Sunday, July 30, 2006

وبلاگ زنده باد آزادی

http://azadiezan.blogspot.com/2006/07/blog-post.html


خسته ام.. از این شهر خسته ام
از نگاه هرز مردای این شهر حالم به هم میخوره... اینجا دیگه هیچی نمونده.. هیچی سر جای خودش نیست... همه چی به هم ریخته
تو این چند وقت بیشتر تو خیابون به رفتارای مردم دقیق میشم... قبلا اگه تو خیابون یکی بهم چیزی میگفت بی تفاوت میگذشتم و چیزی نمیگفتم.. اما امروز ،" روزگار غریبی است نازنین" .. تو این شهر هر کسی به خودش اجازه میده بهت هزار تا متلک بگه و تو هیچی نمی تونی بگی
...تو این شهر اگه بدزدنت.. مقصر تویی
...اگه بهت تجاوز بشه، مقصر تویی
...اگه جلو یه مرد وایسی و به خاطر حرفی که بهت زده، بزنی تو دهنش مقصر تویی
...اگه کیفتو بزنند مقصر تویی
...اصلا همیشه مقصر ماییم، چون زنیم
...مقصر ماییم، اگه لباس پوشیدنمون درست باشه، کیفمونو نمی زنند، بهمون تجاوز نمیشه، بهمون متلک نمیگن
وای خدا چقدر از رفتن به خیابونایی که از هر 10 نفری که از کنارت رد میشن، 9 نفر فقط نگاهشون به تو مثل یه جنسه، که اگه خوششون بیاد یه جوری تحقیرت میکنن و اگه بدشون بیاد یه جوردیگه ، متنفرم
نمیدونم تو این شهر چند نفر مثل من این احساسو دارن.. نمی دونم چند نفر مثل من از نگاه هیز جامعه عذاب میکشن
چند وقت پیش وقتی احضار شدم و رفتم اطلاعات در جواب بازجوم که ازم مرتب سوالای مختلف میپرسید.. گفتم : مشکل جامعه ما تو یه تجمع غیر قانونی خلاصه نمیشه آقا، این جامعه بیماره.. وقتی همه چی بهم می ریزه وقتی همه ی ساختارها بهم میریزن، منی که فکرم هم مثل یه زن سنتی واپس گرا نیست.. منی که ادعا میکنم مدرنم و خیلی از ارزشهایی که شما واسه یه زن خوب قائلید، واسم ارزش نیست.. من که اعتقاد دارم من به عنوان زن، نباید وقتی تو خیابون راه میرم سرم رو پایین بندازم تا همه مردم بگن به به چقدر نجیبه
اینقدر تو این جامعه همه چی بهم ریخته که منم ترجیح میدم وقتی دارم از خیابون رد میشم، نگاهم به زمین باشه تا نکنه چشمم بیفته تو چشمه هرز یه مرد که هر چی دلش خواست بهم بگه و بدتر اینکه از کنارم رد بشه و واسم قیمت تعیین کنه..!! واسه مردای شهر من همه زنها به یه چشم دیده میشن، صحبت از قوانین ضد زن و مردسالاری حقوقی نیست.. صحبت از جامعه است،، جامعه ای که مرداش طوری بزرگ شدن، طوری رشد کردن که به خودشون اجازه ی هر تحقیری رو میدن، چون جنس برترند.. چون حق همیشه با اونهاست
"دیگه اینجا اون شهری نیست که من دوستش داشتم و "مردمی که بیش از این آنها را بارها ستوده بودم
...تهران پر شده از دود و آلودگی صوتی و
ازماشینهایی که وقتی از کنارت رد میشن، صدای بوقشون کلافه ات میکنه و نگاه میکنن ببینن چی کاره ای،.. بدم میآد
...از نگاه کثیف مردایی که تو خیابون فقط چشمشون اندامتو برانداز میکنه، بدم میآد
...از این شهر و آدماش بدم میاد
...از مردای این شهربدم میاد