Monday, February 13, 2006

وبلاگ من عروس همانم که در استخاره بد آمده بود / مشق شب

دشمن فرضی

یه روز من و داداشم تصمیم گرفتیم که بریم گردش .خلاصه عازم کوه شدیم.نزدیک یه تپه بودیم که یکدفعه یه دسته بسیجی حمله کردن:
-حاجی از پشت خاکریز برو
-حاجی من از اینطرف هواشونو دارم
-سید تو برو اونطرف
من خیال کردم جنگ شده یا دشمن همون نزدیکی هاست چون چیزی نمونده بود بسیجی ها کشته و زخمی هم بدن!خلاصه اینور اونورو نگاه کردیم دیدیم جز ما کسی نیست .یکی از اون بسیجی ها داداشمو کشید کنار:
-خانم کی باشن
-خواهرمه
-که خواهرته
من خودمو دخالت دادمو صورتمو چسبوندم به صورت داداشم و گفتم :احمق جان شباهتو ببین.کور که نیستی.

بسیجی ها همینطوری دنبال دشمن می گردن (حتی فرضی) چه برسه به اینکه دشمن واقعی وجود داشته باشه.
یه زمانی تو قضیه کوی دانشگاه این موضوع مطرح شده بود که نیروها بلد نیستن با مردم چطوری رفتار کنن اونا فکر می کنن مردم هم دشمنن.امیدوارم حالا فهمیده باشن دشمن کیه .

http://dokhtarekord.blogfa.com/post-21.aspx