هفته ای به ظاهر برای دانشجویان خوابگاهی
حدود سه سالی میشه که توی خوابگاه زندگی میکنم. اونایی که توی این محیط بودن کاملا با شرایط ویژه زندگی در اون آشنا هستن، البته اونایی که فقط از دور میبینن تصور زیبایی از این محیط دارن، یه عده جوون توی یک محیط کاملا خودمانی و شاد بدون محدودیتهای خاصی که شاید توی زندگی همراه با پدر و مادر وجود داشته باشه، تصورات خوبی که اگه بخوای در مقابل این تصورات ایستادگی کنی فقط با یک جمله قانع میشی و اون اینکه اینم دوره اییه که چون توشی قدرش رو نمیدونی و حتما یه روزی حسرت همچین روزایی رو خواهی خورد.من تا حالا خیلی زیاد در مورد مشکلات و اتفاقات دانشگاه نوشتم اما تا حالا نشده در مورد خوابگاهها و محیطی که از وقتی که با دانشگاه آشنا شدم توی اون روزهام رو سپری کردم بنویسم حتی دوستام هم این مورد رو از من خواستن اما من شاید تا حالا داشتم مقاومت میکردم تا در مورد چیزی که اکثر مردم با دید خاص بهش نگاه میکنن ننویسم. نگاههای متفاوتی که شاید نصف اونا به حق نیست و تا کسی مدتی رو در این محیط نگذرونه با اون کاملا آشنا نخواهد شد.
اکثر مردم دید بدی نسبت به بچه های خوابگاهی دارن و اون شاید از این ناشی میشه که سایه پدر و مادری بالا سرمون نیست که از این طریق کنترل بشیم، یه عده کمی از نگاهها هم از سر ترحم و این که در غربت و تنهایی به سر میبریم هستن، یا نگاههای دیگه که فعلا نمیخوام به اونا بپردازم. اما یه نگاه خاصی که بیشتر از طرف مسئولین دانشگاهها بهمون میشه یه نگاه عجیبیه، یه عده جوون بی سر پناه که از طرف دانشگاه لطف بزرگی در حقشون شده که توی یک شهر غریب، سر پناهی بهشون داده شده و البته در عوض این لطف بی منتها موظف به رعایت یک طومار بلند بالا هستن که کوچکترین تخطی از قوانین منجر به اخراج فرد به عنوان ناقض قوانین دانشگاهی میشه البته این وسط پولی هم که به حساب دانشگاه در قبال خوابگاه ریخته شده جای گفتن نداره .
اگه بخوام از قوانین حاکم بر خوابگاه بنویسم بی شک نوشتم طولانی میشه و از صبر همه خارج، فقط دو سه مورد محض اینکه دید اجمالی در مورد خوابگاهها داشته باشین. "10:30 شب خاموشی (سکوت مطلق) -گوش دادن به ترانه های غیرمجاز ممنوع- پوشش نامناسب(!) در داخل محیط(!) خوابگاه ممنوع- رفت و آمد با روسری ممنوع-..." من در این نوشته نه میخوام از قوانین خوابگاهی شکایت کنم و نه از نگاههای خاص و ناحقی که در موردمون میشه؛ دلیل اصلی نوشته من فقط و فقط به خاطر هفته قبل که هفته خوابگاهها بود هستش. اتفاق بسیار جالب که دلم نیومد ناگفته بمونه. حدود یک هفته قبل از هفته خوابگاهها ما دانشجویان خوابگاه تصمیم گرفتیم مشکلات خوابگاهمون رو به گوش مسئولین برسونیم چون بر این باور بودیم که در هفته خوابگاهها رسیدگی به این امور بیشتر و جدیتر میشه (شاید تنها موقعی هست که میشه به مسولین یادآوری کرد که ما هستیم) ما سعی کردیم مشکلات خوابگاه رو در یک برگه خلاصه کنیم و جالب اینکه با برخوردی مناسب یک هفته از ما مهلت گرفته شد تا همه خواسته هامون مهیا بشه. جای بسی خوشحالی بود، برای مایی که سه سال تو این شرایط فقط با کمبودها ساخته ایم، یک هفته انتظار چیز زیادی نبود که همگی با کمال میل قبول کردیم اما از آنجایی که به قول شاعر بزرگ) باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز+قصه غصه که در دولت یار آخر شد (یک هفته گذشت و ما در ناباوری تمام شاهد این بودیم که هیچکدوم از خواسته هامون برآورده نشده البته تنها موردی که در هفته خوابگاهها بهمون اختصاص داده شد حضور روحانی برای ادای نماز جماعت در خوابگاهمون بود. تنها چیزی که جایی در کنار درخواستهامون نداشت ما به فشار خیلی کم آب اعتراض داشتیم، به نبود آب گرم و مسائل بهداشتی و ...اعتراض داشتیم. نمیدونم چه شباهتی بین خواسته های ما و آنچه بهمون تعلق گرفته بود هست فقط دلم میخواد همه مسئولین بدونن که تا حالا مردم ما و مخصوصا جوونای ما از اعتقاد و ایمان چیزی کم نداشته اند مگر اینکه با رفتارهای غلطشون ما رو مجبور به انکار اعتقادهایی بکنن که با تمام وجود جزئی از زندگیمون شدن.
دانشجوهای خوابگاهی مشکلات بسیاری دارن که متاسفانه با سیاسی شدن دانشگاهها و اینکه هر حرکتی و اعتراضی توسط دانشجوها سیاسی تلقی میشه وضعیت دو چندان بدتر شده، من در این نوشته قصد این نداشتم که از مشکلات بسیارمون بگم فقط میخواستم به بهانه هفته خوابگاهها لااقل یادی از دوستان هم خوابگاهیم بکنم و این نوشته ام رو مختص تنها دوستی میدونم که نوشتن از مشکلات خوابگاه رو ازم خواسته بود و علت اینکه اینهمه مدت خواسته اش رو بجا نیاوردم تنها و تنها به این دلیل بوده که عده کمی با این محیط آشنا هستن و دلم نمیخواست کسی به شرایط بدمون ترحم کنه و از سر دلسوزی کاری برامون بکنه!