کوهی که دلم برایش خیلی تنگ شده
الان داشتم در بلاگستان ول میگشتم، در اینجا به این عکس بر خوردم. راستش گریهام گرفت.
یاد روزهای دانشجوییام افتادم که از کوچه ۱۴ گیشا پیاده مىرفتم دانشگاه و همهاش نگاهم به شرق بود که دماوند را از لابلای دود و غبار ببینم. وقتی باران مىٰآمد و هوا تمیز میشد، تا مدت ها کیفم کوک بود، چون دماوند را به وضوح میدیدم. هر بار که از طریق هراز به شمال میرفتم، تنها نگرانیام این بود که مبادا نبینمش. تفریح آن روزهای من هم تماشای عکسهای هوایی اش بود. تماشای نقشه زمین شناسیاش، نگاه کردن به عکسهایی که کوهنوردان از جبهههای مختلفش گرفته بودند.
هنوز هم خوابش را میبینم. چقدر زیباست.
الان داشتم در بلاگستان ول میگشتم، در اینجا به این عکس بر خوردم. راستش گریهام گرفت.
یاد روزهای دانشجوییام افتادم که از کوچه ۱۴ گیشا پیاده مىرفتم دانشگاه و همهاش نگاهم به شرق بود که دماوند را از لابلای دود و غبار ببینم. وقتی باران مىٰآمد و هوا تمیز میشد، تا مدت ها کیفم کوک بود، چون دماوند را به وضوح میدیدم. هر بار که از طریق هراز به شمال میرفتم، تنها نگرانیام این بود که مبادا نبینمش. تفریح آن روزهای من هم تماشای عکسهای هوایی اش بود. تماشای نقشه زمین شناسیاش، نگاه کردن به عکسهایی که کوهنوردان از جبهههای مختلفش گرفته بودند.
هنوز هم خوابش را میبینم. چقدر زیباست.
http://nikahang.blogspot.com/2006/02/blog-post_114089161004464431.html