وبلاگ ساحل شمال
http://sahele-shomal.blogspot.com/
وقتى دولت شوروى وارد مناسبات دوستانه و تنگاتنگ با رضا شاه شد هيچ نگفتيم و سكوت كرديم. وقتى اشرف پهلوى به ديدار استالين رفت و پالتو پوست زيبايى از او هديه گرفت دندان قروچه كرديم و بروى خودمان نياورديم. وقتى شاه و مائو تسه دونگ با يكديگر دست داده و از هم ديدار كردند گفتيم رهبران چين با وضعيت ايران اشنا نيستند. وقتى فيدل كاسترو با دسته گل بزرگى بر سر قبر خمينى ظاهر شد خودمان را به كوچه على چپ زديم و باز هم چيزى نگفتيم. و ما هميشه سكوت كرديم كه مبادا كشورهاى انقلابى را تضعيف كنيم در حالى كه آنها هميشه با اعمال و رفتارشان ما را تضعيف كردند..
چاوز قهرمان آمريكاى لاتين شد ، همديگر را در اغوش كشيديم و گفتيم " سوسياليسم نمرده و دوباره بپا خواسته" عكس هاى چاورز را به دروديوار كوبيديم تا اينكه او را بغل در بغل احمدى نژاد ديديم، نامه برايش فرستاديم كه " اقاى رييس جمهور انقلابى، شما ميدانيد كه احمدى نژاد فلان و بهمان است؟" و مثل سگ پوزه هايمان را به شلوارش ماليديم اما او محل سگ هم بما نگذاشت. رييس جمهورى بوليوى پيام برادرى و دوستى براى جمهورى اسلامى فرستاد و ما گفتيم كه از واقعيات ايران بيخبر است. حالا هم دانيل اورتگا به ايران آمد، از مبارزات ضد امپرياليستى رژيم تقدير كرد و رهبران رژيم را بهترين دوستانش در جهان خواند. حالا ديگر چه كنيم؟ باز هم بروى خودمان نياوريم؟ باز هم بگوييم كه آنها از وضعيت ايران بيخبر هستند؟ به خودمان و ديگران دروغ بگوييم ؟ آخر كدام احمقى است كه باور كند در عضر انتقال سريع اخبار و اطلاعات ،رييس جمهور يك كشور از وضعيت ميزبانش بى اطلاع است؟ يعنى هيچكدام آنها از ستمى كه بر زنان و كارگران و جوانانمان ميرود خبر ندارند؟ پس مرده شور آن سوسياليسم و انقلابشان را ببرد كه تا اين اندازه احمق و ناآگاه هستند!!
هميشه از اينكه مجبورم در چنين دوره اى زندگى كنم متاسف بودم. ارزو داشتم در دوره ماركس زندگى ميكردم، دوره كمون پاريس. و يا اينكه در دوره زندگى ام كسى مانند ماركس وجود داشت. اما هر چه گذشت از اين ارزو بيشتر فاصله گرفتم. چه كسى ميتواند تضمين كند كه اگر ماركس هم زنده بود در كنار خامنه اى و احمدى نژاد عكس نميگرفت؟ حالا خوشحالم كه نه من در دوره ماركس هستم و نه او در دوره من. چرا كه ديگر نميخواهم چيز ديگرى را از دست بدهم. بگذار ماركس برايم همانى باشد كه هست. با همان كتابها و شعارهايش. حالا خيلى خوشحالم كه او زنده نيست. خوشحالم كه بيش از يكقرن از مرگش ميگذرد و برايم اسطوره و مجسمه اى شده. درست مانند يك اثر جاودانه كه ديگر هيچ چيزى قادر نيست ارزشش را بگيرد.
ايا هنوز رهبرى از كشورهاى انقلابى و سوسياليست مانده كه با جمهورى اسلامى دست دوستى و برادرى نداده باشد؟ من كه ديگر كسى را نميشناسم كه همه يك به يك خود و سوسياليسمشان را در كثافت جمهورى اسلامى غرق كردند. سوسياليسمى كه قرار است با خامنه اى ها همپيمان شود همان بهتر كه زير كوهى از اشغال و كثافت مدفون شود. ديگر شرمم ميآيد كه خود را سوسياليست بنامم. با كدام رو بگويم كه سوسياليستم؟ سوسياليستى كه يارانش حماس و حزب الله و شيخ حسن نصرالله و چمران و احمدى نژاد باشد؟ ميتوانم شعار دهم كه سوسياليسم من خالص و پاك است، بگويم سوسياليسم من تبلور ازادى و شرف انسانها و طبقه كارگر است، اما اگر باز هم يكى پيدا شد و پرسيد كه نمونه اى هرچند ناخالص از سوسياليسمم را نشان دهم انگشتانم را بسوى كدام قبرستانى گرفته و چه جوابى برايش دهم؟ چقدر بگوييم آنچه كه در شوروى وجود داشت سوسياليست نبود، چقدر بگوييم آنچه كه در چين وجود دارد سرمايه دارى است و نه سوسياليسم. چقدر بگويم اين و آن سوسياليست نيستند. تا به كى؟ پس سوسياليست كدام زهرمارى است كه من نميتوانم حتى نمونه اى از ان را بيابم؟ من چگونه ميتوانم انقلاب نيكاراگوئه و ونزولا را دمكراتيك و مترقى بدانم در حالى كه دست در گردن يكى از كثيفترين و جنايتكارترين رهبران دنيا ميآندازند؟ مترقى هستند چون ضد آمريكا هستند؟ چون ضد بوش هستند ؟ باور كنيد حالم از همه اين اسم ها بهم ميخورد. از بوش بگير تا فيدل كاسترو. تفاوت آنها با هم در ميزان الاغ بودنشان است. يكى بيشتر و يكى كمتر. حالا برويد خود را جر دهيد و بگوييد نبايد به رهبرى كه سالها بر عليه امپرياليسم مبارزه كرده " الاغ " گفت. اما من ميگوييم. با صداى بلند هم ميگويم كه آنها الاغ هستند. چشم بمن برمزار ده ها هزار رفيق كمونيستم در گورهاى بينام و نشان خشك شده. آخر چگونه ميتوانيم آنان را ناجيان طبقه كارگر كشورشان بناميم در حالى كه با قصابان طبقه كارگر كشور من دست دوستى ميدهند؟ ايا اين سوسياليسم است؟ اين است نتيجه شعار " اتحاد كارگران سراسر جهان"؟ آنها كه كوچكترين ارزشى براى طبقه كارگر ايران قايل نيستند چرا من بايد به آنها ارزش بگذارم؟ چون ضد آمريكا هستند؟ مسخره است. خيلى مسخره. تمام شعارها مسخره شده. مسابقه اى در ميان تلى از كثافت و اشغال در جريان است كه خود را در اين مسابقه نميبينم. چشم من به مليونها مادر داغديده ايرانى است. چشمم به پدر و مادر خودم است كه زير بار كار و بدبختى خرد شده اند. اينها را ميبينم و به روى كاسترو كه بر مزار جلاد گل گذاشت و اورتگا كه روى احمدى نژاد را ميبوسد تف مياندازم. بله من به سوسياليسمشان تف ميكنم.
ميگويند آنها صف مقدم مبارزه با امپرياليسم هستند. مگر ما همانها نيستيم كه چوب همين ديدگاه را در سال 57 خورديم؟ مگر يادمان رفت كه اكثريت و حزب توده با همين ديدگاه چه فاجعه اى را در تاريخمان رغم زدند؟ پس كجاست آن شعارهاى ضد " اكثريتى مان"؟ دوباره بايد به همان كثافت بيست و هفت سال پيش بغلتيم و همان شعارى كه امروزه خود منتقدش هستيم را تكرار كنيم؟ بگذاريد آنهايى بدنبال اين شعار باشند كه آن زمان هم بودند. مطلب سايتها و نشريات پس مانده هاى حزب توده و اكثريت را ميخوانيم بس است. همانهايى كه زمانى شعار " راه رشد غير سرمايه دارى " را ميدادند و امروز دوباره برگشتند به همان سالهايشان. آنها هميشه مترصد اين هستند كه به اصلشان رجعت كنند. بگذار آنها همان شوند كه قبلا بودند اما من هيچگاه از آنان نبودم كه امروز بخواهم با آنها همآواز شوم. سوسياليسم من چه درست و چه غلط، هيچگاه از جنس سوسياليسم آنها نبوده. بگذار در اين اوضاع نكبت بار به همين تفاوتها كه با آخرين توان حفظشان كردم افتخار كنم.
دانيل اورتگا چه سوسياليست باشد چه كمونيست و يا هر چيز ديگرى به نظر من انسانى كثيف است كه براى منافعش ملت مرا لگد مال، خون رفقاى مرا الوده و سوسياليسم مرا به گه كشيده.
من آن انقلاب جهانى را نميخواهم كه پا بروى خون هزاران رفيق از دست رفته مان بگذارد. اين انقلاب پيش كش خودتان. دلم نميخواهد با همان تحليل هاى سال پنجاه و هفتتان الوده شوم. نميخواهم با شعار "جبهه ضد امپرياليستى" چشمم را بر هر كثافتى ببندم. من نميتوانم. اما خيلى ها هنوز ميتوانند . آنها خيلى پرتعداد هستند كه صداى مرا در هجومشان خفه ميكنند.
در دوره كثيفى زندگى ميكنيم. خيلى كثيف.
http://sahele-shomal.blogspot.com/
به سوسياليسم شما تف ميكنم
وقتى دولت شوروى وارد مناسبات دوستانه و تنگاتنگ با رضا شاه شد هيچ نگفتيم و سكوت كرديم. وقتى اشرف پهلوى به ديدار استالين رفت و پالتو پوست زيبايى از او هديه گرفت دندان قروچه كرديم و بروى خودمان نياورديم. وقتى شاه و مائو تسه دونگ با يكديگر دست داده و از هم ديدار كردند گفتيم رهبران چين با وضعيت ايران اشنا نيستند. وقتى فيدل كاسترو با دسته گل بزرگى بر سر قبر خمينى ظاهر شد خودمان را به كوچه على چپ زديم و باز هم چيزى نگفتيم. و ما هميشه سكوت كرديم كه مبادا كشورهاى انقلابى را تضعيف كنيم در حالى كه آنها هميشه با اعمال و رفتارشان ما را تضعيف كردند..
چاوز قهرمان آمريكاى لاتين شد ، همديگر را در اغوش كشيديم و گفتيم " سوسياليسم نمرده و دوباره بپا خواسته" عكس هاى چاورز را به دروديوار كوبيديم تا اينكه او را بغل در بغل احمدى نژاد ديديم، نامه برايش فرستاديم كه " اقاى رييس جمهور انقلابى، شما ميدانيد كه احمدى نژاد فلان و بهمان است؟" و مثل سگ پوزه هايمان را به شلوارش ماليديم اما او محل سگ هم بما نگذاشت. رييس جمهورى بوليوى پيام برادرى و دوستى براى جمهورى اسلامى فرستاد و ما گفتيم كه از واقعيات ايران بيخبر است. حالا هم دانيل اورتگا به ايران آمد، از مبارزات ضد امپرياليستى رژيم تقدير كرد و رهبران رژيم را بهترين دوستانش در جهان خواند. حالا ديگر چه كنيم؟ باز هم بروى خودمان نياوريم؟ باز هم بگوييم كه آنها از وضعيت ايران بيخبر هستند؟ به خودمان و ديگران دروغ بگوييم ؟ آخر كدام احمقى است كه باور كند در عضر انتقال سريع اخبار و اطلاعات ،رييس جمهور يك كشور از وضعيت ميزبانش بى اطلاع است؟ يعنى هيچكدام آنها از ستمى كه بر زنان و كارگران و جوانانمان ميرود خبر ندارند؟ پس مرده شور آن سوسياليسم و انقلابشان را ببرد كه تا اين اندازه احمق و ناآگاه هستند!!
هميشه از اينكه مجبورم در چنين دوره اى زندگى كنم متاسف بودم. ارزو داشتم در دوره ماركس زندگى ميكردم، دوره كمون پاريس. و يا اينكه در دوره زندگى ام كسى مانند ماركس وجود داشت. اما هر چه گذشت از اين ارزو بيشتر فاصله گرفتم. چه كسى ميتواند تضمين كند كه اگر ماركس هم زنده بود در كنار خامنه اى و احمدى نژاد عكس نميگرفت؟ حالا خوشحالم كه نه من در دوره ماركس هستم و نه او در دوره من. چرا كه ديگر نميخواهم چيز ديگرى را از دست بدهم. بگذار ماركس برايم همانى باشد كه هست. با همان كتابها و شعارهايش. حالا خيلى خوشحالم كه او زنده نيست. خوشحالم كه بيش از يكقرن از مرگش ميگذرد و برايم اسطوره و مجسمه اى شده. درست مانند يك اثر جاودانه كه ديگر هيچ چيزى قادر نيست ارزشش را بگيرد.
ايا هنوز رهبرى از كشورهاى انقلابى و سوسياليست مانده كه با جمهورى اسلامى دست دوستى و برادرى نداده باشد؟ من كه ديگر كسى را نميشناسم كه همه يك به يك خود و سوسياليسمشان را در كثافت جمهورى اسلامى غرق كردند. سوسياليسمى كه قرار است با خامنه اى ها همپيمان شود همان بهتر كه زير كوهى از اشغال و كثافت مدفون شود. ديگر شرمم ميآيد كه خود را سوسياليست بنامم. با كدام رو بگويم كه سوسياليستم؟ سوسياليستى كه يارانش حماس و حزب الله و شيخ حسن نصرالله و چمران و احمدى نژاد باشد؟ ميتوانم شعار دهم كه سوسياليسم من خالص و پاك است، بگويم سوسياليسم من تبلور ازادى و شرف انسانها و طبقه كارگر است، اما اگر باز هم يكى پيدا شد و پرسيد كه نمونه اى هرچند ناخالص از سوسياليسمم را نشان دهم انگشتانم را بسوى كدام قبرستانى گرفته و چه جوابى برايش دهم؟ چقدر بگوييم آنچه كه در شوروى وجود داشت سوسياليست نبود، چقدر بگوييم آنچه كه در چين وجود دارد سرمايه دارى است و نه سوسياليسم. چقدر بگويم اين و آن سوسياليست نيستند. تا به كى؟ پس سوسياليست كدام زهرمارى است كه من نميتوانم حتى نمونه اى از ان را بيابم؟ من چگونه ميتوانم انقلاب نيكاراگوئه و ونزولا را دمكراتيك و مترقى بدانم در حالى كه دست در گردن يكى از كثيفترين و جنايتكارترين رهبران دنيا ميآندازند؟ مترقى هستند چون ضد آمريكا هستند؟ چون ضد بوش هستند ؟ باور كنيد حالم از همه اين اسم ها بهم ميخورد. از بوش بگير تا فيدل كاسترو. تفاوت آنها با هم در ميزان الاغ بودنشان است. يكى بيشتر و يكى كمتر. حالا برويد خود را جر دهيد و بگوييد نبايد به رهبرى كه سالها بر عليه امپرياليسم مبارزه كرده " الاغ " گفت. اما من ميگوييم. با صداى بلند هم ميگويم كه آنها الاغ هستند. چشم بمن برمزار ده ها هزار رفيق كمونيستم در گورهاى بينام و نشان خشك شده. آخر چگونه ميتوانيم آنان را ناجيان طبقه كارگر كشورشان بناميم در حالى كه با قصابان طبقه كارگر كشور من دست دوستى ميدهند؟ ايا اين سوسياليسم است؟ اين است نتيجه شعار " اتحاد كارگران سراسر جهان"؟ آنها كه كوچكترين ارزشى براى طبقه كارگر ايران قايل نيستند چرا من بايد به آنها ارزش بگذارم؟ چون ضد آمريكا هستند؟ مسخره است. خيلى مسخره. تمام شعارها مسخره شده. مسابقه اى در ميان تلى از كثافت و اشغال در جريان است كه خود را در اين مسابقه نميبينم. چشم من به مليونها مادر داغديده ايرانى است. چشمم به پدر و مادر خودم است كه زير بار كار و بدبختى خرد شده اند. اينها را ميبينم و به روى كاسترو كه بر مزار جلاد گل گذاشت و اورتگا كه روى احمدى نژاد را ميبوسد تف مياندازم. بله من به سوسياليسمشان تف ميكنم.
ميگويند آنها صف مقدم مبارزه با امپرياليسم هستند. مگر ما همانها نيستيم كه چوب همين ديدگاه را در سال 57 خورديم؟ مگر يادمان رفت كه اكثريت و حزب توده با همين ديدگاه چه فاجعه اى را در تاريخمان رغم زدند؟ پس كجاست آن شعارهاى ضد " اكثريتى مان"؟ دوباره بايد به همان كثافت بيست و هفت سال پيش بغلتيم و همان شعارى كه امروزه خود منتقدش هستيم را تكرار كنيم؟ بگذاريد آنهايى بدنبال اين شعار باشند كه آن زمان هم بودند. مطلب سايتها و نشريات پس مانده هاى حزب توده و اكثريت را ميخوانيم بس است. همانهايى كه زمانى شعار " راه رشد غير سرمايه دارى " را ميدادند و امروز دوباره برگشتند به همان سالهايشان. آنها هميشه مترصد اين هستند كه به اصلشان رجعت كنند. بگذار آنها همان شوند كه قبلا بودند اما من هيچگاه از آنان نبودم كه امروز بخواهم با آنها همآواز شوم. سوسياليسم من چه درست و چه غلط، هيچگاه از جنس سوسياليسم آنها نبوده. بگذار در اين اوضاع نكبت بار به همين تفاوتها كه با آخرين توان حفظشان كردم افتخار كنم.
دانيل اورتگا چه سوسياليست باشد چه كمونيست و يا هر چيز ديگرى به نظر من انسانى كثيف است كه براى منافعش ملت مرا لگد مال، خون رفقاى مرا الوده و سوسياليسم مرا به گه كشيده.
من آن انقلاب جهانى را نميخواهم كه پا بروى خون هزاران رفيق از دست رفته مان بگذارد. اين انقلاب پيش كش خودتان. دلم نميخواهد با همان تحليل هاى سال پنجاه و هفتتان الوده شوم. نميخواهم با شعار "جبهه ضد امپرياليستى" چشمم را بر هر كثافتى ببندم. من نميتوانم. اما خيلى ها هنوز ميتوانند . آنها خيلى پرتعداد هستند كه صداى مرا در هجومشان خفه ميكنند.
در دوره كثيفى زندگى ميكنيم. خيلى كثيف.