پدری رفت و ازاو پسری ماند چون سرو استوار
امشب حال بدی به من دست داد میشود گفت از آن شبهای است که قطعآ غم و اندوه غذاب وجدان نخواهد گذاشت خواب میهمان چشمانم شود.دوستی نه بهتر بگویم برادری دلسوز بیشتر از یک هفته است پدرش را از دست داده و من تازه امروز و بر حسب اتفاق فهمیدم که عجب از قافله معرفت و برادری دور ماندم.
حسین هراتی نژاد همیشه و در همه حال و در بدترین شرایط در این چند سال پشتیبان من بود اگر نبود چقدر سخت میشد روزهای که من در زندان تاریک دلان بازداشت بودم و همین حسین بود که پا به پای مادرم اشک می ریخت و بی تابی میکرد و به مادرم دلداری و امید می داد در ان روزگاران سخت و دلهره آور حسین همیشه در کنار ما بود.حسین بدون هیچ مبالغه ای همیشه یار من بود و نه فقط یار من که یار تمام افرادی مثل من بود و هست که پا در راه آزادی گذاشته بودند. چقدر شرمسارم که حسین که از جبر زمانه ساکن هلند است پدرش را همینجا در مشهد از دست میدهد و من از انجام وظیفه در قبال این برادر بزرگترم غافل می مانم.
چند صباحی هست که مشکلات ریز و درشت زندگی آنقدر من را درگیر خودم کرده که که از حال این یار همیشگی غافل بمانم. بهرحال حسین عزیزم شنیدن خبر درگذشت پدر نازنینت که در گذشته بسیار از او به من گفتی آنچنان دلم را به درد آورد که بی اختیار اشک از چشمانم راهی شد و گریستم .میدانم برادر عزیزم در غربت با غم از دست دادن پدر روزگار سختی را گذراندی و نیز خوب میدانم این زخم های زمانه هر گز تو را از تلاش در راهی که آغاز کردی نا امید نخواهد کرد , پدری رفت اما یادگاری از خود بجا گذاشت چون سرو استوار
برادر کوچکتر تو
احمدرضا شیری
برادر کوچکتر تو
احمدرضا شیری