Friday, September 08, 2006

وبلاگ گوشزد

چند روز پیش در مطب سر و صدایی از سالن انتظار شنیدم که مردی با عصبانیت داد می‌زد : مگه شما مسلمون نیستین می‌گم ندارم...من از کجا بیارم پنجاه هزار تومن بدم به شما نامسلمونا!
به منشی‌ام گفتم که او را به اتاق من بیاورد و با ملایمت از او پرسیدم که آیا شما مسلمانی؟
گفت: بله
پرسیدم: نماز و روزه را به جا می‌آوری؟
گفت: همیشه
پرسیدم: خمس و زکات هم می‌دهی؟
گفت: آره
پرسیدم: به چه کسی خمس و زکاتت را می‌دهی؟
بدون مکث نام یک آخوند را با نشانیش برایم گفت.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم...خوب من برایت یک تاکسی می‌گیرم که تو را به خانه آیت‌الله ببرد. تو از ایشان درخواست کن که به ازای این چند سالی که به ایشان قسمتی از اموالت را بخشیده‌ای پنجاه هزار تومان از همان پولها را برای مداوایت به تو برگردانند!! اگر نیمی از این پول را به اداره بیمه داده بودی همین توقع منطقی را الآن از آن داشتی!


جوابی نداشت که بدهد...پول را داد و در نوبت نشست.


نظر

| رضا
بیچاره گیر عجب نامسلمونی افتاده بوده.
آدم باید خیلی مواظب حرف زدنش باشه پیش دکترای این دور و زمونه.
| Tila
آره دکتر گوشی جان من نمی دونم با این بیمه و مالیات که دولت می گیره این خمس زکات دیگه چه صیغه ای هست؟
جالب هست که خیلی ها با جون دل هم این خمس زکات رو می دهند هیچ توقعی هم ندارند.
می گم ای کاش من هم یه آخوند بودم
ا
حالا خوبه که این یکی پول رو داده و توجیه شده وگرنه همین ادما رو دیدم که درسته قورتت می دن و سعی می کنن با هزار تا جواب از نوع کلاه شرعی خودشون رو تبرئه کنن روزگار قمر در عقربیه دوسته من!