Tuesday, March 25, 2008

خُسن آقا به مکتب می‌رود


خُسن آقا به مکتب می‌رود!


هفت سال پیش وقتی که نوشتن را در دیار وبلاگ نویسان شروع کردم، حتی در خواب هم نمی‌توانستم ببینم که این مقوله هفت سال دوام خواهد آورد. چه طنزی! معمولا انسان وقتی هفت ساله می‌شود به مدرسه می‌رود! شاید خُسن آقا هم که حالا هفت ساله شده مجبور شد از فردا به مدرسه برود!

آخه مرا چه به نوشتن! منی که نمره انشاء و املایم هیچگاه از مرز قبولی و گاهی اوقات حتی زیر آن عبور نکرده بود را چه به نوشتن! آن هم مسائل پیچیده اجتماعی!

یادم می‌آید سالهای اول دوری از خانه و کاشانه، همیشه با مادرم کلنجار می‌رفتم تا بلکه از زیر بار مسئولیت نوشتن نامه شانه خالی کنم و اگر تن به این کار می‌دادم هیچگاه بیشتر از پنج شش خط، آن هم با ده‌ها غلط نمی‌شد.
باور کنید وقتی می‌گویند "خواستن توانستن است" راست می‌گویند، اگر چیزی را از ته قلب خواسته باشیم یقینا به آن دست پیدا می‌کنیم.

شکسته نفسی نیست اگر بگویم که نگارش من بدون کمک دوستانی که در این سالها نوشته‌های مرا خوانده‌اند و با صبر و حوصله، لطف و محبت در تصحیح آن به من کمک کرده‌اند هیچ گاه به این حد و مرز ناقابل هم نمی‌رسید.

حد اقل می‌توانم از روی شواهد بگویم که کار ما وبلاگ نویسان مخالف رژیم، خاری است در چشمان حکومت. پس همین مساله ما را مجبور می‌کند تا به نوشتن ادامه دهیم و همچنان خاری باشیم در چشمان حکومت.

چند هفته پیش با خواهرم صحبت می‌کردم می‌گفت، دیگر حتی دسترسی به وبلاگ چنچنه هم در ایران برایش میسر نیست. از من می‌پرسید مگر جدیدا مسائل بخصوصی را در آن یکی وبلاگ مطرح می‌کنم که حکومت آنرا هم سانسور کرده؟ در پاسخش گفتم، این اراذل می‌خواهند صدای ما را خاموش کنند، حالا فرقی نمی‌کند که سیاسی بنویسیم یا دستور غذا، یا در باره هر پدیده دیگری. اینها می‌دانند که ما مخالف حکومت ننگینشان هستیم در نتیجه صدای‌مان را می‌خواهند خاموش کنند.

این غزل حافظ را بخوانید و آویزه گوش کنید، چه این دوران هم به پایان خواهد رسید و حکومت ننگین آخوندی هم روزی نه چندان دور به جهنم خواهد پیوست.

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نمانده و چنین نیز هم نخواهد ماند
سحر کرشمه صبحم بشارتی خوش داد
که کس همیشه به گیتی دژم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود
بیار جام که دوران جم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه‌ی هستی رقم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاک راه شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند