Sunday, April 02, 2006

وبلاگ عبدالقادر بلوچ

استندآپ کمدی در ونکوور

برنامه هادی خرسندی با استقبال فراوان مردم مواجه شد. سه چهار دوربین جلسه را فیلمبرداری کرد. شاید قسمتهایی را از رامین مهجوری سردبیر پیوند و مسئول تلویزیون شهر گرفتم و اینجا گذاشتم. لطف هادی خرسندی در قسمت اول برنامه شامل حال من هم شد. با تعاریف دست و دلبازانه‌اش و سفارشش، در آنتراک تمام کتابهایم فروش رفت و کم هم آوردم.

چند دقیقه‌ای در برنامه‌اش بودم:




درود بر شما خانمها و آقایان

قسمت روخوانی استندآپ کمدی به عهده من گذاشته شده البته خاطرتون باشه که خرسندی آپ کمدی درهیچیک از شهرهای دنیا قسمت روخونی نداشته الا دوشهر بزرگ سیاتل در ایالات متحده آمریکا و ونکوور بزرگ در کانادا که در هر دوی این شهر بزرگ کوپن آن نصیب من شد.در شهر سیاتل من از کتاب ایماها و اشاره ها که تازه پارسال منتشر شده اما تا امسال هنوز یک نسخه اش فروش نرفته دو سه تا طنز انتخاب کردم. اینبار هم یک کار از همین کتاب را خواهم خواند. با توجه به اینکه رژیم جمهوری اسلامی اهل بخیه و آمریکا اهل معامله هست اگر تا چند سال دیگه رژیم عوض نشد و جناب خرسندی مرتب برنامه گذاشت من این کتابو خورده خورده برا شما تموم خواهم کرد:

من و تو چرا ما نمی‌شویم؟
(با اجازه از زنده یاد حمید مصدق)

چه کسی می‌خواهدمن و تو ما بشویم؟
خانه‌اش خراب باد!
من اگر ما بشوم ضرر می‌کنم!
تو اگر ما بشویُ برده ای!
نق را باید زد
دروغ را باید گفت
من اگر برخیزم تو سر جایم می‌نشینی!تو اگر برخیزی من صندلیت را بر می‌گیرم!
امگریشنها، نام ترا می‌گویند
مأموران، طنز مرا می‌خوانند
کور باید شد و ماند
پر رو باید شد و نوشت
مست باید شد و خواند
در من این پوست کلفتی زچیست؟
در تو این ناز خرکی که چه؟
در من این شعله‌ی عصیان نیاز
در تو دمسردی پاییز که چه؟
چشمک را باید زد
حق را باید گفت:
من اگر، برخیزم
تو اگر، برخیزی
بقیه هموطنان نشسته تماشا خواهند کرد

وقتی من شنیدم هادی خرسندی میاد گفتم حتماً این قسمت معرفیشو من باید بخونم. گفتن نمیشه! چون یکبار منصور خرسندی اونو توی سیاتل خونده حالا طبق سنت تا آخر ایشون باید بخونه. منطق قوی بود دستم به جایی بند نبود اما حرف حساب شنیدن جزو سنن باستانی ما نیست، پذیرفتم اما خودم معرفی نامه نوشتم اجازه بدین براتون بخونم:

معرفی هادی خرسندی

در مورد اینکه هادی خرسندی از مادری حامله و پدری پشیمان به دنیا آمده باشد متخصصین ایرانی شک دارند. عده‌ای از آگاهان که ترجیح می‌دهند شما از اسامی آنها آگاهی پیدا نکنید این احتمال را می‌دهند که والدین او، او را از یک خانواده آمریکایی اداپت کرده و برای بدبخت کردن به ایران برده‌اند. او که با حضور بیش از پنجاه سال در طنز ایران لقب آرت بوخوالد ایران را بخود اختصاص داده بر خلاف ایشان که با جت شخصی اینطرف و آنطرف می رود، ماشین دارد اما چون ماشینش مدام در تعمیرگاهست اکثراً پیاده ایاب و ذهاب می‌فرماید.هادی خرسندی که به تعداد آخوندهای ایران مطلب و شعر و داستان و نمایشنامه و نوار و سی دی تولید و ارایه کرده شاخه‌هایی از اپوزیسیون برای قدردانی چهار برابر آخوندها به او فحش و بد و بیراه نثار کرده‌اند.هرچند او دشمنی سر سختی با فال گیران و رمالان دارد و همیشه دست کسانی را که به آسمان متوسل می‌شوند تا زمین را بچاپند رو می‌کند اما اکثر آنهایی که کف بینند و کف می‌خوانند معتقدند با اینکه او بسیار با نمک است اما دستی سخت بی نمک دارد. مطالب و طنزهای او راسالهاست که نشریات و مطبوعات مثل ورق زر می‌برند اما به اندازه یک برگ تره هم از او نه تشکر می‌کنند نه قدردانی.او در زمان شاه و از دوران دبیرستان نوشتن را شروع کرد، اما به صورتی بسیار تصادفی زنده ماند و گرچه عکس امام را در ماه ندید اما توانست انقلاب را ببیند.کارشناسان علیرغم زیر و رو کردن مدارک منتشر شده سی سال گذشته کا.گ.ب و اینتلجنت سرویس و سی آی ا هنوز مدرکی دال بر همکاری ایشان نیافته‌اند پس به ناچار فقط به ایشان فحش شخصی می‌دهند.از روابط او آنچه که تا حالا برملا شده یک ازدواج قانونی است که حاصل آن دو جوان برومند پیوند و شاهپرک است. اسناد سایر روابط او را بناست C.I.Aبیست سال دیگر منتشر کند تا اگر عباس میلانی زنده بود در مورد زندگی ایشان کتابی منتشر کند.هادی طنز خوب می‌نویسد اما پول بد در می‌آورد. او مردم را و مردم او را دوست دارند و مردم سی دی های او را مثل زعفران می‌خرند و مثل ریگ کپی می‌زنند. او معرفت زیاد دارد اما دوست کم دارد. مار نیست، خط و خال هم ندارد اما نیشهایی که می‌زند مهلک است.