Sunday, August 06, 2006

وبلاگ قمار عاشقانه

http://ghomaaar.blogspot.com/

احمد باطبی هشتمین روز اعتصاب غذای خود را سپری می کند

1_نگران احمد باطبی هستم.خبر زیادی از او نمی شود بدست آورد. با خبر اعتصابش چیزی مثل اکبر محمدی برخورد می شود. خیلی ها سکوت کرده اند وحرفی نمی زنند، درست مثل زمانی که اکبر محمدی اعتصاب غذا بود. نگران احمد باطبی هستم، همیشه بوده ام و این بار بیشتر از همه وقت. به چند نفر زنگ می زنم، خبری ندارند.طاقت نمی آرم به همسر احمد باطبی _ سمیه بینات_ زنگ می زنم. اول احوال خودش را می پرسم، که می دانم چه روزهای سختی را پشت سر می گذارد. از احمد می پرسم؛ می گوید که دو روز قبل با پدرش بسیار کوتاه تماس گرفته است، به او گفته اند چون همسرت مصاحبه می کند اجازه نمی دهیم که ملاقات داشته باشی و به او زنگ بزنی. گویا در همان بند 209 اوین هم به سر می برد. خداحافظی می کنم ، در حالی که از درون می سوزم. یعنی چه که نباید به این دلیل ملاقات داشته باشد. این نشان دهنده ی این نیست که آن ها از افکار عمومی می ترسند؟ چون می ترسند افکار عمومی بر عمل اشتباهشان صحه بگذارد ؟ این نشان دهنده ی این نکته نیست که آن ها خودشان نیز به اعمال اشتباهشان با این سلسله اشتباهات معترف هستند؟ آرزو می کنم که احمد آزاد باشد و کنار همسر ارجمندش روزگار بگذراند



به آمل نرسیدیم که نرسیدیم


2_ از دو سه روز قبل برنامه گذاشته شده است. سفر به آمل برای شرکت در مراسم ختم اکبر محمدی. تا شب قبل_پنج شنبه شب_ هنوز تصمیم نگرفته ام که بروم یا نه؟ و اگر رفتم با دوستان یا تنها! بالاخره تصمیم به رفتن می گیرم با دوستان. ساعت 6:30 در میدان هفت تیر روبروی مسجد الجواد. راس ساعت آن جا هستم.اولین کسانی که می بینم کوهیارگودرزی و سعید حبیبی و شیوا نظر آهاری هستند. آشناییت زیادی به بچه ها ندارم. بیشتر اسمی آن ها را می شناسم والبته اکثرشان را. هر کدام را هم که دیده ام از یکی دوبار بیشتر تجاوز نمی کند. بیست دقیقه بعد از آمدنم گویا اکثریت آمده اند.با دو مینی بوس حرکت می کنیم. کم کم با همه آشنا می شوم محمد هاشمی، علی نیکونسبتی، حنیف یزدانی، هومن کاظمیان، علی عزیزی، معصومه لقمانی، علی ملیحی، حبیب حاج حیدری، علی جمالی، سمیرا صدری، بهاره هدایت، ایمان براتیان ، محم حسین مهرزاد،کیانوش سنجری، محمد سلامتی، دکتر امامی، پرویز صفری، محسن صادقی نور پروانه وحید منش، سعید کلانکی، محمد صادقیو مهدی فرهی شاندیز که یک هفته ای با من در زندان بود. برای ارتباط برقرار کردن با بچه ها زیاد کار سختی ندارم.آنقدر خونگرم و مهربان و زود جوش هستند که به راحتی با همه ی آن ها صمیمی می شوم. در بین راه چند بار در فواصل مختلف به دلائل مختلف توقف می کنیم. ساعت خدود 10:45 دقیقه است. در حدود شصت کیلوکتری شهر آمل هستیم. به پاسگاه گزنک رسیده ایم. به چشم به هم زدنی همه چیز جاده عوض می شود. جاده مسدود شده است مامورانی هر دو مینبوس ما را به داخل حیاط پاسگاه هدایت می کنند. چندین مامور راهنمایی و راننده گی و سه چهار مامور لباس شخصی و یک دو نفر ماموران نیروز انتظامی. هیچ سربازی در کار نیست. همه کادر هستند . سریعا موبایل ها را می گیرند.کمی شلوغ می کنند که کسی پیداه نشود و کسی و کاری نکند و ... بعد از 5 دقیقه همه متوجه یک چیز می شویم: ما به آمل نمی رسیم. کم کم از ماشین پیاده می شویم. درخواست حکم بازداشت می کنیم. ماموری که خود را بسیار خونسر نشان می دهد و خود را از طرف دادستانی مامور می داند می گوید: شما بازداشت نیستید میهمان ما هستید. برخوردش مناسب است. حتی وقتی یکی از مامور ها بدرفتاری را پیشه می کنداجازه نمیدهد و می گوید به شما هیچ توهینی نخواهد شد و می گوید مسئولیت شما با من است. بچه ها همه از درون به خاطر مرگ اکبر ناراحت هستند. اما همه می خندند و شوخی می کنند. روحیه همه بالاست و هیچ کس نگران هیچ چیز نیست جز نرسیدن به آمل. ماموری در حال فیلم گرفتن از ما می شود . بچه ها به او دست تکان می دهند و شوخی می کنند. مامور دادستانی می آید و می گوید باید بیاید و فرم مشخصات و را پر کنید و به چند سوال پاسخ دهید. قبول نمی کنیم که تک تک برویم. قرار می شود سه نفر سه نفر داخل برویم. این در حالی است که بالای برگه نوشته شده: فرم بازجویی از متهم، و مامور دادستانی می گوید چند سوال است برای استعلام. هیچکدام پای برگه ها را امضا نمی کنیم. همه پشت سر هم می رویم و بر می گردیم. من هم مثل بقیه اسم و مشخصا ت و آدرس و تلفن و انگیزه ی سفر از کجا خبردار شدی و چه کسی دعوتت کرد و از خانم ها آقایان کدام را می شناسی(برای خانم ها و آقایان از این دو سوال آخری فقط یک کدامش پرسیده می شد) چه ساعتی قرار بود برگردید و آیا خانواده تان خبر داشتند!!!!! از جمله سوال ها است. بازار خنده و شوخی داغ است. هر کس چیزی می گوید برای خنده. در خواست ناهار می کنیم. قبول می کنند که ناهار مهمان ! آنها هستیم. بعد از پرسیدن سوالات از همه هاشمی دبیر تحکیم را برای سوالاتی به بازجویی می برند. یک ساعتی طول می کشد، پیاپی سراغش را می گیریم. ناهار می رسد. می گوییم تا مهدی هاشمی نیاید غذا نمی خوریم. مهدی هاشمی می آید و به محض ورودش سرود یار دبستانی را می خوانیم و بعد ناهاربازداشت کنندگان ما یا به قول خودشان میزبانان ما. از هاشمی اعضای تحکیم را پرسیده اند و گفته اند آنها می توانند بروند و بقیه بعد از استعلام و تایید شدن می آیند که شامل اعضای کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر و جبهه دموکراتیک و من می باشند. اما حرف یکی است. همه باهم آمده ایم و همه با هم بر می گردیم. دوباره یکی یکی می رویم و بر می گردیم. در همین بین تصمیم می گیریم که مراسم ختم اکبر محمدی را همانجا بر گزار کنیم.محمد صادقی، پروانه وحید منش و محسن صادقی نور هر کدام شعری را برای اکبر محمدی می خوانند کیانوش سنجری از خاطره هایش با اکبر محمدی که هشت ماه را با او در یک بند بوده می گوید. نوبت من می شود که آخرین نفر هستم برای بازجویی. می روم ماموران لباس شخصی جدیدی آمده اند. مرا که می بیند می گوید سلا م مجتبی چه خبر؟جواب سلام می دهم و سلامتی می گویم. شماره تلفن را دوباره می پرسد واینکه به دعوت چه کسی آمده ام و بعد می گوید برو. و تمام این ها در حالی است که مامور دادستانی از همان اول می گفت که همه ی شما را با اسم و آدرس و تلفن می شناسیم . حتی همانجا اسم چند تن از ما را می گوید. در همین میان 4 مامور کادر نیروی انتظامی که لباس لجنی پوشیده اند وارد می شوند. ماشین ها را بعد از تخلیه ما می گردند که با اعتراض ما مواجه می شوند. ولی خب کار خودشان را می کنند.بعد از آن ماموران نیروی انتظامی که یک ستوان یک و سه ستوان دو هستند می آیند و از ما می خواهند که سوار ماشین ها شویم و به تهران باز گردیم. کیسه ای در دست ستوان یک حاوی موبایلهای ما وجود دارد. از ماموران می پرسیم می گویند رفته اند. تصمیم بر این شده بود که ماموران باید پول ماشین ها را نیز پرداخت کنند . ماموری که خود را از دادستانی معرفی کرده بود نیز گفته بود که این کار را می کنند . موبایل ها را هم مامور نیروی انتظامی پس نمی داد. به همین دلیل از پاسگاه بیرون نرفیتم تا جواب پس بدهند و در حیاط ماندیم بعد از نیم ساعت با قول مامور انتظامی که موبایل ها را پس می دهد سوار ماشین ها می شویم. در حالی که سرود یار دبستانی و ای ایران را می خوانیم و به روان پاک اکبر محمدی درود می فرستیم.تا بیست کیلومتر ستوان یک نیروی انتظامی سوار یکی از ماشین ها می آید و موبایل ها را پس نمی دهد. یک ماشین نیروی انتظامی با سه مامور ستوان دو هم ما را اسکورت می کنند و بعد باز می گردند و ما روانه ی تهران می شویم و موبایل ها پشت سر هم شروع به زنگ خوردن و زنگ زدن می کنند.در راه دو تن از دانشجویان ما را می بیند و به میان ما می آیند . از مراسم باز می گشتند که ما را در میان راه می بینند. برایمان از مراسم ختم اکبر محمدی تعریف می کنند. به همان میدان هفت تیر باز می گردیم. جایی که صبحش قرار بود مبدامان برای سفر به آمل باشد. اما ما به آمل نرسیدیم. از همه خداحافظی می کنم. در حالی که از آن غریبگی اول صبح خبری نیست. دوستان صمیمی زیادی پیدا کرده ام.و ....


آزادي دانشجويان بازداشت شده امروز در پاسگاه گزنك ادوار نیوز


بازداشت اعضاي جبهه متحد دانشجويي و کمیته دانشجوی گزارشگران حقوق بشر در مسير شركت در مراسم اكبر محمدي ادوار نیوز

بازداشت بيش از بيست نفر از اعضاي سازمان دانش آموختگان و دفتر تحكيم وحدت در راه شركت در مراسم اكبر محمدي ادوار نیوز

گزارش بازداشت در مسیر شهر آمل کمیته گزارشگران حقوق بشر
.............................................................................

از طریق زیتونستان

http://z8un.com/archives/2006_08.html#001851