Saturday, June 28, 2008

زنانه ها : انقلاب جنسی در چین

زنانه ها

شب پنج شنبه ی گذشته در تلویزیون سراسری سوئد ، کانال دو ، فیلمی از سری برنامه های مستند در باره ی چین به نام انقلاب جنسی در چین پخش شد.
این فیلم از نظر من بسیار غم انگیز ، و اسفناک بود. چرا که باز مرا به دورانی برد که چین را به عنوان یک آلترناتیو برای رسیدن به دنیای بهتر معرفی می کردیم . دنیایی که حقیقت آن امروز برملا می شود. دنیایی که در آن شکم ها سیر بود ولی انسانها در هم شکسته و تحقیر شده و مملو از عقده .

انقلاب جنسی در چین



این فیلم به مدت سی روز در این آدرس قرار دارد ، بخشهایی از آن سوئدی است و بخشهایی از آن انگلیسی ، حتی اگر زیان سوئدی ندانید ، فیلمی قابل ملاحظه و قابل استفاده است.
از مسئله ی برخورد چین کمونیست با سکسوالیته صحبت میکند . از بریدن موهای بلند زنان در خیابان ، از همشکل کردن انسانها ، زن و مرد ، برای ساختن یک جامعه ی ایده آل. از ممنوعیت های جنسی ، نفی سکسوالیته و نفی احساس جنسی ، ازدواج هایی بدون عشق به انتخاب حزب کمونیست ، رابطه جنسی تنها برای تولید نسل و پروژه ی تک فرزندی که موجب به ازدیاد اولاد پسر و کورتاژ جنین های دختر شد. تا آنجا که تعداد زنان به طرز چشم گیری کمتر از مردان است.
و جامعه ی در حال انفجار چین امروز که آزادی های جنسی را بعد از سالها دربند بودن تجربه میکند ، یک انفجار جنسی که مشخصا نکات منفی اش بیشتر از مثبت خواهد بود. شیوع ایدز ، فحشا ، شکاف بی حد طبقاتی ، و برخورد سنتی دولت با مسئله فحشا ، نمایش فاحشگان در خیابان به منظور خجالت دادن آنها به قصد مبارزه با فحشا.

تصویری که همیشه از چین به دنیای خارج داده میشد در طول سالهای بعد از مائو بسیار عوض شده است. ساختمانهای بلند و شبهای روشن ، دیسکوتک ها و نایت کلاب ها ، دراگ و فحشا جای خود را به زن و مرد انیفورم پوشیده ی سخت کوش چینی ـ که گاه تشخیص اینکه کدام زن است و کدام مرد ـ که رهبرشان را ستایش می کردند داده است.
سکس شاپ های پکن بیش از پنج برابر سکس شاپ ها در بقیه ی شهرهای بزرگ دنیا هستند. و هجوم مردم برای خرید اسباب بازی های جنسی از سالها سرکوب نیازها و حتی عدم آشنایی به چگونگی این نیازها سرچشمه میگیرد.
برنامه های گفت گوهای رادیویی بر سر مسائل جنسی از محبوب ترین برنامه های رادیویی در چین امروز است. و بعضی سوالها واقعا اسفناک هستند. مثل دختر جوانی که از گوینده می پرسید که آیا با شنا کردن به همراه مردی ، امکان حامله شدن او وجود دارد یا نه .
این همه سال سوسیالیسم ، این همه سال تدریس تئوری سوسیالیستی و تدریس مارکسیسم ، آیا آموزشی در مورد انسان نیز وجود داشت ؟ این انسانها چه یاد گرفته اند ؟ بجز تحقیر ؟ بجز سرکوب نیازهای اولیه شان ؟ آیا این انسان ایده آل جامعه ی سوسیالیستی این انسان ِ درهم شکسته است ؟
یادم هست که چند تن از سازمانهای ما خود را مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست معرفی میکردند / میکنند .
راستی این سازمانها و اعضای آن چیزی از حرمت انسانی میشناختند / می شناسند ؟
میدانم که بسیاری از این سازمانها و افراد عضو آن مستند هایی این چنین را پروپاگاند غرب معرفی میکنند. ولی نمیدانم آیا حقیقت دیگری هم در چین امروز وجود دارد یا نه. و اگر چنین است چرا چهره ی چین تا به این حد تغییر کرده است . چرا یک کشور بزرگ کمونیست که این همه سال کمونیسم را تجربه کرده است به آن نه میگوید و به غرب و فرهنگ غرب تا این اندازه روی خوش نشان میدهد؟ این نیاز از کجا سرچشمه میگیرد ؟

تعدادی از دوستان صادقی که سوسیالیسم را هنوز راه چاره میدانند ، معتقدند که آنچه در تمام جهان به وجود آمد ، از چین و شوروی و آلبانی و تمامی بلوک شرق و... تنها " آزمایش " پروژه ی سوسیالیسم بود . ایشان معتقدند که آنچه اتفاق افتاد سوسیالیسم واقعی نبود و تنها انسانهای پرورده ی بورژوازی که چیزی بجز شیوه ی دیکتاتوری نمیدانستند سعی در تطبیق و تطابق ایده های انسانی با ساختار های قدیمی داشتند. ایشان معتقدند که سوسیالیسم ، همچنان در آینده ای بسیار دور ، جواب خواهد داد.

در این مورد چیزی نمیدانم ، ولی میدانم که دیگر برای رسیدن به دنیایی بهتر در آینده ای بسیار دور ، شاید هزار سال دیگر ، به قیمت سرکوب و تحقیر انسانهای امروز ، از جانم مایه نخواهم گذاشت . آرزوی خوشبختی همه ی مردم هنوز یکی از اتوپی های من است. ولی من این خوشبختی را نه برای انسان متولد نشده ، که برای انسان امروز هم میخواهم.
در دنیای سوسیالیسم ، انسان امروز فدای انسان آینده شد . انسان امروز آموخت که با حقارت زندگی کند تا انسان آینده زندگی بهتری داشته باشد. قافل از اینکه انسان آینده از همین انسان به وجود می اید و انسان تحقیر شده هرگز نخواهد توانست انسانی آزاده را تربیت کند .
در دنیای سوسیالیسم انسان نیاموخت که آزاده باشد. آنچه به انسان آموزش داده شد این بود که مهره ای در اختیار حزب /جامعه / دولت باشد که به اختیار آن کج و مج شود. اراده ی انسانی ، آزادی اختیار ، آزادی ِ انتخاب در دنیای سوسیالیسم به انسانها آموخته نشد. هدف هم چنین نبود.
من نمیدانم که میشود دوران سوسیالیسم را امتحان یا پروژه نامید یا نه . من تنها میدانم که آنچه دنیای سوسیالیسم به انسانهایش هدیه کرد فرسنگها از حرمت انسانی به دور است. و در عجبم که دوستان سوسیالیست چگونه می خواهند انسانها را متقاعد کنند که دورانی این چنین را دوباره تکرار کنند ؟ چه تضمینی در اختیار مردم قرار میدهند که دوران جدید امتحان سوسیالیسم اخلاق و عاداتی متفاوت نسبت به گذشته ارائه دهد ؟ دوستان سوسیالیست باید بدانند که متقاعد کردن مردم به این که سوسیالیسم یک راه حل است کار بسیار بسیار مشکلی خواهد بود
انسان تحقیر شده هدیه ی جامعه ی سوسیالیستی به دنیای مدرن بود. و اتوپی ای که در ذهن انسانها می پروراندند رسیدن به دنیایی آزاد با انسانهایی آزاده بود. اما این انسانهای آزاده را چه کسی قرار بود تربیت کند ؟ این آزادگی چگونه در ذهن انسان آینده جای باز میکرد ؟
انسان در هم شکسته تنها میتواند انسانهای درهم شکسته تولید کند. انسان تحقیر شده تنها قادر است خود را بازتولید کند . انسانی که آزادی را لمس و حس نکرده باشد ، نمیتواند جامعه ای آزاد و سعادتمند برای آیندگان خود فراهم بیاورد.
پروژه ی امتحان سوسیالیسم در دنیا شکست خورد. و نتیجه ی آن نسلی انسان درهم شکسته است.
امروز چین یکی از بازارهای بزرگ مصرف دنیاست. انسانهایی که دنیای سوسیالیستی را تجربه کرده اند با حرص و ولع شدیدی برای خرید هر آنچه در دنیای خود ممنوع می دیدند ، حمله می کنند.
یک رژ لب ، یک لباس رنگارنگ ، یک جفت کفش واکس زده ، شخصی بودن ، و متفاوت از دیگران بودن .
آنچه نسل جوان ، نسلی که بعد از شکست سوسیالیسم به وجود آمده است تجربه میکند چیز دیگری است.
برای طبقه ی مرفه همه چیز با پول خرید و فروش می شود. دحتران و پسران این طبقه با شغل های مناسب و درآمد های کافی ، روزها در محل کار و شب ها در کلاب های شبانه ، زندگی آزاد جنسی را تجربه می کنند. اما همه ی یک میلیارد ساکنان چین از چنین رفاهی برخوردار نیستند. در آنجا هم مثل همه ی دنیا ، طبقه ی مرفه درصد بسیار کمی از مردم را تشکیل میدهند.
نسل جوان طبقه ی متوسط در راه تجربه ی تمام آنجه دنیای آزاد به او وعده می دهد به راه های متفاوت رو می آورد . فرار از خانه ، و پناه آوردن به بازاری که او را در خود می بلعد سرنوشت بسیاری از آنهاست که امکان انتخاب راه درست در مقابلشان قرار نمیگیرد.
و طبقه ی پایینی اجتماع ، مردان در کارگاه ها و کارخانه ها ساعت های زندگی را می گذرانند و سکه های جوانی خود را در فاحشه خانه های فقرا در کنار زنانی که دیگر زیبایی و جوانی حضور در فاحشه خانه های لوکس را ندارند ، خرج میکنند.
اگر ذره ای حقیقت در آموزش های امتحان سوسیالیسم در چین وجود می داشت ، موقعیت انسانهای این جامعه غیر از این می بود.
اینها ، به نظر من تنها پی آمد های آموزش هایی است که انسان در آن نمودی نداشت. و انسانیت در آن محلی را اشغال نمیکرد.
آیا سوسیالیسم راه حل است ؟ آیا سوسیالیسم آلترناتیوی برای رسیدن به دنیای بهتر است ؟
کسی هست که بتواند به این پرسش پاسخ دهد ؟

Friday, June 27, 2008

گره کور احزاب جهان مدرن حوزهء شمول "وحدت" سکولاريسم نو(!) و فراگیر "اهالی" کشور خارج از کشور

دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج
/http://che-0-che-0-che.blogspot.com



گره کور احزاب جهان مدرن حوزهء
شمول "وحدت" سکولاريسم نو(!)

و فراگیر "اهالی" کشور حاج خانوم شکوه خارج از کشور


"بيائيم و حوزهء شمول سکولاريسم را گسترده تر کنيم و، در تعريف آن، کوشش برای ممانعت از تسلط هر ملي و قوم و نژاد و رنگ و فرهنگ بر ديگران را هم بگنجانيم. من خود بر اين شکل گسترده شده و فراگير سکولاريسم نام «سکولاريسم نو» نهاده ام...

حيرت من در برابر اين سخنان آن است که می بينم اين آقايان از هيچ تجربه ای درس نمی گيرند... و ما کی و چگونه بايد از اين همه فريب خوردگی درس بگيريم و ديگرباره در اين دامچاله نيفتيم؟ " !
سردبیر (!) سکولاریسم شکوه مند قمری نوری نیو سکولاریسم نو
ا.ن. علای مابعد اختراع سکولاريسم نو(!) و فراگیر
گوی ا.ن. یوز
http://news.gooya.com/society/archives/073326.php
آدینه 7 تير 1387 ـ 27 ماه ژوئن 2008
.......................


"توسل به داروی خوش ظاهر «وحدت» را
مربوط به اعصار خشن تاريخ ماقبل مدرن
می دانم
و احتراز عاقلانه از آن را
رمز ورودبه جهان مدرن
تلقی می کنم"!

ا.ن. علای اعصار خشن ماقبل اختراع دوران نیو سکولار
گوی ا.ن. یوز
گره کور احزاب جهان مدرن حوزهء شمول http://news.gooya.eu/society/archives/057769.php
آدینه 11 اسفند 1385 - 2 مارس 2007
.......................


"اهالی "کشور خارج از کشور/...
نگاه کنيد به مقاله‌ی
«کشور خارج کشور»... اسماعيل نوری علا " !

حاج خانوم شکوه اعصار خشن ماقبل اختراع دوران نیو سکولار
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/244


Thursday, June 26, 2008

بار باپاپا : جنایت خاموش جمهوری اسلامی و نسل ما

بار با پاپا


جنایت خاموش جمهوری اسلامی
و نسل ما



در کشوری زندگی میکنیم که گویا از اولین تمدن های جهان بوده است
اما
بیکاری،فقر،فساد،اعتیاد،ظلم،حق خوری،بهره کشی،تبعیضهای مختلف،بی تفاوتی افسردگی،بزه کاری و ...
با توجه به ذخایر و دارایی های موجود چه از نظر مادی و چه پشتوانه فرهنگی چندین هزار ساله
چرا ؟
خوب جامعه از آدمها به وجود اومده
آمار نشون میده که تقریبا نود درصد آدمهای این جامعه دارای سواد خواندن و نوشتن هستن
اما این سواد رو کجا یاد گرفتن؟
خوب معلومه توی مدرسه
مدرسه چه جور جاییه؟
مدرسه یه مکان دارای یه سری وسایل آموزشی و یه تعدادی کودک و یک معلم و کادر آموزشی هست

کودک میره مدرسه که چی یاد بگیره؟
سواد خواندن نوشتن و ریاضی و علوم پایه و بعد از دوره ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان وارد دانشگاه بشه و علوم رو به صورت خاص و تخصصی دنبال کنه
اما چیزی که هیچ جامعه شناس روانشناس و آدمهای عادی به اون نگاه نمیکنن اینه
تزریق باورهای غلط در مدرسه به کودکان
چه کسی اجازه داده به کودکی که به سن بلوغ و آگاهی نرسیده است باورهای مذهبی و دینی و سیاسی تزریق شود؟
از اصول دین و جهنم و بهشت و آفتابه های کر و قلیل و فقه تا خوبیهای جمهوری اسلامی کاخ نشینها و کوخ نشینها و امام خمینی و کاپیتولاسیون و شاه و انقلاب و ...
آیا درستش این نیست که هر کسی بعد از بلوغ فکری و جسمی خودش دنبال رسیدن به خدا و پیدا کردن راهش برود؟
آیا هر چه که یک کودک در مدرسه آموزش میبیند و در لوح بکر ذهنش ثبت میشود در آینده به راحتی قابل تغییر خواهد بود؟
آیا این کار تجاوز به حقوق انسان نیست؟آنهم انسانی بیگناه و بی دفاع که به ما اعتماد مطلق دارد
این بمباران عقیدتی چه کم دارد از کوره های آدم سوزی؟
این تزریق باورها و اعتقادات فرقش با معتاد کردن کودکان چیست؟
این شستشوی مغزی چه نتیجه ای جز این جامعه ای که میبینیم میتواند داشته باشد
آیا ماه همیشه پشت ابر پنهان است؟
آیا کودک بعد از بلوغ و رشد فکری با دیدن واقعیت دچار سوالات بیشمار نمیشود؟
اگر جواب درست را پیدا کند چه بر سرش میآید و اگر نکند و به همان منوال قبل زندگی کند چه میشود؟
اگر بفهمند قضیه چیست هزاران مشکل روحی برایشان ایجاد میشود

فکر کردید معتادها همه اراذل و اوباش هستند؟
و اگر نفهمند آدمهای کوکی جمهوری اسلامی باقی میمانند
همین هایی که بهشان میگویند مردم همیشه در صحنه
همه ما من و تو و هر کسی که در این جامعه زندگی میکند مثل آدمهای معتاد هستیم
معتاد به عقیده و افکار غلطی که در بچگی در کله مان چپانده اند تا با آن از ما برای پیشبرد اهدافشان سوئ استفاده کنند
یا ترک کرده ایم یا هنوز معتادیم

Tuesday, June 24, 2008

یاجوج و ماجوج شامبورتی زکی لا لاریستی چه جوری"هیات" تحریریه "سکولاریسم (!) نو" میشه

دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج
/http://che-0-che-0-che.blogspot.com


- یاجوج و ماجوج شامبورتی زکی لا لاریستی
چه جوری"هیات" تحریریه "سکولاریسم (!) نو" میشه؟

- لابد با "استدلال و تاکتيک" (و عکس 6X4 )
"هیات" تحریریه!
.........................


"چهار «چرا» و چهار «اگر» در تاريخ معاصر ايران/ ...NEW  SECULAISM NOW! ...بعنوان سردبير سکولاريسم نو
امام خميني از پاريس كه مي‌آمد همراه خود در همان هواپيما هم قانون اساسي جديدي به ارمغان آورد. اين قانون اساسي در پاريس نوشته شده بود و همراه صادق طباطبايي يكي از بستگان و نزديكان امام بود و در آن ولايت فقيه نه به صورت يك نهاد سياسي كه به عنوان روح حاكم بر جمهوري اسلامي و رهبري عالي امام خميني به عنوان رهبر انقلاب اسلامي پيش‌بيني شده بود. مولفان اين قانون اساسي اصحاب امام خميني در پاريس بودند و امام محتواي اين قانون را بدون توجه به جايگاهي كه براي ايشان در نظر گرفته شده بود اجمالا مخالفت نكرده و موافق به رفراندوم گذاشتن آن بودند. بدين‌ترتيب جمهوري اسلامي به عنوان يك دموكراسي ديني متولد مي‌شد كه زير نظر نهاد مرجعيت بخصوص رهبري امام خميني اداره مي‌شد...
"امام خميني طي ربع قرن از 1342 تا 1368 به پرسش‌هايي پاسخ مي‌داد كه «ما« طرح كرده بودیم ... آيا رفتاري جز رفتار امام خميني ... مي‌شد پيشه كرد؟" !

حاچ آقا قوچانی
شامبورتی سکولاریسم (!) شکوه مند قمری نوری نو
http://www.newsecularism.com/2008/0608-C/062408-Mohammad-Ghoochani-4-agar.htm
سه شنبه 4 تير 1387 ـ 24 ژوئن 2008/ منبع "قاش" نشده است!
"منبع" : شهروند امروز/ تیتر اصلی: امام چگونه امام شد؟ - محمد قوچاني
http://shahrvandemroz.blogfa.com/post-520.aspx
....................

"برخی از دوستان و خوانندگان ما، بخصوص پس از انتشار مطالبی از افراد وابسته به حکومت اسلامی، بر خط مشی ما خرده گرفته اند... برای نمونه، دوستی نوشته است:
«... دشمنان آزادی و حقوق انسانی ملت ایران که سایت شما را جولانگاهی یافته اند برای تراوشات ذهن بیمارشان، هزاران بوق و بلند گو در اختیار دارند و با چنگ انداختن بر ثروت ها و سرمایه های ملت ایران هیچ مشکل مالی در ایجاد پایگاه ها و کانال های رسانه ای ندارند. آیا ایشان در رسانه های بیشمار خود اجازهء نشر مقاله ای مخالف با دیدگاه های انسان ستیز و تبعیض گزار خود را به شما می دهند؟»
من، بعنوان سردبير سکولاريسم نو، چنين می انديشم که اتفاقاً درست به اين خاطر که نوشته های وابستگان حکومت اسلامی در سايت های «بی اعتبار» خود و وابستگانشان منتشر می شود مورد توجه معتقدان به سکولاريسم قرار نمی گيرد، حال آنکه يک سکولار بايد بيشترين وقت خود را در خواندن و شنيدن سخنان دشمنان سکولاريسم (و اينک سکولاريسم نو) بگذراند و با استدلال و تاکتيک های توجيهی آنها آشنا شود"!

ا.ن. علا
سردبير (!) شامبورتی سکولاریسم (!) شکوه مند قمری نوری نو
http://www.newsecularism.com/Nooriala/012108-A-note-on-policy.htm
سه شنبه 27 فروردین 1387 - 15 آوریل 2008

خط مشی «سکولاريسم نو» در گزينش مقالات آشپزخانه نیو (!) سکولاریسم شکوه مند قمری نوری نو

کمک کنید؛ نویسنده وبلاگ شیز در خطر است

هادی نیکخواه

http://www.hadinik.com/2008/06/post_31.html


فعلا با قید ضمانت آزاد هستم ، کمک کنید



اینجانب هادی نیکخواه با شکایت حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی شهرستان تکاب به اتهام نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی در وبلاگ شخصیم امروز به دادگاه شهرستان تکاب مراجعه و فعلا با قید ضمانت 40 میلیونی آزاد هستم .
اونجور که من دیدم اتهام فقط به خاطر یه لینک در انتهای یک مقاله است که نیروی انتظامی ادعا داره که این سایت لینک شده که حای بعضی تصاویر ... متعلق به منه در حالی که این لینک در اثر یه کپی پست بوده و از طرف بازدید کننده فرستاده شده و من هیچ اطلاعی از این سایت و گردانندگان اونهم ندارم و همچین این صفحه قبل از اینکه وبلاگ من بوجود بیاد وجود داشته و از وقتی هم که متوجه این لینک شدم اونو سریعا پاک کردم .
حالا خواهشم از شما دوستان عزیز و بازدیدکنندگان این وبلاگ اینه که منو راهنمای کنید چون من هیچی از قانون و حقوق سر درنمیارم . چطوری باید از خودم دفاع کنم . واقعا تو بد دردسری گیر کردم کمکم کنید.



Monday, June 23, 2008

لوگو سرای پیچ و خم کوچه های این شهر آشنای غریب

آنجا
که کلام از ایجاد ارتباط عاجز می گردد


زیر چتر چل تیکه

اشاره ها و نشانه ها بال می گشایند



لوگو سرای سروش
http://sseeb.blogfa.com/

این زبان را همه انسان ها می فهمند و من عالمی را می جویم که همگان بی نیاز از مترجم یکدیگر را بفهمند و همین مرا به جهان نشانه ها کشانده است. برآنم که در بسط این جهان بکوشم. پس خود را در پیچ و خم کوچه های این شهر آشنای غریب رها ساخته ام تا بدین زیان سخن گویم با مخاطبینی که می دانم در هر کوی و برزنش به اشاره ای نشانه هایم را نشان خواهند کرد و مرا خواهند فهمید و ما همه یکدیگر را.سیب

به هر سرائی سرک می کشم و هر جا که نشانه ای را در ذهنم بنشاند به قلم می سپارمش تا عینیتش بخشم. سپس تقدیمش خواهم کرد به صاحب آن سرا بی مزد و منت.

اگر شما هم به سراغم آمدید کافیست آدرستان را برایم بنویسید. در اولین فرصت خو
اهم آمد تا نشانه ای متناسب با سرایتان خلق و تقدیمتان سازم. نسخه ای هم البته از همه ی این نشانه ها در این وبلاگ به نمایش می گذارم، به یادگار

Saturday, June 21, 2008

حقوق بشر و فردگرایی ( بهزاد مهرانی)/ فلسفه و سیاست با تاکید بر منشور جهانی حقوق بشر: افشای گناه و گناه ِ افشا

حقوق بشر و فردگرایی/ بهزاد مهرانی
فلسفه و سیاست با تاکید بر منشور جهانی حقوق بشر
http://www.behzadmehrani.blogfa.com/


افشای گناه و گناه افشا


مرد ظاهرالصلاحی درمسجدی مشغول اعمال منافی عفت بود. فرد دیگری وارد مسجد می شود و وقتی چشمش به این صحنه‌ی زننده می افتد با خشم می گوید: تف بر تو ای مرد که در مکانی مقدس این اعمال شنیع را انجام می دهی.مرد مقدس نما با فریاد می گوید:در خانه‌ی خدا تف می کنی؟ای ملحد!

این حکایت دانش‌جویان دانشگاه زنجان و وزیر علوم و استان‌دار زنجان و جریده‌ی کیهان است.وزیر علوم می فرمایند:فیلم واقعه‌ی زنجان،غیر شرعی و اشاعه‌ی فحشا بود و دادستان زنجان نیز افاضه فرمودند که افشای گناه از خود گناه مهم تر است. صدها دانش‌جو به بهانه های واهی توسط کمیته های انظباطی مرد مواخذه قرار می گیرند و بعضا از تحصیل محروم می شوند. دختران و پسران بسیاری در کوی و برزن توسط آمرین به معروف و ناهیان از منکر بازداشت می شوند چرا که یونیفرم های مورد پسند حکومت را بر تن نکرده اند. این‌ها هیچ کدام افشای گناه نیست، آن وقت اگر فردی منصوب دولت و در عنوان معاون دانشگاه در روز روشن به قصد اغفال دختری مرتکب بزه آشگار شود، باید چشم پوشید و ستارالعیوب بود. اگر چشم پوشی بر خطای دیگران از محاسن اخلاقی است که هست، چرا دولتیان با مردم خود این‌گونه رفتار نمی کنند؟ نه تنها از خطا چشم نمی پوشند بلکه حق مسلم شهروندان این دیار که انتخاب نوع پوشش و نحوه‌ی معاشرت است را نیز نادیده می انگارند و اجحاف فراوان روا می دارند.

دادستان محترم زنجان! این‌که طرح به اصطلاح امنیت اجتماعی ، خصوصی انسان‌ها را مورد تاخت و تاز قرار می دهد، موجبات نا امنی اقتصادی و اجتماعی را فراهم نمی سازد؟

وزیر محترم علوم! چگونه به خودتان که رسیده است به دنبال مستندات مستدل می گردید ، اما آن زمان که به دانش‌جویان افترا می بندید و آن ها را از حق مسلم تحصیل محروم می سازید، سراغی از دلایل و مدارک نمی گیرید؟

دیری نخواهد گذشت که وزیر محترم علوم و روزنامه‌ی کیهان و هم‌سویان دیگر، سخن از حرمت حریم خصوصی بر زبان برانند و سرک کشیدن در این حریم را جرم تلقی نمایند و دانش‌جویان را خاطی دانسته و آن‌ها را محاکمه کنند.استدلال خواهند فرمود که دانش‌جویان وارد حریم خصوصی معاون دانشگاه شده اند و دق الباب نکرده اند و ایجاد اغتشاش نموده اند و موجبات تشویش اذهان عمومی را فراهم آورده اند.

داستان معاون دانش‌گاه زنجان و سردار زارعی و دیگرانی از این دست،جریان همیشه‌ی تاریخ ماست. واعظانی که در محراب و منبر جلوتی دارند و در نهان، خلوتی دیگر. توبه فرمایانی که خود هیچ گاه آب توبه بر خود نمی ریزند. افشای گناه معاون دانش‌گاه ، افشای تجاوز به حریم مقدس دانش و دانش‌گاه است. این افشا یک عمل سیاسی نیست و تنها یک حرکت صنفی است و دانش‌جوی بی‌چاره چه کند که سیاست و قدرت در تمامی شئونات فردی و جمعی شهروندان درازدستی می کند وهیچ منطقه الفراغی را به رسمیت نمی شناسد؟ دانش‌جو می خواهد در محیطی امن و به دور از گزمه و عسس ، دانش بیاندوزد و نادیده گرفتن این مهم از بزرگ ترین گناهان قدرت‌مداران است. افشای خطاهای قدرت نه تنها مذموم نیست بلکه امری پسندیده است. دانش‌جویان افشای گناه کرده اند و از گناه افشا مبرا هستند.

آیا اگر همین کار ناپسند معاون دانش‌گاه را یک استاد سکولار،انجام می داد از طرف اصحاب قدرت با همین مقدار سعه‌ی صدر مواجه می شد؟ یک بام و دو هوا قصه‌ی پر غصه‌ی دولت‌مردان ماست.

دانش‌جو را به صرف بیان عقیده‌ی سیاسی از تحصیل محروم کردن و او را ره‌سپار سلول های تنگ و تاریک نمودن گناه نیست و آن گاه اگر کسی سخن از این نا حقی بر زبان آورد مرتکب اشاعه‌ی کبیره شده است؟ از زبان حافظ باید به این گونه متشرعین گفت:

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر منه چون دگران قرآن را




Friday, June 20, 2008

ياران یک جفت "دریچه " گل و گشاد سکولاریسم (!)" نو ! نهراسيد، که "اتحاد» هم مال خر است

دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج
/http://che-0-che-0-che.blogspot.com



ياران یک جفت "دریچه " گل و گشاد سکولاریسم (!)" نو !
نهراسيد،
که "اتحاد» هم مال خر است!

.............




سردبیر (!) سکولاریسم شکوه مند قمری نوری نیو سکولاریسم نو

سردبیر (!) سکولاریسم شکوه مند قمری نوری نیو سکولاریسم نو
http://www.newsecularism.com/Archives/0608/062008-Jom'e.htm

آدینه 31 خرداد 1387 ـ 20 ژوئن 2008
......................................

"توسل به داروی خوش ظاهر «وحدت» را
مربوط به اعصار خشن تاريخ ماقبل مدرن
می دانم
و احتراز عاقلانه از آن را
رمز ورود
به جهان مدرن
تلقی می کنم"!

ا.ن. علای اعصار خشن ماقبل اختراع دوران نیو سکولار
گوی ا.ن. یوز
http://news.gooya.eu/society/archives/057769.php
آدینه 11 اسفند 1385 - 2 مارس 2007
..........
سردبیر (!) سکولاریسم شکوه مند قمری نوری نیو سکولاریسم نو

"اهالی "کشور خارج از کشور«/...
نگاه کنيد به مقاله‌ی
«کشور خارج کشور»... اسماعيل نوری علا " !

حاج خانوم شکوه
اعصار خشن ماقبل اختراع دوران نیو سکولار
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/2441
......................

"شما،
برای مظنه زدن حرف های من،
به منبع مراجعه نياز ندارید
بايد دقت کنيد تا ببينيد
که من از کنار هم نهادن يک مشت بديهيات
چه نتايج «کارآگاهانه» ای گرفته ام."!

اسماعيل نوری علا
جمعه گردی های اسماعيل گوز یا نیوز نوری علا
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php
آدینه 21 بهمن 1385

Thursday, June 19, 2008

امير سپهر: البته با پوزش!...... همين

امير سپهر

« هر اپوزيسيونی

که نتواند پس از سی سال هم
به حکومت مشتی لمپن بی سر و پا و چاقوکش غيرسياسی
در ميهن خود پايان دهد،

بی گمان خود بايد دستکم دو برابر
آن نظام

مسخره تر و بی سر و پا تر و لمپن تر باشد»


البته با پوزش. همين !

سیامک مهر: وظیفهء تاریخی ما در قبال دینکاران

سیامک مهر
http://khakeiran.blogspot.com/
گزارش به خاک ایران

عنوان این نوشته را همراه علامت سوال مطرح کردم تا بدور از شعارهای رایج و پیراسته از دشنام هایی در عین حال سزاوار که برآمده از بغض های فروخورده نثار جماعت اسلام فروشان می گردد، هر کس به فراخور انتظار و آرزوی خود از جامعهء فردای ایران، تکلیف دینکاران و دکان داران دین را در هستی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی جامعه خویش مورد مطالعه قرار دهد. نگارنده بر این نظر است که تا این پرسش اساسی پاسخ روشن و شایسته ای نیابد و راهکارهای عملی منطبق بر آن انتظار و آرزوها تببین و تدوین نگردد، صحبت از سکولاریزاسیون از حد و حدود یک شعار و آرزو فراتر نخواهد رفت.

وظیفهء تاریخی ما در قبال دینکاران؟


سی سال آزگار دینکاران و دکان داران دین از هر قسم و قشر اسلامشان را آزمایش و اجرا کردند: کشتند، سوختند، دار زدند، ترور کردند، شکنجه کردند، دست و پا بریدند، سنگسار کردند، چشم درآوردند، شلاق زدند، زبان بریدند، گاز گرفتند و به سیاق صحابهء رسول الله و مجاهدین صدر اسلام غارت کردند، دزدیدند، تجاوز کردند، مصادره کردند و دختران فراری از خانه را مابین همدیگر تقسیم کردند و مازاد آنرا نیز به سرزمین تازیان همنژاد خود صادر کردند.

سی سال آزگار احکام و شرایع اسلام اصیل و اسلام ناب محمدی را بر سر هر کوچه و گذری اجرا کردند، تهدید کردند، تحقیر کردند، توهین کردند، امر به معروف و نهی از منکر کردند، نیمی از ملت را در گونی سیاه پیچیدند و هر صدای متفاوتی را در گلو خفه کردند.

سی سال آزگار از هر مسجد و منبری، از هر بوق و بلندگویی از بام تا شام عربده اسلام اسلام سر دادند، گفتند، نوشتند، نشان دادند و ذره ای از اسلام عزیز و اسلام مترقی باقی نگذاشتند که تا لایه های عمیق روان ما را سوراخ نکرده باشد و تا مغز استخوانمان را نسوزانده باشد.

و اکنون دولت امام زمانشان با تزریق آخرین قطره های زهر اسلامی خود به تن و جان ایران و ایرانی، تهدید و هراس از جنگی ویرانگر و مهلک را برفراز ایران ِ جان همچون ابر سیاه و شومی معلق نگه داشته است که عنقریب، بار بمب و آتش خود را فرو خواهد ریخت. آنزمان است که به قیمت جنازهء سوختهء فرزندان و همسرانمان، به بهای جسد تکه پاره شدهء مادران و پدرانمان، به قیمت شکم دریدهء کودکانمان، نتیجه و سرانجام و عاقبتِ اسلام و مسلمانی و آخوندپرستی یک ملت در کف دستش نهاده خواهد شد. این حق مسلم ما عاقبت در دستان خودمان منفجر خواهد شد.

اکنون سی سال آزگار سلطه و ستم روحانیون و علمای اسلام می بایست ملت ایران را در جستجوی یافتن پاسخی روشن و شفاف به این سوال برانگیخته باشد که برای مقابله با مافیای روحانیت و خشکاندن مرداب ها و باتلاق هایی که اسلام فروشان به مانند حشرات موذی در آن هزار هزار تخم می ریزند چه راهکاری برگزیده است؟ چه برنامهء عملی و عاری از شعارهای میان تهی تدارک دیده است؟

نیروهای سیاسی و احزاب و سازمان های مخالف و معارض جمهوری اسلامی - به جز برخی گروه های چپ و کمونیست- در برابر تجاوز تاریخی و هجوم ملخوار آخوندها به تمامی ساحت های عمومی و خصوصی ملت ایران، تجاوز به آزادی های فردی و اجتماعی - که منحصر به دوران حکومت اسلامی نبوده و نیست - تاکنون هرگز هیچ موضع صریح و صادقانه ای که نشان از شجاعتی شایستهء ادعاهای ایشان بوده باشد اتخاذ نکرده اند. غالباً با زبانی الکن و با تمجمج و طفره و به بهانهء احترام گذاردن به اعتقادات مردم، حیاتی ترین پرسش جامعهء ایران را بی پاسخ گذاشته اند.

به عنوان مثال هیچیک از نحله ها و گروه های یاد شده در مقابل و مقابله با حمایت های استعماری از روحانیت شیعه و مشخصاً حمایت سنتی دولت انگلستان که از حافظان اصلی بیضهء اسلام بشمار می رود، هیچ سخنی نگفته و هیچ برنامه ای ارائه نکرده است.

و نیز می توان از شاهزاده رضا پهلوی گله کرد که در طی گذشت سه ده از آغاز نظام نکبت الهی حتا یکبار و در یک مورد سراغ نداریم که گفته باشد بالای چشم اسلام ابروست. یعنی هرگز از آن سوراخی که ملت هر روز و هر ساعت، دم به دم به وسیلهء آخوند گزیده می شود کمترین نشان و آدرسی نداده و انتقادی نکرده است. البته به خاطر داریم که ماکیاولی به شهریار توصیه می کند که دین مردم را محترم بشمار!

ناگفته پیداست که با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود. دلخوش بودن به این تعریف که سکولاریسم یعنی جدایی دین از دولت بدون توجه به وجه سلبی سکولاریسم ساده لوحی است. چگونه می توان آخوندها را آزاد گذاشت که علاوه بر رشد و تکثیر سرطانی خود، از هزاران بوق و بلندگو، از هزاران مسجد و منبر آیات شرم آور و احادیث و روایات و جعلیات پوچ و مزخرف را در فضای جامعه منتشر کنند؟ چگونه می توان هزاران آخوند و پیشنماز و امام جماعت و واعظ و خطیب و روضه خوان را بی بند و افسار رها کرد تا با لعنت لعنت و ولاالضالین ولاالضالین و با فحاشی اسلامی بذر نفرت از آزادی در جامعه بیافشانند. تا کی می توان از منابر شنید که آب به دست کسی که نماز نمی خواند نبایست داد؟ تا کجا باید تحقیر و توهین به زنان و تجاوز به حقوق بانوان را تحمل کرد؟ تا کی باید شستشوی مغزی کودکان و نوجوانان خود را در نظام آموزش و پرورش اسلامی به فراموشی سپرد؟ تا چه اندازه می شود مانع آخوند بر سر راه دموکراتیزه کردن جامعه را نادیده گرفت؟

با شعار سکولار سکولار تکلیف شصدهزار مسجد و هشت هزار امامزاده روشن نمی شود. هزاران حسینیه و تکیه و هیأت مذهبی و صدها حوزهء علمیه، فضاهای گرم و مرطوبی است که لارو حشرات را به خوبی پرورش می دهد.
اگر در نظامی سکولار با اهرم های محکم قانونی فعالیت های دین فروشان محدود نگردد و با مفاد قانونی ِ صریح و شفاف محدودهء عمل آنان مشخص نشود و به منابع مالی دکان های اسلامی با دقت و وسواس رسیدگی نشود، پس از چندی اختاپوس روحانیت سرهای از دست داده خود را بازسازی کرده و تمامی دست آوردهای مدرن و مدنی جامعه ایران را دوباره خواهد بلعید.

با توجه به دین بارگی ِ مردم ایران و حمایت های بازار اسلامی و دلال پیشه و عقب مانده و نیز حمایت های بیدریغ استعمارگران اروپایی از اسلام و آخوند، مبارزه با اسلام فروشان محدود و منحصر به دوران جمهوری اسلامی نیست و نخواهد بود. بنا به همین دلایل، این خطر که حتا پس از گذشت قرنی از سقوط رژیم تجاوز الهی، اسلام گرایان خود را بازسازی کرده و از دخمه و بیغوله ای دوباره سر بدر آورند همواره وجود خواهد داشت. مبارزه با دینکاران جدالی است متداوم که به انسان هایی وطن پرست، آگاه و روشنفکر و پیگیر و خستگی ناپذیر نیاز دارد.

سه دهه تجربهء حاکمیت دینکاران کافی است تا دریابیم که بغرنجی جامعه و فرهنگ ما چیست و درکجاست:
در مبحث و مقولهء سنت و تجدد که تاکنون متون و محتواهای ارزشمندی از سوی متفکران و اندیشمندان ایرانی نگاشته و تولید شده است، اما همواره با یک خطای نابخشودنی مواجه بوده ایم که در همه موارد سنت را به جای اسلام نشانده ایم و با این انحراف، از درک و شناخت عامل اصلی و اساسی عقب ماندگی جامعه ایران بازماند ایم.
اگر روشنفکران در انقلاب مشروطیت ناگزیر بودند برای پیشبرد افکار مدرن خود در جامعه ای عقب مانده و نزد مردمی دین باره و آخوندزده ملاحظاتی را در نظر بگیرند، امروز اما برای بیان حقیقت هیچ مانع و مشکلی دیده نمی شود. مگر رسوبات و لای و لجن سفت و سخت شدهء یاوه ها و خزعبلات مذهبی در اذهان برخی خرافی اندیش از یکسو و از طرفی مماشات بعضاً روشنفکران ضعیف و جبون و مرعوب گشتهء دم و دستگاه عریض و طویل روحانیت.

در فرهنگ اصیل ایرانی هرگز چالشی میان سنت و مدرنیته وجود نداشته است. بلکه این اسلام و آخوند بوده است که پای هر تحول خواه و دگراندیش ِ نوجو را در همان گام نخست قلم کرده است. کدام سنت اصیل ایرانی مانع رشد و پیشرفت و دگرشوی ِ جامعه و فرهنگ بوده است؟ چرا هیچگاه مؤلفه های این سنت ادعایی برشمرده و آمار نشد و توضیح داده نشد که این سنت ها کدامند که ما نمی شناسیم؟

آیا اعلامیهء حقوق بشر کوروش بزرگ با نوشوندگی و نوگرایی جامعه مشکل داشته است؟
آیا سنت چهارشنبه سوری و نوروز و جشن سده و جشن مهرگان مانع دست یابی به جامعه مدرن و مدنی بوده است؟
آیا سنت پهلوانی و مهمان نوازی ما ایرانیان با مدرنیزم در تعارض بوده است؟
آیا آهنگ و رقص بابا کرم و نمایش تخته روحوضی مدرنیته را به چالش می کشیده است؟
حتا سنت سیاسی ِ سلطنت و پادشاهی و حتا استبداد سنتی اگر در برهه هایی مانع دموکراتیزه شدن جامعه بشمار می رفت، اما پادشاه مستبدی نیز داشته ایم که روشنفکرانی به گرد خود داشت که آرزو می کردند که از فرق سر تا نوک پا غربی شویم.
بنابراین اگر سنتی وجود داشته باشد که در برابر دگرگشت و تحول و نوجویی جامعه ایران ممانعت به عمل می آورد و سخت جانی نشان می دهد، سنت های فرهنگ ایرانی نیست، بلکه سنت رسول الله است. شاهد این مدعا هم جمیع کشورهای اسلامی است که در گنداب عقب ماندگی فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی غوطه ورند.

با وجود فوج دینکاران اسلامی در بافتار جامعه ایران، مدرنیزه کردن جامعه نه از پایین ممکن است، که تجربهء شکست خوردهء انقلاب مشروطه این حقیقت را نشان داد و نه از بالا که به خوبی دیدیم که دستاوردهای پنجاه سالهء سلسلهء پهلوی جهت خروج از پسماندگی اسلامی در انقلاب 57 چگونه بر باد رفت.

اینکه گفته شود که اکثریت مردم ایران مسلمان هستند، هرگز دلیلی بر ضرورت وجود حتا یک آخوند و اسلام فروش نیست. اگرچه هیچ زمان آماری از تعداد مسلمانان ایران که بر مبنای اظهار آزادانه و بدور از تکفیر و تنبیه و بدون شمشیر و شلاق آخوند و ارعاب و ارهاب و ترور اسلامی بوده باشد بدست نیامده است تا عدد مسلمانان ایران آشکار گردد. که اگر چنین بود و حقیقت آشکار می شد، آنوقت شعار ملت مسلمان ایران نمی توانست لقلقهء زبان استعمارگران قرار بگیرد.

آخوند وکیل خود خوانده است. هیچ مسلمانی به آخوند وکالت نداده است. اساساً به صرف مسلمان بود مردم، دلیلی پیدا نیست که دخالت های کینه توزانهء روحانیت را در ریزترین مسائل جامعه و پنهانی ترین زاویه های زندگی خصوصی ملت تحمل کنیم.

مگر به جز آخوند و اسلام مانع و رادعی بر نواندیشی و نوگرایی و نوجویی در فرهنگ و هستی و حیات ما متصور است؟ دینکاران عامل و عنصر اصلی عقب ماندگی و فقر و فلاکت ملت ایران و مسبب هر گرفتاری و درماندگی و پریشانی اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی این ملک و ملت هستند. آخوند برای فروش متاع کپک زده و مسموم دکان جهل و خرافه اش و برای تداوم زندگی انگلی و بی شرمانهء خویش و برای ارتزاق از دسترنج دیگران، تمامی هم و همت تاریخی اش بر جهالت گستری و مرید و مؤمن پروری و دور نگهداشتن یکایک آحاد ملت از حقیقت وجود خود و هویت فردی مستقل و خاضع و خاشع و سرسپرده ساختن و از خود بیگانه کردن مردم متمرکز است. آخوند بر پایهء سیره و سنت نبوی و آموزه های الهی قرآن، درس خدعه و مکر و نیرنگ اسلامی را به درستی آموخته است. آخوند در هر آستینش هزار مار و در هر جیبش هزار ماکیاولی پنهان دارد. با هیچ منطق و استدلال و مجادله و مناظره و نقد و نظری هرگز نمی توان آخوند را دور زد و یا بر وی چیره گشت. آخوند را می باید نابود کرد. حرفهء و پیشهء آخوندی را می باید جرمی آشکار اعلام نمود و دکانداران دین را در هر زمان و در هرکجا تحت پیگرد قانونی قرار داد.

در بعد از جمهوری اسلامی هر رژیم و نظامی که حداقل در چهار مورد، با قدرت به مقابله جدی با دینکاران بر نخیزد دولت مستعجل خواهد بود:
فتوای قتل، فتوای جهاد، تکفیر و امر به معروف و نهی از منکر چهار محوری است که می باید به عنوان عملی مجرمانه شناسایی شده و با ابزارهای قانونی با آن برخورد شود. می باید در قوانین جزایی مجازات سختی برای مرتکبین به آن در نظر گرفته شود.

لازم به توضیح است که برخی معروف را با عرفی گرایی اشتباه گرفته و حتا لزوم آزادی بیان را از آن اراده کرده اند! معنی نهی از منکر که روشن است و آن پرهیز از منکرات اسلام است. ولی امر به معروف نیز به همان صراحت بر پیروی از احکام و شرایع و آموزه ها و هنجارهای اسلام و جامعه اسلامی توصیه می کند نه عرف هر جامعه ای. این در صورتی است که از تجربهء سی سالهء حکومت اسلامی دریافتیم که فریضهء امر به معروف و نهی از منکر وسیلهء ای در دست مردم نبود که با حاکمان ستمگر مقابله کنند - که تاکنون دینکاران چنین معنی و مفهومی را از این اصل تبلیغ می کردند- بلکه ابزار سرکوب و دخالت در زندگی خصوصی افراد و تیغی در کف اسلامگرایان بود که هر فکر آزادی خواهی و دگرباشی و هر میل تفاوت و ارادء تغییری را در نطفه خفه کنند.

و در پایان اینکه دینکاران با هیچ منطق و استدلالی چه درون دینی و چه برون دینی بنا به این مثل فارسی که هیچ ماست بندی نمی گوید ماست من ترش است هرگز نخواهند پذیرفت که دکان فریب و نیرنگ و تحمیق مردم و تثبیت جهل عمومی را تعطیل کنند. دکانداری دین می باید به مثابه مشاغل کاذب و مخرب در جامعه، با قوه قهریه برچیده شود. دقیقاً به مانند برخورد قانونی با تولید کنندگان و توزیع کنندگان و قاچاقچیان حشیش و تریاک و هروئین و کراک.

------------------------------------------------------------------
یک توضیح واضح اما ناگزیر:
در این مقاله هرجا سخن از آخوند رفته است، مراد جمیع دینکاران می باشد. اعم از فقیه عالیقدر و عالم ربانی و مجتهد جامع الشرایط و آیت الله و آیت الله العظما و مرجع تقلید و ملا و مفتی و حضرات آیات عظام و علمای اعلام و روحانیت معظم و حجج اسلام و ... تا روضه خوان محله. از قضا همین گونهء اخیر یعنی روضه خوان های محلی در محافظت و مراقبت از جهل مؤمنین مؤثرترین گروه هستند. هرساله در ماه های محرم و صفر و رمضان هزاران قلاده روضه خوان از حوزه های علمیه به اطراف و اکناف کشور تا دورترین روستاها اعزام می شوند تا هم از یکسو به توزیع عادلانهء جهالت اسلامی مبادرت ورزند و هم آخرین گزارشات خود را از میزان وفاداری گلهء گوسفندان به چوپانان خویش در اختیار پدرخوانده های مافیای اسلام قرار دهند.


Tuesday, June 17, 2008

معجزات سوتفاهم بر انگیز(!) «تأملى بر مقوله ى "آلترناتيو سازى(!)» و عجایب «سکولاریسم نو (!)» و... ا. ن. علا

دارالترجمه نیو سکولاریستی (!) اهالی کشور "خارج" از کشور

http://che-0-che-0-che.blogspot.com
/



 نوری علا، سلام... عجایب «سکولاریسم نو (!)» و... ا. ن. علا
معجزات
سوتفاهم بر انگیز(!)
«تأملى بر مقوله ى "آلترناتيو سازى(!) »
و عجایب«سکولاریسم نو (!)» و... ا. ن. علا

....................


"دوست گرامی جناب نوری علا، سلام. پس از خواندن سخنان شما و آقای زعیم در سمینار مریلند و جمعه گردی اخیرتان، اتفاقا به مقاله ای از دکتر محمود صناعی در مجله سخن 1338 یعنی نزدیک به نیم قرن پیش برخوردم و یکبار دیگر متاسف شدم که ما روشنفکران (!) ایرانی سال هاست درجا میزنیم و بقول این فرنگی ها «چرخ را دوباره کشف میکنیم». فکر کردم آنرا برای شما و سایتتان بفرستم. بد نیست که با مقدمهء کوتاهی از خود شما بین "پیران کنار گود نشین" پخش ( و شاید کمی موجب شرمساری) شود.

(الف. ط.)
.........

با سلام و با تشکر از مقاله ی اخیر شما با عنوان «تاملی بر مقوله آلترناتیوسازی»،
پیشنهادی در این زمینه دارم که ممنون می شوم اگر نظرتان را در این خصوص بیان بفرمایید. پیشنهاد من تدوین «میثاق ملی» است...
برای نمونه من موارد زیر را به عنوان پیش نویسی از میثاق ملی ایران
پیشنهاد میکنم:
....• تمام امور کشور باید بر اساس قانون اداره شود و مبنای قانون گذاری باید عقل، علم و تصمیم گیریهای جمعی باشد و هیچ گروهی حق ندارد ایدئولوژی خود را به سایر مردم تحمیل کند.
• اموال و درآمد های ملی ایران باید صرف تمام ایرانیان شود (و نه گروه خاصی از ایرانیان و نه غیر ایرانیان).
• ایرانیان با هر نوع زبان، قومیت، جنسیت، دین و مذهب از حقوق برابری برخوردارند.
• خشونت جسمی (اعدام، سنگسار، شلاق، آسیب و قطع اندام ها) ممنوع است...

اين مورد وبلاگی تهيه ديده شده در آدرس مقابل: http://misghmeli.blogspot.com

دانا استوار اندیش
......................

مقالهء آقای نوری علا ممکن است اين توهم را بوجود آورد که مشکل ما فقط يک مشکل سياسی و در نهايت مثلاً نبود دموکراسی است…

(افشا)
................

درود بر شما و با خسته نباشيد…
من ده شماره مطلب نوشتم به نام به سوي انكشاف ضرور منافع ملي و عبور از طلسم عجائب خميني .غرض آن بود كه افكار دانشمندان و سياسيون ما به موضوعي جلب شود ... اين مطالب از يك تا ده درلينك زير تحت نام رضا عموزاده قابل دسترسي است :
http://www.alefbe.com/article.htm
انتظار ندارم با ضييق وقتي كه داريد تمام مطالب را بخوانيد...

رضا عموزاده"
................

"دست مريزاد…
نصيحت از دشمن پذيرفتن خطاست
و ليكن شنيدن رواست
تا به خلاف آن كنى كه عين صوابست !...
با تائيد نوشته ى سركار، … سرانجام با ضرب المثلى كه گمان مى برم ميراث سرخپوستانست سخن را به پايان مى برم :
كسى كه با تفنگ به در خانه ات آمد
براى گفتگو نيامده ،
آمده حرفش را به كرسى بنشاند !...

تورج پارسى"
........................

آشپزخانه سکولاریسم شکوه مند قمری نوری نوسکولاریسم
http://www.newsecularism.com/2008/0608-B/061608-Chand-Nazar.htm
دوشنبه 27 خرداد 1387 ـ 16 ژوئن 2008










Sunday, June 15, 2008

ایرج مصداقی: مشت نمونه خروار"پدیده‌ای" که باید شناخت

ایرج مصداقی

http://www.irajmesdaghi.com/


مشت نمونه خروار" پدیده‌ای" که باید شناخت


فرج سرکوهی که سالها با مسعود بهنود در نشریه «آدینه» کار کرده است، می‌‌نویسد:

«آقای غلامحسین ذاکری امتیاز (پروانه نشر) داشت اما تخصص و دانش و سرمایه نداشت. سیروس [علی‌نژاد] را به سردبیری برگزید و آقای مسعود بهنود را به مشاورت. بعدتر که امکانات و روابط آقای مسعود بهنود را دانست همه جا در موارد حساس با او رایزنی می‌کرد و آقای بهنود شد تضمین دوام مجله.

آقای مسعود بهنود روزنامه نویسی چیره دست و باهوش بود. به دوران شاه کوتاه زمانی با روشنفکران معترض پریده بود اما با موقع شناسی که در او است به سرعت دریافته بود که باد از کدام سو می‌وزد. در باند نخست‌وزیر وقت آقای عباس هویدا جا کرده بود و در آیندگان آقای داریوش همایون نیز مدتی سردبیر بود. از معدود گویندگان رادیو بود که بدون نوشته و بازبینی حق داشت برنامه‌‌ی راه شب را اداره کند. در تلویزیون دولتی نیز برنامه ساز و مفسر سیاسی مورد اعتماد بود. شامه‌ایی قوی داشت در تشخیص قدرت. سازش با قدرت را استلزام حضور مدام خود در رسانه ها می‌دید. ...

پس از انقلاب سردبیر تهران مصور بود. شیوه دیگر کرده بود و به پسند روز نان از دشنام دادن به خاندان پهلوی و آقای عباس هویدا می‌خورد که به نظام پهلوی حامی او بود. ... با بسته شدن نشریات و ضربه‌ی ۶۰ کوتاه مدتی به اتهام همکاری با رژیم سابق به زندان افتاد. آن جا کار خود کرد و هرچه بود پس از آزادی به حلقه‌هایی از قدرت و به باند هاشمی رفسنجانی راه یافت که در مقالاتش در آدینه و نشریات دیگر او را «سردار سازنده‌گی» و تالی امیرکبیر می‌‌خواند. تعادل هم رعایت می‌‌کرد و هرجا که از «سردار سازنده‌گی» می‌گفت از رهبر نظام نیز چون «ستون خیمه» یاد می‌کرد.

شهرت داشت که فدیه‌ی آزادی او [از] زندان فیلم تار عنکبوت است- که سناریو آن را نوشت و در آن بازی کرد- و بهای حضور او در بیشتر مطبوعات طرح خواست‌های نظام در رسانه‌های غیردولتی. ... هر شماره‌ی مجله‌ی آدینه مقاله‌ایی از او باید که در صفحه‌های اول مجله چاپ می‌شد و اغلب در باره‌ی مسائل روز ایران. نثری ساده و روان و پرکشش داشت. به نعل و میخ می‌زد و در نان قرض دادن به این و آن صاحب قدرت و مکنت استاد بود. تصویرگری که از لوازم گزارش نویسی است خوب می‌دانست و غمزه‌های زیبا در قلم می‌کرد. این همه چنان بود که اشتباهات بسیار و اطلاعات غلط و بافته‌‌های مجعول که در نوشته‌های او فراوان است از چشم خواننده‌ی کم سواد و آسان گیر پوشیده می‌ماند. در آدینه هیچ کس جز او حق نداشت که در باره‌ی مسائل ایران بنویسد و هیچ مقاله‌ایی در نقد نوشته‌‌های او – حتا در نشان دادن بافته‌ها و اشتباهات فاحشی که در مقالات او بود- چاپ نمی‌شد. »

داس و یاس، فرج سرکوهی، نشر باران، چاپ اول، صفحه‌‌های ۶۱ تا 63

بهنود در دوران پهلوی وقتی ورق برگشت اولین کسی بود که علیه ولی‌نعمت‌های خود اعلام جرم کرد. او که پیشتر جزو تیمی بود که به امیرعباس هویدا مشاورت می‌داد و از نزدیکان محمود جعفریان و پرویز نیکخواه به شمار می‌رفت در روزهای سرنوشت‌ساز و حساس سال ۵۷ برای آن که خود را از اتهام سانسور و اعمال اختناق مبرا کند، علیه جعفریان و نیکخواه شکایت کرد. اگر نگاهی به سابقه‌ی این دو بیاندازیم دلیل این کار بهنود و تیزبینی‌‌ اش در تشخیص مسیر باد مشخص می‌شود. او این دو را هدف قرار داد، چرا که یکی سابقه‌ی توده‌ای و دیگری سازمان انقلابی (مائوئیستی) داشت. این دو در رژیم سلطنتی از هر کس دیگری آسیب‌پذیرتر بودند و حمله به آنها او را بیشتر به مقصود نزدیک می‌کرد. باید توجه داشت که بهنود حساب همه جای کار را می‌کند و بی‌گدار به آب نمی‌زند. این دو جزو اولین دسته‌هایی بودند که توسط دادگاه انقلاب محاکمه و اعدام شدند.

کیهان در مورد اعلام جرم بهنود علیه نیکخواه و جعفریان نوشت:

«بهنود در این اعلام جرم از این دو نفر به عنوان عوامل به وجود آوردن محیط ارعاب و خفقان در رادیو و تلویزیون و کسانی که باعث آزار و ایذاء نویسندگان و برنامه‌ سازان مردمی این سازمان شده‌اند اسم برده است. ... بهنود ضمن اشاره به مقدار زیادی نوار، نوشته و فیلم که در انبارهای رادیو تلویزیون جمع شده‌اند و یا به دور ریخته شده‌اند و حتا در میان آن‌ها مقدار زیادی مصاحبه و گفتار مقامات مملکتی هم وجود دارد،‌ اظهار داشت: جعفریان در طول این سال‌ها در سه کانال اصلی ارتباط با مردم (حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب سیاسی کشور، رادیو تلویزیون ملی و خبرگزاری پارس) ریشه دوانیده بود و این امکان برای او به وجود آمده بود که علاوه بر این که هرچه دلش می‌خواهد بگوید و از تلویزیون پخش کند حتی اخبار ساختگی و مجعول را از طریق خبرگزاری پارس به عنوان اخبار رسمی کشور پخش کند.»

مسعود بهنود که محمود جعفریان و پرویز نیکخواه را شایسته مجازات و کیفر دانسته بود و علیه‌شان اعلام جرم کرده بود، خود نه تنها در دوران پهلوی بلکه در طول ۳ دهه‌ی گذشته‌ی نیز یک دم از نزدیکی و امداد‌رسانی به مسؤلان سانسور و اختناق رژیم جمهوری اسلامی غفلت نکرده است.

ارزش بهنود برای مقامات امنیتی جمهوری اسلامی تا آ‌ن جاست که وزارت اطلاعات رژیم تمامی تلاش خود را به کار برد تا مبادا او سوار «اتوبوس مرگی»که قرار بود سرنشینان آن در مسیر تهران به ارمنستان به دره افتند، شود.

فرج سرکوهی در مورد تلاش های وزارت اطلاعات برای جلوگیری از مسافرت بهنود می‌نویسد:

«پیش از آن آقای مسعود بهنود زنگ زد و گفت که در اداره گذرنامه به او گفته‌اند که ممنوع‌الخروج است و او نباید به سفر برود. اعتراض کرده بود و گفته بود که تازه از سفر خارج آمده است و ممنوع‌الخروج نیست. اداره‌ی گذرنامه در اختیار وزارت اطلاعات بود. آقای بهنود به من گفت که با آقای مهاجرانی، مشاور رئیس جمهور که با او در ارتباط بود تماس گرفته است و او گفته‌ است مانعی نیست و کار گذرنامه را درست می‌کند. تمام راه آقای مسعود بهنود در انتظار راننده‌اش بود تا پاسپورت او را بیاورد.

داس و یاس، فرج سرکوهی، نشر باران، چاپ اول، صفحه‌ی ۱۸۴.

بهنود بعداز حضور در خارج از کشور، چند سالی است با راه‌اندازی سایت «روز آنلاین» به همراه تنی چند از وابستگان رژیم مانند حسین باستانی( عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت) سیدابراهیم نبوی( دستیار سابق ناطق نوری در وزارت کشور و از عوامل به وجود آوردن «انقلاب فرهنگی» در شیراز)، هوشنگ اسدی (ساواکی، عضو سابق حزب توده و یکی از توابان فعال زندان‌های اوین، قزل‌حصار و گوهردشت) و نوشابه امیری همسر هوشنگ اسدی، ضمن آن که از بودجه‌ی مالیات دهندگان هلندی بهره مند می‌شوند، تلاش می‌کنند کاسه کوزه جنایت‌های رژیم در سه دهه‌ی گذشته را سر احمدی‌نژاد بشکنند و پرونده‌ی جنایتکاران قبلی را پاک یا قابل قبول جلوه دهند.

بهنود که هر روز مطالبش در روزنامه ها و سایت‌های رژیم انتشار پیدا می‌کند و یک بار نیز وقتی در خارج از کشور بود جایزه ژورنالیست سال رژیم را دریافت کرد، مصاحبه‌ی خواندنی‌ و شنیدنی‌ای دارد با رادیو زمانه که به خوبی چهره‌ی دغلکار و دروغ‌پرداز او را روشن می‌کند. وی در این مصاحبه برای تقرب جستن به رژیم، خود را انقلابی دوآتشه‌ای جا می‌زند که در همه‌ی صحنه‌ها حضور داشته و بار اصلی انقلاب در رادیو تلویزیون را به دوش کشیده است.

پرسشگر در مورد پخش عکس خمینی از تلویزیون از او سؤال و آن را به یک شوک تشبیه می‌کند و بهنود در پاسخ می‌گوید:

« آخرین برنامه‌ی من که از تلویزیون پخش شد و از آن موقع تاکنون که در کنار شما هستم دیگر از تلویزیون ایران دیده نشدم، روز 16 شهریور سال 57 است. یعنی شب 17 شهریور. من می‌دانستم فردا چه خبر می‌شود. شب قبلش با آقای مهندس بازرگان رفته بودم به خانه‌ی آقای انتظام و خبر داشتم. به هر حال کنجکاوی‌های شخصی من و کار حرفه‌ای که می‌کردم من را همه‌ی این جاها حضور می‌داد. می‌دانستم که امشب شب آخر است. به همین جهت نشستم و خیلی فکر کردم که چه کار کنم؟»

http://radiozamaaneh.com/analysis/2008/02/post_550.htm

یکی از کرامات مسعود بهنود این است که از عالم غیب خبر دارد و روز ۱۶ شهریور می‌داند که فردا قرار است در میدان ژاله چه اتفاقی بیافتد! و امشب شب آخر است. بهنود مدعی است که شب قبل یعنی ۱۵ شهریور همراه مهندس بازرگان به خانه‌ی امیرانتظام رفته است و از وقایع ۱۷ شهریور خبر دار شده است. طبق گزارش بهنود در روز ۱۵ شهریور ۵۷ بازرگان و امیرانتظام مشترکاً مشغول رتق و فتق امور بوده‌اند!

مهندس بازرگان که زنده نیست و دروغ هم که حناق نیست بیخ گلوی آدم را بگیرد، برای همین بهنود بدون آن که ذره‌ای احترام برای خوانندگان قائل باشد، جعلیات را به هم می‌بافد. اما بهنود با همه زرنگی‌اش حساب یک جای کار را نکرده است. خاطرات آقای عباس امیرانتظام انتشار یافته است. امیرانتظام می‌نویسد:

«۱۷ شهریور ۱۳۵۷

امروز صبح با اردشیر پسر ۶ ساله‌ام در حالی که در پیاده روی غربی خیابان پهلوی [ولی عصر]، حول و حوش محمودیه قدم می‌زدیم، آقای مهندس مهدی بازرگان را دیدم که از تهران به طرف شمیران می‌رفت. با ایشان سلام و علیک کردم و درباره سرو صدای شهر و تیراندازی‌ها پرسیدم. گفت که دلیل آن را نمی‌داند. پرسیدم چه باید کرد؟ پاسخ داد: باید نزدیک رفت و از جریانات آگاه شد. پیشنهاد کردم که آیا به همکاری من احتیاج دارند؟ گفت: بله، البته به شرطی که کارهای بازرگانی‌ات را کنار بگذاری. قول دادم. ... پس از صحبت با مهندس بازرگان تصمیم گرفتم که از فردا به ایشان کمک کنم، به همین خاطر دفترم را به محل ترجمه‌ی مجلات و روزنامه‌‌های خارجی تبدیل کردم و با کمک همکارانم در دفتر آن‌ها را ترجمه کرده تا پس از ترجمه فارسی، آن‌ها را برای آقای بازرگان و چند نفر دیگر بفرستم.

مهرماه ۱۳۵۷

از ۱۷ شهریور به بعد روزها به دفتر مهندس بازرگان می‌روم و در ملاقات ها و مصاحبه‌ها غالباً در کنار ایشان هستم. »

آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، نشر نی، چاپ چهارم، ۱۳۸۱، صفحه‌ی ۱۵.

چنانچه ملاحظه می‌شود امیرانتظام صبح ۱۷ شهریور بازرگان را در خیابان می‌بیند و هر دوی آن‌ها روح‌شان هم از ۱۷ شهریور و اتفاقاتی که در شهر می‌افتد، بی‌خبر است و امیر انتظام همان موقع به بازرگان قول می‌دهد که کارهای بازرگانی‌اش را تعطیل کند و به او کمک کند. اما بهنود مدعی است که روز ۱۵ شهریور به همراه بازرگان به منزل انتظام رفته و این دو وی را در جریان اتفاقاتی که قرار است در ۱۷ شهریور بیافتد، گذاشته‌اند! چرا امیرانتظام از سوابق انقلابی خود خبر ندارد، خدا می‌داند.

بهنود با این دور خیز، دروغ دیگری را که در آستین دارد، رو می‌کند و می‌گوید:‌

«شب آخر استـ! [۱۶ شهریور] آن وقت تصمیم عجیبی گرفتم. تصمیم گرفتم که تصویر آقای خمینی را پخش کنم. برای اطلاع عرض می‌کنم که مدتی بود آقای خمینی رفته بود پاریس. از آن موقع که به پاریس رفته بود هم نشسته بود وسط خبرهای جهانی و همه‌ی میکروفن‌های دنیا در اختیارش بود، ولی به ایران نمی‌رسید. فیلم‌هایی که از طریق ماهواره فرستاده می‌شد، آن موقع ترتیب اینگونه بود، که فقط خود سازمان رادیو و تلویزیون یک کانال ماهواره داشت که از طریق آن فیلم‌های خبری را می‌خرید و ضبط می‌کرد و انتخابی از آن را پخش می‌کرد. از موقعی که آقای خمینی به پاریس رفت، در تمام فیلم‌های خبری که در دو نوبت در روز می‌رسید، فیلم تصویر یا مصاحبه‌ای از ایشان بود، ولی درتهران به دستور معاون سیاسی وقت سازمان رادیو و تلویزیون، یک نفر از ساواک می‌رفت پایین می‌ایستاد توی نودال و وقتی که این فیلم‌ها از روی ماهواره می‌آمد، انگشتش را روی «Clear» می‌گذاشت که این پاک شود. یعنی کاری می‌کرد که در آرشیو هم نماند و اینها کاملا پاک می‌شد.»

http://radiozamaaneh.com/analysis/2008/02/post_550.htm

بهنود با این دروغ‌بافی می‌خواهد خمینی را وامدار خود نشان دهد و به مقامات رژیم ارزش خود را یادآور شود، اما دزد ناشی به کاهدان می‌زند. بهنود مدعی است که « مدتی بود آقای خمینی رفته بود پاریس. از آن موقع که به پاریس رفته بود هم نشسته بود وسط خبرهای جهانی و همه‌ی میکروفن‌های دنیا در اختیارش بود، ولی به ایران نمی‌رسید.»

بهنود به خاطر همنشینی با زعمای قوم از خصوصیات آخوندهای منبری بی‌سواد که داستان بریده شدن سر امام حسین در روز عاشورا و آب آوردن حضرت ابوالفضل و ... را با آب و تاب تعریف می‌کنند، بهره مند است. اما مثل داستان کنیز و خانوم و کدوی مولانا، توجهی نمی‌کند که آخوند مزبور از این موهبت برخوردار است که کسی صحنه‌ی عاشورا و وقایع آن دوران را به خاطر ندارد و در جایی هم ضبط نشده است ولی کیست که نداند خمینی در ۱۷ شهریور سال ۵۷ نه در پاریس که در نجف نشسته بود و هیچ میکروفنی هنوز در اختیارش قرار نگرفته بود.

بهنود سپس مدعی می‌شود که در روز ۱۶ شهریور با نشان دادن عکس خمینی از سوی او « یکدفعه شهر به هوا رفت و در عمرم با یک همچین صحنه عجیبی روبه‌رو نشدم. صدای گریه می‌آمد. آدم‌هایی از شدت شوق گریه می‌کردند.»

بهنود به این شکل شرکت مردم در تظاهرات ۱۷ شهریور را محصول کار «عجیب» خود معرفی می‌کند. آیا آدم عاقل می‌تواند قبول کند که پیش از ۱۶ شهریور ۵۷ ، کانال‌های خبری بین‌المللی و ماهواره ها هر شب کلی خبر راجع به خمینی انتشار می‌دادند؟ خمینی که در نجف بود و دستش از رسانه‌ها کوتاه. بعدش هم در کویت دنبال پناهندگی می‌گشت.

او سپس می‌گوید بعد از نشان دادن عکس خمینی بهشتی به من زنگ زد و گفت:

«به هر حال کاری که شما کردید... ما به نوفل لوشاتو گزارش دادیم و ایشان شما را دعا کرد. بعد آقای دکتر بهشتی به من گفتند که شما اگر می‌خواهید مخفی شوید، می‌توان شرایط را فراهم کرد. من گفتم که ممنونم و امکانش را دارم.»

بهشتی پس از نمایش عکس خمینی از سوی بهنود در ۱۷ شهریور با او تماس می‌گیرد و می‌گوید ما اقدام شما را به نوفل لوشاتو گزارش دادیم! آیا شکی در این هست که خمینی در ۱۲ مهرماه ۱۳۵۷ با ترک عراق به فرانسه رفت؟ تازه چند روز اول در آپارتمان غضنفر پور در پاریس اقامت داشت و بعد به نوفل لوشاتو رفت. چگونه بلافاصله بعد از نمایش عکس خمینی در ۱۶ شهریور ۵۷ از سوی بهنود، بهشتی می‌تواند موضوع را به نوفل لوشاتو خبر دهد و خمینی او را دعا کند؟

همه‌ی این‌ دروغ‌بافی‌ها به خاطر آن است که بهنود می‌خواهد بگوید که با بهشتی رابطه‌ی ویژه داشته و خمینی برایش دعا کرده است.

در همین مصاحبه بهنود با به هم بافتن چند داستان تلاش می‌کند خود را جزو کسانی جا بزند که فیلم کشتار دانشجویان در ۱۳ آبان را تهیه کردند. کاری نیست که در آن روزها در رادیو تلویزیون انجام گرفته باشد و یک سرش به بهنود وصل نباشد!

بهنود همچنین سعی می‌کند به طور ظریف پای مجاهدین را به میان کشیده و آن‌ها را عامل آوردن خمینی به کشور معرفی کند. وی می‌گوید:

«تا اینکه ایشان[خمینی] سوار آن بلیزری شد که آقای رفیق‌دوست راننده‌ی آن بود و دو نفر از بچه‌های مجاهدین که بعدا اعدام شدند، روی سقفش نشسته بودند؛ و راه افتاد از فرودگاه مهرآباد به طرف میدان آزادی.»

http://radiozamaaneh.com/analysis/2008/02/post_550.html

تا آن‌جا که می‌دانم، محمدرضا طالقانی کشتی‌گیر ۱۰۰ کیلوگرم تیم ملی آزاد و فرنگی ایران یکی از کسانی بود که روی بلیزر خمینی نشسته بود که از قضا حزب‌اللهی بود و نه تنها اعدام نشد که به خاطر نشستن روی سقف ماشین بلیرز معروف و بعد همراهی خمینی در هلی‌کوپتر به محافظت خمینی و ریاست فدراسیون کشتی ایران رسید و عکس‌‌اش نیز بارها چاپ شد و ربطی به مجاهدین نداشت. طالقانی خود در مصاحبه‌هایش بارها روی این موضوع تأکید کرد و در خاطرات منتشر شده ناطق نوری به اندازه‌ی کافی در این زمینه صحبت شده است. بیچاره ملتی که تاریخ نگار و روزنامه نویس‌اش امثال بهنود باشند، آنوقت انتظار دارید غیر خمینی بر ما حکومت کند؟

ناطق نوری در این زمینه می‌گوید:‌ «‌ ... من ماشین امام را در میان تپه‌ای از مردم دیدم و امام هم در داخل ماشین آقای رفیق‌دوست دستشان را تكان می‌دادند و به ابراز احساسات مردم پاسخ می‌دادند و آنها را تحریك می‌كردن. من شناكنان روی دستهای مردم به طرف ماشین امام رفتم . آقای رفیقدوست به محض این كه مرا دید آشنایی داد و من روی كاپوت ماشین نشستم در حالی كه ماشین (‌كاپوتش )‌ سوراخ سوراخ شده بود. در این لحظه بود كه هلی‌كوپتر رسید. وقتی هلی‌كوپتر رسید، مردم ، ماشین را به طرف هلی‌كوپتر هل دادند . جایی كه آقای رفیقدوست نشسته بود و چسبیده به در هلی‌كوپتر بود،‌ به محض این كه در باز شد به شدت به سینه‌ی وی برخرد و ایشان بیهوش شدند. آقای محمد طالقانی – كشتی‌گیر معروف و نایب رئیس كشتی در زمان ریاست تركان و رئیس فعلی فدراسیون كشتی – همراه ما داخل هلی‌كوپتر آمد». خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین ناطق نوری،‌ص 155 (‌برای اطلاع بیشتر ر. ك . به :‌ آرشیو مركز اسناد انقلاب اسلامی، ش . ب 11575 و 11754 )

بهنود نسبت دروغ دیگری به مجاهدین می‌دهد و مدعی می‌شود که آنها سرود خمینی ای امام را درست کرده بودند و غیر مستقیم جا می‌اندازد که می‌خواستند آن را به جای سرود شاهنشاهی پخش کنند. بعید است بهنود در این مورد اشتباه کرده باشد. او آگاهانه دست به این جعلیات مشمئز کننده می‌زند.

او می‌گوید:‌

«ساعت همینطور تیک‌تیک می‌گذشت و به ساعت 7 شب نزدیک می‌شدیم که در آن ساعت معمولا باید تلویزیون شروع می‌کرد به پخش برنامه‌های خود. ولی پایین، در پخش، یک قائله‌ای[غائله] به پا بود و آن این بود که گروهی که با قطب‌زاده آمده بودند، می‌گفتند که ما باید سرودی را پخش کنیم که آن روزها خوانده و ضبط شده بود. یک کاری بود که فکر می‌کنم مجاهدین کرده بودند.

یک سرودی بود به نام «خمینی ای امام». آنها می‌گفتند به جای سرود شاهنشاهی، این را پخش کنیم. »

http://radiozamaaneh.com/analysis/2008/02/post_551.html

من نه سخنگوی مجاهدین هستم و نه رفتارها و یا سیاست‌های آن‌ها را تأیید می‌کنم، اما تلاشم می‌کنم که اجازه ندهم تاریخی جعلی تحویل آن‌ها که آن دوران را به خاطر ندارند، داده شود. دوست گرامی‌ام همنشین بهار تاریخچه‌‌ی این سرود را به درستی یادآور شده‌اند. سراینده این سرود حمید سبزواری مدیحه سرای رژیم است که سرودهای بسیاری از او برای رژیم به یادگار مانده است.

در سال‌های اولیه پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، مطالب بهنود در تهران مصور و روزنامه‌های آن دوران، تماماً در پشتیبانی و مجیز گویی از مجاهدین و فدایی‌ها بود. بهنود که بهتر از هر کس از نقطه ضعف خود به خاطر همکاری با رژیم پهلوی با خبر بود به این ترتیب تلاش می‌کرد آبرویی برای خود بخرد. آخر در آن دوران نزدیکی به این دو گروه سیاسی، به خاطر مبارزاتشان با رژیم شاه باعث آبرومندی فرد می‌شد.

آن‌چه که گذشت تنها نمونه‌ی سیاهکاری و فریبکاری بهنود نیست. او در دفاع از مهدوی کنی یکی از رهبران جناح راست رژیم و رئیس کمیته‌های انقلاب اسلامی که نقش اساسی در سرکوب‌ بعد از سی خرداد ۶۰ داشت نیز دست به دامان جعل می‌شود. او برای آن‌که مهدوی کنی را مخالف به کارگیری خشونت و مجاهدین را خواهان اعمال خشونت نشان دهد، در رابطه با وقایع تابستان ۶۰ می‌نویسد:

«در این زمان عهده دار شدن نخست وزیری و کار با کابینه ای نه فقط با وزیرانی از جناح راست، بلکه از هر دو جناح، نقش بزرکی بود که آقای مهدوی بر روزگار زد. جمله معروفی هم خطاب به اعضای مجاهدین گفت تا آن ها را از خشونت بازدارد "من محمدرضا پهلوی نیستم. محمد رضا مهدوی هستم". پیش از آن هم، زمانی که وزیر کشور بود با دادن اجازه اجتماع به مخالفان، حتی مجاهدین، نشان داد که با تندرو های متعصب فاصله دارد. »

http://masoudbehnoud.com/2007/09/blog-post_19.html

بهنود اشتباه نمی‌کند او آگاهانه جعل می‌‌کند. جمله‌ای که بهنود از مهدوی کنی نقل کرده، حقیقت دارد. اما بهنود حقیقت را با رذالت در هم آمیخته و آن را مخدوش می‌کند.

دولت مهدوی همانی بود که باهنر و رجایی انتخاب کرده بودند و بعدها موسوی در دولت اولش انتخاب کرد. آن‌چه که بهنود می‌گوید دروغی بیش نیست.

جمله‌ای که بهنود از مهدوی کنی نقل می‌کند نیز به فریب و نیرنگ آغشته است. این جمله را مهدوی کنی در سال ۵۹ بعد از هجوم نیروهای کمیته، سپاه و چماقداران به اجتماع مجاهدین که با مخالفت عمومی و بخشی از رژیم مواجه شد، بر زبان راند. در آن موقع مجاهدین در مقابل هجوم نیروهای چماقدار و پاسدار حتا از حق دفاع هم استفاده نمی‌کردند. بهنود تاریخ این گفته‌ی مهدوی کنی را یک سال جلو می‌کشد تا بلکه در بحبوحه‌ی سرکوب و کشتار تابستان ۶۰ وی را ضدخشونت معرفی کند.

بهنود در مورد دادن «اجازه اجتماع به مخالفان، حتی مجاهدین» از سوی مهدوی کنی، زمانی که وزیر کشور بود نیز دروغ می‌گوید. مهدوی کنی در دولت‌های رجایی و باهنر وزیر کشور بود. و اجازه اجتماع‌های مجاهدین توسط افراد دیگری داده شده بود. مهدوی کنی در این رابطه مسئولیتی نداشت. رجایی در ۸ شهریور ۵۹ در نامه‌ای به بنی صدر اعضای پیشنهادی دولت خود را به وی معرفی کرد. رجایی برای وزارت کشور، ناطق نوری و مهدوی کنی را پیشنهاد کرده بود. بنی صدر از بین دو نفر ، مهدوی کنی را پذیرفت.

آخرین تظاهرات قانونی مجاهدین در خرداد ۵۹ در استادیوم امجدیه و سه ماه پیش از وزیر کشور شدن مهدوی کنی برگزار شد که در اثر هجوم و تیراندازی نیروهای کمیته و پاسدار صدها نفر زخمی و مصطفی ذاکری کشته شد. بعد از آن هیچ‌گاه به مجاهدین و نیروهای مخالف دیگر اجازه برگزاری تظاهرات و اجتماع از سوی وزارت کشور که مسئولیت‌اش با مهدوی کنی بود، داده نشد. تنها سازمان فداییان اکثریت که آن موقع به حمایت از رژیم می‌پرداخت اجازه‌ی برگزاری میتینگ در میدان آزادی در بهمن ۵۹ را یافت که در اثر حمله و هجوم کمیته‌چی‌ها و چماقداران تعداد زیادی زخمی شدند.

در این مورد مهدوی کنی نیز ادعای بهنود را رد می‌کند. وی در خاطراتش از روزهایی که عضو شورای انقلاب و رئیس کمیته انقلاب اسلامی بود، چنین می‌گوید:

«چند وقت پیش در روزنامه‌ها با استناد به اعلامیه‌ای از اینجانب در یکی از نشریات سال ۱۳۵۸، نقل کرده بود که فلانی گفته بود میتنگ گروه‌های سیاسی آزاد است. سخنرانی گروه‌ها آزاد است و کسی حق ندارد معترض آن‌ها بشود. بعد گفته بودند که مهدوی کنی در آن زمان اینقدر آزاد‌اندیش و لیبرال بوده، اما حالا این طور نیست.»

مهدوی کنی در ادامه می‌گوید:

«با توجه به سیاست مصوب شورای انقلاب، نیروهای انتظامی از کمیته و شهربانی موظف به مدارا بودند و حتی‌‌المقدور از درگیری با این گروه‌ها پرهیز می‌کردند. ولی بسیجی‌ها و نیروهای حزب‌اللهی این وضع را تحمل نمی‌کردند و در مواقع مختلفی با آن‌ها درگیر می‌شدند ...مجموعه‌‌ی این برخوردها و کنترل‌های مقطعی ما سبب می‌شد که ما را به تسامح و تساهل در برابر منافقان و یا ملی‌گراها متهم کنند؛ با این که چنین نبود. ما به دستور عمل می‌کردیم. ولی حزب‌اللهی ها خیال می‌کردند که از منافقین یا ملی‌گراها طرفداری می‌کنیم و حداقل دست آن‌ها را باز گذاشته‌ و به آن‌ها میدان می‌دهیم.»

خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، صفحه‌های ۲۱۷ و ۲۱۸.

توجه داشته باشید در سال ۵۸ به خاطر فضای برخاسته از انقلاب، دست مقامات رژیم برای اعمال سرکوب علنی و لجام گسیخته، بسته بود و آن‌ها تلاش می‌کردند حمله و هجوم نیروهای حزب‌اللهی، چماقدار و کمیته‌چی را خودسرانه و بر اساس غیرت دینی جلوه دهند.

آن‌چه در بالا ذکرش رفت تنها گوشه‌از تلاش‌های مسعود بهنود برای نزدیکی به قدرت و تحریف واقعیت است. این تنها مشتی نمونه خروار است و گرنه در این باره‌ بیش از این می‌توان نمونه آورد.