http://freelanceronline.blogspot.com/2006/04/15.html
شيره مالي بر سر اصول
حبس برای احمد باطبي، ، آن هم 15 سال؟ يعني بايد خوشحال باشيم که اعدام نشده يا حبس ابد نگرفته؟ لابد! اما باطبي بعد از اين شش سالي که در زندان بوده واقعأ مجازاتش به اندازه ی مثلأ توهيني بوده که کرده؟ حالا هم ادامه اش را بايد تحمل کند تا درس عبرتي بشود برای باقي آدم ها
مي دانيد اين نهادينه کردن ترس در جامعه از آن کارهايي ست که اسمش هم در دنيای امروز مجازات دارد اما در ايران اصلأ بر همين اصل که مردم بترسند امور روزمره را تنظيم مي کنند. آن ساختمان های مجتمع شهيد منتظری در بزرگراه مدرس را که مي دانيد کجاست؟ هماني که يکي از دروازه هايش روبروی پارکينگ بيهقي باز مي شود. يک وقتي همان موقع ها که هنوز کميته ها را با پليس ادغام نکرده بودند شب ها چراغ های يکي از ساختمان هايش را که گمانم ساختمان اصلي اش بود با طرحي که شبيه آرم کميته بود روشن مي گذاشتند. در آن ارتفاع طبيعي تپه های عباس آباد و با آن ارتفاع خود ساختمان تقريبأ از اواسط شهر مي شد آرم کميته را ديد که انگار داشت هشدار مي داد که حواستان باشد ما هستيم
حالا اين باطبي هم با حبس شدنش و تازه ارفاقي که کرده اند که اعدام نشده و سميع نژاد با آن اتهاماتي که برايش تراشيده اند همه اش نشاني مي دهد که در هنوز بر پاشنه ی تزريق ترس دارد مي چرخد منتها يک اشکال کار اين ها در اين است که نمي دانند اين ترساندن جامعه ی جوان اتفاقأ دارد نتيجه ی وارونه مي دهد چون اين ها با اين ترس دارند بزرگ مي شوند، انگار يک سوزن را مدام در دست يک آدمي فشار بدهيد، بعد از مدتي ديگر اثر سوزن از بين مي رود آنوقت يا بايد هر روز سوزنش را بزرگ تر کنند يا اصلأ بيفتند به حذف فيزيکي آن آدمي که ديگر درد سوزن را حس نمي کند
خيلي خيلي آدم حيرت مي کند که حکومت در حوزه ی شهروندی اين همه از کتب مذهبي و روايات دم مي زند اما به وقت عمل همه را مي گذارد کنار و يک باره مغول وار مي ريزد و مي زند و مي بندد. يعني واقعأ ماهيت حکومت ديني همين است که اين ها دارند نشان مي دهند؟ آدم جدأ شک مي کند به اعتقاداتش که نکند همه اش خودمان سر خودمان شيره ماليده اي
شيره مالي بر سر اصول
حبس برای احمد باطبي، ، آن هم 15 سال؟ يعني بايد خوشحال باشيم که اعدام نشده يا حبس ابد نگرفته؟ لابد! اما باطبي بعد از اين شش سالي که در زندان بوده واقعأ مجازاتش به اندازه ی مثلأ توهيني بوده که کرده؟ حالا هم ادامه اش را بايد تحمل کند تا درس عبرتي بشود برای باقي آدم ها
مي دانيد اين نهادينه کردن ترس در جامعه از آن کارهايي ست که اسمش هم در دنيای امروز مجازات دارد اما در ايران اصلأ بر همين اصل که مردم بترسند امور روزمره را تنظيم مي کنند. آن ساختمان های مجتمع شهيد منتظری در بزرگراه مدرس را که مي دانيد کجاست؟ هماني که يکي از دروازه هايش روبروی پارکينگ بيهقي باز مي شود. يک وقتي همان موقع ها که هنوز کميته ها را با پليس ادغام نکرده بودند شب ها چراغ های يکي از ساختمان هايش را که گمانم ساختمان اصلي اش بود با طرحي که شبيه آرم کميته بود روشن مي گذاشتند. در آن ارتفاع طبيعي تپه های عباس آباد و با آن ارتفاع خود ساختمان تقريبأ از اواسط شهر مي شد آرم کميته را ديد که انگار داشت هشدار مي داد که حواستان باشد ما هستيم
حالا اين باطبي هم با حبس شدنش و تازه ارفاقي که کرده اند که اعدام نشده و سميع نژاد با آن اتهاماتي که برايش تراشيده اند همه اش نشاني مي دهد که در هنوز بر پاشنه ی تزريق ترس دارد مي چرخد منتها يک اشکال کار اين ها در اين است که نمي دانند اين ترساندن جامعه ی جوان اتفاقأ دارد نتيجه ی وارونه مي دهد چون اين ها با اين ترس دارند بزرگ مي شوند، انگار يک سوزن را مدام در دست يک آدمي فشار بدهيد، بعد از مدتي ديگر اثر سوزن از بين مي رود آنوقت يا بايد هر روز سوزنش را بزرگ تر کنند يا اصلأ بيفتند به حذف فيزيکي آن آدمي که ديگر درد سوزن را حس نمي کند
خيلي خيلي آدم حيرت مي کند که حکومت در حوزه ی شهروندی اين همه از کتب مذهبي و روايات دم مي زند اما به وقت عمل همه را مي گذارد کنار و يک باره مغول وار مي ريزد و مي زند و مي بندد. يعني واقعأ ماهيت حکومت ديني همين است که اين ها دارند نشان مي دهند؟ آدم جدأ شک مي کند به اعتقاداتش که نکند همه اش خودمان سر خودمان شيره ماليده اي