http://koozeh.blogfa.com
اما آزادی پس از بیان چطور؟
من مدرس دانشگاه هستم وامسال ترم تابستان قرار شد که برای دو کلاس درس جامعه شناسی را تدریس کنم. نود درصد دانشجویان این دانشگاه شاغل هستند و اکثرشان هم در نهادهای امنیتی کار می کنند.من بنا به عادت و روش تدریس ام، برای فهم بهتر مباحث از مثال استفاده می کنم و سعی هم می کنم که به جای اینکه از کره مریخ و کهکشان راه شیری! مثال بیاورم از جامعه خودمان که کلکسیونی از پدیده هاست، مثال بزنم. در دو جلسه مانده به اتمام کلاسها موضوع درس، درباره نهادهای سیاسی و نقش آنها در جامعه بود.من هم طبق روال همیشه سعی کردم،ازساختار دولت کشور خودمان(توجه داشته باشید نه حکومت ونه نظام بلکه فقط دولت) را به عنوان نهاد سیاسی برای عینیت بخشیدن به موضوع درس آنالیز کنم.خلاصه آنکه من پنچ دقیقه ای درباره عملکرد دولت نهم و کارنامه دولت احمدی نژاد و مقایسه آن با دولت فرهیخته خاتمی صحبت کردم.درحین صحبت دیدم که برخلاف همیشه که من دانشجویان را موظف کرده بودم که موبایل شان را حتما در کلاس خاموش کنند، دانشجویی دارد با گوشی موبایلش بازی میکند. چندان توجهی نکردم وفقط تذکری دادم و گذشتم. این دانشجو که"ایوبی" نام دارد از بچه های تیم حفاظت ریاست جمهوری و عضو تیم حفاظت حاج داوود احمدی نژاد بود.کلاس تمام شد و قرار شد هفته بعد آخرین جلسه ترم تابستان برگزار گردد.در دفتر کارم بودم که موبایلم زنگ زد.از دانشگاه بود. مسئول حراست دانشگاه که خانمی به نام دهنوی بود وتازه از همان دانشگاه فوق دیپلم گرفته بود، با تکبر و غرور وتحکم خاصی گفت:"آقای ذوالقدر تمام کلاسهای شما حذف شده و شما دیگر حق ندارید به دانشگاه بیایید" پرسیدم چرا؟ گفت: "حکم از بالا بوده و از نهادهای مختلف از جمله نهاد ریاست جمهوری تماس گرفتند ودستور داده اند که کلاسهای شما همه لغو بشود و اسمتان هم از سایت هیات علمی دانشگاه حذف شده است"
در کمال ناباوری پرسیدم به چه علت؟ گفت:" صحبتهایی که در کلاس داشتید توسط فلانی ضبط شده و در اختیار حراست مرکز و چند نهاد دیگر قرار گرفته است و درنهایت شورای حراست تشکیل جلسه داده و تصمیم گرفته شد که تمامی کلاسهای شما حذف شود و اسمتان هم از سایت دانشگاه حذف شود در این رابطه نامه ای هم حراست برای شما تهیه کرده که بیایید و نامه را تحویل بگیرید.حق التدریس تان هم پرداخت نمی شود."
فورا رفتم سراع اینترنت و دیدم بله. راست میگفت. اسمم از سایت اساتید دانشگاه حذف شده و جلویش نوشته شده که باید برای تعیین تکلیف به امور مدرسان مراجعه کنم. این دیگراوج عدالت دولت مردمی! و عدالت محوراحمدی نژاد بود که در گرمای تابستان روزی شش ساعت سرکلاسها حاضر شده بودم و حال دانشگاه حق و حقوقم را نیز نمی دادند.
بلافاصله گوشی همراهم زنگ زد، شماره نیفتاده بود.گوشی را برداشتم. مردی با صدای لرزان وعصبانی شروع کرد به فحش دادن که فلان فلان شده حالا به رئیس جمهور توهین میکنی؟ حالا ببین چطوری به غلط کردن می افتی. پرسیدم شما کی هستی که داری خط و نشون میکشی؟ هیچ غلطی نمی تونید بکند.گفت حالیت می کنیم.
خلاصه از آن لحظه مزاحمت ها شروع شد ومن هم ناچار فردای همانروز دوتا سیم کارتم را از بین بردم تا اعصابم به هم نریزد.
دو روز بعد به دانشگاه مراجعه کردم تا نامه ای که حراست برایم نوشته بود را تحویل بگیرم. در بین دانشجویان ولوله بود.با دیدن من همه شان بطرفم آمدند و می گفتند: استاد چرا نمی خواهید از ما امتحان پایان ترم بگیرید. گفتم که من مشکلی ندارم دانشگاه اجازه نمی دهد. فهمیدم که به دانشجویان گفته اند خود استاد نمی خواهد امتحان بگیرد. دانشجوها می گفتند ما در گرما آمدیم سرکلاس حالا چرا باید این درس را یکبار دیگر در ترم بعد از اول باید بگذرانیم؟ گفتم از مسئولان بپرسید. وقتی نامه حراست را نشان دادم و ماجرا را گفتم همگی واکنش نشان دادند که یعنی چی؟ با حذف کلاس شما مشکل مملکت حل میشه؟ یکی میگفت پس باید استاد در کلاس لال بشه؟ یکی میگفت فلانی صدای شما رو ضبط کرده و برده ریاست جمهوری. یکی میگفت اینهم شد مملکت داری. خلاصه هر کس چیزی میگفت. این بحث ها همه در بیرون دانشگاه وپنجاه متر دورتر از دانشگاه انجام می شد که یکباره دیدم نگهبان دانشگاه به طرفم آمد و با کلی عذر خواهی گفت که مسئول حراست دانشگاه می گوید شما باید هر چه زودتر از اینجا بروید و حق ندارید تا یک کیلومتری دانشگاه هم بیایید. این حرف باعث واکنش دانشجویان وخود من شد که آقا جان ما جلوی در مردم هم نمی تونیم وایستیم؟
من نامه را گرفتم (نامه ای که تصویر آن را اینجا می بینید) چند روزی هم گرفتار مشکلات شخصی بودم تا اینکه بعد از دو هفته برای پیگیری موضوع به اداره کل حراست مرکزی دانشگاه رفتم. گفتند باید با فردی به نام آقای ظهوری صحبت کنم. موضوع را همین طوری که الان نوشتم با ایشان در میان گذاشتم و یک شماره از مجله ام را که همراهم بود را نیز به وی دادم و از من شماره تلفن گرفت وقول داد که موضوع را پیگیری کند. رفت با مدیرکل حراست صحبت کرد و برگشت و گفت که ما از اقدامات انجام شده بی خبریم وحراست استان تهران این کار را کرده و من پیگیری می کنم و نتیجه را به شما اطلاع می دهم.
سه چهار روز بعد از آنروز فردی با من تماس گرفت وگفت که نامش الهی است (البته مانند دکتر کردان خودش را دکتر هم معرفی کرد که بعدا کاشف بعمل آمد که آقای الهی لیسانس دارد!) و مدیر کل حراست استان تهران دانشگاه علمی کاربردی است.موضوع را جویا شد.جریان را گفتم. با اظهار تاسف ساختگی از مشکل بوجود آمده گفت:" شما یک شخصیت فرهیخته هستید و نباید کسی مثل خانم دهنوی که تازه سر از تخم بیرون آورده با شما اینطوری برخورد کند.من حتما با ایشان برخورد خواهم کرد."خودش را به آنراه زد که گویا اصلا روحش هم خبر ندارد که خودشان چه توطئه ای به نام ریاست جمهوری و نهاد های امنیتی درست کرده اند.قول داد که هفته بعد جلسه ای با هم داشته باشیم تا مسئله حل بشود.
قرار جلسه گذاشته شد و من طبق عادت، سر وقت در محل دفتر این فرد (الهی) در خیابان کبکانییان در خیابان فلسطین حاضر شدم. یک ربع هم گذشت. مسئول دفترش که جوانکی تازه به اسلامیون پیوسته و بر پشت لبش مو سبز شده بود، گفت حاج آقا! ( منظورش الهی بود که قطعا تا شاه عبدالعظیم خودمان هم نرفته بود چه برسد به مکه) رفتن جلسه. گفتم مگر قرار نداشتیم.گفت حالا یک روز دیگه. گفتم شماره اش را بگیرید تا صحبت کنم. حاج آقا! را گرفت و الهی در کمال بی ادبی گفت روزهای دیگه بیایید تا موضوع را بررسی کنیم. گفتم شما با چه مجوزی و بر اساس کدام رای دادگاه صالحه اسم من را از لیست اساتید حذف کردید؟ من اگر از اینجا بروم مستقیم می روم و این موضوع را رسانه ای می کنم. با کمال بی شرمی گفت :" ما نیاز به حکم نداریم خودمان هرطور تشخیص بدهیم عمل می کنیم. من سی دی شما رو دارم که به احمدی نژاد انتقاد کردی ما از خدامونه که شما اینو بنویسید و یا مصاحبه کنید اونوقت دیگه ثابت میشه که شما ضد انقلابید!"
گفتم حتما این کارو میکنم که شما هم تکلیفتان را بدانید. حالا هم این موضوع را نوشتم تا خود شما قضاوت کنید در این مملکت چقدر آزادی پس از بیان وجود دارد! هنوز هم نه حق و حقوق بنده را داده اند و نه اجازه تدریس می دهند.