http://hamid-midaf.blogspot.com/2007/04/blog-post_12.html
وبلاگ میداف :
دلسوزی برای فرصتهای از دست رفته
از این نوشته محمدعلی آمد.
اصولا من و ممدلی ابطحی در چند نقطه و چند نکته با هم وجه مشترک داریم! هرچند آب من و آخوندجماعت، کلا، توی یک جوب نمیرود.
ابطحی گردناش کلفت و شکمش گنده است. گردن من کمی کلفتتر و قطر شکمام کمی بیشتر است. حدود بیست سال تفاوت سنی نیز که باهم داریم، که در نتیجه سر مرا کچل و ریشام را سفید تر از ریش او کرده است، بهقول خودش، لحاظ نمیکنم.
او بیشتر با پول ملت ایران دنیا را دیده، من شغلم جهان - گردی بودهاست. او شوخطبع است من، درجایش، از او شوختر.
در باب جشن سالانه هستهای هم که در یادداشت از آن سخن رفته است باید بگویم: والله چه جشنی؟ چه سروری؟ رئیس جمهور مملکت مان، دست بهپیشانی، چنان با سگرمههای تو هم گره خورده در کنار آخوندهای رنگارنگ و بعضا کریهالمنظر، در ماتم نشسته بود که انگار نه انگار در یک جشن، بل در مجلس ختم و عزای مادر بزرگش شرکت کرده است! که خدا طول عمر دهد مادر بزرگش را که نوهای چنین کریه و احمق زاییده است.
سرودی را هم که برای جشن و سرور اتمی ساخته بودند( کم تو دنیا مسخره بودیم) و با ارکستر سنفونی دانشگاه اجرایش میکردند تف سربالایی بود به ریش خودشان.
معجونی بود از افتخارات به اصطلاح ملی، با چاشنی مذهب، هرچند احساسات ملی مذهبی تا مدتها اَخ بود.
اینجا سنفونی سرود ملی راه میاندازند، چند فرسنگ آنطرفتر قبر کورش را زیر آب میبرند و خامنهای بیوطن به خاتمی نهیب میزند، آنگاه که گفته بوده مردم جشن نوروز را در تخت جمشید برگزار کنند.
در سرود، آنجا که از آرش کمانگیر سخن میرود، شاعر و ترانهسرا، میسراید که حضرت علی زور بازوی آرش را حمایت میکرده است. هیچ ایرادی هم نمیبینند که آرش، در اسطورهها، قرنها قبل از ظهور اسلام میزیسته است،
چه باک! ملت که اینچیزها را نمیفهمد! اگر هم بفهمد چهکاری از دستاش ساخته است؟ به ریششان بخندند؟ کار از مسخره گذشتهاست! رو شده سنگ پای قزوین، پوست شده پوست کرگدن... بگذریم!
*
ابطحی در انتهای نوشتهاش از فرصتسوزیها سخن میگوید. من نمیدانم آیا آخوندها در حوزههای علمیهشان تاریخ هم میخوانند یا خیر؟ و اگر پاسخ آری است آیا بغیر از بی کسی طفلان مسلم در کوفه و جنگ و ستیز یزیدبن معاویةبن ابو سفیان ملعون عفلقی با اولاد پیامبر در صحرای کربلا، چیز دیگری هم یادشان میدهند و تاریخ ایران را هم تلمّذ میکنند یا نه؟
آقای ابطحی اگر تاریخ خوانده بود میفهمید به یقین هر فرصتسوزی، که در تاریخ ایران بعد از اسلام صورتگرفتهاست و تعدادش هم کم نیست، ریشه در دخالت مذهب در سیاست و اصولا دخالت آخوند در امور مملکت داشتهاست، بویژه از زمان صفویه به بعد.
فرصتسوزیها، در این بیست و هشت سال حکومت منحوس آخوندی، که ابطحی هم بخشی از آن است و تا زمانیکه خودش مستقیم درون سیستم بود نفساش در نمیآمد، چنان عیان و آشکار است که نیازی به ادله ندارد.
مسألهای که این سخن ابطحی تا آونجای مرا میسوزاند این است که در زمان همین آقا و مرشدش خاتمی بیشترین فرصتسوزیها در ایران صورت گرفت! با وجود پشتوانه بیست میلیون رأی و حمایت اکثریت ملتی تشنهی آزادی، رئیس جمهور منتخب، فکر و ذکرش مصلحت نظام بود. و هیچکس سرانجام سر در نیاورد مصلحت نظام، جز نجات استبداد و تداوم جهل و جور و استمرار چپاول بیتالمال و صرف هزینههای بیهوده و سلب آزادیهای اجتماعی و افسار زدن بیشتر و بیشتر به مردم چه بود؟
وبلاگ میداف :
دلسوزی برای فرصتهای از دست رفته
از این نوشته محمدعلی آمد.
اصولا من و ممدلی ابطحی در چند نقطه و چند نکته با هم وجه مشترک داریم! هرچند آب من و آخوندجماعت، کلا، توی یک جوب نمیرود.
ابطحی گردناش کلفت و شکمش گنده است. گردن من کمی کلفتتر و قطر شکمام کمی بیشتر است. حدود بیست سال تفاوت سنی نیز که باهم داریم، که در نتیجه سر مرا کچل و ریشام را سفید تر از ریش او کرده است، بهقول خودش، لحاظ نمیکنم.
او بیشتر با پول ملت ایران دنیا را دیده، من شغلم جهان - گردی بودهاست. او شوخطبع است من، درجایش، از او شوختر.
در باب جشن سالانه هستهای هم که در یادداشت از آن سخن رفته است باید بگویم: والله چه جشنی؟ چه سروری؟ رئیس جمهور مملکت مان، دست بهپیشانی، چنان با سگرمههای تو هم گره خورده در کنار آخوندهای رنگارنگ و بعضا کریهالمنظر، در ماتم نشسته بود که انگار نه انگار در یک جشن، بل در مجلس ختم و عزای مادر بزرگش شرکت کرده است! که خدا طول عمر دهد مادر بزرگش را که نوهای چنین کریه و احمق زاییده است.
سرودی را هم که برای جشن و سرور اتمی ساخته بودند( کم تو دنیا مسخره بودیم) و با ارکستر سنفونی دانشگاه اجرایش میکردند تف سربالایی بود به ریش خودشان.
معجونی بود از افتخارات به اصطلاح ملی، با چاشنی مذهب، هرچند احساسات ملی مذهبی تا مدتها اَخ بود.
اینجا سنفونی سرود ملی راه میاندازند، چند فرسنگ آنطرفتر قبر کورش را زیر آب میبرند و خامنهای بیوطن به خاتمی نهیب میزند، آنگاه که گفته بوده مردم جشن نوروز را در تخت جمشید برگزار کنند.
در سرود، آنجا که از آرش کمانگیر سخن میرود، شاعر و ترانهسرا، میسراید که حضرت علی زور بازوی آرش را حمایت میکرده است. هیچ ایرادی هم نمیبینند که آرش، در اسطورهها، قرنها قبل از ظهور اسلام میزیسته است،
چه باک! ملت که اینچیزها را نمیفهمد! اگر هم بفهمد چهکاری از دستاش ساخته است؟ به ریششان بخندند؟ کار از مسخره گذشتهاست! رو شده سنگ پای قزوین، پوست شده پوست کرگدن... بگذریم!
*
ابطحی در انتهای نوشتهاش از فرصتسوزیها سخن میگوید. من نمیدانم آیا آخوندها در حوزههای علمیهشان تاریخ هم میخوانند یا خیر؟ و اگر پاسخ آری است آیا بغیر از بی کسی طفلان مسلم در کوفه و جنگ و ستیز یزیدبن معاویةبن ابو سفیان ملعون عفلقی با اولاد پیامبر در صحرای کربلا، چیز دیگری هم یادشان میدهند و تاریخ ایران را هم تلمّذ میکنند یا نه؟
آقای ابطحی اگر تاریخ خوانده بود میفهمید به یقین هر فرصتسوزی، که در تاریخ ایران بعد از اسلام صورتگرفتهاست و تعدادش هم کم نیست، ریشه در دخالت مذهب در سیاست و اصولا دخالت آخوند در امور مملکت داشتهاست، بویژه از زمان صفویه به بعد.
فرصتسوزیها، در این بیست و هشت سال حکومت منحوس آخوندی، که ابطحی هم بخشی از آن است و تا زمانیکه خودش مستقیم درون سیستم بود نفساش در نمیآمد، چنان عیان و آشکار است که نیازی به ادله ندارد.
مسألهای که این سخن ابطحی تا آونجای مرا میسوزاند این است که در زمان همین آقا و مرشدش خاتمی بیشترین فرصتسوزیها در ایران صورت گرفت! با وجود پشتوانه بیست میلیون رأی و حمایت اکثریت ملتی تشنهی آزادی، رئیس جمهور منتخب، فکر و ذکرش مصلحت نظام بود. و هیچکس سرانجام سر در نیاورد مصلحت نظام، جز نجات استبداد و تداوم جهل و جور و استمرار چپاول بیتالمال و صرف هزینههای بیهوده و سلب آزادیهای اجتماعی و افسار زدن بیشتر و بیشتر به مردم چه بود؟
مصلحت نظام چه بود که خاتمی و ابطحی اینجور دین و دنیا را بهپایش نثار کردند و در پوشش این مصلحت کذایی حمایت شان را از مردم دریغ داشتند و اینگونه نام خویش را با بیمایهگی و ساییدن سر بر آستانهی آخوند خامنهای و جنتی و مشکینی و مصباح و آت و آشغالهای دیگر، به نیکی در تاریخ ایران ثبت نکردند.