Tuesday, October 31, 2006

چشم انداز"حقوق" بشری خودی ها / 147

خاطرات صابون زیتونی "زندان" دوفقره سنگ پای قزوین ته بیدی

..................
ابراهیم نبوی پسرخاله‌ی آذر فخر عزیزمه.
قراره خاطراتشو از سفر به آمریکا و دیدن دخترخاله‌جان بنویسه ...


آذر عزیزم
چون از این پست ابراهیم نبوی خیلی خوشم میاد همه رو کپی می‌کنم

وبلاگ زیتون
http://z8un.com/archives/2006_10.html#001877
http://z8un.com/archives/2006_10.html#001881
...............


زندان جایی است که شما در آن نمی توانید حرف بزنید و اگر حرف بزنید پدر شما را در می آورند. با توجه به اینکه در کل کشور ایران نیز این موضوع قابل مشاهده است، طبیعی است که کسی که در بیرون نمی تواند حرف بزند، وقتی در زندان هم نمی تواند حرف بزند، احساس زندانی بودن نمی کند... نوشته طنز کمی کوتاه شد. کوتاهی آنرا به بلندی خودتان ببخشید،

حضرت اقای ا.ن
" . و ز" ا.ن لاین
8 آبان ۱٣٨۵ - 30 اکتبر ۲۰۰۶
http://r0ozonline.com/03satire/018332.shtml
...............
نبوی از اولین جلسه‌ی بازجویی به این طالب‌زاده بازجو می‌گفت
ببینید آقا شما بیت‌المال را دارید هدر می‌دهید. شما من را گرفته‌اید که آخر سر بگویم غلط کردم.
«خب باشد، اين که چيزی نيست اصلا گه خوردم ... حالا چرا این قدر بیت‌المال حرام می‌کنید و به ما غذا می‌دهید که بخوریم. کو، ضبط کجاست؟ بیاورید تا من بگویم شما ضبط کنید و برویم. امضا کنیم و برویم»

حاج آقا بهنود برنده جایزه مدفوعاتی پنج تن آ ل عبا
قاصذک توروتتو
http://www.ghasedakonline.com/article.php?aid=91