حال جمع امضا هستند جاسوس اجانب نام مي گيرند . با اين تفاسير ديگر حساب فعال سياسي ، اجتماعي و دانشجو كه اساسا اهل تفكر و انديشه هستند ، مشخص مي شود .
خوب است باهم سوار ماشین شویم ، برویم : سمت بزگراه آهنگ ، تقریبا رسیدیم ، حال این بریدگی را بپیچید .... همین جاهاست ، محله خاتون آباد ، کمی آهسته تر خیابان پر از دست انداز و خاکی است ، به میانه خیابان رسیدیم ، اینجا چقدر دلگیر است ، از در و دیوارش بوی غم می بارد ، اینجا دیگر کجاست ؟ اینجا ... اینجا خب ... خب چه ؟ اینجا خاوران است ! گلزار خاوران
گلزاری با هزاران گل ، که همگی در چند روز پر پر شدند ...
چرا این گورها و سنگ مزار ها همه شکسته اند و خرد شده اند ؟ مثل اینکه بمبی آمده و تنها بر سر این قطعه فرود
آمده ! چون نه درختی دارد و نه سنگی سالم ... مگر اینجا چه کسانی خفته اند ...
اینجا هم عده ای از جوانان ایران زمین خفته اند متعلق به گروهی که برای عقیده اش مبارزه می کرد ! حال هر عقید ه ای ! چرا از گور او هم می ترسند ... هزاران بار بر این مزار ها سنگ گزارده شده و فردا برادران نماز جمعه خوان و نماز شب خوان و هزاران چیز دیگر خوان آنها را خرد کرده اند !
اینجا کیلومتر 14 جاده خراسان-- تهران است ، در قدیم گورستان بهاییان بود ! مگر ما درایران بهایی زنده هم داریم که بخواهد بر سر گور عزیزش بیاید !
بیا کمی عقب رویم در خاطرمان ! سال 67 .... جنگ روزهای آخرش بود .. نمی دانم شاید هم به انتها ....
آيت الله در بستر مرگ با وهمی مالیخولیایی !
تعداد بسیاری در زندان ! تعداد بسیاری باز گشته و سرگشته شاید مورد مهرورزی قرار گیرند ! تعدادی اسیر از عملیات مرصاد ! یا فروغ سر تا پا دروغ ! دستور رسيده كه انتقام مرصاد را از زندانيان در بند بگيرند .
شايد هم وصيت آيت الله بود تا ميراثي بي مخالف را تحويل جانشين هايش بدهد .
دادگاههای چند ثانیه ای شروع می شود : اعدام – ابد – اعدام – ابد اعدام – ابد – اعدام ، اعدام ، اعدام ... همه شان را اعدام کنید ، نه تیرباران کنید ....
گورستان پر شد ، به دوبخش تقسمش کرده اند زندانیان سیاسی اعدامی در سالهای 59 تا 62 و اعدامیان 67
اولین مهمان این گلزار سعید سلطان پور شاعر پر شور انقلابی ! در مراسم عروسی اش دستگیر شد وچند روزبعد در مراسم نفرت به خاک آرمید .... .
در اینجا قبرهای تکی و گروهی وجود دارد ، یارانی که در مراسم نفرت رهسپار ابدیت شدند ...
پدران و مادرانی که هیچگاه فرزنداشان را در آخرین بار در آغوش نگرفتند ....
شايع است که قتلعام زندانيان سياسي و ريختن پيكر آنها در گورهاي دسته جمعي در خاوران تهران توسط يك كشيش افشاء شد. گورستان متروكه خاوران و گورستان ارامنه را يك ديوار كوتاه از هم جدا ميكند و اين كشيش در يكي از شبهاي انتقال دستهجمعي پيكر اعدام شدگان به خاوران به طور اتفاقي در گورستان ارامنه ،کاميون هايي را ديد که بارشان"انسان" بود. با لباس بر تن، و سر و روي و بدن خون آلود. چند نفر خاک را به عمقي کمتر از يک متر بر مي داشتند با بولدوزر، کساني جنازه ها را چند به چند در آن چاله هاي کم عمق مي انداختند؛ و بعد، همان اولي ها، خاکي را که برداشته بودند، روي جنازه ها مي ريختند. کاري که چند شب ادامه يافت. کشيش در همان تاريکي دست ها و پاهايي را که بيرون مانده بود، ديد. هراسان خود را به کليسا رساند و از آنچه ديده بود، به لکنت سخن گفت. خبر از آنجا به جهان آزاد، ره گشود. هيچکس از آن کشيش نه نامي شنيد، نه او را ديد.... .
حالا سال هاست که در دهه اول شهريور، خانواده هاي اين زندانيان، با شاخه هاي گل، بر سر مزارهايي مي نشينند که نمي دانند از آن کيست. فرقي هم نمي کند. چه اينجا، چه چند قدم آن طرف تر. شعر مي خوانند و ياد زنده مي دارند و ديگر هيچ. سنگ قبري هم اگر باشد، روي آن نوشته شده : غروب تابستان 67 .
از تابستان ۶۷ حالا سال هاست که مي گذرد. بچه هايي که در آن سال بر سر قبر پدرانشان آمدند، حالا بزرگ شده اند. و مادراني که آب چشم بر سر اين قبرهاي بي نام، خشک کردند، برخي، ديگر نيستند. اما نفرت هنوز هست.. هر چند وقت يک بار اين قبرها را ، که ديگر شايد نشاني از تن زنداني هم در آن نباشد، زير رو مي کنند. سيمان مي ريزند. سيمان ها را خرد مي کنند، و باز هم از نو....
این به سلطان بیمار ام القرا لذتی دو چندان می بخشد ..... .
همه باهم در روز جمعه 9 شهریور ماه ساعت 9 صبح در گلزار خاوران ... چشمهایمان را خواهیم شست و قلبهایمان را صیقل می دهیم . پیش بسوی ایران آزاد و آباد و به دور از استبداد
اگر نمی توانی غم بر خود راه مده بر سر مزار هر عزیزی که رفتی شمعی هم برای آزادی ایران و یاد هزاران گل خفته در گلزارهایش روشن کن ... .
علي از وبلاگ يار دبستاني 7 / 6 / 1386
http://yardabestani.blogfa.com
به یاد هزاران گل خفته در گلزار خاوران
تو در نماز عشق چه خواندي
كه سالهاست،
بالاي دار رفتي و اين شحنه هاي پير
از مرده ات هنوز، پرهيز ميكنند
تاریخ و تکرار وقایع تاریخی خود سندی برای ثبت در تاریخ می باشند. اسکندر گجسته ، چنگیز ، تیمور، حضرات دين و نیرنگ فروش و .... همگی گواهی بر تکرار تاریخ کشورمان مي باشند . در بعد جهانی و در عصرحاضر نیز مجنونی با نام رایش (هیتلر ) در از بین بردن انسانیت ، بشریت و نسل کشی گوی سبقت را از پيشينيانش ربود و سبعیت خویش را بر جای گذاشت .
با ظهور و افول هر يك از اين صاحب منصبان ، چه مردماني كه تمامي هست و نيستشان با يك گوشه چشمي بر باد فنا رفت ، در بهمن 57 مردماني عاشق ، سر تا پا شور و احساس ، مغرور از انقلابي آرام در عصري مدرن با اشك چشمانشان تمامي آسفالتهاي گرم و خسته پايتخت را آبياري كردند ، ديگر نه بوي خون بود ، نه بوي خاك .... .
آن مرد آمد اولين سخنش را با مردمان چنين آغاز كرد ، لطفا احساستان را از بازگشت به وطن بگوييد ؟ پاسخ : هيچ !
آري پاسخ يك هيچي بزرگ بود ، هيچي كه امروز معنايش براي همگي مان آشكار گشته ، هيچي كه امروز بسوي نيستي سرزمينمان را سوق مي دهد .
قرار بود سخن از دوستت دارم ها باشد اما از فرداي انقلاب ، فرزندان حلاج از بام مدرسه علوي به پايين سقوط كردند تا نقشي بر خاك وطن زنند .
هزاران شهيد و اسير ، جانباز و معلول باز هم همه باورشان بود كه اينها ميراث يك انقلاب است .
چه خوش باور بودند آنها كه شكست و ريزش زندان باستيل را با اوين مقايسه مي كردند .
شاگردان مكتب خمينيسم ، تمامي سياهچال ها را دوباره بازگشايي كردند ، خلخالي مست قدرت ، حمام خون به راه انداخت ، بعد از او نيز فرزند ارشدش لاجوردي همچنان حافظ سنگر استاد شد .... .
اما امروز چه بايد گفت بعد از 28 سال باز هم آن خاطرات تلخ در حال تكرار هستند ، اين بار اين قاضي القضات
قاضي مرتضوي است كه گوش به فرمان ولي نعمتش ، فرمان مي راند : بگيريد ، ببنديد ، اعدامش كنيد و ... .
نقل است كه آيت الله قبل از پيروزي انقلاب ، به مردم در پيامهايش مي گفت ، به سربازان گل دهيد ، اما امروز همان سربازان آيت الله با هر چه عطر گل و هر چه رنگ گل باشد مشكل دارند ، سربازان ، به جرم پوششي مرتب برچسب اراذل به مردمان مي زنند ، جوانان به جرم جواني ، اوباش نام مي گيرند ، مادر بزرگي 70 ساله برانداز مي شود و چند مادر و دختر كه در حال جمع امضا هستند جاسوس اجانب نام مي گيرند . با اين تفاسير ديگر حساب فعال سياسي ، اجتماعي و دانشجو كه اساسا اهل تفكر و انديشه هستند ، مشخص مي شود .
خوب است باهم سوار ماشین شویم ، برویم : سمت بزگراه آهنگ ، تقریبا رسیدیم ، حال این بریدگی را بپیچید .... همین جاهاست ، محله خاتون آباد ، کمی آهسته تر خیابان پر از دست انداز و خاکی است ، به میانه خیابان رسیدیم ، اینجا چقدر دلگیر است ، از در و دیوارش بوی غم می بارد ، اینجا دیگر کجاست ؟ اینجا ... اینجا خب ... خب چه ؟ اینجا خاوران است ! گلزار خاوران
گلزاری با هزاران گل ، که همگی در چند روز پر پر شدند ...
چرا این گورها و سنگ مزار ها همه شکسته اند و خرد شده اند ؟ مثل اینکه بمبی آمده و تنها بر سر این قطعه فرود
آمده ! چون نه درختی دارد و نه سنگی سالم ... مگر اینجا چه کسانی خفته اند ...
اینجا هم عده ای از جوانان ایران زمین خفته اند متعلق به گروهی که برای عقیده اش مبارزه می کرد ! حال هر عقید ه ای ! چرا از گور او هم می ترسند ... هزاران بار بر این مزار ها سنگ گزارده شده و فردا برادران نماز جمعه خوان و نماز شب خوان و هزاران چیز دیگر خوان آنها را خرد کرده اند !
اینجا کیلومتر 14 جاده خراسان-- تهران است ، در قدیم گورستان بهاییان بود ! مگر ما درایران بهایی زنده هم داریم که بخواهد بر سر گور عزیزش بیاید !
بیا کمی عقب رویم در خاطرمان ! سال 67 .... جنگ روزهای آخرش بود .. نمی دانم شاید هم به انتها ....
آيت الله در بستر مرگ با وهمی مالیخولیایی !
تعداد بسیاری در زندان ! تعداد بسیاری باز گشته و سرگشته شاید مورد مهرورزی قرار گیرند ! تعدادی اسیر از عملیات مرصاد ! یا فروغ سر تا پا دروغ ! دستور رسيده كه انتقام مرصاد را از زندانيان در بند بگيرند .
شايد هم وصيت آيت الله بود تا ميراثي بي مخالف را تحويل جانشين هايش بدهد .
دادگاههای چند ثانیه ای شروع می شود : اعدام – ابد – اعدام – ابد اعدام – ابد – اعدام ، اعدام ، اعدام ... همه شان را اعدام کنید ، نه تیرباران کنید ....
گورستان پر شد ، به دوبخش تقسمش کرده اند زندانیان سیاسی اعدامی در سالهای 59 تا 62 و اعدامیان 67
اولین مهمان این گلزار سعید سلطان پور شاعر پر شور انقلابی ! در مراسم عروسی اش دستگیر شد وچند روزبعد در مراسم نفرت به خاک آرمید .... .
در اینجا قبرهای تکی و گروهی وجود دارد ، یارانی که در مراسم نفرت رهسپار ابدیت شدند ...
پدران و مادرانی که هیچگاه فرزنداشان را در آخرین بار در آغوش نگرفتند ....
شايع است که قتلعام زندانيان سياسي و ريختن پيكر آنها در گورهاي دسته جمعي در خاوران تهران توسط يك كشيش افشاء شد. گورستان متروكه خاوران و گورستان ارامنه را يك ديوار كوتاه از هم جدا ميكند و اين كشيش در يكي از شبهاي انتقال دستهجمعي پيكر اعدام شدگان به خاوران به طور اتفاقي در گورستان ارامنه ،کاميون هايي را ديد که بارشان"انسان" بود. با لباس بر تن، و سر و روي و بدن خون آلود. چند نفر خاک را به عمقي کمتر از يک متر بر مي داشتند با بولدوزر، کساني جنازه ها را چند به چند در آن چاله هاي کم عمق مي انداختند؛ و بعد، همان اولي ها، خاکي را که برداشته بودند، روي جنازه ها مي ريختند. کاري که چند شب ادامه يافت. کشيش در همان تاريکي دست ها و پاهايي را که بيرون مانده بود، ديد. هراسان خود را به کليسا رساند و از آنچه ديده بود، به لکنت سخن گفت. خبر از آنجا به جهان آزاد، ره گشود. هيچکس از آن کشيش نه نامي شنيد، نه او را ديد.... .
حالا سال هاست که در دهه اول شهريور، خانواده هاي اين زندانيان، با شاخه هاي گل، بر سر مزارهايي مي نشينند که نمي دانند از آن کيست. فرقي هم نمي کند. چه اينجا، چه چند قدم آن طرف تر. شعر مي خوانند و ياد زنده مي دارند و ديگر هيچ. سنگ قبري هم اگر باشد، روي آن نوشته شده : غروب تابستان 67 .
از تابستان ۶۷ حالا سال هاست که مي گذرد. بچه هايي که در آن سال بر سر قبر پدرانشان آمدند، حالا بزرگ شده اند. و مادراني که آب چشم بر سر اين قبرهاي بي نام، خشک کردند، برخي، ديگر نيستند. اما نفرت هنوز هست.. هر چند وقت يک بار اين قبرها را ، که ديگر شايد نشاني از تن زنداني هم در آن نباشد، زير رو مي کنند. سيمان مي ريزند. سيمان ها را خرد مي کنند، و باز هم از نو....
این به سلطان بیمار ام القرا لذتی دو چندان می بخشد ..... .
همه باهم در روز جمعه 9 شهریور ماه ساعت 9 صبح در گلزار خاوران ... چشمهایمان را خواهیم شست و قلبهایمان را صیقل می دهیم . پیش بسوی ایران آزاد و آباد و به دور از استبداد
اگر نمی توانی غم بر خود راه مده بر سر مزار هر عزیزی که رفتی شمعی هم برای آزادی ایران و یاد هزاران گل خفته در گلزارهایش روشن کن ... .
علي از وبلاگ يار دبستاني 7 / 6 / 1386