Monday, October 27, 2008

وقتي در اين سرزمين نام زن ميآيد و نسل عشق, انگار نام گناه آمده و جنايت

نواي ني
علی کلائی

سينما ايران ، شاهدي ديگر بر رسوايي ضد انسانيان


عجب شبي بود . امنيت بانان كه هنوز نفهميده ام كجاي امنيتشان به خطر افتاده بدجور به جان فرزندان اهل انديشه و رها از روزمرگي اين سرزمين افتاده بودند . ميزدند و بد جور هم ميزدند در محيط سينما . پله هاي روبروي در ورودي را انگار ميكردي با پله هاي دانشگاه و طبقات كوي كه دانشجويان را از آن بالا به پائين پرت ميكردند . همان بساط بود انگار . چپ و راست از آن بالا معترضيني كه به بهانه كردن پر شدن سالن براي راه ندادن فعالين اعتراض ميكردند به پائين پرت مي شدند . بدنهاي عظيم امنيتي هاي خوش تيپي كه ديگر ريش در صورت ندارند و به جاي ريش صورت سه تيغه و موي ژل زده و فشن جايگزين شده و اين امنيتي ها كه متاسفانه هم نسلان خود مايند به روي فعالان دانشجويي و جواني كه ساده پوش ترند و عناصر فعال هستي دست درازي كردند . دست عبدالله مومني شكافت و خونش جاري شد تا بگويند كه حتي به خانواده شهدا هم رحم نميكنند . شب عجيبي بود و باز پس از روزها شاهد سبعيت استبداديان بوديم .
تقي رحماني ، محمد بسته نگار ، سيد علي صالحي ، كيوان صميمي بهبهاني و جلال جلالي زاده و حداقل خود من ديدم كه نتوانستند به داخل سالن سينما بروند . اين هم از احترام مدعيان دروغين به بزرگان فرهنگ و ادب و انديشه اين سرزمين
اما بعد
بالاخره با تلاش دوستان به داخل سالن رفتيم و 40 دقيقه پاياني را ديديم . سوال اينجاست ! اگر ميشد رفت و فيلم را ديد و براي كسي از نشستگان بر صندلي ها – ما زمين نشسته ها- مزاحمتي ايجاد نكرد براي چه از ابتدا چنين مجوزي داده نشد ؟ آيا واقعا تصور امنيتي ها از ما جماعت جوان امروز يا سابقا دانشجو و حاضر اين بود و هست كه ما اراذلي هستيم كه از جلوي دانشگاه تهران جمع شده ايم و آمده ايم ؟ (حرفي كه يكي از اين مثلا نگهبانان و به واقع امنيت بانان زد) نميدانم . من كه در آن جماعت جز خبرنگار و سينماگر و استاد و شاعر و انسان چيزي نميديدم . شايد ملاك انسان بودن بين ما و آنها تفاوت دارد . نميدانم .
بيرون هم آمديم و حضور انتظاميان و پليس امنيت و هراس در دل ما و ترس از بازداشت دوستي يا خواهري يا برادري و بعد خداحافظ . قرار است به خدا كه پليس ضامن امنيت باشد و آرامش قلب و دل نه خود هراس بيافكند و ترس ناك باشد . آنهم براي كه ؟ نه براي قلدران محلات و تيغ كش ها و قمه به دستان و ديگران (كه رفتار ضد حقوق بشري پليس در طرح امنيت اجتماعي با آنها نيز نكوهيده و به عقيده من ضد انساني و ضد اسلامي است) . بلكه براي قلم دستاني كه تنها جرمشان انديشه است و نوشتن و جز قلم سلاحي به دست ندارند . به شرافت قلم كه خداوند بدان سوگند ميخورد جرم اين جماعت تنها انديشه بود و امنيت بانان ولايي اين چنين كردند .
بازداشت دوخبرنگار كه در خبرها از آن سخن ميگويد به جرم عكاسي و بعد رهاييشان از بند و البته پس از ضبط دوربين . سوال ! اگر كاري نكرده ايد و خلافي مرتكب نشده ايد حضرات مدعي امنيت باني براي چه دوربين ها را ضبط ميكنيد و خبرنگاران و عكاسان را بازداشت ؟! جرمي كرده ايد كه خود ميدانيد كه عكس سبعيتتان چگونه انسان را ميآزارد .
البته عادت روزگار ماست اين گونه اتفاقات . فيلم نامش بود سه زن . و داستان سه زن بود و سه نسل و سه عشق . وقتي در اين سرزمين و در ميانه حكومت ولايي نام زن ميآيد و نسل عشق انگار نام گناه آمده و جنايت . خود بنگريد كه اينان با فعالين حقوق زنان و مبارزان برابري جنسي زنان و مردان چه ميكنند . وقتي جز زبان بند نميدانند و جز زور سخني ديگر براي گفتن ندارند چه انتظار كه در زمان نمايش فيلمي و اثري هنري در باب مسئله زن و نسل و عشق اينگونه از خود سبعيت نشان ندهند ؟ ضديت ارتجاع با زن ، با نسل و با عشق و با انسان .
سينما ايران شاهد ديگر شد بر رسوايي ضد اخلاقيان . سال قبل بود كه ادوار را با هجوم نظامي و اسلحه فتح كردند . امسال هم اينچنين . اين حلقه خشونت و سبعيت تا كجا ؟
حق حيات و انسان بودن براي اين فعالين دارد سلب ميشود و نميدانم اين سراشيبي سقوط را تا كجا ميخواهند بروند . سقوط از انسان به ضد انسان و ضد آرامش و ضد امنيت و ضد تمامي ارزشهاي انساني . تنها ميگويم به كجا چنين شتابان ؟