دارالترجمه زبان یاجوج و ماجوج
http://che-0-che-0-che.blogspot.com
http://che-0-che-0-che.blogspot.com
24 بهمن،
سالگرد تدفین دوباره فروغ فرخزاد
و
بزرگداشت
"پویشگران" باشرفی
که سکولاریسم "نو (!)" را
زکی لاریستی اختراع فرموده اند
سالگرد تدفین دوباره فروغ فرخزاد
و
بزرگداشت
"پویشگران" باشرفی
که سکولاریسم "نو (!)" را
زکی لاریستی اختراع فرموده اند
"بازگوئی تدفين يک شاعر/
فروغ را چند بار ديگر ديده بودم و شرح نخستين ديدار را در ۱۹۹۶، به هنگام بزرگداشت نادر نادرپور در واشنگتن، نوشتم که چند ماه پيش هم در نشريه «ايرانيان» خودمان تجديد چاپ شد و در سايت خودم هم هست، اما آشنائی واقعی ام با خود او به انتشار «تولدی ديگر» مربوط می شد ...
بعد از ظهری در تابستان ۱۳۴۴ بود. با خسرو گلسرخی و احمد رضا و فروغ در رستوران هتل پالاس خيابان شاهرضا نشسته بوديم و چای می خوريم. گلسرخی قرار بود برای روزنامه آيندگان مصاحبه ای با فروغ انجام دهد. من و احمد رضا هم واسطهء آشنائی آنها شده بوديم. آنوقت، يکباره، وسط حرف هامان، يک آدم درشت هيکل جاهل مسلک که با حالتی مستانه از کنار ميزمان رد می شد، چشمش به فروغ افتاد و در ميانهء راهش برگشت و با حيرتی شوخی آميخته گفت: «به به! فروغ خانم. شما کجا اينجا کجا؟» فروغ را نگاه کردم که سرخ شده و هيچ نمی گفت. مردک گفت: «چيه؟ سلام ما جواب نداشت؟» باز هم فروغ ساکت و معذب نشسته بود و با فنجان قهوه اش ور می رفت. گلسرخی رو به مرد کرد و گفت: «آقا، لطفاً مزاحم نشويد». و مرد خنديد و گفت: «فروغ خانوم اين جوجه چی ميگه؟ حالا ديگه جوجه باز شدی؟» که گلسرخی با کله کوبيد توی دهانش و کافه بهم خورد. احمد رضا فروغ را که گريه می کرد بيرون برد و من هم به جمع و جور کردن گلسرخی و جدا کردنش از مردی که هرگز ندانستيم که بود و چه می گفت مشغول شدم" !
فروغ را چند بار ديگر ديده بودم و شرح نخستين ديدار را در ۱۹۹۶، به هنگام بزرگداشت نادر نادرپور در واشنگتن، نوشتم که چند ماه پيش هم در نشريه «ايرانيان» خودمان تجديد چاپ شد و در سايت خودم هم هست، اما آشنائی واقعی ام با خود او به انتشار «تولدی ديگر» مربوط می شد ...
بعد از ظهری در تابستان ۱۳۴۴ بود. با خسرو گلسرخی و احمد رضا و فروغ در رستوران هتل پالاس خيابان شاهرضا نشسته بوديم و چای می خوريم. گلسرخی قرار بود برای روزنامه آيندگان مصاحبه ای با فروغ انجام دهد. من و احمد رضا هم واسطهء آشنائی آنها شده بوديم. آنوقت، يکباره، وسط حرف هامان، يک آدم درشت هيکل جاهل مسلک که با حالتی مستانه از کنار ميزمان رد می شد، چشمش به فروغ افتاد و در ميانهء راهش برگشت و با حيرتی شوخی آميخته گفت: «به به! فروغ خانم. شما کجا اينجا کجا؟» فروغ را نگاه کردم که سرخ شده و هيچ نمی گفت. مردک گفت: «چيه؟ سلام ما جواب نداشت؟» باز هم فروغ ساکت و معذب نشسته بود و با فنجان قهوه اش ور می رفت. گلسرخی رو به مرد کرد و گفت: «آقا، لطفاً مزاحم نشويد». و مرد خنديد و گفت: «فروغ خانوم اين جوجه چی ميگه؟ حالا ديگه جوجه باز شدی؟» که گلسرخی با کله کوبيد توی دهانش و کافه بهم خورد. احمد رضا فروغ را که گريه می کرد بيرون برد و من هم به جمع و جور کردن گلسرخی و جدا کردنش از مردی که هرگز ندانستيم که بود و چه می گفت مشغول شدم" !
حاج آقا ا. ن. ناکجا آبادی اعلا
کاشف "نیو(!) سکولاریسم" نوری قمری
گو "." یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php
گو "." یا نیوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php