Sunday, January 22, 2006

وبلاگ دختر آفتاب

مردی همراه با پسرش در جنگلی می رفتند. ناگهان پسر زمین خورد و درد شدیدی احساس کرد. او فریاد کشید آآآآآه. در حالی که تعجب کرده بود صدایی از کوه شنید آآآآه. با کنجکاوی فریاد زد "تو که هستی؟" اما تنها جوابی که شنید این بود " تو که هستی؟". این او را عصبانی کرد و داد زد "تو ترسویی" و صدا جواب داد "تو ترسویی". به پدرش نگاه کرد و پرسید "پدر، چه اتفاقی دارد می افتد ؟" پدر فریاد زد "من تو را تحسین می کنم" صدا پاسخ داد "من تو را تحسین می کنم" پدر فریاد کشید "تو شگفت انگیزی" و آن آوا پاسخ داد "تو شگفت انگیزی" پسرک متعجب بود اما هنوز نفهمیده بود چه خبر است. بعد پدر توضیح داد مردم این پدیده را پژواک می نامند. اما در حقیقت این زندگی است. زندگی هر چه را که بدهی به تو بر میگرداند! زندگی آیینه اعمال و کارهای توست. اگر عشق بیشتری می خواهی عشق بیشتری بده. اگر مهربانی بیشتری می خواهی بیشتر مهربان باش. اگر می خواهی مردم نسبت به تو صبور و مؤدب باشند صبر وادب داشته باش. این قانون طبیعت در هر جنبه از زندگی ما اعمال می شود. زندگی هر چه که بدهی به تو بر می گرداند زندگی تو حاصل یک تصادف نیست بلکه آیینه ای است از کارهای خود.

پ.ن: چقدر دلم ميخواست درد پا رو بهانه كنم و خودمو لوس كنم...ولي حيف كه.... شايد حيف كه بلد نيستم.
مراقب خودتون و اطرافيانتون باشيد.يا حق

http://2khtaraftab.blogspot.com/2006/01/blog-post_14.html