Thursday, July 31, 2008

می‌گفت: «من صد سال جلو تر از شماها فکر می‌کنم». و چه درست می‌گفت

میداف



از اعدام فرعون تا گفتگوی ادیان


پرده نخست:

جمهوری اسلامی ایران، در رابطه با ترور شادروان انور سادات، فیلمی ساخته‌است بنام «اعدام فرعون»، که حاصل مونتاژ و وصله پینه چند فیلم کوتاه از اینجا و آنجا‌ست. مصری‌ها نیز به‌تلافی این مهر ورزی آخوندی / اسلامی، فیلمی درست کرده‌اند بنام «امام خون»، این به آن در.

شادروان انور سادات - برخلاف گمال عبدالناصر - « من آن‌زمان در مصر بودم و به‌چشم خویش می‌دیدم» - که فقط های و هوی‌اش گوش فلک را کر می‌کرد و گرد و خاک عربده‌‌‌هایش تنها از پشت میکروفون هوا را آلوده می‌ساخت، مردی بود واقع‌بین. او می‌دانست دم از نابودی اسراییل زدن و شعار یهودیان را به‌دریا ریختن، شعارهایی هستند پوک، بی‌هوده، بی‌پایه، شاید مفید در عالم تخیّل، ‌که در به‌ترین وجه‌اش می‌توانست خوراک تبلیغاتی برای عربده‌کشان و لومپن‌های خیابان‌های قاهره، ریاض، دمشق و امان‌، پایتخت اردن شود.

او فهمیده بود حقیقت صورت دیگری دارد و با شجاعت با اسراییل آشتی کرد و پایه گذار روند میمون صلح بین اعراب و اسراییل در خاورمیانه شد - هرچند تا رسیدن به‌صلح کامل هنوز راهی در پیش است - ولی مبارک آغازی‌ست.

فراموش نمی‌کنم این سخن سادات را در مصاحبه یا یک خبرنگار، که خطاب به منتقدین و مخالفین‌اش می‌گفت: «من صد سال جلو تر از شماها فکر می‌کنم». و چه درست می‌گفت این وطن‌پرست. اینک هنوز سال و زمان به سی، پس از وی هم نرسیده‌است و کشورهای عرب یکی پس از دیگری به صلح با اسراییل ترغیب‌تر و نزدیک‌تر می‌شوند. در این میان آخوند های ایران هستند که کاسه از آش داغ‌ترند، که این‌‌ قوم، حتا با مردم ایران هم در ستیزند؛ چه رسد به‌ آرزوی صلح و همزیستی برای ‌بیگانگان.

*
پرده دوم:

چند روز پیش فیلم مستندی را از فلسطینی‌های ساکن نوار غزه و جنوب بیروت و ساحل غربی رود اردن، در تلویزیون آلمان، تماشا می‌کردم. از جمله نشان می‌دادند و گفتگو می‌کردند با نونهالان کودکستانی و با دانش‌آموزان مدارس ابتدایی. در حالی‌که دوربین به نوبت روی صورت کودکان معصوم زوم می‌شد، صدای خانم معلم، بیرون از تصویر، به‌گوش می‌رسید، که از یک دختر بچه می‌پرسید: اسراییل یعنی چه؟ و آن بچه با صدای ظریفِ کودکانه‌اش، کمی خجلت‌زده، کمی ترسو، پاسخ می‌داد: یعنی کلب. (سگ)
خانم معلم همین سؤال را از کودک دیگری ‌‌کرد و آن کودک پاسخ داد: اسراییل یعنی خنزیر. (خوک)
و هریک از کودکان در پاسخ به‌سوال خانم معلم فرهیخته و متمدن، یک اصطلاح زننده‌، یک توهین، که بیش‌تر از زبان بزرگسالان شنیده می شود، نثار اسراییل و یهودیان می‌‌کردند.
و سپس همه با هم با صدای بلند: الموت اسراییل...

*
من مات و حیرت‌زده، ناباورانه به این صحنه نگاه می‌کردم. دهانم باز مانده بود! آدم چه بگوید به این‌همه حماقت؟ به این‌همه نفرت‌زدگی، به‌این‌همه بی‌فرهنگی؟
کو؟ کجاست؟ آن فرهنگ غنی‌ی! عربی، که مبلغین‌اش در تعریف‌اش سر بر آسمان می‌سایند؟
شنیده‌ام در مدارس فلسطینی هنگام تدریس علم حساب به کودکان یاد می‌دهند: اگر هفت تا اسراییلی داشته باشیم، پنج‌تای آن‌ها را بکشیم، چند تا یهودی دیگر باقی می‌مانند؟ !
هیچ نمی‌دانند این آموزش و پرورش دهندگان، که این کودکان روزی خسته بشوند از نفرت، از کینه...؟ و خسته بشوند از مرگ بر این و بر آن گفتن و بخواهند در صلح و آرامش زندگی کنند با همسایه شان اسراییل؟ این معلمین، این پدر و مادرها، به چه حقی آینده این کودکان را مثل گذشته نفرت‌انگیز خویش، تیره می‌کنند. خود به کجا رسیدید؟ این همه سال با این‌همه نفرت و نفاق‌پروری؟ اسراییل چهار نعل بسوی پیشرفت و تمدن و مدرنیته می‌تازد و شما هنوز در خم کوچه‌ی مرگ بر این و الموت بر آن سر گردانید، هی تقصیرها را بگذارید به‌گردن من و امثال من، که حقایق را بازگو می‌کنیم. حق‌تان است توی سرتان می‌زنند.
در این فیلم مستند کودکان اسراییلی را نیز نشان دادند. چه تمیز پوشیده بودند! چه شیرین و از صمیم قلب می‌خندیدند، چه پاسخ‌های شایسته‌ای به خبرنگاران می‌دادند، چه خون‌گرم، چه مؤدب، چه امیدوار!
آری آینده متعلق به فرهیختگان است ... این‌ها هستند که پایدار خواهند ماند؛ نه نفرت‌زدگان فلسطینی و نه جن‌زده‌های اسلامی، که لابد فردا می‌آیند و می‌گویند خبرنگاران آلمانی به‌عمد از کودکان فرهیخته اسراییلی فیلم گرفتند ...

*
پرده سوم:

در رابطه با فیلم «اعدام فرعون»، محمدعلی ابطحی مطلبی نوشته‌است که آن‌را در بلاگ نیوز لینک داده بودم
او می‌نویسد: « مصر و ایران اگر با یکدیگر همکاری کنند، مشکلات زیادی برای اسرائیل و آمریکا درست میکند و بحران های فراوانی را از سر مردم مسلمان دور می نماید. »
آری «مشکلات زیادی برای اسراییل و آمریکا درست می‌کند» ولی چه نفع سیاسی و اقتصادی برای دو کشور- ایران و مصر - در بر خواهد داشت؟ و چه منفعتی این دو مملکت از این هم‌کاری خواهند برد؟ آیا این مسأله مهمی نیست؟ مهم ایجاد مشکل برای آمریکا و اسراییل است؟ خُب ... مشکلاتی را که تاکنون برای آمریکا و اسراییل و اصولا برای کل خاورمیانه به‌وجود آورده‌اید چه نفعی برای شما در بر داشته‌است و چه نکته مثبتی نصیب وطن کرده‌است؟

*
وقتی یک سیاست‌مدار ایرانی، معاون سابق رئیس جمهور یک مملکت بزرگ، مبلّغ گفتگوی ادیان و تمدّن‌ها، این چنین استدلال کند و افق فکری‌اش این گونه باشد، که در تمنای ایجاد مشکل برای دیگران و برای خود شیرینی و تملق‌گویی نزد مقام معظم رهبری، شاید هم از بیم گزند اقتدارگرایان و تمامیت‌خواهان، این‌گونه قلم بر کاغذ برد، چه انتظار و توقع‌ای داریم از کودکان فلسطینی ساکن غزه؟ و دانش‌اموزان ساحل غربی رود اردن؟ و چه انتظاری می‌توانیم داشته باشیم از شیعه‌نشینان تفنگ به‌دست بیروت؟ و از لومپن‌های عربده‌کش خیابان‌های تهران؟
که هنگامی که در رابطه با نتیجه مسابقه فوتبال بین دو تیم مملکت از آن‌ها سؤالی می‌شود، قبل از پاسخ، نخست بسم‌الله گویان، با خونسردی و طبق عادت همیشگی مرگ بر اسراییل و مرگ بر آمریکا را زمزمه می‌کنند، سپس در باره ورزش یا دررابطه با گرانی‌ی گوجه‌فرنگی و پیاز سخن می‌گویند؟

نه تنها اقتصاد مملکت، که فرهنگ ما را نیز زیر و زبر کرده‌اند و هر کس، در هر مقامی، مبلغ این فرهنگ انسان‌ستیز است.

Wednesday, July 30, 2008

دو سال ازجان دادن مشكوك زنداني سياسي اكبرمحمدي درمحبس اوين گذشت

لاله سرخ کوی دانشگاه : عزت الله ابراهیم نژاد

http://1378.blogfa.com

بیانیه جبهه متحد دانشجويی

در دومين سالگرد شهادت اكبرمحمدی


دو سال ازجان دادن مشكوك زنداني سياسي اكبرمحمدي درمحبس اوين گذشت. اكبررا به جرم زنده بودن يعني اعتراض به ظلم حكومت درفاجعه 18 تير 78 بازداشت كردند. ابتدا مستوجب اعدام خواندند تا زنده بودن را از او بگيرند اما حمايت مستمر دانشجويان ومدافعان حقوق انسان ها موجب گشت تا محكوميت وي را دو درجه تقليل دهند.

اكبرمحمدي ظرفيت اصلاح پذيري حكومت را باورنداشت. بازي دادن مردم با الفاظ استحاله شده دردست جناح هاي حكومت را نمي پذيرفت.درپي آن نبود تا ازدفع فقر،حقوق بشر، صلح طلبي ورهايي از اختناق ابزاري براي تن دادن به انتخابات فرمايشي و سهيم شدن درقدرت حاكمه بيابد. اكبرمحمدي ازنگاه واردوگاه اصلاح طلبان حكومتي همانقدر غيرخودي بود كه درمنظرو بلوك اقتدارگرايان حاكم.او به جمهوري عاري ازتعلقات ايدئولوژيك و حاكميت لاييسيته باورداشت . اكبردربرابرسركوب بي امان جنبش هاي اجتماعي همچون جنبش دانشجويي، جنبش زنان، جنبش كارگران ومعلمان ساكت نمي نشست . اكبرنمادي اززنده بودن جنبش هميشه بيداردانشجويان بود.

حكومتگران مانع ازتداوم تحقيق قضايي درخصوص كيفيت جان سپردنش دربستربيماري درزندان اوين شدند. آنها مانع ازتشييع پيكر وفرصت يافتن اعضاي خانواده ويارانش براي آخرين ديداراوشدند. آنها مانع ازبرگزاري مراسم سوگ و سالگردش شدند. آنها اكبررا هم سرنوشت با ديگر شهيد كوي دانشگاه عزت ابراهيم نژاد ساختند. وقتي كه با تمام آزار و شكنجه ها ، حبس ها و اعمال فشارها نتوانستند اراده اكبربراي ظلم ستيزي را بشكنند،به زعم باطلشان با سپردن اكبردرزير خروارها خاك گور مي خواستند زنده بودن را ازاو بگيرند. اما راه اكبرمحمدي ، نامش ، خاطره اش ومزارش جان بخش همه آزادي خواهان وانسان هايي است كه درهردوران دربرابرظلم وجفا ايستادگي كنند.

جبهه متحد دانشجويي ضمن محكوم كردن بازداشت هاي گسترده دانشجويان درفصل تعطيلات دانشگاه وپروژه سازي هاي رسواي حكومتگران برضد اين جنبش بارديگربرتداوم راه زنده ياد اكبرمحمدي عضوفقيد شوراي مركزي اين تشكل تاكيد مي نمايد.

زنده باد آزادي – گسسته باد زنجيراستبداد – برقرارباد دمكراسي
جبهه متحد دانشجويي

هشتم مرداد 78


Monday, July 28, 2008

شاگردان این مدرسه " نگرانی اشتغال" ندارند


سرداران مدرسه حقانی قم
سوار بر اسب حکومت و ثروت



* ملاقات چند هفته ی پیش "سردار" سید محمد حسین زاده حجازی (معاون فرمانده سپاه) با بعضی از "آقایان"، بیش از هر نکته دیگری، روشنگر رشد قدرتی محفلی است در دل قدرت ولایت فقیه. نقش سیاسی بعضی از مسئولین در اداره کشور نقشی حیاتی است و تصمیماتشان زندگی میلیونها نفر را تحت الشعاع قرار می دهد. به همین جهت بهتر است مردم از برخی اطلاعات باخبر باشند.

بیشتر "آقایان" که به نقش آنها اشاره شد، "فارغ التحصیل" مدرسه مذهبی حقانی می باشند. بسیاری از این "فارغ التحصیلان " به طور سنتی جذب مشاغل بالا، حساس و قدرتمند شده اند. مشاغل مهمی در قوه قضائیه، وزارت خارجه، وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران، بازرسی کل کشور و رده های بلند مرتبه مدیریتی. این مراکز همه و همه در اختیار دانش آموختگان این مدرسه ایدئولوژیک قرار می گیرد.

نمونه بارز و شناخته شده این جمعیت، احمد جنتی می باشد. آمصباح یزدی نیز مثال دوم. ایشان به سال 1964 میلادی (معادل 43 سال پیش) یکی از بنیان گذاران این مدرسه مذهبی و ایدئولوژیک بود و امروز بعد از تمام این سالها هنوز هم یکی از مدیران مهم و از تصمیم گیرندگان اصلی مدرسه حقانی می باشند. از مدیران و اساتید که بگذریم، نوبت به شاگردان می رسد، شاگردانی قاعدتا سفارشی و نورچشمی. شاگردان این مدرسه هیچ گاه نگرانی اشتغال ندارند و در هر شرایطی که باشند از مواهب پیشکسوتان و یاران دبستانی شان برخوردار می شوند.

احمدی نژاد هم یکی از همان شاگردانی است که نسبت به پدر معنوی خود بسیار قدرشناس بوده است و پس از رسیدن به کرسی قدرت نیز، تغییری در منش استاد و شاگردی اش پدید نیاورده است. اشارات روزانه رئیس جمهور به افاضات و راهنمائی های آیت الله مصباح، زبان زد دوستان و همکاران ایشان می باشد.

رضایت و تایید "مقام رهبری" از دانش آموختگان این مدرسه ایدئولوژیک بارها به اثبات رسیده است. به طور مثال معرفی اصغر حجازی (رئیس دفتر مقام رهبری) به این مدرسه برای ادامه تحصیلات حوزه ای از دلایل عمده توجه ایشان به این مجموعه می باشد. تحصیل حجازی در مدرسه حقانی موجب آشنایی ایشان با دیگر شخصیت مهم این خانواده یعنی محمد ری شهری وزیر اطلاعات سابق شد.

محمد ری شهری با حفظ مشاغل بسیار مهم و پول ساز چون ریاست سازمان حج، تولیت حضرت عبدالعظیم را نیز هم زمان بعهده دارند .ایشان به عنوان یکی از اصلی ترین حامیان انتخاباتی آقای رئیس جمهور احمدی نژاد بود. هر دوی این مجموعه های پول ساز هم رسماً از منابع مالی مدرسه حقانی می باشد.

وزیر اطلاعات فعلی محسنی اژه ای و وزیرسابق کشور پور محمدی، نیز، هر دو از شاگردان بنام "استاد" مصباح یزدی بوده‌اند و به همین دلیل به اذن استاد مشاغل حساس کابینه دولت را در اختیار گرفتند .

"حسین زاده حجازی" حالا بعد از پایان آموزش های لازم زیر نظر استاد مصباح، با چراغ سبز آقای خامنه ای راهی معاونت سپاه شده اند تا ساختار نظامی را با دیدگاه های "حقانی" نو سازی کنند.

رابطه رهبری با مدرسه حقانی و دانش آموختگانش رابطه ای عجیب است. ایشان از نفوذ بسیار حقانی در ساز و کار حاکمیت باخبر است و می داند دوستی با آنها بسیار سودمندانه تر از دشمنی است، اما در عین حال نمی تواند منکر خطر و برنامه های خطرناک سیاسی فردای آنها شود.

احمدی نژاد با جسارت بیشتری که بعد از به قدرت رسیدن پیدا کرده است، تا کنون کوشیده است تا کنترلی نسبی بر رابطه خود و دیگر هم مدرسه ای هایش ایجاد کند. برکناری پور محمدی از وزارت کشور در راستای همین سیاست بوده است، گرچه این برکناری از دید بسیاری بی ادبانه و کینه توزانه ارزیابی شد. این برکناری، در ادامه و پس از عزل معاون همین وزارتخانه، یعنی سردار باقر ذوالقدر شکل گرفت. حساسیت و جابجایی های مکرر احمدی نژاد در این وزارتخانه رابطه مستقیم با سرنوشت سیاسی او در دور دوم انتخابات دارد و تا انتخابات بعدی زمان زیادی باقی نیست. ایشان به خوبی از این حقیقت آگاه است که رابطه سیاسی سپاه و بسیج با مدرسه حقانی، می تواند به راحتی شخص دیگری را بر مسند قدرت بنشاند و سر او را بی کلاه بگذارد. رفتن ذوالقدر به بسیج و برکناری او از مسند سیاسی، معانی بسیاری برای اهل سیاست داشت.

نقش "سردار" افشار که یکی دیگر از دانش آموخته های حقانی است در این میان بسیار اهمیت دارد . برکناری دو شخصیت بلند پایه مدرسه حقانی همچون پور محمدی و ذوالقدر از پست های سیاسی اتفاق مهمی است که باید آن را به خوبی درک کرد. احمدی نژاد اگر با افشار هم همین برخورد را داشته باشد به طور حتم بخش بسیاری از حمایت های سیاسی، معنوی و مالی مدرسه حقانی را از دست خواهد داد و این به احتمال قریب به یقین معنایی جز باخت در انتخابات آتی ریاست جمهوری نخواهد داشت.

رهبری و احمدی نژاد هر دو از قدرت دستان مخفی و قدرتمند مردان مدرسه حقانی با خبرند. مدرسه حقانی سالهاست برای به قدرت رسیدن برنامه ریزی کرده و منابع مالی بسیاری را در این راستا در اختیار گرفته است .

حقانی و تفکر سیاسی و مذهبی اش بسیار خطرناک و غیر ملی است و اساساً دغدغه این کهنه پرستان خرافاتی، هیچ چیز جز قدرت مطلقه نیست .اینها کوچکترین اعتقادی به مردم و از همه مهمتر آزادی انسان ندارند و برای اهداف بلند مدت خود هر چه لازم باشد انجام خواهند داد

Saturday, July 26, 2008

جامعه شناسی نارضايتی و "مکانيسم های" یاجوج و ماجوجی اختراع و خیرات سکولاریسم (بخش اول و دوم) از سر نو


Jom'e-gardi haa/ NewSecularism-Article  -  جمعه گردی های یاجوج و ماجوج / جامعه شناسی نارضايتی

- دارالترجمه جمعه گردی های یاجوج و ماجوج-
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/

جامعه شناسی نارضايتی
و "مکانيسم های"
اختراع و خیرات
بخش اول و دوم
سکولاریسم "نو" از سر نو

...................................


"جمعه گردی ها...: جامعه شناسی نارضايتی ,بخش اول/
در جوامع دموکراتيک مکانيسم هائی هم وجود دارند ... اين مکانيسم ها چيزی نيستند جز وجود امکان بيان نارضايتی ها و اقدام های دسته جمعی، آن هم در جهت احقاق حقوقی که بعلت بی عدالتی ها يا تبعيض ها از دست رفته اند…

بنظر من… سنديکاها و اتحاديه های صنفی، گروه های عمل اجتماعی، و نهادهای مدنی و مستقل، همچون احزاب و ان.جی.او ها… ـ در واقع ـ کانال هائی هستند که می توانند نارضايتی ها را فرموله و معنادار ساخته و آنها را از طريق اعمال روندهای دموکراتيک تبديل به انرژی لازم برای تصحيح و ترميم و نوسازی کل سيستم دموکراتيک کنند و، در نتيجه، انرژی های انباشتهء نارضايتی را بصورتی مفيد و با سود فراوان در خدمت جامعه قرار دهند"!

ا.ن. علا ی مکانيسم های يادداشت های اختراع سکولاریسم
هفتگی از سر نو
گو "." یا نیوز
Jom'e-gardi haa/ NewSecularism-Article
http://mag.gooya.com/society/archives/074544.php
آدینه 4 مرداد 1387 ـ 25 ماه ژوئيهء
2008
...........................................



"توسل به داروی خوش ظاهر «وحدت» را
مربوط به اعصار خشن تاريخ ماقبل مدرن
می دانم
و احتراز عاقلانه از آن را
رمز ورودبه جهان مدرن
تلقی می کنم"!

ا.ن. علای ما قبل ترکمون زدن سکولاريسم از سر نو
http://news.gooya.eu/society/archives/057769.php
آدینه 11 اسفند 1385 - 2 مارس 200
...................................

"شما،
برای مظنه زدن حرف های من،
به منبع مراجعه نياز ندارید
بايد دقت کنيد تا ببينيد
که من از کنار هم نهادن يک مشت بديهيات
چه نتايج «کارآگاهانه» ای گرفته ام!"

ا.ن. اعلا ی جامعه شناسی نو در کشور خارج از کشور
گو "." یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php

آدینه 20 بهمن 1385 - 21 فوريه 2007



Friday, July 25, 2008

اما ناگاه مردم زیادی را می‌بینم که هم‌مسیر با من می‌دوند... دوستداران شکیبایی از همه قشر هستند... بیشتر چشم‌ها نمناکند و چشمان من نیز

............................................................................
..............................................................................................................................................
Zeitoon
زیتون
http://z8un.com

با خسرو خوبان... حاشیه‌ها




ساعت هشت و نیم صبح یک‌شنبه از تآتر شهر که رد می‌شوم یاد اولین بار که خسرو شکیبایی را در صحنه تآتر دیدم افتادم. خواسته بودیم خانوادگی به یک نمایش کمدی برویم و تأتر شهر نمایش ِ ، اگر اسمش را اشتباه نکنم، "ناهار لعنتی" را می‌داد. بلیت گرفتیم و رفتیم... بازیگران اصلی خسرو شکیبایی و هایده‌ حائری بودند. ما در تمام مدت نمایش داشتیم از ته دل از بذله‌گویی‌هایشان می‌خندیدیم. خیلی قشنگ بازی می‌کردند. گاهی طبق شرایط فی‌البداهه هم دیالوگ می‌گفتند و بر خنده‌ی ما می‌افزودند. خسرو شکیبایی قبل از شروع تأتر و بعد از پایانش با کت و شلوار سفید و پیراهن و پاپیونی سفید شخصا به تک‌تک حضار خیر مقدم گفت و تعظیم کرد. و یادم است با خانم مسنی که همراه ما بود دست داد. آن‌روز به نظرمان خسرو شکیبایی آن‌قدر خوش‌تیپ و خوش‌لباس بود و بخصوص وقتی موهای لخت سیاهش را مرتب با سر به کناری می‌انداخت دل همه‌ی خانم‌ها برایش غنج می‌زد و خانم مسن همراه ما شیفته‌اش شده بود...
می‌گفتیم عجب! پس چرا هیچوقت عکسش را و اسمش را در سر در سینماها ندیده بودیم. او مثل یک ستاره بازی می‌کند.
این‌طور که شنیدم داریوش مهرجویی، خسرو شکیبایی را در همین نمایش دیده و برای نقش حمید هامون پسندیده. و چه انتخاب به‌جایی.

ما شده بودیم مرید شکیبایی، هر وقت سینماها فیلمی از او به نمایش می‌گذاشند فوری می‌رفتیم. خانم مسنی که در نمایش همراه ما بود پیگیر بود به محض اکران هر فیلمش می‌گفت ببریمش تا شکیبایی‌اش را ببیند.

به خیابان ارفع، نزدیکی‌های تالار وحدت که می‌رسم، ‌فکر ‌می‌کنم خیلی زود به مراسمِ(دلم نمی‌آید بگویم تشییع‌جنازه) خسرو شکیبایی بازیگر محبوبم رسیده‌ام و حتما آن جلوها می‌ایستم، اما ناگاه مردم زیادی را می‌بینم که هم‌مسیر با من می‌دوند... پیاده و سواره، با ماشین و با موتور. چند نفری با ویلچر... پیر و جوان و کودکانی بعضی سوار کالسکه و گاهی روی دوش بزگترها، زنان چادری و بد حجاب. مردان ریشو و زلفی و هفت‌تیغه... دوستداران شکیبایی از همه قشر هستند... بیشتر چشم‌ها نمناکند و چشمان من نیز!

طبق معمول تمام مراسم این سال‌ها پلیس از صبح زود اتوبوسی به صورت عمود بر خیابان گذاشته تا هیچ اتوموبیلی نزدیک تالار نشود.


به زور از جمعیتی که جلوی در تالار وحدت جمع شده بودند و هر لحظه هم به تعدادشان افزوده می‌شد رد می‌شوم و داخل حیاط می‌شوم. اما مگر جا داشت!... کیپ تا کیپ آدم بود.

روی سر در(تاج) تالار پر است از عکاسان سحرخیزی که بهترین جاها را برای عکاسی انتخاب کرده‌اند. شکر خدا در آن تاج مصالح مقاومی به کار رفته که این‌قدر محکم است و فرو نمی‌ریزد.

ساعت نُه صبح در داخل حیاط و در خیابان ارفع دیگر جای سوزن انداختن نیست. صدای کسی از بلندگوها به گوش می‌رسد که قرآن می‌خوا ند. کسی می‌گوید:
- این‌جا هم ول‌کنمان نیستند!
کس دیگری می‌گوید: شکیبایی متعلق به همه است چه مذهبی و چه غیرمذهبی. نباید که اورا مصادره کرد!
بعد، صدای پرویز پرستویی طنین‌انداز می‌شود.
- خانم‌ها، آقایان، خواهش می‌کنم! جلوی در را خلوت کنید تا آمبولانس خسرو شکیبایی داخل شود.
هیچکس تکان نمی‌خورد. یعنی جایی نیست که بروند تا خلوت شود. پرستویی این خواهش را بارها تکرار می‌کند.
بعد می‌گوید:
- اگر خسرو را دوست دارید یک لحظه سکوت!
سکوتی برقرار نمی‌شود. پرستویی تا نیم ساعت فقط از سکوت و راه دادن به آمبولانس حرف می‌زند. همه به جلو و عقب هل داده می‌شویم. دلم برای گل‌ها و چمن‌های حیاط تالار وحدت می‌سوزد. بیشترشان له شده‌اند.
مردی می‌گوید ببینید مردم برای خمینی و طالقانی هم اینقدر مشتاق نبودند که برای شکیبایی هستند.
زن مسنی از دست پرویز پرستویی خسته شده و غرغر کنان می‌گوید:
- وای، این چقدر حرف می‌زند کاش میکروفن را از دست او بگیرند.

زن دیگری می‌گوید هر کس هم بگیرد باز مجبور است همین‌ها را بگوید.
پرستویی بالاخره تصمیم می‌گیرد خاطره‌ای تعریف کند.
- صبح جمعه ساعت 9.... دوستان خواهش می‌کنم. بله می‌گفتم جمعه ساعت 9... عزیزان لطفا سکوت کنید. باز میگوید جمعه .... صدای میکروفون قطع می‌شود و خاطره نیمه‌تمام می‌ماند. آن خانم دلش خنک می‌شود. بقیه‌ ما حدس می‌زنیم پرستویی چه می‌خواسته بگوید.

بعد از درست شدن میکروفون یکی از دوستان صمیمی شکیبایی به نام حسین بختیاری ترانه‌ی " تا بهار دلنشین" را می‌خواند.می‌گوید خسرو این ترانه را خیلی دوست داشته. دوست دارم همه‌مان با او بخوانیم، شروع می‌کنم به خواندن. هیچکس همراهی نمی‌کند و ناچار من هم سکوت می‌کنم و گوش می‌دهم. خوشبختانه بختیاری مثل پرستویی به سکوت و راه باز کردن کاری نداشت و بدون وقفه ترانه را به زیبایی تا آخرش خواند( دوسه جایش فالش شد که در این‌گونه مراسم طبیعی‌ست. قسمتی از آن‌را ضبط کردم اما نمی‌توانم در وبلاگ بگذارمش.)

پویا پسر خسرو شکیبایی سخنران بعدی‌ست که ترجیح می‌دهد فقط از مهربانی مردم تشکر کند. و بگوید حتما پدرم خوشحال است که آمدید...

صداهایی همهمه وار به گوشم می‌خورد که حالا وزیر ارشاد می‌خواهد صحبت کند.
هنوز این ضایعه را به مردم تسلیت نگفته که صدای هو کردن به گوشم می‌رسد و بقیه حرف‌ها را نمی‌شنوم.
مرد قد بلندی که پشت سرم ایستاده فحشی می‌دهد.
- بی‌شرف‌ها از بس هنرمندان مارا اذیت می‌کنند همه از ناراحتی معتاد و افسرده شده‌اند آن‌وقت وقتی از غصه دق می‌کنند، می‌خواهند آن‌ها را مال خودشان بکنند و از شهرتشان به نفع خودشان سوءاستفاده کنند.
نمی‌دانم هو کردن بقیه مردم یه همین علت بود یا چیز دیگری.

گاهی حواسم به عکاسان روی تاج تالار می‌افتد که تعدادشان خیلی زیاد شده. خوشبختانه هنوز محکم پابرجاست. آن بالا دنبال عکاس زن می‌گردم. دوست ندارم فقط این آقایان باشند که صعود کرده‌اند. خیالم راحت می‌شود. تعداد هر چند کمی هم خانم عکاس آن‌بالا می‌بینم.

آفتاب داغ حسابی بر کله‌هایمان می‌تابد و

کمتر کسی را می‌بینم که کلاه آفتابی سرش باشد. خودم هم یادم رفته بیاورم. همه تشنه‌ایم و آب هم نیست. جمعیت فشار زیادی می‌آورد. از آن طرف حدود بیست اتوبوس بیرون ایستاده و همه پر شده‌اند از همکاران و دوستان شکیبایی. اکثریتشان از هنرمندان محبوب مردم هستند. جمعیت هجوم می‌برد به بیرون. همه با موبایل می‌خواهند ازشان عکس بگیرند.
صدای جیغ و داد می‌آید . نمی‌دانم چند بچه و شاید هم بزرگ زیر دست و پا مانده‌اند. خودم هم با سیل جمیعت به بیرون رانده می‌شوم. اما در گلوگاه در ِ بیرونی تالار گیر می‌کنیم. همه خیس عرق و داغ. نفسمان به شماره می‌افتد. بعضی‌ها التماس می‌کنند که تورا به خدا راه بدهید مادرم، پدرم، خواهرم، بچه‌ام حالش بد است و دارد تلف می‌شود.
آقایی حالش به هم می‌خورد و روی شانه‌ی بغل دستی‌اش غش می‌کند. خوب شد زمین جا نداشت آن زیر بیفتد. هر کس شیشه‌ی آبی در کیفش دارد بر روی بیماران می‌پاشد. اما افاقه نمی‌کند. یک زن چادر مشکی قل‌هُ والله می‌خواند و نذر می‌کند اگر سالم رسید به خانه نذر پارسالش را ادا کند.

اشکال از اتوبوس‌هاست. مردم عین سیرک دور اتوبوسی که دم در است حلقه زده‌اند و جلو هم نمی‌روند. هنرمندان داخلش مضطرب و شرمناک کله می‌دزدند.

همان یک ذره جا یک ساعت طول می‌کشد تا به سلامت رد شویم. دارم غش می‌کنم که کمی دورتر می‌بینم دور اتوموبیلی حلقه زده‌اند. این کیست این؟

به‌زور خودم را به وسط می‌رسانم. طفلک ایرج قادری‌است که دیر آمده و در پرایدی کنار یک خانم جوان در ترافیک گیر کرده و پاپاراتزی‌های آماتور دارند کلیک کلیک با موبایل عکس می‌گیرند و قادری شدیدا ناراحت است.
من هم با خجالت مثل یک پاپاراتزی اصیل عکسی می‌گیرم. هر چه باشد به سختی خودم را به وسط معرکه رسانده‌ام.

آن‌طرف‌تر زنی پوستر شکیبایی را به نرده چسبانده و سرش را روی آن تکیه داده.

جلوتر، جلوی در شیرینی‌فروشی آق‌بانو معرکه‌ی دیگری‌ست. اینجا دیگه حلقه آنقدر تنگ و فشرده است که نمی‌توانم داخل شوم. همه‌شان هم آقا... از پسری که مشتاقانه از حلقه برگشته می‌پرسم کی بود؟ هدیه تهرانی؟

می‌گوید نه "بهزاد رحیم‌خانی‌"ست. می‌گویم کاراینجا برعکس است. شنیده‌ام زن‌ها دور هنرپیشه‌های مرد جمع شوند و مردها برای زن‌ها. پسر می‌خندد و دور می‌شود.
اتوبوس‌ها از همان اول پرشده‌اند و آن‌هایی که ماشین ندارند نمی‌دانند چه‌طوری خودشان را به بهشت‌زهرا قطعه‌ی هنرمندان برسانند. پلیسی می‌گوید 20 اتوبوس هم در خیابان حافظ منتظر مسافر است و برخی می‌دوند. تمام مغازه‌های اطراف پر هستند از مشتری... آب معدنی، ساندیس، رانی، بستنی، فالوده... مادران دست و پای بچه‌هایشان را چک می‌کند که آیا سالم مانده‌اند یا نه.
بعضی‌ها می‌روند به پارک دانشجو. خیلی‌ها دستشان پوستر خسرو شکیبایی‌ست.

فکر می‌کنم فرق بین هنرمند معروف با هنرمند محبوب همین است. بازی درخشان خسرو شکیبایی در تأتر و سینما و تلویزیون هرگز از یادها نمی‌رود... سریال‌های خانه‌ی سبزو روزی روزگاری، فیلم هامون، نقش مدرس با آن دیالوگ نفس‌گیرش که کمتر کسی می‌توانست حفظش کند و شکیبایی حافظه‌اش عالی بود... و موهایش...
موبایلم زنگ می‌خورد. همان خانم مسن فامیلمان است که حالا خیلی مسن‌تر شده. حدود نود سال.
تو کجایی؟ چرا نیامدی دنبالم خودم آمدم آنقدر شلوغ بود که نزدیک بود که زیر دست و پا له شوم. بعد گریه کنان می‌گوید:
من زنده بمانم و خسرو شکیبایی بمیرد؟....

Thursday, July 24, 2008

الله اکبر گویان سنگ ها را به سویت پرتاب می کنند و شادمان با دوربین هایشان از صحنه ی زجر کشیدن و جان دادنت فیلم می گیرند

طاها بذری


این ها 9 انسانند که سنگسار می شوند!


در خاک می گذارندت. الله اکبر گویان سنگ ها را به سویت پرتاب می کنند و شادمان با دوربین هایشان از صحنه ی زجر کشیدن و جان دادنت فیلم می گیرند. روزش که فرا رسد، همه به تماشای مرگ وحشیانه ی یک انسان جمع می شوند. همانطور که برای تماشای اعدام ها صف می کشیدند و سوت و کف می زدند. این مردم را توحش تسخیر کرده. این مردم بیش از لجن بوی تعفن می دهند. می گویند اولین سنگ را خانواده ی همان بی نوا می زند. چه عجیب فرهنگی و تفکریست که پدر را مجاب می کند اولین سنگ را به سر بی دفاع دخترش بزند؟ آیا حکم دوست داشتن که نه، خیانت و شاید تن فروشی از شدت فقر اینگونه کشتن است؟ به یاد آرید! این ها 9 انسانند که سنگسار می شوند. این ها 9 انسانند که تا سینه در خاک می شوند. حیوان را هم نه اینگونه به قتل می رسانند.

پریروز یک نفر بالای پل میدان پارک مشهد ایستاده بود و قصد خودکشی داشت. عده ی زیادی از مردم زیر پل موبایل به دست ایستاده بودند و مرد را تشویق می کردند که "خود را بینداز دیگر"! یکی از وسط جمعیت داد زد "بابا حوصله نداریم. یا بپر یا جمع کن کاسه کوزه ات را"! آخر دست و پایش را گرفتند و نگذاشتند که خود را بکشد، اما از بین جمعیت شنیدم که می گفتند "اه! این هم که سرکاری بود" "اه! اینم که نپرید"

متنفرم از این مردم. این ها همه بوی مرگ می دهند. این ها همه مرگ پرستند. این 8 زن و 1 مرد را هم این حکومت نیست که سنگسار می کند. خواستاران اصلی سنگسار همین مردمند. همین مرگ پرستان که رگ غیرتشان برای کثافت گونه ترین واژه ی بشریت، "ناموس"، می تپد. جلوی سنگسار این 9 نفر را چه بتوان گرفت و چه نه، باید اول این فرهنگ را اصلاح کرد. فرهنگی که در آن "مزد گورکن، از آزادی آدمی افزون است"، فرهنگی که در آن، توحش صورت مساله را پاک می کند
.

Wednesday, July 23, 2008

بی‌هویت‌شده، استبداد‌دیده، بی‌لاله‌زار‌شده. مغموم ... سرد ... خسته. آری اینجا ایران است

سرزمین رویایی
http://www.dreamlandblog.com/


اینجا ایران است


اینجا ایران است. سرزمین اساطیر فراموش‌شده، مهد تمدن بر بادرفته؛ سرزمین دیوار‌های بلند و پرده‌های ضخیم، ناموس‌های پنهان‌شده در اندرونی. کشور مردان معتاد و نشئه؛ زنان کار، دختران درد‌کشیده. دست‌درازی به خواهر و برادر‌زاده این‌سوی دیوار، ریش‌های خاکستری و جای مهر بر پیشانی آن سوی دیوار.

اینجا ایران است. سرزمین مردمان متمدن در خانه‌های 150 متری از قرار متری 3 میلیون و یقه‌های باز و مو‌های سینه و متلک راننده به دختر ایستاده کنار خیابان. سرزمین پرستش مرد‌ه‌های فقید و فراموشی زنده‌های بخت‌برگشته، سرزمین آرزو‌های بر باد و ای‌کاش، ای‌کاش ...، شنیدن خدا‌بیامرزد آن شاه سرنگون را.

اینجا ایران است. سرزمین مردمان پرادعای تاریخ و کتاب‌های خاک گرفته‌ی کتابخانه. خیابان‌های فراموش‌شده و نوستالژی‌های مدفون زیر گرانیت‌های تیره‌ی معماری‌ پوچ. کوچه‌باغ‌های عاشقی که در تاریخ گم‌شدند و آپارتمان‌های بی‌هویت که با شرمساری سلام‌ات می‌کنند.

سرزمین رویا‌های تلخ، مردمان زجرکشیده، کوچ کرده، زلزله‌زده، فراموش‌شده، اخم‌کرده، داغ‌دیده، سانسور‌شده، متلک‌شنیده، سنگسار‌شده، دبی‌رفته، بی‌هویت‌شده، استبداد‌دیده، بی‌لاله‌زار‌شده. مغموم ... سرد ... خسته. آری اینجا ایران است

Tuesday, July 22, 2008

شاید بخاطر "همین" است که صدای اذان مساجد هر روز بلند تر از دیروز به گوش می رسد

وبلاگ فریاد ما
http://faryad-ma.blogspot.com/


زیر آوار ویران کننده پول و فقر -- تبعیض و نفرت -- بیکاری و فحشا


اینجا تهران است.

شهری که در روی پل های هوایی عابر پیاده آن کتاب های ممنوعه، در پارک های آن مواد مخدر، پشت چراغ قرمزهای آن کودکان گردو، فال، لنگ و جوراب فروش، در پیاده روهای آن فیلم های هالیوودی و در میادین قدیمی و معروف آن فیلم های سکسی می فروشند. صدای فروشندگان فیلم های س ک سی همانند صدای پشه هنگام خواب است که تمام شدنی نیست. هنوز کسی نفهمیده که هردوی اینها یعنی پشه و فروشندگان فیلم های س ک سی در روز مشغول چه کاری هستند.

شهری که در آن شیشه شاهنشاهی مشروب به گالن های پلاستیکی جمهوری اسلامی تبدیل شده، و بوی تریاک و حشیش کوچه را بر داشته است.

شهری که معلوم نیست در روز چند نفر در پارک ها و یا زیر پل های آن در کنار جوی آب جان می دهند.

در این شهرهمان اوقاتی که اکثریت مطلق مردم بدنبال یک لقمه نان جان می کنند، کلاه بردارها و رانت خوارها و دزد ها از چندین هزار تومان تا چندین میلیون تومان را در یک چشم به هم زدن جیب به جیب می کنند، چنان که دیگر دزدی ماشین یا موبایل و خانه و کیف و .. به چشم نمی آید و اگر این قبیل وسایل را از شما دزدیدند دیگربه پاسگاه نمی روید چون می دانید که کسی حال پیدا کردن آنها را ندارد.

در این شهر صدای خوردن سر یک معتاد به جدول کنار خیابان را روزی چند بار می شنوید.

بسیج و نیروی انتظامی از در و دیوار این شهر بالا می روند و آن دسته از آنها که واقعا فکر خدمت هستند در میان جمعیت انبوه زورگویان و رشوه بگیران گم می شوند.

در این شهر اگر عزیزت را در زندان کشتند یا در وسط روز ربودند نباید انتظار پاسخگویی داشته باشی.

در این شهر واژه اعتماد را فقط ما بین پدر و پسر پیدا می کنید که گاهی اوقات انجا هم پیدا نمی شود.

اینجا شهریست که سیمای واقعی فحشا و ناله رسای فقر را در آن به خوبی می بینید و می شنوید.

اینجا شهریست که صاحبان زر و زور سرمایه سر در کاخ هایشان را با "یا علی" تزئیین کرده اند.

در این شهر شکاف طبقاتی تبدیل به دره ای تبدیل شده است که طبقه متوسط خیلی کوچکتر از آن است که بتواند ذره ای از آن را پر کند.

در این شهر باید رفتارت در خانه با بیرون از خانه متفاوت باشد. اگر غیر از این باشد حداقل اش اینست که رشد نمی کنی و حداکثرش اینست که سرت را به باد می دهی.

در این شهر قتل ها ناموسی و مالی و نزاعی اگر نگوییم زیاد ولی کم نیستند.

اینجا شهریست که مردم آن بر اثر فشار های اقتصادی و مشکلات خانوادگی و مشکلات اجتماعی و ... اعصاب و روحیه ندارند.

در این شهر اگر کسی جنازه ای روی زمین ببیند جرات نمی کند به طرف آن برود که حداقل جنازه اش را از بو گرفتن نجات دهد، چون امکان دارد به عنوان قاتل اعدام شود.

اینجا همان شهریست که موزیک و رقص و شادی و عشق در آن زیر زمینی است.

در دانشگاه های این شهر کم نیستند استادهایی که در ازای دادن نمره به دانشجو یا پول می خواهند و یا انجام کارهایی که به خود استاد مربوط است و هیچ ربطی به دانشجو ندارد. البته اگر پسر باشید فقط همین است. در این دانشگاه ها مسئولین بجای اینکه فضای بزرگ و مناسب آموزشی مهیا کنند (مثل کلاس درس به تعداد لازم و غذایی با یک بهداشت قابل تحمل، لامپ به اندازه کافی برای کلاس ها، و از این قبیل نیازها ) به رنگ جوراب و ژل مو و عینک آفتابی دانشجویان پسر و دختر ایراد می گیرند.

در این شهر با وجود کمبود آب و برق که ساعت ها بی برقی در روز را برای مردم به ارمغان آورده در روز ولادت ها و جشن های مذهبی کل شهر چراغانی می شود و در جشن های ملی حتی یک پارچه نویسی هم دیده نمیشود.

در اینجا تمام این مشکلات و نا بسامانی ها که در بالا گفته شد برای مردم عادی شده است و برنامه زندگی خود را بر اساس همین قوانین نا نوشته تنظیم می کنند. صدای پیچیده شده اذان مساجد در کوچه ها و خیابان ها و پخش مستقیم نماز خواندن مسئولین از صدا و سیما حاشیه ایست مضحک بر این متن. شاید بخاطر همین است که صدای اذان مساجد هر روز بلند تر از دیروز به گوش می رسد. اینجا تهران است


Sunday, July 20, 2008

گفتند: ایشان ایرانیند !... من هم خیلی خونسرد (به ظاهر خونسرد وگرنه از داخل داشتم از بغض می مردم) گفتم: نه اشتباه می کنید

وبلاگ آگاهی/
مهدی ازاده * مانی


من ایرانی نیستم من پرشین هستم




یک روز ما با استادمان در مورد سیاست صحبت می کردیم و بحث ضایع بازی های ایران و احمدی نزاد(حتی احمدی نژاد را درست تلفظ نمی کردند) به میان امد همه به من نگاه کردند و گفتند ایشان ایرانیند من هم خیلی خونسرد (به ظاهر خونسرد وگرنه از داخل داشتم از بغض می مردم) گفتم نه اشتباه می کنید من ایرانی نیستم من پرشین هستم پرشین با ایرانی فرق می کند . بالاخره چیزهایی گفتم که خودم هم نفهمیدم چی گفتم (پرشین با ایرانی فرق می کند - کشور من 30 سال قبل مورد تجاوز یک سری مسلمان مریض قرار گرفته ) ...

بهرحال دیگر به چشم یک ایرانی که تروریست باشه , ضایع باشه, خشونت آمیز باشه, وحشی باشه , متعصب مذهبی باشه … به من نگاه نمی کردند بارها و بارها دیدم و شنیدم از الدنگ بازی های جمهوری اسلامی صحبت می کنند اما جرات اینکه چیزی را بگویم را ندارم با این همه تفاسیر یکبار یکی از دوستان عربم در میان صحبت هایش گفت خلیج ع.ر.ب.ی من به شدت عصابی شدم و به او توپیدم و دیگر هرگز نشنیدم که این کلمه را تکرار کند.

من اصالتا کرد هستم خیلی آسان به نظر می رسد که بگویم ایرانی نیستم من کرد هستم .ملیتی که برایم سرشکنی باشه گیرم که اصلا وجود خارجی نداشته باشه…نه نه دست نگه دارید من ایرانی هستم من پرشین هستم من کرد هستم من به ایرانی بودنم به کرد بودنم افتخار می کنم .

کشور من مادر من است اگر مادرت مریض شد ایا او را رها خواهید کرد ؟ آیا او را دیگر مادر صدایش نمی زنید؟ کشور من الان دچار یک مریضی شده به اسم مذهب. یک غده سرطانی با اسم جمهوری اسلامی او را آزار می دهد . مادر من ای مام وطن من هرگز تو را رها نخواهم کرد من تمام سعی ام را برای بهبودی تو انجام می دهم من به تو قول می دهم تا این انگل های اسلامی (آخوندها) را از تو دور نکنم ساکت نشینم .

ساکت نشستن من گناه است

Friday, July 18, 2008

لزوم رمزگشائی از «پايگاه مردمی» نتايج «کارآگاهانه» جمعه گردی های نیو (!) سکولاریستی

دارالترجمه یاجوج و ماجوج


لزوم رمزگشائی از
«پايگاه مردمی» نتايج «کارآگاهانه» جمعه گردی های
نیو (!) سکولاریستی



"لزوم رمزگشائی از «پايگاه مردمی»/
می گويند …؛ می گويند …؛ می گويند …؛ می گويند …، می گويند …؛ می گويند...
اما، هيچ کدام به ما نمی گويند که منبع اطلاع شان در اين موارد چيست" !

ا.ن. علا ی "سکولاریسم" نو
گو "." یا نیوز
Jom'e-gardi haa
http://news.gooya.com/society/archives/074266.php
آدینه 28 تير 1387 ـ 18 ژوئيه 2008
..........................

"شما،
برای مظنه زدن حرف های من،
به منبع مراجعه نياز ندارید
بايد دقت کنيد تا ببينيد
که من از کنار هم نهادن يک مشت بديهيات
چه نتايج «کارآگاهانه» ای گرفته ام!"

ا.ن. اعلا ی آرشيو جمعه گردی ها
گو "." یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php
آدینه 20 بهمن 1385 - 21 فوريه 2007




Thursday, July 17, 2008

پارک زنان زندگی در اکواریوم

زندگی در اکواریوم
http://kaligoola.blogspot.com/


در فضای نابرابر
تنفس کردن هم حتی منصفانه نیست
چه برسد
به داد سخن دادن راجع به تفکر و تعقل و احساس زنانه



پارک زنان



نمی خواهم الان به این فکر کنم که وقتی حداکثر فضا و حقوق بدیهی را نداری، یک روزنه برای نفس کشیدن مثبت است یا روند خواستن را کند می کند؟
نمی خواهم الان راجع به این فکر کنم که داشتن فضاهای اختصاصی برای زنان کمک می کند به نزدیک شدن به برابری جنسیتی یا تبعیض را روزافزون می کند؟
نمی خواهم الان به این بخش قضیه فکر کنم که تا چند وقت دیگر فیلم های فضای اختصاصی زنان در می آید و بعدش بسته می شود یا به راه حل دیگری فکر می کنند؟

همه اینها را می گذارم که سر فرصت بهشان فکر کنم

فقط می دانم که تو تهران، برای اولین بار در عمرت وقتی با تاپ و شلوارک، در حالی که موهایت باز است و پوستت مستقیم آفتاب می خورد و صدای هم وطنهایت را می شنوی و اتوبان حقانی و رسالت و حکیم و پلهای تو در تویشان را می بینی و راه می روی و می دومی و روی چمن دراز می کشی و آفتاب توی بی نقاب را می بیند حس جدیدی دارد. نمی دانم گریه ام بگیرد از اینکه نداشتن حداقل ها چطور لای عقیده ها و ایدئولوژی ها پیچیده شده و بر زندگیمان تحمیل شده است، یا خوشحال باشم از اینکه دارم در یک پارک جنگلی تو خود تهران، نه دوبی و ترکیه و... قدم می زنم و می دوم و بازوهایم آفتاب را می بینند.

دلم می خواهد با زنان مسئول انتظامات پارک که با همان فرم مانتو و شلوار و مقنعه هستند حرف بزنم و احساسشان را بدانم و بپرسم که خودشان کی به شکل ما در می آیند؟

دلم می خواهد تمام زنان سرزمینم چه آنها که ایران هستند و چه آنها که ایران نیستند و حسرت آزادی در یک منطقه محلی برای همیشه به دلشان مانده است، (البته منظورم هم نسلهای بعد از انقلابی خودم هستند) برای یک روز هم که شده به تپه های عباس آباد و پارک نشاط سری بزنند و یادشان بیفتد که ما از چه چیزهایی محرومیم.

شاید زیاد منصفانه به نظر نیاید، ولی وقتی یاد تمام مردهایی افتادم که باهاشون در پارک نشاط قدم زدم و حرف زدم و برایم منطق و فلسفه و حتی عشق بافتند، فکر می کنم بیرون یک قفس نشسته بوده اند و برای یک شیر راجع به منطقی بودن سخنرانی کرده اند، دست کم قدم اول این است که بپذیری در فضای نابرابر تنفس کردن هم حتی منصفانه نیست چه برسد به داد سخن دادن راجع به تفکر و تعقل و احساس زنانه.

Wednesday, July 16, 2008

نمایشگاه کاریکاتور مفاخر ایران و هویت ملی

جوانان پان ایرانیست

http://www.paniran.blogfa.blogfa.com

............................................................
از طریق
ایران ب ب ب
https://iranbbb.org/index.php

نمایشگاه کاریکاتور

با موضوع اعتیاد

.................

مفاخر ایران و هویت ملی به مسخره گرفته شد


شروخورشيد نماد ملت ايران چگونه به بازي گرفته شده است!!؟؟


این نمایشگاه از تاریخ 6 تا 18 تیر ماه 1387 در شهرستان رامهرمز زیر نام "موسسه تجسمی نوهنران رامهرمز " و در سالن اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار گردید. مطصفا نورافروز ، محمد شکری و مهدی فتلاوی افراد کاریکاتوریستی بودند که آثارشان در این نمایشگاه به تماشا گزارده شده بود. مصطفا نوافروز فردی مشکل دار و معتاد به مواد مخدر بوده که با دستگاه ارشاد اسلامی رامهرمز همکاری نزدیک دارد و در سالهای گذشته نیز کاریکاتورهایی در جهت مسخره کردن و بی اعتبار نمودن تاریخ و فرهنگ ایران در نمایشگاه هایی از این گونه داشت که همان زمان با برخورد شدید جوانان ایران دوست روبرو گردید. وی در این نمایشگاه با کشیدن کاریکاتور بزرگان ایران زمین همچون امیر کبیر،حكيم خيام نيشابوري ،سنگ برجسته های هخامنشی(داریوش اول)،و پرچم پرغرور شیروخورشید و... تلاش در مخدوش کردن هویت ایرانی داشت. مهدی فتلاوی نیز جوانکی است که با کشیدن کاریکاتور خیام و آرش کمانگیر که در حال پرتاب گل خشخاش به جای تیر است خشم بسیاری از بازدید کنندکان میهن دوست رامهرمزی را برانگیخت.شوربختانه در زمانه ای که دست های تجاوز به سوی ایران دراز است (مانند شرکت آمریکایی گوگل که تلاش در جای گزینی نام مجعول خلیج عربی به جای نام تاریخی خلیج فارس دارد و همچنین ادعای واهی شیخک نشین های عربی خلیج فارس نسبت به جزایر سه گانه ایران و...)عده ای خود فروخته و مزدور با این حرکات آب به آسیاب دشمنان ایران می ریزند.از اداره ارشاد اسلامی هم انتظاری نیست که در اندیشه هویت ملی باشد. در هنگامه ی جشن باستانی تیرگان که باید جانفشانی آرش کمانگیر را برای فرزندان این آب و خاک یادآوری کرد اینگونه مورد تمسخر قرار میگیرد و آن تیر که خاک ایران را نگاهبانی کرد جایش را به گل خشخاش می دهد...از این گونه حرکات نباید به سادگی گذشت چرا که این نمایشگاه بی محتوا دست کمی از فیلم ضد ایرانی 300 ندارد امیدواریم مسئولین امر به این نکته توجه داشته باشند و گرامیانی که تریبونی در اختیار دارند اين افراد را رسوا سازند تا بار دیگر به خود جرات عبور از خطوط قرمز ملی را ندهند.

دریغ و سد افسوس از این روزگا غریب؛ هرچند كه پرونده ی این افراد تا روز داوری نزد ملت ایران گشوده خواهد ماند...

خبر برگزاري نمايشگاه در ايسنا

با سپاس از ياران پان ايرانيست ما در رامهرمز

آرش كمانگير سرباز فداكار ايران زمين

سنگ برجسته شاهان هخامنشي



به امید ایرانی

آباد و آزاد در سایه

حاکمیت ملی

پاینده ایران


Monday, July 14, 2008

خواهش میکنم اگه ازسجاد نیکنام خبری دارین برام ایمیل بفرستین

بیانیه ها و فراخوان
http://bayan-ieh.blogspot.com/


یکی از نویسنده های وبلاگ هم آوا هستم .
مدتیه از حال دوستم سجاد نیکنام بی خبرم
و از اونجایی که شما هم وبلاگ هم آوا رو در لیست
دوستانتون دارید مطمئنا خبر دارین که مدتیه وبلاگش رو هم به روز نکرده ،
خواهش میکنم اگه ازش خبری دارین برام ایمیل بفرستین

فاطمه. م

fateme.m@gmail.com


هم آوا

Sunday, July 13, 2008

سر انجام نه تنها کار دست خودشان خواهد داد، بل باعث ویرانی زیربنای کشور و از همه مهم‌تر، مسبب از هم‌پاشیدگی ایران خواهند شد

میداف


آتش‌افروزی‌های اخیر، تهدیدهای مداوم و هل من مبارز طلبی‌ی آخوند‌ها‌، که تریبون جهانی را با منبر روضه‌خوانی عوضی گرفته‌اند، سر انجام نه تنها کار دست خودشان خواهد داد، بل باعث ویرانی زیربنای کشور و از همه مهم‌تر، مسبب از هم‌پاشیدگی ایران خواهند شد.


خدا حافظ ایران متحد؟


آتش‌افروزی‌های اخیر، تهدیدهای مداوم و هل من مبارز طلبی‌ی آخوند‌ها‌، که تریبون جهانی را با منبر روضه‌خوانی عوضی گرفته‌اند، سر انجام نه تنها کار دست خودشان خواهد داد، بل باعث ویرانی زیربنای کشور و از همه مهم‌تر، مسبب از هم‌پاشیدگی ایران خواهند شد.
ایران هرگز مثل امروز آماده تجزیه و از هم‌پاشیدگی نبوده است!
پیوند اقوام متعدد ایرانی، در طول تاریخ، نه از سر مهر و اتحاد‌طلبی، که با ضرب توپ و تفنگِ حکومتِ قدرتمند مرکزی بوده است. در دوره نادر و قاجار به همین نحو و در زمان پهلوی‌ها به‌همچنین.
اگرنادر و آقا‌محمد‌خان بنا را بر تبعیض قومی ‌می‌گذاشتند، حکومت آخوندی شالوده‌اش بر اساس تبعیض دینی و جدایی مذاهب است. اقلیت‌های قومی را با اقلیت‌های مذهبی عجین کرده است. به‌ویژه ارجحیت شهروندان شیعی بر دیگران. پانزده میلیون سُنی را نه در مقامات کشوری جایی هست و نه در مقامات لشکری مکانی. نه حتا اجازه داشتن مسجدی برای نیایش دارند. از تبعیض‌های متعدد برای شهروندان زردشتی، که صاحبان اصلی خانه‌اند، از بهائیان، مسیحیان و از یهودیان حرفی نمی‌زنم.

*

خواه آمریکا تأسیسات هسته‌ای ایران را به بهانه پاسداری از صلح جهانی بمباران کند، خواه اسراییل از ترس جان و برای حفظ موجودیت خویش، چیزی که پیش‌بینی‌اش آسان است، در همان مراحل نخست تکلیف جنگ معلوم خواهد شد. آخوندها تلاشی مذبوحانه برای ویران کردن هرچیز و هر جا، خواهند کرد ولی چون سُنبه پر زور است، هر یک به سوراخی خواهند خزید.
چه دولت آمریکا و چه اسراییل، هر دو کشور عاقل‌تر از آنند که صدمه‌ای به شهروندان ایرانی برسانند. اسراییل در محاصره دشمنان عرب است. ملت ایران نیز همانند ترکیه با اسراییل سر جنگ ندارد، سهل است، انس و اُلفتی دیرینه و پیوندهای فرهنگی و تاریخی آن‌ها را به‌هم جوش می‌دهد. بسیاری از مقامات کشوری و لشکری اسراییل ایرانی‌زاده‌اند و مام وطن، زادگاه خویش را، بسا دوست‌تر دارند تا آخوندهایی، که ایران را برای پر کردن جیب گشاد خویش می‌طلبند.
دعوای آخوندهای مقیم ایران با اسراییل و قوم یهود، چون خود در اصل عرب‌زاده‌اند‌ و ریشه در جزیرةالعرب دارند، حمایت از پسر عمو های خویش، نظیر خالد مشعل، اسماعیل هانیه و حسن نصرالله و غیره است و این ربطی به ایران و مصالح ایران ندارد.
نه اسراییل و نه آمریکا طالب نابودی ایران نیستند. منافع‌شان نیز چنین ایجاب نمی‌کند. اگر هم حمله‌ای صورت گیرد اهداف، تأسیسات اتمی خواهند بود و بس. ولی چنان‌چه آخوندی‌های عقل‌ربوده، منافع آمریکا را در منطقه به‌خطر بیاندازند یا به کشورهای همسایه عرب تجاوز بکنند، خود عرب‌ها، که از قدرت هوایی زیادی برخوردارند، با کمک یا بدون یاری آمریکا، همه تأسیسات نفتی و اقتصادی ایران را ویران خواهند کرد. قدرت‌اش را هم دارند.

آلتورناتیو چیست وراه کدام است؟

آخوندها در طول مدت سی سال حکومت‌شان اقتصاد مملکت را ویران، جیب و حساب‌های بانکی خویش را مملو و قبرستان‌ها را آباد کرده‌اند. خود با پای خویش نیز از این مملکت نخواهند رفت، هرگز! ما هم که عرضه مبارزه و پس‌زدن آنها را نداریم و سی سال است درجا می‌زنیم. یا باید بگذاریم سی سال دیگر و بیش‌تر ما را خوار و زبون‌تر کنند و مملکت مان را بیش‌تر بچاپند، یا باید منتظر بنشینیم تا دیگران شر این هیولا را از سر مان کم کنند، خجالت هم ندارد، حقیقت است.
تا بر روی ویرانه‌های باقی مانده، با پول نفت بشکه‌ای دویست دلار، نطیر آلمان پس از جنگ، ایرانی دیگر بسازیم، منتها نه در شکل و شمایل فعلی.

به‌محض فروپاشی قدرت مرکزی سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. کردستان، بلوچستان، آذربایجان، خوزستان و اقوام دیگر هر کدام استقلال خود را اعلام خواهند کرد. همانطور که شاه اجازه نداد اپوزیسیون سالمی در مملکت جان گیرد و کار به تسلط آخوند کشید، هم اکنون نیز آخوندها، که درد وطن ندارند، سینه هرکس را که دل‌اش برای ایران بطپد، با گلوله سوراخ می‌کنند و کاری می‌کنند که نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک‌نشان.
به‌قول آلمانها: بعد از من توفان نوح
ولی قبل از وزش توفان، خود هرکدام به‌گوشه‌ای، ترجیحا به خارج از ایران، فرار خواهند کرد. از هم اکنون همه چیز برنامه‌ریزی شده است.

دوستانی که معتقدند آخوند‌ها را نمی‌بایستی اعدام کرد، بل باید بیایند و مثل دولت‌مردان آفریقای جنوبی، از مردم پوزش به‌طلبند، باید بگردند اول آخوندی پیدا کنند.

بعد از فروپاشی حکومت‌ اسلامی، حتا یک آخوند به درد بخور نیز نخواهید یافت که سرش به‌تن‌اش بیارزد و قابل محکمه و دادگاهی‌شدن باشد. اگر هم روزی روزگاری خامنه‌ای، رفسنجانی، واعظ طبسی یا شاهرودی و امثالهم را، مثل صدام، از سوراخی بیرون بکشید، باورمی‌کنید آن‌ها واقعا می‌آیند و از ملت ایران پوزش می‌طلبند؟ پوزش برای چی...

Saturday, July 12, 2008

دارالترجمه یاجوجین و ماجوجات: نکته های جالبی که هم برای " سکولاریسم به گونه ای نوی خارج از کشوری ها" خوب است و هم برای اونجای "اهل" وطن

دارالترجمه یاجوج و ماجوج/


اهالی کشور خارج از کشور،
خوب نگاه کنين
به
"نکته های جالب خارج از کشوری" سکولاریسم
به گونه ای نو


......................


"مهشيد اميرشاهی و نيلوفر بيضايي دعوت تشکيلاتی در تورنتوی کانادا به نام «يکی بود، يکی نبود» را برای شرکت در فستیوال آن با نام «تيرگان» پذيرفته اند و آقای بصير نصيبی، هنرمند پرتلاش و مبارز خارج از کشور، اين قبول دعوت را کاری غير اصولی خوانده است چرا که معتقد است اين فستيوال از جانب جمهوری اسلامی حمايت می شود.

آنگاه، خانم نيلوفر بيضايي، از چهره های درخشان هنر خارج از کشور، نامه ای در جواب ايشان نوشته و توضيح داده اند که اين فستيوال ربطی به جمهوری اسلامی ندارد...

در قدم بعدی، خانم مينا اسدی، شاعر توانا و هميشه مبارز، نيز طی نامه ای جواب خانم بيضايي را داده اند.

البته هر کدام از اين نامه ها مساله را به گونه ای می بيند اما، در عين حال، در هر کدام از آنها نکته های جالبی بچشم می خورد که خواندنش هم برای اهل وطن خوب است و هم برای خارج از کشوری ها" !

http://www.newsecularism.com/Az-Negaah/AZN-071408.htm
حاج خانوم شکوه سکولاریسم به گونه ای نو
22 تير 1387 ـ 12 ژوئيه 2008



"
اگر صدها مقاله درباره‏ی تبعید نوشته باشی و در این‏باره هزار اثر هم خلق کرده باشی و حتا اگر برگزارکنندگان این فستیوال رضایت بدهند که با نئون واژه تبعید را بر سر در سالن نصب کنند، شرکت هنرمند تبعیدی در این برنامه جز سرافکندگی ثمری نخواهد داشت"

http://seen-jeem-40tikke.blogspot.com/2008/07/blog-post_2145.html
مینا اسدی


"طباخ ماهری که ایرانی برون مرز، مقیم خارج ،مهاجر، تبعیدی و پناهنده را با سفیران هنری جمهوری اسلامی و دوزیستیان و... را در دیگی ریخت میدانست چه آشی دارد می پزد"


http://www.cinemaye-azad.com/archive/archive084.html
بصیر نصیبی


"اهالی کشور خارج از کشور/...
نگاه کنيد به مقاله‌ی
«کشور خارج کشور»... اسماعيل نوری علا " !

حاج خانوم شکوه سکولاریسم به گونه ای نو





Friday, July 11, 2008

خدمت ناخواستهء کاپیتان مشکل نظری جمعه گردی های "سکولاریسم نو " (!) به "برنامه ريزی" غامض حاج خانومهای منشور شورای "ملی (!)" صلح نوی نو، و بالعکس

دارالترجمه یاجوج و ماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/




خدمت ناخواسته ی
کاپیتان
مشکل نظری جمعه گردی های "سکولاریسم نو(!)"
به
"برنامه ريزی" غامض حاج خانومهای
منشور شورای "ملی (!)" صلح نوی نو ،
و بالعکس


«
"انتشار بخشی از منشور کميته ی صلح که در ايران تشکيل شده باعث نگرانی شديد من... شده است. اما شايد لازم باشد پيش از طرح دلايل نگرانی ام، ديدگاهی را که از آن جهان را تماشا می کنم توضيح دهم" !

http://www.newsecularism.com/2008/0708-B/071008-Shokooh-Mirzadegi-Solh.htm

حاج خانوم شکوه سکولاریسم نو زادگی
پنج شنبه 20 تير 1387 ـ 10 ژوئيه 2008
1 -
"در مراسم خاکسپاری و ختم ها در ايران رسم نبوده و نيست که زن ها بروند و سخنرانی کنند؛ به خصوص اگر که اين مراسم جنبه ای عمومی هم داشته باشند. اما خانم شيرين عبادی اين سنت را شکسته و در مراسم خاکسپاری دکتر پرويز ورجاوند سخنرانی کرده اند ... اين اقدام ابتکار خود خانم عبادی بوده است" !

http://www.puyeshgaraan.com/Qalamro/Az%20Negaah-Word/Aznegaah-Word-061507.htm
حاج خانوم شکوه سکولاریسم نو زادگی
15 ژوئن 2007

2-
"و چنين است که خانواده ی بشری در قرن بيست و يکم … شکل تازه و بديعی بخود می گيرد. و انسان امروز به ابتدای جهان باز می گردد، زن همان «حوا» یی می شود که ... نافرمانی کرد و شادمانه حتی از بهشت گذشت " !

http://www.shokoohmirzadegi.com/aknon%20zamin%20zir%20paa%20ye%20zan%20ast.htm
حاج خانوم شکوه سکولاریسم نو زادگی
8 مارس 2008

"... چنان ذوق زده شدم که
حتی پتی شنی در حمايت از کميته تهيه کرده و قصد داشتم ... به اين کميته بپيونديم....
اکنون... می بينم اين کميته با انتشار منشور خود آغاز به کار کرده است ...
و.... ما اکنون در شرايطی نيستيم ... به فعاليت هايي مشغول شويم"! »

http://www.newsecularism.com/2008/0708-B/071008-Shokooh-Mirzadegi-Solh.htm
حاج خانوم شکوه سکولاریسم نو زادگی
(که یک سا ل و اندی پیش پپش یه هویی "ذوق زده" شد،
و لوحه ای فتخارات نیو سکولاری "مشرف (!)" شدنش به حجر الاسود را "پاکسازی" کرد
پنج شنبه 20 تير 1387 ـ 10 ژوئيه
منشور شورای 2008
...................................................



خدمت ناخواسته... به سکولاريسم

" خدمت ناخواسته... به سکولاريسم!/

بنظر من، سکولارهای ايران… با مشکل نظری غامضی روبرو هستند که تا در مورد آن مواضع درستی اتخاذ نکنند قادر به برنامه ريزی برای ايران سکولار آينده نخواهند بود… در واقع، نگرانی من همه از عدم درک اين واقعيت از جانب سکولارهای ايران است"!

http://www.newsecularism.com/Nooriala/071108-Religious-organizations.htm
ا.ن. علای سکولاریسم نو (!) زادگی

آدینه 21 تير 1387 ـ 11 ماه ژوئيه2008


"توسل به داروی خوش ظاهر «وحدت» را
مربوط به اعصار خشن تاريخ ماقبل مدرن
می دانم
و احتراز عاقلانه از آن را
رمز ورودبه جهان مدرن
تلقی می کنم"!

http://news.gooya.eu/society/archives/057769.php
ا.ن. علای اعصار خشن ما قبل ترکمون زدن سکولاريسم نو (!) و فراگیر و مدرن
آدینه 11 اسفند 1385 - 2 مارس 200




Wednesday, July 09, 2008

یار دبستانی: هم وطن، تصاوير را به خاطر بسپار

یار دبستانی


هم وطن تصاوير را به خاطر بسپار !


تصاوير هميشه ماندگاري و اصيل بودن حوادث و خاطرات را در دل خود نهفته دارند . و اين تصاوير ماندگار هميشه به ياري آن بخش از حافظه فراموشكار ما مي آيند تا با كوچكترين ياد آوري تا عمق خاطرات به پيش رويم .

به هر روي با گذشت از مرز انقلاب صنعتي و ورود به عصر جديد ، اكثريت جوامع بشري بسته به توان ، پتانسيل جامعه ، سطح سواد و درآمد مردمانشان و ... نيازهاي ديگري را جز معاش روزانه در خود احساس

مي كردند . در خواستهايي اساسي و حياتي كه امروزه يكي از اصولي ترين و اساسي ترين حقوق شهروندان يك جامعه متمدن و دموكراتيك بشمار مي آيد .

در راستاي همين حقوق حياتي تحولات بسياري در سطح جوامع بشري در نيم قرن گذشته صورت پذيرفت و

نتيجه اي را كه در پي داشت تغيير ساختار قدرت و سهم مشاركت مردمان از فرانسه و آلمان تا آرژانتين ، شيلي

لهستان ، كشورهاي تازه استقلال يافته شورروي سابق و ... را شامل گرديد .

اما در اين ميان سهم كشورهاي خاورميانه در حركتهاي گذار به دموكراسي سهمي جدي و پررنگ است و جداي از نقش تاريخي مردمان اين بخش از كره خاكي ، هميشه و همواره كشور ما ايران پيشگام در عرصه تحولات اجتماعي و سياسي بوده است .

18 تير

اگر از نقش دول بيگانه و جنگ قدرت و سرمايه صرفنظر نماييم ، كشوري پيش رويمان قرار مي گيرد كه در طول يك قرن بستر دو انقلاب ، سه كودتا ، چندين حركت و جنبش ملي و جنگي هشت ساله بوده است .

كشوري كه فاصله ميان دو انقلابش به بيش از هفتاد سال نمي رسد .

اما در اين ميان نقش روشنفكران و دانشجويان همواره نقشي اساسي و كليدي بوده است ، با نگاهي به بعد از حكومت رضا شاه و تلاشهايي كه براي رهايي از سنت و حركت بسوي مدرنيته صورت گرفت خواستهاي اين بخش از مردمان جامعه نيز روز به روز بيشتر و جدي تر گرديد .

جنبش دانشجويي درايران قدمتي به اندازه خود دانشگاه دارد و اگر سكوي اوليه پرتاب اين جنبش را 16 آذر 1332

بدانيم مطمئنا نقطه انتهايي را براي اين اوج نمي توانيم تصور نماييم .

اگر در تصاويري كه از قيامهاي دانشجويي در فرانسه ، آلمان و حتي كشورهاي اروپاي شرقي و تازه استقلال يافته شوروي بر جاي مانده خوب بنگريم به خوبي متوجه مي شويم كه مشاركت نخبگان جامعه در اداره جامعه و سهيم شدن در قدرت به چه ميزان است .

دانشجويان ديروز آن جوامع و مبارزين آن روزگار، امروز بسياري از آنها مديران متعهد جامعه خود شده اند و يا حتي بر كرسي هاي پارلمان هاي كشورهاي خويش بدون هيچگونه فيلتري و به طور كاملا آزادانه و در انتخاباتي عادلانه تكيه زده اند .

اما در اين سو با ذكر اين نكته كه جنبش دانشجوي به علت جايگاه و ميزان سن و سال گردانندگانش مطمئنا ساختاري راديكال دارد در ايران خودمان حداقل پس از انقلاب سهم بسياري از دانشجويان شلاق و بند بود و نوازشگر پيكرشان گلوله هاي جوخه هاي اعدام !

انقلاب صورت پذيرفت و برخي ها كه از ديوار سفارتها بالا مي رفتند سرمست پيروزي و قدرت ، غافل از اينكه همكلاسي ديروزشان در بند منتظر كمك آنهاست .

دانشگاه تعطيل شد و انقلاب مثلا فرهنگي بر آن تحميل گرديد .

گذشت و گذشت تا سردار سازندگي دوران رياستش رو به انتها رسيد ، جامعه آبستن حوداثي جديد بود و جنگ چند سالي بود كه سايه شومش را از سرزمينمان بركنده بود اما هنوز هم رخت عزا بر تن بسياري از مادران اين سرزمين نقش بسته بود .

مادراني كه داغدار فرزند شهيدشان در جبهه هاي جنگ بودند و يا عزادرا فرزنداني كه قرار بود در آن ننگين تابستان شوم 67 به آغوش خانواده باز گردند و اما هيچگاه نقش آن نازنينان بر چارچوب درب خانه سايه گستر نشد . دختركان معصوم وطن كه به حجله دژخيمان برده شدند تا كابينشان خون باشد و بس !

اين همه خون ريخته شد تا آن شوكران جام معروف سر كشيده شود .

حذف دگر انديشان بر سرلوحه كار بود و جنبش نگران فرزندان و اساتيد خويش تا اينكه مردم به تنگ آمده حادثه را افريدند اما صد افسوس كه باز هم مغزهاي خاكستري واواك جمهوري اسلامي بر موج بازي سوار شدند و نامش جنبش دوم خرداد گرديد .

جنبشي كه مجبور شد وضو با خون فروهرها بگيرد و بعد از آن اين جنبش بود كه از خردادي ها انتظار داشت اما ان خردادي ها .... .

پرزيدنت مهرورز در دادگاه سلام

در اين سو امروز تقريبا يك دهه از واقعه 18 تير مي گذرد ، بسياري از خانواده هاي دانشجويان با مشكلات فراواني روبرو شدند و فرزندان آنها نيز ... .

تصوير برجاي مانده از ان چند تني كه همه مي شناسندشان جز مرگ و زندان و تبعيد ناخواسته چيز ديگري نبود .

و آن هزاراني كه هنوز هم با سرنوشت مبهم خويش دست به گريبانند .

10 سال را مطمئنا مي توان فاصله ميان دو نسل دانست ، نسلي كه امروز با تجربه اي بيشتر از نسل گذشته در تلاش براي رسيدن به حقوق خويش است . اين نسل نه مقام مي خواهد و نه جام تنها خواستار حقوق اساسي است كه يك انسان متمدن بايد از آنها برخوردار باشد . اين نسل مي خواهد پاسدار تصاويري باشد كه از گذشتگان برايش به ارث گذاشته شده و اگراز امروز همگي دستهايمان را به يكديگر دهيم و باهم يكصدا از دل فرياد زنيم :


من اگر بر خيزم تو اگر بر خيزي همه بر مي خيزند

من اگر بنشينم تو اگر بنشيني چه كسي بر خيزد

چه كسي با دشمن بستيزد .... .


مطمئنا اين همه تصوير را هرگز از ياد نخواهيم برد .

اين دو تصوير هم مطمئنا تا سالها حرف براي گفتن خواهند داشت

تصوير اول نياز به تفسير ندارد فردي لباس شخصي كه سوار بر خودروي نيروي انتظامي است و چماق بر دست به دنبال ........... .


اما تصوير دوم : اين تصوير گوياي خيلي از چيزهاست ، آنها كه معتقدند با بستن روزنامه سلام به يكباره همه چيز آغاز گرديد در اين تصوير ببينند كه برخي مزد خود را چگونه گرفتند در آن روزگار شاكي خصوصي سلام و امروز پرزيدنتي مهرورز !

Sunday, July 06, 2008

دارالترجمه شیرین زبونی های شورای ملی (!) ملاخور کردن "خطبه های(!)" دالائی لا ما ی نامسلمون

دارالترجمه یاجوج و ماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/


تو
ضیح المسایل شیرین زبونی های
شورای ملی (!) ملاخور کردن "خطبه های(!)" دالائی لا ما ی
نامسلمون و برنده جایزه نوبل صلح بیست سال پیش


"شیرین عبادی: صلح به معنای نبود جنگ نیست بلكه صلح عبارتست از مجموعه شرایطی كه انسان بتواند با آزادی و با حفظ كرامت انسانی خود زندگی كند/
سخنان شیرین عبادی حقوقدان و وكیل دادگستری با ابراز تاسف از وقایع ناگوار در آغاز قرن بیست و یكم آغاز شد، به این ترتیب او پرسید؛ «آیا صلح به معنای نبود جنگ است؟ یعنی اگر كشوری مستقیما «درگیر جنگ نباشد باید معتقد باشیم كه مردم آن در صلح به‌سر می‌برند؟» عبادی با پاسخ نه به این سوال‌ها گفت كه این تعریف از صلح مربوط به چند قرن قبل است. در قرن ۲۱ باید صلح به‌گونه‌ای دیگر تعریف شود.

او به عنوان مثال وضعیت ایدز در جهان خصوصا در كشورهای آفریقایی را مورد اشاره قرار داد و این مشكل را حتی از گلوله و تفنگ هم خطرناك‌تر دانست...

عبادی در ادامه گفت: «آیا تفاوت می‌كند كه كودكی در اثر عدم‌دسترسی به بهداشت و واكسیناسیون فوت كند یا در اثر خمپاره؟...

عبادی در ادامه ... با اشاره به این مطلب كه پیروزی انقلاب اسلامی در ایران پیروزی افرادی بود كه از نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌های اجتماع در رنج بودند... تاكید كرد كه او و دیگر صلح‌طلبان ایرانی ... كوشش‌شان معطوف به این موضوع نیز خواهد بود كه صلحی پایدار برای ایران ایجاد كنند" !

ایران امروز (!) اصلاحات طلبکاران
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/16281/
آدینه 14 تير 1387 - 4 ژوئیه 2008
........................................................


از سخنان
دالایی لاما ی نامسلمون صلح نوبل:


صلح؛
به مفهوم نبودِ جنگ،
برای کسی که از گرسنگی یا سرما در حال مرگ است، ارزشی ناچیز دارد،
درد شکنجه‌‌ای را که به یک زندانیٍ وجدان مستولی است، کم نمی‌کند.
سوگوارانی را که عزیزانشان را در غرقاب یک سیل از دست داده‌اند، که به ‌علت نابودکردن احمقانه جنگل کشور همسایه جاری شده است، تسکین نمی بخشد .

صلح فقط پایدار میماند،
آنجا که به حقوق بشر احترام گذاشته شود,
هنگامی که انسانها گرسنه نمانده اند
و افرادبشر و ملت‌ها آزاد باشند.

Dalai Lama The Nobel Lecture,
December 11, 1989


Peace,
in the sense of the absence of war,
is of little value to someone who is dying of hunger or cold.
It will not remove the pain of torture inflicted on a prisoner of conscience.
It does not comfort those who have lost their loved ones in floods caused by senseless deforestation in a neighboring country.

Peace can only last
where human rights are respected,
where the people are fed,
and
where individuals and nations are free"

Dalai Lama The Nobel Lecture, December 11, 1989
http://www.wisdomquotes.com/000367.html#000367
................................


خطبه دوم توضیح المسایل:
بحث شیرین "رواداری" اولین "نشست" 50 کارشناس "دکترین" اصل 27 قانون(!) اساسی
http://ramin-molai.blogspot.com/2008/07/50-27.html


Saturday, July 05, 2008

چه احساسی داری وقتی با این پیغام مواجه می شوی ....We are unable to allow access to our web site from your country

زندگی در آکواریوم

http://kaligoola.blogspot.com/


Access Forbidden

We are sorry, but due to U.S. government restrictions, we are unable to allow access to our web site from your country at this time.
The IP address you are using, 85.133.196.x, is currently not permitted to use this web site.Country code: IR

چه احساسی داری وقتی با این پیغام مواجه می شوی؟

شیرین خانوم سکولاریسم "نو(!)" دارند، اينگريد سکولاریسم "نو(!)" نداره

دارالترجمه یاجوج و ماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com


اينگريد سکولاریسم "نو(!)" نداره،
شیرین خانوم سکولاریسم "نو(!)" دارند!


"ما هم رييس جمهور داريم، آنها هم رييس جمهور /
خانم اينگريد بتانکور Ingrid Betancourt ـ زنی که شش سال از زندگی و جوانی اش در زندان های شورشيان کلمبيايي به سختی گذشت ـ بالاخره هفته پيش آزاد شد. وقتی اينگريد دستگير شد، يا گروگان گرفته شد، در حال تلاش برای انتخاب شدن بعنوان رييس جمهوری بود….

صحنه ورود اين زن به فرانسه و استقبال پر شور رييس جمهوری اين کشور از او، با همه ی زيبايي و شادمانگی اش، برای ما انسان های خاورميانه ای ـ و به خصوص ايرانی ـ يادآور درد بزرگی هم هست. چرا که بالاخره ما هم، مثل هر انسان ديگری، حق مقايسه داريم"!

حاج خانوم شکوه امسال / "سال 3 کولاریسم نو" !
http://www.newsecularism.com/Az-Negaah/AZN-070508.htm
15 تير 1387 ـ 5 ژوئيه
2008
........................


"در مراسم خاکسپاری و ختم ها در ايران رسم نبوده و نيست که زن ها بروند و سخنرانی کنند؛ به خصوص اگر که اين مراسم جنبه ای عمومی هم داشته باشند. اما خانم شيرين عبادی اين سنت را شکسته و در مراسم خاکسپاری دکتر پرويز ورجاوند سخنرانی کرده اند ... و اين اقدام ابتکار خود خانم عبادی بوده است"!

حاج خانوم شکوه پارسال
شیش ماه قبل از به خشت افتادن 3 کولاریسم نو
http://www.puyeshgaraan.com/Qalamro/Az%20Negaah-Word/Aznegaah-Word-061507.htm
بيست و پنجم خرداد 1386 / پانزدهم جون 2007



Friday, July 04, 2008

استقلال ديروز يا فردای سکولاریسم "نو (!)" برای شب جمعه ی اهالی چهارم ماه جولای (يا ژوئيه) کشور خارج از کشور

دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/



استقلال ديروز يا فردای سکولاریسم "نو (!)
برای شب جمعه ی
اهالی چهارم ماه جولای (يا ژوئيه) کشور خارج از کشور



" استقلال، ديروز يا فردا؟ /
نوشتن مطلب اين هفته مصادف شده است با فرا رسيدن چهارم ماه جولای (يا ژوئيه) که در آمريکا بعنوان «روز استقلال ايالات متحده» جشن گرفته می شود. .. پس، بيائيد با اين عينک هم به امر استقلال بنگريم تا دريابيم … که روز استقلال ما … نه در پشت سر، که در پيش رويمان قرار دارد"!

ا.ن. علای مابعد اختراع سکولاريسم نو (!) و فراگیر شب جمعه ی استقلال اهالی چهارم ماه جولای (يا ژوئيه)
گوی ا.ن. یوز
http://news.gooya.com/society/archives/073717.php

ادینه 14تير 1387 ـ 4 ژوئيه 2008

گره کور احزاب جهان مدرن حوزهء شمول

.......................


"توسل به داروی خوش ظاهر «وحدت» را
مربوط به اعصار خشن تاريخ ماقبل مدرن
می دانم
و احتراز عاقلانه از آن را

رمز ورودبه جهان مدرن
تلقی می کنم"!

ا.ن. علای
اعصار خشن ما قبل اختراع سکولاريسم نو (!) و فراگیر شب جمعه ی اهالی چهارم ماه جولای (يا ژوئيه)سردبیر (!) سکولاریسم شکوه مند قمری نوری نیو سکولاریسم نو
گوی ا.ن. یوز
http://news.gooya.eu/society/archives/057769.php
آدینه 11 اسفند 1385 - 2 مارس
2007
.......................


"اهالی "کشور خارج از کشور/...
نگاه کنيد به مقاله‌ی
«کشور خارج کشور»... اسماعيل نوری علا " !

حاج خانوم شکوه اعصار خشن ماقبل اختراع دوران نیو سکولار
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/244

..........................................