چند روز پیش در مطب سر و صدایی از سالن انتظار شنیدم که مردی با عصبانیت داد میزد : مگه شما مسلمون نیستین میگم ندارم...من از کجا بیارم پنجاه هزار تومن بدم به شما نامسلمونا!
به منشیام گفتم که او را به اتاق من بیاورد و با ملایمت از او پرسیدم که آیا شما مسلمانی؟
گفت: بله
پرسیدم: نماز و روزه را به جا میآوری؟
گفت: همیشه
پرسیدم: خمس و زکات هم میدهی؟
گفت: آره
پرسیدم: به چه کسی خمس و زکاتت را میدهی؟
بدون مکث نام یک آخوند را با نشانیش برایم گفت.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم...خوب من برایت یک تاکسی میگیرم که تو را به خانه آیتالله ببرد. تو از ایشان درخواست کن که به ازای این چند سالی که به ایشان قسمتی از اموالت را بخشیدهای پنجاه هزار تومان از همان پولها را برای مداوایت به تو برگردانند!! اگر نیمی از این پول را به اداره بیمه داده بودی همین توقع منطقی را الآن از آن داشتی!
جوابی نداشت که بدهد...پول را داد و در نوبت نشست.
آدم باید خیلی مواظب حرف زدنش باشه پیش دکترای این دور و زمونه.
جالب هست که خیلی ها با جون دل هم این خمس زکات رو می دهند هیچ توقعی هم ندارند.
می گم ای کاش من هم یه آخوند بودم