Thursday, November 30, 2006

دارالترجمه زبان "رسانه ای" یاجوج و ماجوج / تمرین 383



احساس خطر می‌کنم!...محافظه کاران انتخوابات
توسط گرگ های اصلاح طلب انتخوابات خورده می شوند... !



چندی پیش از خوانندگان وب نوشت پرسیده بودم که در مورد تغییرات جدید چه نظری دارند…
این امکان داده شده که بتوانید عکس های روزهای قبل را نیز در همان صفحه ی اول وبلاگ ببینید …


ممدلی ابطحی
به زعم یک کاریکاتوریست "تبعیدی" که جربزه نداره عکس امام راحلشو بکشه: سيدالماله کشين
شنبه 4 آذر 1385- 24 نوامبر 2006
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146308310
......................

اصلاح طلبان با همراهی حزب اعتماد ملی لیست واحد خود را برای شوراها قطعی کردند. خبر شیرینی بود که فعالان سیاسی و علاقه مندان به سرنوشت اصلاحات و مخالفان سیاست های موجود را خوشحال کرد

ابطحی جونیور/ به زعم خودش توپولی
چهارشنبه 8 آذر 1385 - 29 نوامبر 2006
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146308328
....................

جبهه اصلاحات همانگونه كه انتظار مي رفت و نگارنده نيز طي دو يادداشت اخير پيش بيني كرده بود ... نامزدهاي خود براي انتخابات شوراي شهر تهران را منتشر كرد... بايد گفت گروهها و احزاب جبهه اصلاحات در يك ارزيابي منطقي به يك نتيجه عاقلانه رسيده ...اند. گروههاي عضو جبهه اصلاحات ... پرداختن به اختلافات درون جبهه اي را... به فرصتي ديگر موكول كرده اند و اين، عاقلانه ترين اقدامي است كه از گروهها و احزاب حاضر در يك جبهه سياسي انتظار مي رود.

خسین شريعتمداري
کیهان بازجوی عزیز ام الفرا
چهارشنبه 8 آذر 1385 - 29 نوامبر 2006
http://www.kayhannews.ir/850908/2.htm#other200
.........................


محافظه کاران دارند توسط گرگ خورده می شوند و تحریمی ها خوشبختانه آب توی گلوی شان گیر کرده و فعلا در حال خفگی بسر می برند. به امید خداوند تبارک و تعالی اعلام شد که فهرست 15 نفر از اصلاح طلبان برای شوراها قطعی شده است.

حصرت آقای ا . ن
" . و ز"
سه شنبه 7 آذر 1385 - 28 نوامبر 2006
www.roozonline.com/archives/2006/11/000457.php
..................

اعضای فهرست نهایی ائتلاف اصلاح‌طلبان در انتخابات شورای شهر تهران، عصر امروز پنج‌شنبه با سید محمد خاتمی دیدار و گفتگو کردند...
خاتمی در این نشست ... تصریح کرده است: مهم نیست نتیجه انتخابات به نفع چه گروهی باشد.. احساس خطر می‌کنم

آفتاب
پنحشنبه 9 آذر 13850- 30 نوامبر 2006
http://www.aftabnews.ir/vdcgxu9akx9tn.html

Wednesday, November 29, 2006

وبلا گ جعبه خاطرات ضد مورچه: راهکاری جدید برای سانسور؟

این خبر را روزنامه ایران منتشر کرد : دبيرخانه شوراى اطلاع رسانى دولت از ابلاغ آيين نامه ساماندهى و ممانعت از مطالب غيراخلاقى و غيرمجاز در پايگاههاى اينترنتى خبر داد .

محمد تورنگ - مدير گروه فرهنگى اجتماعى دبيرخانه شوراى اطلاع رسانى دولت گفت : "اين مصوبه بر اساس تصميمات شوراى عالى انقلاب فرهنگى و به منظور انتظام امور و فعاليتهاى اطلاع رسانى تصويب و ابلاغ شده است"

طبق اين مصوبه وزارت فرهنگ و ارشاد موظف است نسبت به حمايت از فعاليت هاى اينترنتى مجاز اقدام و ساز و كار مناسب اجرايى براى حمايت از عوامل تقويت كننده فعاليتهاى سالم و مفيد اينترنتى با اولويت خبررسانى را اتخاذ كنند.

بر اساس ماده ۷ اين مصوبه بر ممنوعيت نشر مطالب الحادى ، توهين به اديان آسمانى و مقدسات، تفرقه افكنى و خدشه در وحدت ملى، توهين به اقوام، ترويج امور غيراخلاقى، اهانت به اشخاص حقيقى و حقوقى، انتشار اطلاعات خصوصى و شخصى افراد و نشر اكاذيب در قالب هر نوع داده اعم از متن، صدا، عكس، تصوير، فيلم و.... تأكيد شده است .

تورنگ در خصوص رسيدگى به شكايات از فعاليتهاى سايت ها گفت: "تذكر رسمى براى حذف داده هاى ممنوع و ارسال گزارش براى كارگروه، تعيين مصاديق پايگاههاى غيرمجاز اينترنتى از جمله موارد در نظر گرفته شده براى جلوگيرى از انتشار مطالب غيراخلاقى و مواردى از اين دست است "

این اقدام ابلاغیه جدید را بگذارید کنار اظهارات آقای وزیر ارتباطات که چندی قبل گفته بود : "کاربران خانگی نیاز به اینترنت پر سرعت ندارند" آنوقت پرتقال فروش پیدا می شود .

وبلا گ جعبه خاطرات ضد مورچه: راهکاری جدید برای سانسور؟

Monday, November 27, 2006

وبلاگ ملا حسنی: گزارش عين​الله از "نوسازی"


http://mollah.blogspot.com/2006/11/report.html

عارضم حضور شما٬ چند روز پيش مشرف شده بوديم ولايت آب و هوايی عوض کنيم . به پسر! نميداني چه خبر شده! ولايت ما شده يه دسته گل. همه جا نو و نوار شده. همه اهالی از دم (از صدقه سر کدخدا) پولدار شده​اند. آبادی پر شده از قهوه​خانه و مسافرخانه. عمارتهای چند طبقه درست کرده​اند به چه گندگی! خلاصه اهالی از خوشی دارند تلف میشن. دیگه نميدانند غم و غصه چيه. همه​شون شکمو شده​اند و هی ميخورند. می​ترسم همين روزها چند نفر از پرخوری منفجر بشن.

قيافه آدمها عوض شده. خانمهای روستا که يک زمانی مثل گلابی بودند لاغر شده و هيکلشان شده مثل نی قليان. آدم دلش ميخواد با آنها يه دم بکشه. مردها هم عوض شده​اند. ديگه از کلاه نمدی و گيوه خبری نيست. ماشالله همه خوش تیپ و خوش هيکل شده​اند. راستش را بگم٬ من اصلا آدم خپل و کوتاه​ قد و بد قیافه نديدم. همه شده​اند قهرمان زيبايی اندام .

حالا کجاش رو ديديد؟! گذشت آن زمان که ما تو آبادی برای خبر کردن اهالی جار ميزديم. الان يه چيزی دادن دست مردم به اسم موبايل. من تابحال نديده بودم. اينها اين چیز را میگذارند توی تنبانشان و با خودشان همه جا ميبرند. توی کوه توی صحرا توی کشتزار و باغات و غبره حتی توی مستراح. بوسيله آن موبايل با هم حرف ميزنند و از حال و احوال هم باخبر ميشن. جل الخالق.

آقا جاده رو بگو! چقدر اتوبان ساختند. بین دوتا کوچه بغل دستی چند تا اتوبان عریض کشیدند و سی چهل تا پل زیر گذر و دوربرگردان. اصلا خبری از ترافيک و دود و دم نيست. اصلا فایده نداره باید خودتان بروید و ببینید.

حالا من اين چيزا را که ميگم بعضی​ها باور نميکنند. دليلش اينه که ما ايرانی​ها خيلی عوضی هستيم و همينطوری يه زرزر هايی ميکنيم نه آمار سرمان میشه و نه عدد و رقم و نه دلمان برای ولایتمان میسوزه. آقاجان به چه زبانی بگم که ولايت ما ديگه آباد شده ؟ ولی نميدانم چرا با وجود اين همه نوسازی و پيشرفت٬ خیلی از اهالی٬ آرزوی خارج شدن از آنجا را دارند!

. وبلاگ ابران ازاد: بازتاب تصاوير حضور سران نظام





بازتاب مظلبی دارد با عنوان «تصاوير حضور سران نظام در بزرگداشت آيت‌الله‌ تبريزي» که حاوی تعدادی عکس مانند عکس روبروست!
نظامی که سران اش اینها باشند...


وبلاگ شازده خانوم: د انشگاه آزاد برای حل مشکل " قصابی و سلاخی "




در اینکه سطح سواد کشور بالا رفته جای بسی افتخار و خوشحالیست اما متوجه منظور مدرک علمی مرتبط نشدیم؟

به احتمال زیاد دانشگاه آزاد برای حل این مشکل در آینده ای نه چندان دور رشته " قصابی و سلاخی " با زیر شاخه های قصابی ماکیان - چهارپایان -جانوران هوازی و دریازی در مقاطع کارشناسی -کارشناسی ارشد و دکترا به استادی دکتر اکبر قصاب به مشتاقان عرضه خواهد نمود.

وبلاگ ذهن خسته: گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

.........................

ساعت تقریبا ۷ بود ماشین ورداشتم زدم بیرون.سه روز خونه حبس بودم داشتم به کوب درس می خوندم ۲۴ ساعته کرده بودم آخه هفته دیگه جمعه کنکور داشتم ۳ آذر چه روز با شکوهی قند تو دلم آب میشد.خیلی تو فکر خیال می رفتم مهندسی میگیرم میرم شرکت می زنم فلان می کنم بهمان می کنم اوههههه چه خیالایی واقعا بااین خر خونی که من کردم ۱۰۰٪ قبول می شم.اعتماد بنفسم رو هزار بود.

بعد از سه روز که زدم بیرون می خواستم برم یه حال درست حسابی بکنم زود رفتم چهار نخ وینستو لایت گرفتم یه داریوشم گزاشتم گازیدم تو خیابونا .سیگار می کشیدم با داریوش حال میکردم عجب حالیم میداد بجور کف سیگار بود.نیکوتین صفر صفر بود..تو راه سعید یکی از همسایه های قدیم دیدم .سوارش کردم .نشستیم گپ زدن گل میگفتیم گل می شنیدیم تا اینکه بحث سره خلاف اومد .سعد گفت یزره تریاک دارم هستی بزنیم یانه من ته دلم خدایی راضی نبود .چون باید تو این یه هفته بدن پاک نگه می داشتم که خماری غصه هاشو اعصاب خوردی هاش نیاد سراغم ولی وقتی تریاک نشون داد دیدم رو هم رفته اگه باهم می کشیدیم ۱۰یا ۱۱تا دود می شد باسه منم که تقریبا چند هفته ای بود که نکشیده بودم همین پنج شش تا دود اوکی اوکیم می کرد.خریت کردیم قبلتو گفتیم.

حالا کجا بریم مکان داری گفت: نه بابا ماشین مگه مکان نیست .گفتم: بابا بوش می مونه گفت نه بو تریاک زود می پیچه ولی زودم میره .اینکه رفتیم یه فندک اتمی سه شعله گرفتیم با دوتا سوزن لاحاف دوزی زدیم بیرون شهر .پارک کردیم کنار جاده .بست چسبوندیم به سنجاق شروع کردم برا سعید سیخ گرفتن .سعید پنج تا دود گرفت گل از رو گلش وا شد فکر کنم خمار بود روش نمی شد بگه.بعد از چند تا دودی که گرفتش یدفعه دیدم یه ماشینی از بغلمون رد شد یزره که رفت جلوتر دیدم الگانس گفتم سعید قلاف کن .سعید قلاف کرد شانس اوردیم الگانس ندیدمون .منم زود یه دور برگردون زدم برعکس الگانس رفتم تو جاده الگانس و تو آینه داشتم داشت می رفت جلو خیلی از ما دور شد گمش کردم یعننی دیگه تو دیده من نبود.گفتم سعید بی خیال اوضاع خیلی فاشیستی خرابه بی خیال شیم.سعید پوفیوز نشه کرده بود گفت نه تو رو خدا تو نکشیدی داداش باید توام نشه از ماشین بری پایین . منم خدایی دلم میخواست ولی الگانس دیدم ترسیدم .همیجوری تو بحث بودیم که از یه کوچه رد شدیم سعید گفت بپیچ تو کوچه بپیچ تو کوچه مام زدیم تو ترمز رفتیم تو کوچه یه کوچه باغ بود یه حالت ال ما نند داشت اینکه دیدی به جاده نداشتیم .آقا سلطان داشت می خوند چه خوندنیم به به (( ساله به بن بست رسیدن پنجه به دیوار کشیدن از معنویت گم شدن. قبیله یعنی یه نفر هم خونی معنا نداره همبستگی خوابیه که تعبیر فردا نداره .سال سقوط سال گریز انتظار پاییز تلخ بی بهار . تو اون روزایی که میاد کسی به فکر کسی نیست. هرکی به فکر خودشه به فکر فریادرسی نیست .همه به هم بی اتناء حتی به مرگ هم دیگه .کسی اگه کمک بخواد کی می دونه اون چی میگه..... ))

این دفعه سعید سیخ میگرفتم من می کشیدم .چراغای ماشینو خاموش کرده بودم که کسی نفهمه ما اینجایم .من تو ۶ دود بودم که دیدم چراغای یه ماشین افتاد تو کوچه هول شدم چراغارو روشن کردم زدم دنده یک که بگرزیم (( با اینحال اصلا فکرشو نمی کردم الگانس باشه)) وایییییییییی خدا وقتی دیدم ماشینی که اومد تو کوچه الگانسه یدفعه دیوانه شدم وای مثل اینکه یه کاسه آب سرد ریختن روم .یا اینکه وقتی تو خواب باشی چشماتو باز کنی ببینی داری از یه ساختمان ۳۰ طبقه ۶۰ متری می افتی پایین

.عجب حالی شدم .دست پام بد فورم گم کردم .مثل بچه ها هرچی تو دستم بود انداختم کف ماشین سه تا بچه غول از الگانس اومدن پایین .گفتن پیاده شین ما پیدا ده شدیم.اینجا چی کار می کنین.گفتم هیچی جناب سرهنگ. گفت ها کن .من بجایی که نفس بدم بیرون دادم تو گفت پدرسگ میگم ها کن .دو نفر دیگه داشتن ماشین می گشتن چشمشون که به سنگ سیخ افتاد مثل اینکه به یه پیروزی دست نیافتنی رسیده بودن با غرور گفتم کراک می کشیدن گفتم نه بخدا جناب سرهنگ کراک چیه.گفت پس این چیه بی پدر.گفتم تریاکه..من بجور خودمو باخته بود همراه با لغد تپا. یا. تی پا گفتن برین اون کنار بشینین اونا داشتن تو ماشین می گشتن تا بازم یه چیزی پیدا کنن . دیونه داشتم می شدم رفتن افتام پای یکی شون که فکر کنم لر بود چون یه با یه لهجه عجیبی فحش می داد .با التماس گفتم جناب سرهنگ غلط کردم جمعه کنکور دارم رحم کن بیچاره میشم جالب این تیکه بود که حول شدم بجایی که بگم هر گوهی بگی من می خورم گفتم جناب سرهنگ به جونیم رحم کن هر گوهی بخوری من انجا میدم شانس آوردم نفهمید چی گفتم . افتاد جونم تا جا داشتم کتکم زد پیاز داغشو زیاد نمی کنم عینه حقیقته بخدا .دیدین این اسرائیلیا فلسطنیارو می گیرن به باد کتک تلوزیون ایران با آب تاب نشون می ده به جان کی قسم بخورم اونو صد برابر کنین. اینا داشتن مارو اینجوری می زدن از شانس گوهی که داشتیم . تو یه کوچه باغی بود هیچ کسم نبود اینا یزره مراعات کنن .وقعا هر چی عقده بچگی سربازی پادگان زندگی عشقی خلاصه همه چیز رو ما خالی کردن تا حالا نه دیده بودم کسی اینجوری کتک بخوره نه شنیده بودم با جان دل می زدم چنان چک می زدن که به والله الانم بعد از سه چهار روزی که گزشته فکم درد می کنه نمی تونم چیزی بخورم یا به عبارتی کوفت کنم .

خلاصه بعد از یه کتک مفصل جانانه ای که خوردیم به سعید دست بند زدن منم شدم راننده ماشین یکی شون سوار ماشین من شدن اون دو تا سوار الگانس شدن رفتیم به سوی پاسگاه .تو راه هی بهش التماس می کردم وقتی تو گوشی مو دید گفت گوشی تو بدم ببینم پدرسگ تو گوشی چی داری گوشی گرفت انگولکش کرد تا یه چیزی توش پیدا کنه .ولی شانسی که آورد همش تو این باکس بود .این باکس تو رم گوشی.خلاصه نتونست پیدا کنه (۰ قابله توجه بعضی ها که وقتی بهشون می گی تو گوشی از این کس شعرا نزارین می گن بابا غلط کردن حریم خصوصی .تو ایران هیچ جایی حریم خوصوصی نیست )) .تو راه هی بهش می گفتیم ترخدا رحم کن رحم کن تا آخر عمر نوکرتی میکنم .میشم غلامت مارو نبر پاسگاه من خوانوادم بفهمن می کشنم رحم کن اصلا مثل سنگ گوش نمی کرد .حالا فهمیدم اون اولا که الگانسیا اومده بودن چرا می گفتن اینا عربن .واقعا مثل اینکه زبون ما رو نمی فهمیدن .وقتی داشت گوشی می گشن گفتم جناب سرهنگ ترخدا گوشی ور دار برا خودت بزار ما بریم .گفتم بچه کونی من مادر جنه تر از این حرفام کونت می زارم می خوای به مامور دولت رشوه بدی دو تا پس گردنی محکم زد پشت گردنم . زد به سرم با سرعت بزنم به جایی یه تصادفی بکنم هم خودمو بکشم هم سعید هم جناب سرهنگ ولی نمی زاشت میگفت آروم برو تا سرعت می گرفتم یه چک چیزی میزد. می گفت اروم.

خلاصه اش لاش مونو بردن کلانتری .ماشین پارک کردن جلو پاسگاه بردنمون تو .خیلی برام عجیب بود وقتی بردنمون اونجا وقتی رفیقاشو دید تعرف میکردن می خندیدن .انگار نه انگار که دو نفر آدم زنده ۳۰ دقیقه داشتن با گریه التماسش می کردن.برای من خیلی بد بود خوانوادم بفهمن خیلی برام گرون تموم می شد .حتی نمی دونستن سیگار می کشم چه برسه به تریاک.وقتی رفتم پاسگاه اونجا شروع کردم گریه زاری ولی گوششون بدهکار نبود.فقط فکرم رسید زنگ بزنم دامادمون که تو ناجاست زنگ زدم بهش گفت امیر آقا منو گرفتن گفت کجایی چرا گفتم دختر تو ماشین بود زود بیا کسی نفهمه ها گفت خوب خودشو بعد از یه ۲۰ دقیقه ای رسوند .اومد تو به هشون دست داد .هرچی گفت از همکارامو از این حرفا نشناختنش تازه رفته بود زیاد معروف نبود.تو قسمت اداری بود اینکه نشناختن خلاصه هرچی زور زد نتونست بیارتومون بیرون .بهش گفت امیر جان به خونه بگو دختر تو ماشینم گرفتن نگی مساله مواده ها آبرومو. نبری گفت خوب رفت .وسایلمون کمر بند گرفتن گزاشتن تو یه کیسه پارچه لیست گرفت فرستادن تو بازداشتگاه.وقتی رفتیم تو دیگه برام هیچی مهم نبود فقط می خواستم خونه نفهمن .

بازداشتگاه که ما توش بودیم یه اتقاق کوچیک تاریک بود .تقربیا مستطیل مانند .سرد سرد.پنج تا موزاییک یه ضلعش شش تام یه ضلع دیگش .خیلی سرد بود خیلی.تو انونجا تقریبا ۸ نفر بودیم نمی تونستیم پاها مونو دارز کنیم تا صبح بیدار بودم . یه پتو نازکم زیرمون بود.رو درو دیوار ..شعر نوشته بودن رفاقت ۴۸ ساعته تمام از این حرفا.تا صبح چتله نشستیم فکر فردا بودم که چی میشه .فردا صبح بود .که در بازداشتگاه ساعت ۸ باز شد.اومدن دست من سعید دست بند زدن آوردن بیرون قرار بود دامادمون بیاد.ولی نیومد.چون بابام نیومده بود بازداشتگاه خیالم راحت شده بود .که خوانواه رو یه جوری فهمونده که منو با دختر گرفتن .دست بند زده منو با سعید با دو سه تا متهم دیگه فرستاده دادگاه انقلاب .سربازی که مارو برد دست بند سفت بسته بود.اینکه دست منو خیلی اذیت میکرد. چون من قدم بلند بود سعید کوتاه خیلی اذیت می کرد.دست بنده انگلیسی بود.بالاخره مارو بردن دادگاه امیر اونجا بود .ازش پرسیدم چی بهشون گفتی نفهمیدن که؟ گفت نه بهوشن گفتم با دختر گرفتنت خیالت راحت باشه!

پرونده مون رفت شعبه چهار .قاضی یه آخوندی بود .گفت چی کردین شما .گفتیم هیچی بد بخیتم بخدا برا اولین بارمون بود (( قبلا ازهاشم شنیده بودم که اگه رفتی پیشه قاضی بیفت به گریه زاری که جرمتو کمتر کنه)) گفت ۵ سانت همین خلافتون همین بود(( هر ۶۰ سانت می شد یه گرم تریاک .یه گرم تریاک تقریبا یه نفرو نشه می کنه حالا جرم ما دونفر ۵ سانت تریاک بود)) خلاصه با قید ضمانت اومدیم بیرون از یه طرف خیلی ناراحت بودم .ازیه طرفم خوشحال بودم که خدا بهم رحم کرده خوانواده چیزی نفهمیدن.وقتی اومدم خونه .تا درو باز کردم بابام یه چک حواله مون کرد . گفت بی پدر حالا می ری تریاک می کشی .فهمیدم که این داماد پدر سوختمون واسه خود شرینی رفته همه چیزی گفته هیچی نگفتم اومدم تو اتاقم الان سه روزه که از اتاق بیرون نیومدم فقط منتظر این کنور مزخرف بدم برم .دوباره بزنم به دله جاده .یه دوماهی گم گور شم

چند وقت پیش رفتم تو یه وبلاگی http://omid66.blogfa.com/ نوشته بود .دانشجویه ایرانی که مشغول تحصیل تو آمریکا است توسط پلیس آمریکا مصودم شده .یه فیلم تصویری گزاشته بود.((که در برابر کتک ما مثل نوازش کردن بود)) زنگ بزنین به یه شماره تلفنی .یه پنج شش تا امیل که تو وبلاگه بود امیل بزنین به این مسئله اعتراض کنین. الان که فکر شو میکنم می گم. برای اینکه من اعتراض کنم باید به کجا زنگ بزنم باید به کجا ایمل بزنم. بابا دلتون خوشه اگه ایران بودین چی میکردین حال کنین بابا حال کنین. به قوله بچه های خوزستان ولک آزادمون کن .



((برای گفتن من شعر هم به گل مانده

نمانده عمری صدها سخن به دل مانده

صدا که محرم فریاد بود ضخم مرا

به پیش درد عظیم دلم خجل مانده

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نست

سرگرم به خود ضخم زدن در همه عمرم.

هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست))


تجربه هایی که از این حادثه گرفتم

۱- هیچ موقع تو یه شهر بزرگ بیرون خلاف نکنین

۲-وقتی دارین خلاف می کنین اگه الگانس از بیست کیلومترتونم رد شد .همه چیزو بندازین دور حتی اگه فکر کردین اون متوجه شما نشده.

۳-اگه گیر الگانسی افتادین اصلا بهش التماس نکین فقط باعث میشه بیشتر کتک بخورین

۴- وقتی رفتین پیش قاضی تا می تونین گریه زاری کنین خیلی تاثیر داره

Sunday, November 26, 2006

:وبلاگ دانش آموزان مبا ر ز : اطلاعیه انجمن وبلاگ نویسان


روز دانشجو را به صحنه خيزش تبديل ميكنيم

دانشجويان _جوانان آزادانديش

بار ديگر روز 16 آذر كه يادآور روزتاريخي حركتها وخيزشهاي دانشجويي است فرا ميرسد و دراين روز به سنت هر ساله ,فرياد آزادي سر خواهيم دادوميدانيم كه امسال بدليل شرايط متحول بين المللي و منطقه اي, فرياد ما را جامعه بين المللي رساتر از هر ساله خواهد شنيد .

نظام حاكم در واپسين دوره حيات خود از طرفي تحت فشارجامعه بين المللي به لحاظ نقض شديد حقوق بشر ,اقدام براي ساخت سلاح اتمي , واز طرف ديگر بدليل سركوب فزاينده جوانان و زنان ميهنمان ,مورد اعتراض همگان قرار گرفته است .و با” ستاره دار كردن” !!! دانشجويان معترض و يا اخراج و محروميت دانشجويان از ادامه تحصيل و تحت فشار قرار دادن وبلاگ نويسان آزاده و نويسندگان و روزنامه نگاران ,ميخواهد به خيال خودش فضاي ملتهب و طوفاني جامعه را آرام كند,حال آنكه آتش زير خاكستر هر روز شعله ور تر ميشود و جوانان آزاده حاضر به سر فرود آوردن در مقا بل استبداد مذهبي نخواهند بود .

به همين دليل ما راه شهداي 16 آذر سال 1332 را ادامه خواهيم داد,آنهايي كه خونشان را براي نگاهباني از حرمت سنگر دانشگاه در پيشاپيش همه ما در اين مسير هزينه كردند و حاضر به تسليم در برابر استبداد نشدند .

بنابر اين با بي اعتنايي به همه شيوه ها و روش هاي اعمال فشار از عموم هم سنگران دانشجو و جوانان آزاده دعوت ميكنيم ,كه 16 اذر امسال, با حضور گسترده و پر شور خود در تجمعات اعتراضي به خصوص با توجه به انتصابات نمايشي خبرگان فرياد نه به استبداد مذهبي سردهند و در اين روز به حاكمان ولايت و جامعه بين المللي خواهيم گفت دانشجو مي ميرد ذلت نمي پذيرد.

با گذاشتن ميز كتاب و برپايي نمايشگاه عكس از فعاليتهاي دانشجويي ايران و برگزاري تجمعات , ياد و خاطره مبارزات دانشجويي را زنده نگاه ميداريم و تسليم فشارهاي دولت احمدي نژاد نخواهيم شد.

متعاقبا زمان و مكان تجمع را به استحضار دوستان خواهيم رساند

انجمن جوانان وبلاگ نويس در تهران

http://javananweblognevis.blogfa.com
gholeh501z@yahoo.com

i Mechanical Enginer : نمایه ها خبرخوان آن لاین تارنگارها پارسی بدون سانسور به صورت اتوماتیک

.......................
http://imechanic.blogspot.com/2006/11/blog-post_26.html


نمایه ها
نمایه ها خبرخوان آن لاین تارنگارها پارسی بدون سانسور به صورت اتوماتیک به انتشار مطالب تازه تارنگار شما
بر روی بزرگترین خبرگزاری مستقل پارسی زبان "آژانس خبری کورش" بر روی رایاتار جهانی اقدام می نماید


Saturday, November 25, 2006

وبلاگ فهم: در ايران همه‌چی سرجاش است


مردم ايران اين روزها درگير مسائل زيادی هستند، از انرژی هسته‌ای گرفته تا سی‌دی فيلم زهرا امير ابراهيمی
، بی‌جهت نيست که اينهمه مطلب در مورد اين موضوعات نوشته می‌شود. ملت کلی مشغله دارند، وقت ندارند که افاضات جناب بوش و بلر را استماع کنند، تازه از اينها که بگذريم، انتخابات مهم خبرگان و شوراها هم در پيش است، مردم خود را آماده‌ی استقبال از اين رويداد مهم می‌کنند و منتظر هستند که به استکبار جهانی و بخصوص آمريکا نشان دهند که در صحنه هستند.

از مشکلات نه چندان بااهميت مسکن، بيکاری، اعتياد و نابهنجاری‌های اجتماعی که بگذريم که کلی دولت متعهد و خدمتگزار مشغول تهيه لوايح برای آنها است، يک عده‌ای از عناصر معلوم الحال در برخی شهرها تحرکاتی عليه مسوولان خدوم نظام اسلامی انجام می‌دهند و موجبات سلب آسايش مسوولان و برهم خوردن آرامش روانی مردم را فراهم می‌کنند، که مردم هم الحق و الانصاف با حضور محکم در صحنه جواب‌شان را داده‌اند و نگذاشتند که توهين به مقدسات ادامه پيدا کند، احسنت به اين مردم و آفرين به اين مسوولان.

در صفوف بهم فشرده در بانک و مغازه‌های شير اين تجليل و تحسين از مسوولان نظام است که از دهان مبارک مردمان شريف ايران‌زمين نثار آبا و اجداد مسوولان می‌شود. با اينهمه ارادت، خيلی بد است که رسانه‌های غربی واقعيات را منعکس نمی‌کنند. خودشان در کشورشان به بوش و بلر فحش می‌دهند، معلوم است که وقتی می‌بينند مردم ما قدر نظام، انقلاب و مسوولان را می‌دانند، ناراحت هستند و عصبانی می‌شوند، عصبانی هستند، باشند و از اين عصبانيت بميرند.

مسوولان ما از خدا و ائمه الهام می‌گيرند و در مقابل يک عده در غرب از شيطان دستور می‌گيرند، معلوم است که چشم ندارند احمدی‌نژاد نورانی و مرتبط با عالم بالای ما را ببينند. بايد هم چشم‌شان در سازمان ملل کور شود و چيزی را نبينند، اگر چشم داشتند که آن هاله‌ی نورانی که هفتاد ميليون مسلمان بسيجی ايرانی که هيچ، مردمان مسلمان و بلکه آزاديخواه سراسر جهان ديدند را می‌ديدند، اما نه تنها چشمانشان کور است که گوشهايشان هم کر است. اين خيلی بد است که صدای مردم آمريکا را نمی‌شنوند، مردم آمريکا از دست دولت‌مردان خود خسته شدند از بس حرف‌های تکراری شنيده‌اند و دروغ تحويل‌شان داده شده، بهتر است رفتار خود را عوض کنند و با محبت با دنيا برخورد کنند، همانطور که احمدی‌نژاد گفت بايد به خود بيايند.

سفرهای استانی مقام معظم رهبری و رئيس دولت و ديگر مسوولان نشان داده است که مردم مسوولانشان را از صميم قلب دوست می‌دارند. در همين سفر اخير، ميليونها نفر در مسير استقبال از رهبر در استان سمنان از چند روز قبل منتظر تشريف‌فرمايی معظم له بودند، افسوس و صد افسوس که رسانه‌های جهان در دستان يک مشت صهيونيست است که با اسلام و انقلاب اسلامی دشمنی دارند و الا چندين انقلاب اسلامی در سراسر جهان شکل گرفته بود. البته به فضل الهی می‌بينيم که به علی‌رغم همه‌ی موانعی که ايجاد کردند، يک انقلاب اسلامی در لبنان صورت گرفت و اکنون در حال تشکيل دولت است و اميدواريم که دولت سيد حسن نصراله را در آن ديار تشکيل شود و مردم منطقه نيز از برکات انقلاب اسلامی برخوردار باشند.

يک عده‌ای هم در داخل برخی مسائل نااميد کننده را مطرح می‌کنند، اينها يا عامل دشمن هستند يا فريب‌خورده‌ی دشمن هستند. اما يک سخن با دشمنان ملت ايران، ملت ايران مصمم و با قدرت، پله‌های ترقی و پيشرفت را يکی پس از ديگری می‌پيمايد. شما مستحضر هستيد که شبيه‌سازی رويانا صورت گرفت، قدم بعدی، شبيه‌سازی انسان است که مراجع روشن‌انديش نيز آن را تاييد کردند و علی‌رغم اينکه در غرب و بخصوص در آمريکا، يک عده با برداشت مرتجعانه از کتاب الهی تحقيقات در اين زمينه را محدود کردند، نظام اسلامی با قدرت به پيش می‌رود و به يکی از پيشرفته‌ترين فناوری‌ها دست پيدا می‌کند

وبلاگ زنانه ها: امان از دست ِ این هادی آقای خرسندی

Friday, November 24, 2006

وبلاگ از یاد مبر که زندگی ات جاودانه نیست: ر ا دیو زمانه شکست خواهد خورد - 2

http://titusbogen1.blogspot.com/2006/11/2.html





چند روز پس از درج ِ پست "رادیو زمانه شکست خواهد خورد" مهدی جامی به پست من لینک داده است. عنوان لینک این است: «یک خانم عصبانی از مطلب نوسازی جمهوری». بعد در هیپرلینک نوشته‌اند: «ای کاش خانم شرف می‌نوشتند که آخرین باری که ایران بوده است کی بوده است.»
پیش از هر چیز بگویم، اگر جامی مدیر رادیو زمانه نبود، نوشته‌اش برایم اهمیتی نداشت. کما این‌که تا حال هم با نظرات دیگران کمتر برخورد کرده‌ام. اما دقیقن به همین دلیل که ایشان مدیر این رادیو ست، "باید" از ذکاوتی خاص برخوردار باشد. گذشته از این‌که یادداشت‌های ایران ِ جامی خیلی سطحی هستند، مقدار زیادی چاپلوسی و تملق در آن‌ها می‌بینم که زنگ خطر را برای من به صدا درمی‌آورد.
مهدی جامی به چند شیوه سعی در تخطئه‌ی نظرات مخالفینش را دارد:
1- او در پاسخ به "ایران امروز" می نویسد: «دیدم بعضی دوستان می‌گویند فقرا را ندیدی مثلا. پیداست که بحث من فراتر از این است. وگرنه منکر فقر نیستم. وضع عمومی بهتر شده است
I. از کجا پیداست که بحث شما فراتر از این حرف‌هاست؟ برعکس حرف شما خیلی هم سطحی ست. در پست "رادیو زمانه شکست خواهد خورد" به‌طور مفصل نگاه سطحی ِ شما را بررسی کرده‌ام.
II. در آن پست کلمه به کلمه نوشته‌اید: «ایرانی‌ها از دولت و ملت پولدار شده‌اند.» به کدام حرفتان استناد کنیم؟
III. این شیوه‌ی متزلزل کردن ِ مخالفین از این طریق که: «بحث من فراتر از این است» دیگر کارآیی ندارد، آقای جامی. این شیوه قبل از انقلابی ست. مربوط به آن زمانی که قحط‌الرجال بود. این شیوه‌ی مرعوب کردن کمی قدیمی شده. من هم فواید ِ انقلاب را برمی‌شمارم. یکیش همین است که بچه کارگرهایی مثل من هم توانستند خودشان را با تکیه بر استعدادهایشان بالا بکشند و نه فقط به واسطه‌ی ثروت و اعتبار ِ خانواده. و اتفاقن به خاطر همین تعلقمان به طبقه‌ی محروم اهل ِ سازش هم نیستیم.
2- مهدی جامی می‌گوید: «ای کاش خانم شرف می‌نوشتند که آخرین باری که ایران بوده است». این هم شیوه‌ی دیگری از مرعوب کردن است.
I. آقای جامی، فرض را بر این بگذاریم که من سال‌هاست ایران نرفته‌ام. آیا برای اعتراض به این‌که تبعیض نژادی هنوز در امریکا هنوز وجود دارد باید حتمن در لس‌آنجلس بود؟ در اعتراض به اینکه دولت چین اعضای بدن اعدامی‌ها را جدا می‌کند و می‌فروشد، باید حتمن شانگهای بود؟ و یا در محکوم کردن ِ کشتار ِ بچه‌های خیابانی در برزیل باید حتمن سن پائولو بود؟
II. گذشته از این باید بگویم که اقامت ِ من در آلمان همیشه دانشجویی بوده و هنوز هم هست. یعنی من همیشه به ایران رفت و آمد داشته‌ام و دارم. آخرین سفرم در سپتامبر 2006، یعنی دو ماه پیش بود. ظاهرن حتی پست من را نخوانده‌اید، وگرنه متوجه می‌شدید که عکس‌های درج شده در آن پست کاملن تازه هستند.
3- شیوه‌ی دیگری که جامی برای مرعوب کردن منتقدین به کار می‌برد، همان شیوه‌ای ست که جمهوری اسلامی برای تحریک احساسات جوانان به کار می‌برد: یعنی برانگیختن حس ناسیونالیستی.
I. می‌نویسد: «خسته نشدیم از اینکه ایران را ویران می‌بینیم و می‌خواهیم؟» یعنی می‌فرمایید خسته بشویم از دیدن ِ ویرانی یا چشم ببندیم؟ چه کسی وطن‌ش را ویران می‌خواهد؟ هیچ‌کس. اما اگر قرار است از چیزی خسته بشویم، به‌تر است از دوم‌فروبستن در برابر ویرانی خسته بشویم. من ِ نوعی خسته نمی‌شوم از انگشت‌گذاشتن بر روی ِ فجایع ِ انسانی در ایران.
II. این روحیه‌ی ایرانی که «هرگز از وضع خود راضی نیست»، یکی از برجستگی‌های روانی ِ ایرانیان است. تنها انسان‌هایی که شاخک‌های حسی‌شان خیلی قوی ست، نگاه انتقادی به اطرافشان دارند. بگذریم که وضعیت فعلی ایران طوری ست که حتی کورترین آدم‌ها هم می‌توانند تا عمق فاجعه را ببینند.
4- و اما عصبانیت من... البته که به شدت عصبانی هستم. حقیقت را وارونه جلوه ندهید! شما با عنوان آن پست، "نوسازی ِ جمهوری"، با زبانی به غایت چاپلوسانه برای جمهوری ِ ویرانی آغوش می‌گشایید. با این استدلال که «من نمی‌گویم فقر نیست. می‌گویم نوسازی هست.» نمی‌توانید این واقعیت را عوض کنید که زبان به تمجید از "جمهوری" گشوده‌اید. جمهوری‌ای که همه‌ی مردم را به زعم شما پولدار کرده است. و اما آن‌چه من در سفرهایم به ایران می‌بینم، پیش از چهار تا آپارتمان و آسما‌ن‌خراش‌ بدقواره چیزهای دیگری ست:
I. هیچ می‌دانید در بعضی از همین برج‌هایی که در چشمان ِ شما مجلل آمده‌اند چه می‌گذرد؟ شنیده‌اید زندگی ِ دخترکان زیادی را به بهانه‌ی کار در "شرکت خصوصی"، بخوان عشرتکده، به تباهی کشانده‌اند؟
II. هیچ می‌دانید سی درصد از همین آپارتمان‌هایی که به چشم شما خوشگل آمده‌اند، خالی از سکنه هستند، چون اجاره‌شان قابل پرداخت نیست؟
III. هیچ شنیده‌اید که 10 میلیون ایرانی بیکار هستند؟
IV. هیچ از میزان رشوه‌خواری ِ مأموران دولتی و نیروی انتظامی خبر دارید؟
V. می‌دانید آنهایی که با جمهوری ِ اسلامی موافق نیستند، حداقل شهروند درجه دو محسوب می‌شوند و روزگارشان با رنج و زحمت ِ فــــــــــــــــــراوان سپری می‌شود؟
VI. شنیده‌اید هیچ‌کس سرجای خودش نیست، بی‌لیاقت‌ها و دزدها بالا و بالاتر می‌آیند و انسان‌هایی که حاضر به "حرام‌خواری" نیستند، در بدترین وضعیت اقتصادی به سر می‌برند؟
VII. هیچ می‌دانید در اجتماع به مردم برای هیچ و پوچ توهین می‌شود، اعتماد به نفس مردم را گرفته‌اند و مردم را با دو دست به پرتگاه خودکشی یا مرز افسردگی هل می‌دهند؟
VIII. می‌دانید بالاترین تعداد معتاد در دنیا را داریم؟ بالاترین میزان مرگ از طریق تصادف؟ متوسط عمر 58 سال است؟ امنیت جانی-روانی وجود ندارد؟ هیچ‌کس نمی‌داند وقتی از خانه خارج شد، باز هم برمی‌گردد یا نه؟
IX. و ترس و ترس و ترس. بی‌اطمینانی و اضطراب ِ بی‌پایان.

آقای جامی،
باز هم تکرار می‌کنم اگر مدیر رادیو زمانه نبودید، هیچ برایم مهم نبود، چه نوشته‌اید. اما این رادیو دیگر قرار نیست در خدمت حامیان ِ جمهوری اسلامی باشد. آنها به اندازه‌ی کافی تریبون در اختیار دارند. و تنها حیـــــــــــــــــــــــــف، حیف که که بودجه‌ی پارلمان ِ هلند به دست ِ نالایقان افتاد

پولاد همایونی (وبلاگ سیپریسک): زمانه تلخ

....
دست و دل آدم به نوشتن نمی رود. هر چه به این وب لاگستان خراب شده نگاه می کنی جز چشم اندازی مسخ شده از ملتی بی هنر اما وقیح و پر مدعا چیز دیگری نمی بینی. انسان شریف و درست کردار و راست گفتار در این فضای کافکایی دچار سرگیجه و تهوع می شود
پس از شکست دم و دستگاه اصلاح طلبی و هجوم حزب الهی های خجل زده - که حالا دمکرات شده بودند- به خارج و فرستاد شدن انواع و اقسام جاسوس و دانشجوی بورسیه ای به دنبال آنها و گسترده شدن آنتن های اسلامی ، فضای وب را هم آلوده کرده و رقابت های اسلامی بر سر قدرت را با خود به خارج از کشور نیز کشاندند.


روزی نیست که این ها یک دیگر را در وب لاگ هایشان افشا نکنند و دیگران را نیز به این جو مسموم و مافیایی خود نکشانند. روزی نیست که پته کثافت کاری ها و مزد بگیری های یک دیگر از حکومت اسلامی و یا سازمان های جاسوسی بیگانه را بر روی آب نیاندازند.

آدم احساس شرم می کند که با این جانورها در یک سرزمین به دنیا آمده است.

با پول بیگانه رادیو می زنند . سایت راه می اندازند و از سوی دیگر سرشان تا گردن توی آخور حکومت ولایت آخوندی است. به هیچ معیاری جز پول پای بند نیستند.

تا دیروز به کشتار دگر اندیشان سرگرم بودند و یا برای نابودی نیروهای سیاسی تئوری می بافتند ، امروز مسلمان دمکرات شده اند و به کثافت کاری دمکراتیک اسلامی که هر چیزی را در راه رسیدن به هدف جایز می داند، سرگرم اند.

نمی خواهم از کسی نام ببرم . این عناصر مثل گاو پیشانی سفیدند.

همه آنها را می شناسند. درد آن جاست که به این ها میدان داده اند تا فضای وب و
وب لاگ ها را چنان آلوده کنند که انسان رغبت نوشتن را از دست می دهد. تمام کوشش این ها صرف غیر سیاسی کردن فضای وبلاگستان و توجیح سیاست های حکومت اسلامی است . برخی از آنها آن چنان وقیح اند که به ستایش احمدی نژاد هم می پردازند. از یک سو با سیاست و دخالت وب لاگ نویسان در سیاست مخالفت می ورزند و از سوی دیگر فاشیستی ترین ایده ها را در پوشش غیر سیاسی ارائه می دهند.

بر تمام وب لاگ نویسان جدی است تا مچ این شیادان را باز نموده و اهداف آنها را برای دیگران روشن نمایند. این کار بسیار ظریفی است و باید با هوشیاری و نیک پنداری انجام گیرد تا ما هم به دام آنها نرویم

حقیقت را قربانی دوستی و دشمنی نکنیم
.

وبلاگ ترنم : شـُـکر خـــدا ! .جـدیدترین خبر اینه که ایــران آباد شــده! .

http://tarannomm.blogspot.com/2006/11/blog-post_23.html

جـدیدترین خـبر اینه که ایــران آباد شــده! چـه نشـسته اید بی خـبران ؟! نـوسازی در ایران با چـنان ســرعـتی در حال انـجام است که باد هــم به گـردش نـمی رسـه. . .

این گـزارشات و اراجیفی هم که تـو رایو هـائی بـجز رادیو زمانه مـی شـنوید یا در روزنامه هـای غــیر خـودی مـی خـونـید هـمه اش دروغ مـحض است !

ايرانی ها از دولت و ملت پولدار شده اند. خوب خرج می کنند. . . .

و چقدر رستوران و تالار برای عياشی و شکمچرانی ايجاد شده است . . .


باور نــدارید؟ اینجا تـمام حـقایق رو آقای "مـهـدی جـامی" که اخـیرن ســفری دل انـگیز به ایران داشـته اند براتون نـوشتـن
بـخونـید و شـــکر به درگاه خـدا کـنید... بـعد هـم چـمدونـهـاتون رو بـبندید که دیگه بـهانه ای برای ادامه این در بـدری وجـود نـداره !

خـوب دیـگه بـعـضی هـا آپارتـمان سازی رو بـا نـوسـازی ِ کـشورقـاطی کـرده اند، اشکال نـداره. بزرگـی به عــقل است نـه به ســن !وسـال

Thursday, November 23, 2006

گشودن 850 پنجره به سوی 850 دیدگاه ایرانی پراکنده در جهان....!

Die Grafik "http://www.cyrusnews.com/news/digaran/nomayeh.gif" kann nicht angezeigt werden, weil sie Fehler enthält.

گشودن 850 پنجره به سوی 850 دیدگاه ایرانی پراکنده در جهان، فقط "آغاز" است!


..............................راهنما ....................................

...وبلاگ آبادانیها: سیاسی عبادی دیواری


Die Grafik "http://abadania.com/images/tolab.jpg" kann nicht angezeigt werden, weil sie Fehler enthält.

وبلاگ گیسو: پس کجا رفته...؟ غیرت مردای ... این شهر شلوغ ...؟


چی بودیم و چی شدیم؟

این موزیک رپ در مورد زهرا امیر ابراهیمی هنرپیشه سریال های تلویریونی است که این روزا حرف زدن درباره اش نقل مجالس بسیاری از بیکاران و بیعاران شده. خدایی مردم ما اگه این همه وقت و انرژی که واسه این کار(بردن آبروی او و پخش سی دی هایش) گذاشتند، صرف گرفتن حق و حقوق طبیعی شون کرده بودند الان دیگه مجبور نبودیم بعد از ۲۷ سال باز هم آخوند جماعت را در حال حکومت کردن ببینیم.

خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد از مردممون نا امید شدم. حکومت اسلامی آخوندی همه چیز ما رو که گرفت هیچ، صفات اخلاقی خوبمون را هم از بین برد..باعث شد خیلی راحت پا روی اخلاقیات بگذاریم.

در گذشته ای نه چندان دور ایرانیان مردمانی با غیرت و شرف بودند... در گذشته ای نه چندان دور مردان آن سرزمین به زنان( حتی غریبه) احترام می گذاشتند ولی متاسفانه نسل جدید ( اکثرشون) که همه فرزندان انقلاب اسلامی اند کمتر بویی از انسانیت و شرف و غیرت برده اند. در گذشته اگر زنی مزاحم خیابانی پیدا می کرد مردم به طرفداری از او بر می خواستند ولی حالا با چشم خودم در ایران دیدم که از پسر بچه های دبستانی تا پیرمرد های پا لب گور، در کوی و برزن مشغول چشم چرونی و متلک های زشت بار دختران و زنان کردن هستند.

خواهرم برام تعریف کرد که سی دی کذایی حتی بین بچه های دبستانی هم پخش شده!

و برام گفت وقتی به آشنایی که مشکلات مالی و کاری داشت تلفن زده بود تا حال و روزش را بپرسه، طرف انگار نه انگار که دارند از کار بیکارش می کنند و تمام حق و حقوق قانونی اش را می گیرند، بیشتر وقت درباره سی دی کذایی گفته و این که طرف خود خودش بود!

متاسفم!

این بود ثمره انقلاب...

کاش زهرا امیر ابراهیمی در ایران نماند و از دست چنین مردمانی به هر کجا که می تواند فرار کند. زندگی شخصی و هنری او نابود شده و مردم ایران هم به سبب بیکاری و بیعاری دست از سرش بر نخواهند داشت..پس بهترین راه برای او شاید فرار از دست همه بی وجدان ها و بی غیرت ها باشه.

وبلا گ عشق.ازادی.ایران: موقعیت دختران و زنان در جامعه ما


تو کشور ما دخترا از زمانی که دست چپو راستشونو میشناسن تو محدودیت قرار میگیرن!هم تو میط خونواده و هم تو جامعه!(البته منظورم اکثریت دختراست نه اقلیت)....به عنوان مثال:دخترا از۷ سالگی با یک مقنعهو یه مانتو شلوار گشاد می فرستن مدرسه!کله سحر سر صف نگهشون میدارنو هی میگن.بگید:از جلو نظام.الله اکبر خامنه ای رهبر.اونم توی سرمای زمستون!...از همون ابتدا جنس مذکرو مونث رو از هم جدا میکنن!بعدازاینکه دخترا وارد مقطع راهنماییو دبرستان میشن.محدودیتها هم بیشتر می شن!مثلا اگه کسی ابروهاشو برداره یک هفته از مدرسه اخراج میشه!یا اگه دختری یک روز غیبت کنه . باید فرداش با مادرش یا پدرش بیادو غیبتشو موجه کنه.البته با شناسنامه!تو محیط دبیرستان معلمان همش از جنس مذکر بد میگن وبه بچها اموزش میدن که هرگز و تحت هیچ شرایطی به جنس مخالف نزدیک نشید!چون اونا گرگانی هستن در لباس بره!جنس مخالف فقط قصد سو استفاده از شما رو داره....جنس مخالف با حرفای قشنگش ممکنه شماها رو گول بزنهو بدبختتون کنه.....اجازه ندید از یک کیلومتریتون یه مذکر عبور کنه!!!!!.....تو محیط خونواده هم دخترا هیچ حقی ندارن و همکاره پدرشونه!یعنی یه دختر نوجوون یا جوون حق نداره با دوستاش یا حتی تنهایی به گردشو تفریح بره حتی برای یک ساعت!اگه خدایی نکرده یواشکی به پارک یا سینما یا کافی شاپ یا........بره واز بخت بدش باباش بفهمه حکم اعدامش توسط باباش صادر میشه!خدا باید بدادش برسه!!!!خلاصه هر کاری هم که میخواد انجام بده پدرو مادرش میگن:شوهر کن اون وقت ازادی!!!!!!!دخترا تو حبس و فشارهای خونواده می مونن و به این امید که شخصی با اسب سفید بالدار بیادو نجاتشون بده میمونن!!!!خواستگار که میاد تازه میفهمن طرف اسب بالدار نداره که هیچ اگه ازدواج کنن از چاله در میانو با سر میرن تو چاه!!!!(البته اینو از رفای خواستگاره میفهمن)تازه خواستگاره شروع میکنه که چی؟!تو نباید سرکاربری!تو باید هر جامیری از من اجازه بگیری!هر کجا بخوای بری خودم می برمت و بعد دوباره خودم میارمت!چرا مانتوت تنگه!چرا موهاتو اینقدر بیرون گذاشتی!چرا اینقدر ارایش کردی؟!و.......یه عده از دخترا ترجیح می دن همون شرایط سخت پدرو مادرو قبول کننو بسوزنو بسازن!!!بعضیا هم به امید اینکه تازه اوله ازدواجه و بعدا شاید رفتار همسرشون بهتر بشه میرن خونه بخت!!!!....زنها تازه بعد از ازدواج میفهمن که اومدن خونه بدبختی نه بخت!!!!باید شب تا صبح بشورنو بساونو.......دلشونو خوش کنن که شب همسرشون که اومد چند کلمه ای رو باهم صحبت کنن....بعد هم که اقا تشریف میارن خونه بعد از یه سلام خشکو خالی زل میزنن به تی وی!حرفم بزنی انگار داری با دیوار صحبت میکنی اصلا نمی شنون!!!!.......خدا نکنه یه دختر یا یه خانوم بخواد بره تو خیابون.پسرو مرده که می خوان با چشاشون طرفو بخورن!!!!انگار یه ادم فضایی دیدن!!!بازم خدا نکنه خانوم یه مانتوی تنگ بپوشهو یه کم ارایش کنه.طوری بهت نگاه میکنن که انگار لخت اومدی تو خیابون!!!!اگه یه خانومی بخواد از این طرف خیابون بره اون طرف خیابون صد تا ماشین برات نگه میدارن!!!از پسر ۱۷ الی۱۸ ساله تا مرده۸۰الی۹۰ ساله!!!!!!!!اگه خانومی یه وقت ماشین شخصی سوار شه باید تو دلش صدتا صلوات بفرسته تا راننده خانومو به مقصد برسونه.ندوزدتشو ببره نا کجا اباد!!!!!.........و هزاران مسله دیگه که همه شما دوستان میدونید......البته این سبک زندگی شاید شامل حال همه نشه اما اکثریت از این وضعیت رنج میبرن!!!!!!!واقعا زنهای ما تو همچنین جامعه محدودی چقدر باید صبر کننو رنجو تحمل کنن!!!!!!!!!!!!!چاره چیست؟؟؟

Wednesday, November 22, 2006

و بلاگ خسن آقا: معرکه گیری شعبده بازان کاسب‌کار حرفه‌ای

http://blog.hasanagha.org/2006/11/post_2161.php

این وبلاگ نویسی هم برای عده‌ای خوب دکان دو نبشی شده ها! خصوصا این "بچه مذهبی‌های خارجه نشین"، که هم از توبره می‌خورند و هم از آخور. هم هوای حکومت چی‌ها را دارند تا بتوانند حق و حقوق خودشان را در ایران حفظ کنند و هم کمی تا قسمتی نقش اپوزیسیون را بازی می‌کنند تا بتوانند در جوامع خارجی دکانشان را با منافع مربوطه بچرخانند، هم عرق غربی‌ها را می‌خورند و هم شله زرد نذری حسین شهید را!

به این ها می‌گویند کاسب کار حرفه‌ای! هم از دولت‌های خارجی بودجه برای مبارزه با حکومت آخوندی می‌گیرند و هم با این و آن چهره قدرتمند داخل لاس می‌زنند تا مبادا منافعشان درصورتی که آخوندها بر قدرت باقی ماندند در آینده به خطر بیفتد. کاسبکاری از این بهتر؟

این جماعت در طول سال با شعبده بازی هاشان چهره‌ای مخالف رژیم برای خود دست و پا می‌کنند و درست هنگام انتخابات یک مرتبه می‌بینی شروع می‌کنند به تبلیغ برای این یا آن کاندیدا یا حزب آخوندی. در طول سال هم گاهی اوقات با هم جنگ زرگری راه می‌اندازند یا شاید هم جنگ واقعی بر سر منافع کوتاه مدت، ولی یک شبه می‌بینی جنگ زرگری شان را فراموش می‌کنند شمشیرهای چوبی شان را غلاف می‌کنند و در یک جبهه به مبارزه!! می‌پردازند، به این می‌گویند همزیستی کاسبکارانه.

یکی آفتابه بدست دنبا ل رهبر راه می‌افتد، آن یکی هم با دستمال یزدی، فلان هاشمی و مافیوزی هایش را می‌مالد. این یکی از دویچه وله حق و حقوق می‌گیرد، آن یکی کاسه گدایی‌اش را پیش هلندی‌ها می‌برد. این یکی از بازار تهران سهم و باج می‌گیرد آن یکی از روابط پنهانی‌اش در پاریس و لندن حقوق مکفی می‌گیرد.

این وسط هم مانده‌اند عده‌ای جوان نا بالغ که طبق معمول به راحتی فریب این حرفه‌ای‌های کاسب کار را می‌خورند و بدون اینکه از خود بپرسند که آیا شرکت در شعبده بازی رژیم انتخابات اسم و لقبی هم دارد به دام این دامداران کاسبکار می‌افتند

پس بشتابید بیخبران! به معرکه گیری شعبده بازان و کاسبکاران حرفه‌ای!

وبلاگ مدادهای شکسته: ما که لالایی بلدیم چرا خوابمون نمی بره !

http://medadhayeshekaste.persianblog.com/1385_8_medadhayeshekaste_archive.html#5853390

این روزا همش دارن درباره کتک خوردن یه دانشجوی ایرانی توم کتابخونه دانشگاه آمریکایی بیانیه میدن و خلاصه کلی داد و بیداد راه انداختن... اشتباه نکنین... من هم میگم آمریکایی ها باید به ایرانی ها در مورد این رفتارشون جواب بدن ...

اما یه چیزی ...

به قول معروف ما که لالایی بلدیم چرا خوابمون نمی بره.. .کیه که ندونه چه بلاهایی سر دانشجویایه ما نیومده تو اوین لعنتی... همین چند ماه پیش بود که پیکر بی جان اکبر محمدی تحویل خونوادش شد... با کلی شرط و شروط مثل عزاداری نگیرین و نیگا نکنین به جنازش و از این خواسته های غیر منطقی!

ای کاش یاد می گرفتیم که اول باید خودمونو اصلاح کنیم بعد بریم دنبال اصلاح تمام دنیا

راستی! کی می دونه احمد باطبی الان چه وضعی داره؟

وبلاگ کلاغ سیاه: زمانه ، راديوي وبلاگها نيست (3)



آهای ملت ، این اتفاق با مزه ایه که رادیو زمانه برای جذب انتقادات یک مسابقه با جوایز نفیس راه اندازی کرده ، با این توصیف ما الان در حال گرم خودمان برای مسابقه هستیم .

یک رادیو میتونه یک خبرگزاری نباشه ( به معنی تولید خبر ) اما میتونه متناسب با اخبار روز برنامه هائی تولید کنه که اطلاعات عمومی شنونده رو بالا ببره. بخش خبری رادیو زمانه چیزی در حد یک لینکدونی خبر با توضیحات کامل است . این نزدیکترین تصور برای کارکرد وبلاگی رادیو زمانه است . اما اگر کمی دقت کنین میبینین که این لینکدونی در حد رونویسی سی ان ان و بی بی سی میمونه و فراتر از اون نمیره .

وبلاگ نویسها میتونستن بهترین همکار رادیو در پروژه " شهروند خبرنگار " رادیو زمانه باشن اما متاسفانه رادیو در جذب اونها موفق نبوده . شاید بهترن راه برای نزدیک شدن به پروژه "شهروند خبرنگار " این باشه که رادیو یک بخش کاملا مستقل برای درج و نقل اخباری بذاره که مستقیما از روی وبلاگها برداشته میشه. البته یک چنین بخشی به نام "رسانه های خودمونی" وجود داره اما متاسفانه کارکرد خبری نداره و بعد از فرافکنی های اولیه که اختصاص به بازگوئی تعاریف و تمجید ها از رادیو بود به فراموشی سپرده شده.

وبلا گ مرد پیر: رادیو چی ها بشتابید در سوئد هم پول تقسیم می کنند





در شرایطی که دژخیمان ولایت فقیه در درون کشور صدای هر گونه ازادی خواهی و ترقی خواهی را خفه کرده ا ند و در منجلابی خود ساخته انچنان غرق شده اند که هیچ راه نحاتی برای خودشان باقی نگذاشته اند، جامعه جهانی که امنیت خود را از سوی ولایت تروریستی فقیه در تهدید می بینند، با خبر تشده است که اختصاص دادن بودجه های "چند میلیون" دلاری از سوی ایالات متحده (و "چند میلیون" یورویی نو ظهوردر اروپا) نه برای مبارزان درون ایران کارایی داشته و نه ابن امکان را فراهم کرده است که نیروهای مبارز داخل با خازح کشور به اتکا این فبیل "حمایت " های مالی "دهان پر کن" ولی ناقابل، گام موثری در علنی کردن مبارزات بردارند!

این "کمکهای مالی" تنها ظهور گروهای چند نفره "جدید" در خارح کشور را ثمر داده است و درابران بستن اتهام همکاری با دول خارجی و جاسوسی... را "آسان تر " کرده است .

نمونه بارز را میتوان در دستگیری های چند ماه پیش تبریز و نحوه بازجویی و همچنین نحوه دادرسی به پرونده عده ای از جوانان تبریزی و نقده ای جستجو کرد و یا در فتنه ای که توسط خود دژخیمان ولایت فقیه در اهواز و بلوچستان به راه افتاد و سر اخر موجبات صدور حکم اعدام فله ای جوانان بلوچ و اهوازی را فراهم اورد.



به وحود اوردن چیزی به اسم "راذیو زمانه" در این سوی مرز هم مثال دیگری است از تصورات واهی کمک به ابچاد دموکراتی در ایران . چرا که این "رسانه" عملا به دسنگاه خودکاری برای سرگرم کردن و اتنشار تکراری خبرهای درجه سو م و چهارم دیگر رسانه ها تبدیل شده است ( و در پاره ای از مواقع بهترین وسیله انتشار اخباربه نفع دژخیمان ولایت فقیه) !


اقدامات "کارشنا سانه" مصروف شده در پروژه های نظیر رادیو زمانه و غیره ... اخیرا به کشور سوئد هم "سرابت" کرده است و در ابن کشور هم خبرهایی در خصوص اختصاص دادن بودجه ای از سوی مجلس سوئد برای "حمایت" های آن چنانی رادیو تلویزیونی شنیده می شود.

اینگونه تصمیم گیری ها ی "چتد مبلیونی" البته نشانه های "علاقه" امریکا و اروپا به ه ایجاد واستقرار دموکراسی " در ایران به "حساب" میاید. اما "المتنی رادبو زمانه سوئدی" هم هیچ کمکی درحهت آگاهی دادن به جامعه ایراتی و ایجاد دموکراسی در ایران نخواهد کرد و فقط دور هم خمع شدن عده ای این الوقت "آقا بده " را باعث خواهد شد، که به طور "جدید الگروه" جهت دریافت "بودجه اختصاص یافته توصط پازلمان سوئد " صف ببندند!


Tuesday, November 21, 2006

وبلاگ از هر دری سخنی:هنرپیشه برجسته و قدرتمند تاتر سینما و تلویزیون ایرانی

مری اپیک



این عکس را از هنرمند عزیز و مطرح جامعه مان مری آپیک در شهر کلن به هنگام اجرای تاتر "خر" به کارگردانی پرویز صیاد گرفتم.

فکر می کنم سال ۲۰۰۱ بوده باشه.

پرویز صیاد و مری آپیک به دعوت فستیوال تاتر ایرانی به کلن آمده بودند.
.......................................


مدتها بود که سراغ آرشیو عکس هایم نرفته بودم. چند هفته پیش بود که خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم که خاطرات عکس های گرفته شده از هنرمندان میهنما ن را در وبلاگم ثبت کنم. آخه من همیشه ارزو داشتم که روزی بتوانم این عکس ها را همراه با خاطرات آنها کتاب کنم ولی راستش من یه کم تنبلم البته شاید هم نباید خودمو سرزنش کنم چون واقعا زندگی یک مادر و بچه با همه مسئولیتش در مهاجرت اگر سخت نباشد آسان هم نیست. از زمانی که این کار را شروع کردم یعنی مرااجعه به آرشیو و دیدن عکس ها تمام خاطرات مثل پرده سینما جلوی چشمم تصویر می شود. وقتی عکس ها را می بینم بی اختیار خنده بر لبانم می نشینه یه دفعه بدون اینکه متوجه بشم ، هنگام تایپ کردن خاطرات گاهی سرم را هم به تائید تکون می دم . گویی تصویر در عکس واقعی است و من مشغول صحبت همچون گذشته ها با این عزیزان هستم که یک دفعه با سئوا ل دخترم که "مامان به چی می خندی؟ "یا "مامان به کی یا چی سر تایئد تکان می دی؟ "و یا "مامان با لپ تاپت حرف می زنی ؟" به خودم میام. بیشتر مواقع با این گونه جملات دخترم از دنیای خاطرات دو دهه گذشته ام بیرون می یام و می بینم که چند یا چندین سال از این عکس گذشته
.....................

با مری آپیک هم خاطرات خیلی خوبی دارم. مری آپیک به نظر من یکی از قویترین هنرپیشه های سینما و تاتر ایران هست. او نه تنها هنرپیشه خوبیست بلکه کارگردانی فیلم هایی را که برای بچه های ایرانی خارج ار کشور ساخته خیلی موفق و تاثیر گذار در شناخت زبان و فرهنگ ایرانی به بچه ها بوده .دختر من هنوز شعرهای قصه پری در جنگل را به خوبی بیاد داره و گاهی هم میخونه و مری اپیک را بهترین هنرپیشه ایران میدونه. بعد از اجرای کلن فردای انروز اجرا در فرانکفورت داشتند.مری آپیک یکی از دوستان قدیمی اش را که در سوئد زندگی می کند و مسئولیت صحنه را به عهده داشت به همراه داشت. اونها تمام دوران مدرسه و دانشگاه را گویا با هم بودند. ولی این دیدار دیداری بعد از شاید ۲۰ یا ۲۲ سال بوده. برای من جالب بود که با وجود فاصله مکانی و زمانی خیلی با هم صمیمی و گرم بودند و مدام در کنار هم و با هم بودند و از کوچکترین لحظات برای گفتگو ی با هم استفاده می کردند. فردای آنروز هر سه یعنی مری آپیک و دوستش و من با ماشین من به سمت فرانکفورت حرکت کردیم. در طول راه خیلی با هم گپ زدیم. سه زن بودیم از سه طیف کاری متفاوت. هر کدام تجارب و خاطرات این مدت زندگی مهاجرت اجباری را با هم تعویض می کردیم. می خندیدم؛ ولی گاهی هم بغض گلویمان را می گرفت .........مری آپیک از کمبود وقت و زمان که در امریکا دارد صحبت می کرد و از اینکه چقدر تراقیک صبح اونجا وقتشو می گیره و چقدر او هم او با دو فرزندش درگیر است و حتی بیشتر وقتا تمام کارهای ادار ی و تلفی را زمانی که در ترافیک لس انجلس بچه ها را به مدرسه می بره و یا بر می گردونه انجام میده!!! به هر حال زندگی همه ما در این مهاجرت اجباری؛ چه هنرمندان و چه غیر هنرمندان زندگی آسانی نیست. اون روز اولین بار بود که متوجه زمان و جاده فرانکفورت نشدم چون خیلی جو صمیمانه و خوبی بین ما بود و خیلی صادقانه هم با هم گفتگو کردیم. این هم خاطره ای بیاد ماندنی برای من هست.

من نمایشگاه کوچکی از عکس که از هنرمندان سینما و تاتر ایرانی که در بعضی شهرهای اروپا اجرای تاتر داشتند و یا در فستیوال تاتر کلن که سالی یک بار برگزار می شود گرفته بودم را به همراه داشتم و در بیرون از سالن تاتر فرانکفورت در راهرو محل برای نمایش آویزون کردم. شب را دوباره هر سه با هم در هتل بودیم. بعد از صرف صبحانه اونها می بایست برای نمایش به یک شهر دیگه می رفتند و من هم می بایست برگردم. صیاد به دنبال گروه آمد و من خداحافظی کردم و راهی کلن شدم. جاده فرانکفورت کلن که برای من موقع رفتن چقدر کوتاه بود و به نظرم زود رسیدیم در بازگشت احساس می کردم اصلا انتهایی نداره خیلی دلم گرفته بود. از این خداحافظی های همیشگی خیلی دلم گرفته بود. در بین راه موزیکی از علیرضا افتخاری گوش می دادم و بغضم ترکید و کمی با گریه آرامش یافتم. فکر کردم تا کی ما باید فقط از هم خداحافظی کنیم؟ گاهی از ایران خانواده ات میاد باید بعد از مدتی خداحافظی کنی. دوستت میاد از امریکا از کاناد از کشورهای دیگر اروپایی از آسیا و از ............

همیشه باید بعد از چند روز یا چند هفته خداحافظی کنی .اینکه آیا دوباره همدیگر را می بینیم سوالی ست که هیچکس نمی تونه پاسخ بده. حتی تو خواننده عزیز وبلاگ من!

دارالترجمه زبان "رسانه ای" یاجوج و ماجوج...تمرین پسا مدرن شماره 4 ...

..نمونه های "طنزیات / نطنزیات" ام االقرایی / سیا سی / عبا د ی / "تبعیدی " ..
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/2006/11/blog-post_20.html
.........


متاسفانه تجربه‌ی من نشون داده که به‌جز تعداد انگشت‌شماری دوست که هنوز هم دارمشون ( چند‌تاشون هم دوست ‌اینترنتی‌ام هستن که از داشتنشون به‌خود می‌بالم)، بقیه به خاطر "خودشون" منو دوست داشتن یا دارن...
می‌گم فلانی ( مثلا ابراهیم نبوی) پسر‌خاله‌ی دوست بسیار عزیزمه. یهو یه‌عده از دوستان (!) حکم اعدام منو صادر می‌کنن که چی؟ که ازش بدشون میاد.
چرا؟ دلیل نمی‌خواد. وقتی من بدم میاد تو هم باید بدت بیاد!

Zeitoon بابا من با دختر خاله‌ش دوستم (بگذریم که طنزهاشم دوست دارم).
- دخترخاله‌شم خون پسرخاله‌ش تو رگ‌هاشه.
- عجب!
- جانِ مش رجب!


وبلاگ زیتون
2006-11-18

............


جریان سالم انتشار اطلاعات موضوع مهمی است…

با چهار نوع ایرانی در آمریکا آشنا شده ام:


اول:
تمایلات آمریکایی جمهوریخواهانه و تمایلات ایرانی سلطنت طلبانه دارند ….

دوم:
بيش تر این گروه از ایرانی ها از نظر سیاسی در آمریکا راست افراطی هستند و در ایران چپ رادیکال به شمار می آیند…همه شان به هم مشکوک اند

سوم:
این گروه از ایرانیان … با استقبال دولت ایران مواجه می شوند و وقتی قرار می شود که به ایران بروند، مشکلی برای آنان پیش نمی آید

چهارم:
بيش ترشان چپ و معترض هستند... و بقیه ایرانیان آمریکا را قبول ندارند…

دوست دارم دیالوگی را که بین مان گذشت برایتان بنویسم.

حضرت آقای ا . ن
" . و ز"
يكشنبه 28 آبان 1385- 19 نوامبر 2006
http://www.roozonline.com/archives/2006/11/000188.php
......................
.
برنامه استندآپ کمدی نشسته ( سيت داون کمدی)...
در پايان برنامه سووال و جواب برگزار می شود
و تماشاگران می توانند به سووالاتی که ابراهيم نبوی از آنها می پرسد پاسخ دهند
و یا بعد از پايان برنامه سووالاتی را که در مورد مواضع سياسی ابراهيم نبوی و هر کس ديگری دارند،
از هر کسی دلشان می خواهد بپرسند.

آ گهی گوی ا.ن یوز
http://news.gooya.com/culture/archives/054116.php


.....................

رفتم برای رای دادن. ساعت یازده. وقتی جلوی سفارت رسیدم حدود سی- چهل نفر از ایرانیان با پرچم ایستاده بودند و داشتند علیه جهموری اسلامی مبارزه می کردند و فریاد می کشیدند..گروهی از حزب کمونیست کارگری بودند و گروهی تیپ های مجاهدین خلق و چند نفری هم از از سلطنت طلبان، به گفته یکی شان و چندتایی هم از ایرانیان عادی .یکی پرسید: می خواهید رای بدهید؟گفتم: بله یکی دیگر گفت: می خواهید به دموکراسی رای بدهید یا به استبداد؟گفتم: می خواهم به دموکراسی رای بدهم. یکی شان گفت: دلیل تان برای رای دادن چیست؟گفتم: در سایت اینترنتی ام نوشته ام.یکی گفت: آقای نبوی! نویسندگان ما زندانی هستند، شما می خواهید رای بدهید؟گفتم: من همان نویسنده ای هستم که زندانی بودم، شما از طرف من حرف نزنید، من خودم بلدم حرف بزنم.رفتم به طرف سفارت. عده ای شعار می دادند که من مزدور جمهوری اسلامی هستم.

ا.ن آقا


http://news.gooya.com/nabavi/archives/2005/06/031213print.php


رفتم داخل سفارت. برگه رای را گرفتم و انگشتم را زدم روی استامپ سبز...رای را نوشتم،.. رای دادم.وقتی بیرون می آمدم، پلیس گفت که می توانم از در پشتی بروم. گفت که با این افراد نباید درگیر شد. گفتم: من خودم اینها را بزرگ کرده ام. به یکی از ایرانیانی که آنجا بود، گفتم: از اینها گنده تر حسین الله کرم است که در تهران می خواهد رای مردم را تغییر دهد. ما از آن نوع .فاشیست ها نمی ترسیم، این نوع فاشیست ها که چیزی نیستندا.

حضرت آقای ا.ن

http://news.gooya.com/nabavi/archives/2005/06/031213print.php

..............


بابا من با دختر خاله‌ش دوستم (بگذریم که طنزهاشم دوست دارم)...جانِ مش رجب!

وبلاگ زیتون
2006-11-18