Friday, March 31, 2006

وبلاگ بابا و دخترش



من تا به حال این امکان تازه گوگل رو ندیده بودم.
به راحتی می تونید محتوی وبلاگها رو جستجو کنید

Thursday, March 30, 2006

حالا که سرتون گرمه که به زیارت قعر تاریخ بریم... ما اسمتون رو برای قدردانی در لیست عروسکهای باربی تازه به بازار اومده اضافه می کنیم


ما به کمک هشتاد و پنج میلیونی آمریکا نه می گوییم
( و این نه گفتن بر مبنای چه منطقی هست؟)


روزنگار عزیزم،

خیلی صادقانه دوستت دارم. حالا زنبور خوشگلم... با رقص کامپیوتری از توی لونه اش می پره... میره توی کندوی عسل اونوری... خیلی دوستت دارم... تو برنده جایزه شدی... و روزنگار عزیزم من کیک سیب هم خیلی دوست دارم.


اینها کلمه های دیروز دختر کوچولو بود که روی پاهام نشسته بود و روی دکمه های کی-بورد می زد و به خیال خودش روزنگارش رو می نوشت. چند دقیقه بعدش که ای-میلهام رو چک می کردم... چشمم به ای-میل یک خانوم ایرانی افتاد که در حال گرفتن دکتراش در یکی از دانشگاههای رده بالای امریکاست. از خود اون خانم خوشم میاد و از خوندن نوشته هاش هم لذت می برم. فردیتش نیست بلکه مضمون نامه است که به نظرم فریبکارانه اومد. برام عجیبه که آدمهایی که به آمریکا فشار میارن که با رژیم جنایتکار ایران مغازله رو شروع کنه یا آدمهایی که دنبال پرونده سازی از جنایات رژیم ایران هستند ای-میل می فرستند و می گویند:
لازم می بییند در پاسخ به اعلامیه اخیر دولت آمریکا مبنی بر اختصاص هشتاد و پنج میلیون دلار به گروههای مخالف رژیم موضع گیری شفاف داشته باشند.

روزنگار عزیزم، چشمم که به عروسک دختر کوچولو گوشه اتاق می افته (در حالیکه خودش مهد کودکه و منم مشغول تایپ این نوشته،) یاد حرفهای دیشبش می افتم که می گفت کیک سیب خیلی دوست داره... شاید امشب با هم کیک سیب درست کنیم. می دونم! می دونم! هنوز تصمیم نگرفتم که کیک بپزم یا نه! اما چیزهایی که می دونم رو که می دونم! تصمیمم رو راجع به امضای این پتیشن هم می دونم. حماقت می دونم که بخوام این پتیشن رو امضا کنم. به واقع می دونم که نمی تونم با دست پیش بکشم و با پا پس بزنم. با تمام وجودم می دونم و باور دارم که رژیمی که آدمکش هست دولتی نیست که بشه باهش وارد صحبت شد.

روزنگار عزیزم، من جنگ نمی خوام! خواهش می کنم خدا جون، پروردگارا، یهوا، مسیح موعود، الله، مو قرمز و یا مادر افریقایی که اون بالا یا این پایین هستی... خواهش می کنم کمکم کن که بتونم غذاهای سالم و کم چربی بپزم و ضمنا رستوران محلی (اقلیتی) ایران از شعله آتش جان سالم به در ببره! و همزمان که مشغول اینکاری... لطفا مهمانان متشخص یا قابل فهمتر بگم زندانیان سیاسی رو که در زندانهای نه خیلی آب و رنگ دار رژیم خونخوار ایران اسیرند رو هم یک نیم نگاهی به عدالت بنداز.

خوب حالا شما هم مهمون من باشین و این منیو رستوران رو یک نگاهی بندازین بلکه خوشتون بیاد! ما مشروبات غیر الکلی سرو می کنیم، کاسه سر آدم، اعضای بدن زنان اعدام شده، وحشیگری و ضربت ملی و خوراک -شیمیایی- آلوده- دریایی خزر. آهان! لطفا این پتیشن رو امضاکنین تا دفعه دیگه سر گارسونمون این آقا بشه!

مرسی برای امضاهاتون و تلاشتون برای امنیت و تامین جانی و ملی هر ایرانی و... انجام وظایف شهروندیتون... ضمنا حالا که سرتون گرمه که به زیارت قعر تاریخ بریم... ما اسمتون رو برای قدردانی در لیست عروسکهای باربی تازه به بازار اومده اضافه می کنیم ... این عروسکهای تماما مخصوص... بالهاشون رو به هوس شنیدن یک قصه (یا شاید هم یک دم/دنبالچه!) معاوضه کرده اند!

.............................


We Say No to US Aid

(... and the logic behind saying no is... what exactly?)



Dear diary,

I love you so much thank you honestly. It's called the buggy computer dance and I love you so much and ... you win the surprise... dear diary I love Apple pie.


Those were my daughter's words from yesterday... sitting on my lap and pretending to write on the computer. A few minutes later when I checked my e-mails... I found one from an intelligent Iranian woman who is perusing her PhD at one of the top U.S. universities. She, I like and enjoy reading her articles. It is not she... but the content of the e-mail I received that to me is dishonest. It is strange to me that people who support and push for a love affair between the U.S. and the murderer regime of Iran or are collecting evidence to persecute the regime are sending out e-mails saying
they feel compelled to take a clear position in response to the recent announcement by the US Administration to allocate $85 million in aid to groups opposed to the Islamic regime in Iran. Dear diary, I look at my daughter's doll on the floor and remember my daughter's words from yesterday. She loves apple pie! Maybe I should bake an apple pie with her tonight. I know! I know! I have not decided to bake it yet but I know what I know and I know of my decision about this new petition. I find it idiotic to sign this petition! I know for a fact that I can't pull with my hands and push with my feet (a Persian phrase.) I know for a fact that a regime that kills and murders its own people is not a government to deal with. Oh! By the way dear diary, I don't like war! Please God, Yahweh, Jesus, Lord, Allah, Khoda, or whatever red hair or African mother you are up there or down here... please help me cook low carb dishes, and Iran's ethnic restaurant to survive the fire, and while you are at it... please save countless other political celebrities who dine at the not so fine prisons of the oppressive regime in Iran.

Be my guest and please view our
Iranin delicious menu items. We serve alcohol free beer, human scalps; executed-women-body parts, national domestic violence, and CCW (the Caspian Chemical Waste) seafood. Oh! Please do sign this petition if you want this guy to be our next head of staff!


Thank you for your participation and upholding the safety, welfare of every Iranian and fulfilling your civic duty. By the way while you insist on your pilgrimage back through time... we will include your name in the list of our latest barbie doll designs. Those dolls have specifically given up their wings for a tale !(hum! or maybe a tail!)

وبلاگ رامین مولائی



این وبلاگ خسن آقاس؟
یا میزان نیوز ایران امروز ؟






بیانیه
منبع: ایران امروز

امضاهای اولیه: مجید آژنگ، بهرام آوخ، بهروز اسدی، اصغر اسلامی، نسرین الماسی، پوران بازرگان، رضا براهنی، سهراب بهداد، امین بیات، ناصر پاکدامن، مهران پاینده، نصرت تیمورزاده، ناهید جعفرپور، علی اصغر حاج سید جوادی، حسن حسام، امیر حسن­پور، تراب حقشناس، نسیم خاکسار، علی راسخ افشار، سعید رهنما، مجید زربخش، حسن زرهی، اسد سیف، اکبر سیف، خسرو شاکری (زند)، حماد شیبانی، کامران صادقی، عباس عاقلی­زاده، سرور علی­محمدی، شهرام قنبری، هوشنگ کشاورز صدر، مریم متین دفتری، هدایت متین دفتری، شهرزاد مجاب، باقر مرتضوی، رضا مرزبان، مهران مصطفوی، بهروز معظمی، هایده مغیثی، ناصر مهاجر، شیدا نبوی، علیرضا ندیمی، بهمن نیرومند، فریدون هشیارنژاد.
برای امضا متن فوق (به زبان انگلیسی)، خواهشمندیم به نشانی اینترنتی زیر مراجعه بفرمایید.

http://www.petitiononline.com

created by and written by azadikhahaniran@yahoo.com

......................

سه نخستین کامنت

وارده به کامنتدونی حاج حسن آقا ی "مستعار"

(که "روز ا.ن لاین" ا.ن آقا رو هم " دوست" داره):


حضرت استادی،
ا- اگر لازم می بینید، اسم "منبع" زا که لابد سهوا "ایران آزاد" دکز فرموده اید، ( با توضیخ لازمه) "اصلاحات" بفرمایید: "ایران امروز"!
2- ایران آزاد (ایران لیبرنی ) یکی از ارگاتهای شورای ملی مقاومت است و "ایران امزوز" ارگان بخشس ازجماعت ( به قول خودتان) "اسهال طلب" (که گاه بگاه رودل می کند تا اسهال طلبی از یادش نرود).
3- فسم حضرت عباس و امضای دکنز بهمن نیرومند ("ناظم" کنفرانس برلین و یکی از سردمداران ظهور ویترین "هنری" امام "ره" در جشنواره دور و نزدیک برلین) را باور کتیم،یا دم خروس راکه مولفین "متن" این فراحوان هدفی ندارند جز :حاجی! ان شریک فی المشروطه دو خردادی و یه خورده غیر 28 مردادی!
4- یاد آور می شوم که فقط این موضوع که جنابعالی چند روز پیش اعلام فرمودبد روز انلاین را "دوست" دارید برایم حیرت اور بود!

Posted by: رامین مولائی March 29, 2006 03:55 PM


ای بابا! اين اپوزيسيون "مستقل "* هم گوز گيچه گر فته ها! آدم دل اش می سوزه. با اجازه اپوزيسيون1 "مستقل " من هم سرم را در اين گُه می کنم و پولميک بازی در می آورم.
از يک سو؛ بابا يکی نيست به اين آدمها بگه مصدق و شاه ساليان سال است مرده اند و گويا خبرها دير به اپوزيسيون می رسد. هنوز هم از شاه می خواهند خون خواهی کنند. اگر نمی دانيد، بگويم آن دو مردند و رفتند. پنجاه و اندی سال از آن داستان می گذرد. خنده داری داستان ما را می توان با کشورهايی که همان کودتاهای هم گون در آن آن انجام شد را نشان داد، نمونه زياد است، کره، آرژانتين، شيلی و... ببينيد آن ها کجايند و ما کجا. مصدق مَرد ارزش مندی بود و آن چنان که همه او را ياد می کنيم مردی تاريخی و ماندگار و شاه هم همان بود، بود با ارزش و توانايی و ناتوانايی هايش. اين به من و اپوزيسيون "مستقل" چه؟ که بخواهيم خويش و جنبش "مستقل" شان مرده ريگ مصدق بدانيم. باور کن اگر زنده یاد حسین فاطمی زنده بود، هم اکنون دستمال دستمال برای اين اپوزيسيون اشک می ريخت. خاک بر سرمان بکنند با اين اپوزيسِون و این سیدالشهدای سیاسی اش که هر چه پیش می آيد در دم شيعی وار امام حسین اش را پیش می کشد. یکی تومار گرد آورده شمارش پیکر ایرانیان (درست یادم نیست ، اما گروهی جنگ ستیز بودند) و در آن پای مصدق و کودتا را پيش کشيده که آری مگر آمريکا پنجاه سال پیش کودتا نکرد اله و له کرد. اکنون هم اين تومار و باز هم جنازه مصدق بی خبر از همه جا روی دستان اپوزیسیون به این سو و آن سو کشیده می شود. (داستان بلند است). "اپوزیسیون مستقل" خیلی فَطیر است.
به باورم اين اپوزیسيون ها، هم پای حکومت اسلام به داستان کهنه شاه/مصدق دامن می زنند و آمريکا و امپریاليسم ستيزی آن ها واپس مانده از گونه آخوندی است که گومان می کردند، امپریالیسم همان فکل و کراوات است ( به ياد دوست و هم شاگردی دبیرستان ام افتادم که سد سال پیش این را می گفت، دو سه سال گذشت و "انقلاب" شد و ما هم دانستیم که او چه می گوید). از سوی ديگر؛ من درست نمی دانم که آمريکا با اين پول (اين ول خرجی) چه می خواهد. همه می دانيم که اين پولی نيست که دست کم سمبوليک به نام ياری به اپوزيسيون هم داده شود، چه برسد که بخواهد کمکی برای "پیش برد" دمکراسی در ایران باشد، اگر رادیو ریدمان "فردا" یکی از این نمونه باشد و "اگر هوسه، یکی بسه". آمريکايی ها ناراست اند و دروغ گو. (این داستان بلندتر است)
و شما (اپوزیسیون) بی خود جنگ و خون و خون ريزی راه نیاندازید، بااین پول تنها می توان چند تا نشست، هم آيش و هم سگالی راه انداخت و (در پايان) دهان گشاد حکومت هميشه برای بلعيدن این پول ها باز است (شاید يک رادیو فردا دیگری راه بندازند) و این پول ک ها هيچ پيوندی با مردم ایران و حکومت ستيزان نخواهد داشت. تو نگیر و به آن هم نپرداز، آن چنان که تا کنون بوده و اميدوارم بوده خواهد ماند.

*دیدگاه خودم را در باره اين واژه/پديده را در جای پیش آمد خواهم گفت.
1 / بسیاری از این آدم هایی را که پای این تومار دستینه نهاده اند، ارزش مند می دانم و تنها برای یادآوری شان این چند خط را تند تند نوشتم.

Posted by: کنجکاو March 29, 2006 04:22 PM


send 2 all : سلام دوست عزیزم (رامین عزیز ) سال نو رو صمیمانه تبریک میگم . یه چیز دیگه هم بگم : اگه می دونستم اینقدر از چشم دوستام افتاده م ، و اگه می دونستم هیچ پیامی قرار نیست زیر نوشته هام بیاد ...!! غیر ممکن بود علیرغم اصرار دوستان دوباره دست به قلم بشم ...

Posted by: farhad March 29, 2006 04:51 PM


http://blog.hasanagha.org/2006/03/post_2044.php..............................................


دارالترجمه:

میزان نیوز : جمعی از فعالین اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور....


در پای این بیانه امضای افرادی نظیر
..... ..... ...... ...... ..... ......
به چشم می خورد.

میزان نیوز رسمي نهضت آزادي
١٠ فروردين ١٣٨۵ – ٣٠ مارس ٢٠٠۶
http://www.mizannews.com/archives/001278.html#more

Wednesday, March 29, 2006

وبلاگ شیدا محمدی

فراخوان شعر ؛ داستان ؛ ترجمه

بدینوسیله به استحضار کلیه اهالی ادبیات می رساند
تلویزیون تازه تاسیس فرهنگ و اندیشه قصد دارد با هدف آشنایی هر چه بیشتر مخاطبان و علاقمندان ادبیات فارسی با آثار شاعران ؛مترجمان و داستان نویسان معاصر به بررسی وضعیت واقعی ادبیات ایران بپردازد .

لازم به توضیح است این برنامه سعی دارد به دور از حرکت های محفلی و بین محفلی و با رعایت اخلاف حرفه ای ؛فضایی را ایجاد نماید تا بدون واسطه مخاطبان بتوانند با آثار نسل جوان و بزرگان ادبیات ایران آشنل شوند.

آیتم های این برنامه :

1- بررسی آسیب شناسی زبان در شعر امروز
2- نگرش به معنا و محتوا در آثار
3- معنا گریزی در ادبیات امروز
4- بررسی کتاب های منتشر شده
5- مشکلات چاپ آثار ادبی و حاشیه آن
6- گزارش هایی از محافل و جریان های ادبی داخل و خارج از ایران
7- معرفی آثار شاعران جوان.
8-معرفی سايت ها و وبلاگ های ادبی فعال

از کلیه علاقمندان که مایل به همکاری با این برنامه می باشند خواهشمند است تا تاریخ 20 آپریل (مصادف با31 فروردین ماه )کتاب یا CD آثار خود را ارسال نمایند .
ضمنا کلیه دوستان می توانند گزارش تصویری و فایل صوتی از جلسات و نشست های ادبی استان های خود را از اروپا و یا شهرستان های داخل ایران به آدرس ذیل ارسال نمایید.

Sheida mohamadi
21045 SUPERIOR ST
CHATSWORTH CA 91311
U.S.A

یا به آدرس ایمیل وبلاگ و یا
SHEIDAMOHAMADI@GMAIL.COM
ارسال نمایید.

منتظر اطلاعیه بعدی ما باشید

وبلاگ آزادی سیمین


دموکراسی فرزند جسارت است نه ترس

وبلاگ دفتر بي‌ مخاطب


مادرش جمعه، در پس خنده‌هاي ما كه سعي مي‌كرديم روحيه خانواده را تغيير دهيم، ريز ريز گريه مي‌كرد،
پدرش از جستجوها و تلاش‌هاي 18 ماهه‌اش براي مجتبي، نااميدانه سخن مي‌گفت،
مي‌گفت كه عيد را منتظرش نيستيم،
برادرانش تنها با سكوت خود در غم مادر و پدر همراهي مي‌كردند،
مادرش سخني نمي‌گفت ولي همان صحبت‌هاي كوتاهش پر بود از غم و نااميدي،
اين روزها هجدهمين ماه بازداشت مجتبي است،
هجده ماه بدون مرخصي،
تنها آزاديش اينست كه پدر و مادر حق دارند، هفته‌اي يكبار بار سفر ببندند و به زندان قزل حصار كرج بروند تا مجتبي را ببينند،
اين روزها همه زندانيان عقيدتي يا آزاد شده‌اند يا به مرخصي آمده‌اند،
به راستي جرمش چيست كه بايستي اين مدت مديد را در محبس باشد؟
به راستي آيا اين جوان 23 ساله آنقدر جرمش سنگين است كه بهاي اين چنين برايش بپردازد؟
پدرش ديشب از گلايه‌هايش با خدايش سخن مي‌گفت،
مي‌گفت به خدايش گلايه كرده كه چرا اين بنده مسلمانش را فراموش كرده و به فريادش نمي‌رسد،
مجتبي چه كرده كه بايستي هشت ماه را بلاتكليف فقط بخاطر رفع نقص پرونده در دادگاه تجديد نظر در گوشه قزل حصار همراه با قاتلان و تبهكاران بگذراند،

Tuesday, March 28, 2006

وبلاگ شیدا محمدی





وطن معنوی ترین کلام روی زمین است ؛دوستیش نه در آب است و نه در خاک.دوستی وطن در دل است .در خون است و شاید همان حیات دمنده ایی است که در تن ما بالا و پایین می رود.

"هرمان هسه "


اگر چه سنت این وبلاگ همواره بر ادبیات استوار بوده است و سعی شده از تمام جنجال های بیرونی دور بماند ؛اما چند نکته مرا سخت بر آشفته است و آن در یک معنا تکرار تاریخ است .
در زمان نزدیک تر به این دوره هم ؛ما برای فرار از ظلم و حماقت بی پایان قاجار متوسل به دولت های بیگانه شدیم و آن بر سر مارفت که دیدیم و بخش عظیمی از این سرزمین پهناور را به علت سستی و زبونی دولت و روح تسلیم و بی اعتنایی مردم ؛از دست دادیم .
در زمان پهلوی هم تحت همین فشار ها و تبلیغات؛ عرصه را برای ورود دیکتاتورهایی چون خمینی و دولت جمهوری اسلامی باز کردیم .حالا من نمی دانم آن مردمی که در تظاهرات شرکت می کردند و داعیه آزادی خواهی سر می دادند ؛هم اکنون کجا هستند ؟چرا وقتی همنسلان من از آنها سوال می کنند که چه شد آن آرمان های آزادیخواهی و صلح طلبانه ؟در جواب تنها می گویند :ما نبودیم .آنها که باید بیاورند ؛آوردند .ما هیچ کاره ایم ! حالا شما باز ستانید !
بحث من در دفاع از کسی یا توبیخ کسی دیگر نیست که مسلما تا نقطه ایی دچار ضعف و نا بسامانی نباشد ؛درگیر آشوب و جنجال نمی شود .اما این بدان معنی نیست که وقتی آمریکا ؛ایران را تهدید به جنگ می کند ؛ما بی تفاوت شانه بالا بیاندازیم و بگوییم :بگذار بیایند تا این ملا ها بروند !
هیچ آزادی با جنگ به دست نیامده و هیچ کشوی با هجوم کشور بیگانه ایی به آزادی دست نیافته .نمونه اش آنقدر در تاریخ بشری مشهود است که نیازی به بازگویی دوباره آن نیست .با نگاهی اجمالی به کشورهای پیشرفته این حقیقت را در می یابیم که دولتمردان آن سرزمین با همه کاستی ها و منفعت طلبی ها ؛اولین اصلی را که در نظر می گیرند منافع دراز مدت کشور خویش است و نه منافع کوتاه مدت خویش یا دولت فعلی و مردم آن سرزمین همواره نسبت به عملکرد دولت حساس و تیز بین هستند و می دانند قیمت گزافی که برای به دست آوردن دموکراسی پرداخت کرده اند ؛چقدر گرانبها و بی بازگشت است .آنها قدم به قدم پیش رفتند ؛همانطور که اگر به این نقطه از بی تفاوتی حاصل از سیستم سرمایه داری برسند ؛به سرنوشتی شبیه ما دچار خواهند شد .
برای نمونه دیروز استادم می گفت که گوگل‌ سامانه‌اي‌ راه‌ انداخته‌ كه‌ به‌ موجب‌ آن‌ مي‌تواند به‌ هنگام‌ كليك‌هاي‌ كاربران‌ اطلاعات‌ شخصي‌ آنها را دريافت‌ و از آنها سوءاستفاده‌ كند. دولت اعلام کرده است که گوگل را به دادگاه می کشاند .و در حال حاضر محکوم به پرداخت ۹۰ ميليون دلار جريمه شده است.
اما نکته جالب در سخن این شهروند آمریکایی بود که می گفت :باید همواره دقیق و هوشیار بود و تمام رد پای دولت را دنبال کرد چون با بهانه هایی از این دست (امنیت ملی )ما هم کم کم رو به دیکتاتوری می رویم .در این کشور هم به علت تسلط روح سرمایه داری وفشارحاصل از این عملکرد ؛مردم گاه حتی نسبت به اخبار روز کشورشان هم بی خبرند و این تز دهکده جهانی که بخش آفت پذیرش؛همین سیستم تبلیغاتی و دایره فیلم و اکشن است که انسان را رو به یک بی تفاوتی ناشی از نیاندیشیدن و سوال نکردن و دنبال چرایی و چگونگی نرفتن ؛می کشاند ؛دامن این سرزمین را هم گرفته است و در احوال کشورمان که دقیق می شویم این را به وضوح حس می کنیم .از فیلم های گیشه ایی گرفته تا کتاب های سرگرم کننده و تفریحات سالم !که دولت تزریق کننده این تنبلی فکری است و جلوی هر اندیشه ایی را در هر قالبی که باشد می گیرد .چه هنر؛ چه زبان و هر کانالی که جوانان را از این رخوت و افسردگی حاصل از این فشار برهاند و خود می بینیم که چه خوب رسم بازی را می داند .از یکسوبه یکی از بزرگترین مصرف کننده های مواد مخدر تبدیل می شویم .از یک سو خود وارد کننده مواد مخدر و توزیع آن است و از دیگر سو به قلع و قمع قاچاقچیان کوتوله می پردازد .
با ایجاد افسردگی وایجاد تنگنا برای رابطه سالم میان دختر و پسر ؛ترویج کننده فحشا و بعضا صادر کننده آن می شود .با روی کار آوردن دولت خاتمی؛ روح امید را به بدنه نحیف این کشور تزریق می کنند .بعد زندان ها را انباشته از متفکرین و آزادیخواهان می سازد و از آن سو با روی کار آوردن مردی متعصب و دگماتیسم مذهبی چون احمدی نژاد ؛چنان چهره ایران را در میان جهانیان مخدوش می سازد و نا امیدی را در میان مردم شیوع می دهد که به چنان رخوت و تسلیمی می رسیم که می خواهیم آمریکا بیاید و ما را نجات دهد !
این همان مهدی موعود مذهبیون است که رییس جمهوری با هیاتش در یک چاه تاریک برایش عریضه می نویسد !!این همان آفت ماست .انتظار برای یک ناجی !!
و گله بیشتر از روشنفکر نما هایی است که از پسِ موج می آیند و موج سوارانی که راه طوفان می جویند تا از این آشوب بهره گیرند و خود را به ساحلی اگر چه موقت ؛اما نوید دهنده برسانند.در حالیکه در کشور های پیشرفته این متفکرین آن جامعه هستند که همواره معترضند و هوشیار و نقد کننده خویش و دولت خویش .
در پایان خاطر نشان می کنم که نوروز باستانی کهن ترین آیین ماست که نباید بگذاریم دگماتیسم مذهبی آن را از ما بگیرد و با آن؛ علاقه به مرز و بوم نیز بمیرد و به یاد داشته باشیم ما ناقلان این باور و آزادی به آیندگانمان هستیم .

به چند نمونه از صحبت های تحریک کننده و تحمیق کننده رییس جمهوری و رهبر اشاره می کنم که باعث تحریک این آشوب در میان سازمان های دولتی می شود و از دیگر سو نقش پهلوان خفته ایی را میان مردم بازی می کند که هنوز سر از خواب برنداشته !!! و برای آنان؛ نه دیگر مردم (که جمع همه اضداد در کنار یکدیگر است )بلکه امت است که اهمیت دارد و این امت همان افراطیون مذهبی هستند که حکومت ایدئولوژی را تبلیغ می کنند که به هر شکلش و هر نامی منفور است .

احمدي نژاد: علاقه اي به ديدن قيافه ي غربيها نداريم - رئيس جمهور در جمع مردم گرگان گفت: آنها زمزمه كرده‌اند كه اگر ملت ايران براي رسيدن به انرژي هسته‌اي اصرار بورزند به احمدي نژاد اجازه سفر به كشورهاي غربي را نخواهيم داد و من در جواب آنها مي‌گويم كه ما علاقه‌اي به ديدن قيافه آنها نداريم.در اين لحظه مردم چندين بار يك صدا شعار “نه‌شرقي نه‌غربي جمهوري اسلامي” را سر دادند!

فرزند آیت الله مطهری تقدیم میکند: طرحي براي پوشش اسلامي - برخي از دانشكده ها به دليل كمبود جا و اختلاط دختر و پسر زمينه ساز فحشاء شده اند، بايد اين گونه دانشكده ها ملزم شوند كه پسرانه يا دخترانه شوند. عبور از كنار اين گونه دانشكده ها انسان را به ياد كاخ هاي جوانان زمان رژيم شاه مي اندازد كه براي خواب كردن نسل جوان تأسيس شده بود. در همه دانشگاه ها مسئله نظارت بر پوشش اسلامي دختر و پسر و عدم آرايش بانوان، از درب ورودي دانشگاه تا مكان هاي ديگر جدي گرفته شود و افراد معاند كه بر كار خود اصرارمي ورزند به كميته انضباطي معرفي شوند.

بدانيد اوضاع از چه قرار است” - دكتر رامشت سرپرست دانشگاه اصفهان طی سخنانی در جمع فعالان فرهنگی دانشگاه ضمن توجه دادن دانشجويان نسبت به تغييرات بوجود آمده در كشور، بعد از انتخابات رياست جمهوری گفت: شما دقيقأ بدانيد اوضاع از چه قرار است. رك می‌گويم دوستان، من به عنوان رييس دانشگاه آمده‌ام و قرار است كه مسجد درست كنم، آمده‌ام كه هيات درست كنم، آمده‌ام هيات سينه‌زنی درست كنم، قرار است نماز راه بيندازم، قرار است كانون قرآن راه بيندازم، آمده‌ام كه مجلس هفتگی روضه زنانه در دانشگاه راه بيندازم، آمده‌ام نوحه‌گر در دانشگاه تربيت كنم. رامشت در بخش ديگر سخنان خود ضمن انتقاد از اقدامات فرهنگی در سالهای گذشته اظهار داشت: يادتان هست شما جشنواره‌ای به نام اقوام ايرانی به راه انداخته بوديد، من با آن مخالفم چون قوميت‌گرايی، اسلامی نيست. من اگر درست كنم همه اقوام ايرانی را جمع می‌كنم و می‌گوييم نشان بدهيد برای حسين چگونه سينه می‌زنيد.

آداب سخنوری و لمپنیسم، بی بی سی - بعد از در افشانی های سایر مقامات عالیه جمهوری اسلامی، آصفی هم به جمع در افشانان پیوست: “از اينکه ديپلمات برجسته ‌ای همچون آقای استرا پيش از مطالعه مطلبی آن را عنوان می‌ کند به اين نتيجه رسيدم که ظاهراً مغز آقايان هنگ کرده و به دری وری گفتن افتاده ‌اند … نمونه های دیگر: احمدي نژاد: علاقه اي به ديدن قيافه ي غربيها نداريم؛ شکرالله: مسئولان ایرانی به مشکلات روحی خانم رایس توجه کنند!؛ خامنه ای: این خانم کریه المنظر…؛ رضایی: تا زماني كه سوار اسب باشيم، آنها هيچ غلطي نمي‌توانند بكنند.؛ خمینی: من توی دهن این دولت می زنم.

Monday, March 27, 2006

وبلاگ قلم



معمار ايران نوين

"........به نظر من خارجي خارجي است و همسايه همسايه، تا مشفق‌اند و بي طرف و خيرخواه، دست دوستي ما به جانب آنها دراز است و به محض اينکه در خانه ما سنگ بيندازند و آتش بريزند، تير تنفر ما به سوي آنها گشاده خواهد شد. خطاب به سفير کبير انگليس: تذکر مي‌دهم که اگر من بعد به اين لهجه و به اين طرز با من طرف گفتگو بشويد، ترجيح خواهم داد که رشته مناسبات خود را با تمام مأمورين دولت انگليس پاره کنم......"

بايد زار زار گريست بر اينهمه ناسپاسي ايراني جماعت در مقابل خدمات رضا شاه که بدون هيچ منتي و چشمداشتي در مقابل فرزندان ايران که فرزندان خود او بودند گذاشت و زار زار گريست بر فرزندان اين فرزندان که نمک خوردند و نمکدان شکستند. خدائيش انصاف هم خوب چيزيه اگه آدم داشته باشه و بايد قدر اون کساني که همين مقدار از آسايش و راحتي هم که داريم رو از اونها داريم رو بدونيم، اينهمه قدرنشناسي هم مگه ميشه!!.

نخست اين سخنان رضا شاه را بخوانيد که مربوط مي شود به موقعي که مي خواست تا گردنکشان مزدور و تجزيه طلبي مانند شيخ خزعل، عامل و دست پرورده انگلستان را سر جايشان نشانده و کشور را آرام نمايد اما اين کارش با مخالفت انگلستان روبرو شد. و ببينيد وقتي که پاي مملکت و منافع و تماميت ارضي ايران در ميون باشه رضا شاه چه کار مي کنه و مهم نيست که جلوش کي باشه:

".......ژنرال کنسول انگيس از من وقت ملاقات خواست. پذيرفتم. او وارد شده و بعد از نشستن بلافاصله تلگرافي به دست من داد و گفت:
"وزير مختار انگليس از بغداد مخابره کرده و مأموريت داده است که چون خزعل رسما تحت‌الحمايه دولت انگليس است و ما مجبوريم از تحت‌الحمايه خود قويا مواظبت و محارست کنيم، ناچاريم که با شما نيز به طور رسمي وارد مذاکره شده و از ورود شما جلوگيري و از ورود قواي نظامي شما به خاک خوزستان ممانعت کنيم. انگليس در خوزستان علاوه بر موقعيت سياسي، وضعيت خاصي دارد. لوله‌هاي کمپاني نفت که در طول کارون کشيده شده، ممکن است در اين لشکرکشي و منازعات صدمه ببيند. بنابراين هر پيشامدي که رخ بدهد، مسئوليت مستقيم آن متوجه دولت ايران و شخص شما خواهد گرديد و ما مجبور به دفاع و مداخله خواهيم شد".
چون گوش من نظير اين صحبت را نشنيده است و عادت ندارم از هيچ کس اين قبيل مداخلات را ببينم، حالتم تغيير کرد. آن نشاط و فرحي که در اول مجلس از ديدن احوال دگرگون و عصبانيت کنسول به من دست داده بود، يکباره مبدل شد به يک تلخکامي و غضب فوق‌العاده که دنيا را در نظرم تاريک کرد. گويي از صداي اين نماينده اجنبي تمام دستورها و اوامري که در ظرف يکصد سال از طرف بيگانگان به زمامداران قاجار در اين مملکت داده شده در گوشم طنين انداخت و سياهکاري‌هاي دست اندرکاران دوره قاجار يکي پس از ديگري در برابر چشمم گسترده شد و پرده ضخيم کثيفي تشکيل داد. اين بار نوبت عصباني شدن به من رسيد. بدوا به کنسول گفتم:
"اما در خصوص لوله‌هاي نفت که بهانه اين قبيل مداخلات عجيبه کودکانه قرار داده‌اند، من شخصا ملتزم و متعهد مي‌شوم هرگاه از حرکت قشون و جنگ بدان صفحات صدمه وارد شود، شخصا غرامت بدهم. راجع به مذاکراتي که کرديد، من جدا اعتراض مي‌کنم و تذکر مي‌دهم که اگر من بعد به اين لهجه و به اين طرز با من طرف گفتگو بشويد، ترجيح خواهم داد که رشته مناسبات خود را با تمام مأمورين دولت انگليس پاره کنم. خوزستان يکي از ايالات ايران است و خزعل يک نفر رعيت ايران. اگر او خود را تحت‌الحمايه معرفي کرده، خائن است و من نمي‌توانم در اين قبيل موارد لاقيد باشم. لهذا اجازه نمي‌دهم که در حضور من اينطور صحبت بشود"
و اين کلمات را با تمسخر و استهزا گفتم.
کنسول بيشتر از جا در رفت و کاملا عصباني گرديد. من براي اينکه به او حالي کرده باشم که تندي و عصبانيت و تمام مأموريت‌ها و يا دداشت‌هايي که او حامل است به قدر بال مگسي مرا واپس نمي‌نشاند، در حضور خود کنسول، امير لشکر را احضار کردم و با اينکه خيال داشتم سه روز ديگر در شيراز مانده و استراحتي بکنم، امر به حرکت دادم و گفتم تمام همراهان را مسبوق نمايند که فردا صبح به طرف خوزستان خواهيم رفت. نمي‌خواهم بگويم که اين امر و تصميم من در اين موقع در کنسول عصباني انگليس چه تأثيري کرد. ابدا انتظار نداشت که از يک نخست وزير ايراني اين طور گفتگوئي و اين گونه سرکشي بشنود و ببيند. در مدت صد و پنجاه سال عمال انگليس عادت کرده بودند که هر سري را در مقابل خود خم شده بيابند، بلکه نقشه‌هايي را که اصلا جرئت تعقيب آن نمي‌رفت، از طرف اولياي امور ايران فراهم شده و استقبال شده ببينند، تا چه رسد به يک حکم قطعي و امر صريح. به نظر من خارجي خارجي است و همسايه همسايه. تا مشفق‌اند و بي طرف و خيرخواه، دست دوستي ما به جانب آنها دراز است و به محض اينکه در خانه ما سنگ بيندازند و آتش بريزند، تير تنفر ما به سوي آنها گشاده خواهد شد."

اين قسمت از سخنان رضا شاه را از کتاب خاطرات رضا شاه به نام «سفرنامه خوزستان و مازندران رضاشاه» که اولي در سال 1303 و دومي در سال 1305 نوشته شده است يعني سفرنامه خوزستان را وقتي که رضا شاه هنوز به پادشاهي نرسيده بود نوشته است و حالا فکرش را بکنيد که او هنوز به ان مقامي که بتواند درست و حسابي تمامي اختيارات را در دست داشته باشد نرسيده است اينگونه در مقابل انگلستان قد علم نموده و و هنگامي که پاي تماميت ارضي و منافع ايران به ميان بياد برايش مهم نيست که دشمن مقابلش کيست و حتي اگر انگلستاني باشد با انهمه نيرو و قدرت و نفوذ.
براي من ايراني مهم نيست که اولش انگليسيها چقدر در بر روي کار امدن رضا شاه نقش داشتند مهم اين است که اين شخص براي مملکت ما مفيد واقع شد و چه چيزي بهتر از اين!،
از قديم گفته اند "عدو شود سبب خير گر خدا خواهد" که حکايت همين انگليسيها است،
البته اگر رضا شاه با کمک انها به مقامي که لياقتش را داشت رسيده باشد مهم نيست چون که به هر حال هدف او از همان ابتدا هم همين بوده است و در اين راه بنابر مقتضيات زمانه چه بهتر که از انگليسيها و بقيه هم کمک گرفته باشه اما ديگه در برابر کسي که چشم طمع به خاک ايران دوخته باشه به قول حتي دشمنانش : "زبان درآورده بود براي آورنده ي خود"(1) که فکر نمي کنم در زمان قاجار هيچ شاهي جرات اين کار رو کرده باشه. فکرش را بکنيد که اگر رضا شاه کوچکترين نرمشي در مقابل خواسته هاي ننگين انگليس نشان مي داد و از همان اول کار سفت و محکم خود را در مقابل جدا کردن خوزستان ايران نشان نمي داد هم اکنون وضع به چه صورتي در مي امد،
اگر ما همين اندک اباداني و رفاهي هم که داريم را از خوزستان ايران داريم که پدر ايران نوين براي ما حفظ کرد وگرنه اگر رضا شاه شخص قدرتپرست به هر قيمتي بود مي توانست مانند پادشاهان زن باز و شکم باره و عياش قاجار براي عيش و نوش خودش قسمتهائي از ايران را به بيگانگان بفروشد و ما هم اکنون بايد سماق مي مکيديم و انهم خوزستاني که خدا مي داند اگر راضي به جدا شدن ان مي شد انگلستان از او حمايت هم مي کرد اما مگر رضا شاه بيدي بود که با اين بادها بلرزد.(از تلخي روزگار اين است که بعضي از افراد ناسپاس مي گويند که فوقش اگه خوزستان از دستمون رفته بود ما که مي دونستيم نفت نداريم مي رفتيم و مثل ژاپن و کره و غيره فکرمون رو به کار مي نداختيم و پيشرفته تر مي شديم و همين نفت ما رو تنبل و بي فکر بار اورده!!، البته اصلا بحث رضا شاه و اين کارش نيست ولي خوب مي بينيد که رضا شاه تازه يه چيزي هم بدهکار اين طلبکارهاي همه جا حاضر شده! امان از دست اين شکم سيري و قدر عافيت ندونستن ايراني جماعت!).

به هر حال انچه که انگيزه من براي نوشتن اين مطلب شد خواندن مقاله اي است که در نقد کتاب "ايران، برآمدن رضا خان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها" نوشته اقاي سيروس غني توسط نشريه رسمي صدا و سيماي رژيم نوشته شده است و اين روزنامه خود را به آب و اتش زده است تا بتواند به خوانندگان بقبولاند که رضا شاه عامل بي اراده انگليسيها بوده است، زهي خيال باطل! که اينقدر اين رژيم و نشرياتش و بويژه که وابسته به صدا و سيما هم باشه روسياه هستن که اگه بگن ماست سفيده همه ميگن نه خير سياهه، ديگه چه برسه به اين دروغهاي شاخداري که ديگه کسي باور نمي کنه اما خوب به هر حال همه که نمي روند دنبال تحقيق تا ببينند که اين چيزها تا چه حد درست بوده و يا خير و همين هم به عنوان واقعيت در ذهن او نقش مي بندد و بدي ان هم همين است، اگه نقشي که رضا شاه در تاريخ ايران بازي کرد رو به خوبي نشناسيم هيچ وقت نمي تونيم اين مملکت رو بسازيم چونکه امکان داره بقيه هم فکر کنند اگر قدمي در راه اباداني و ازادي و اصلاح ان بردارند مانند رضا شاه قدرشان دانسته نمي شود. وانگهي، يک انسان منصف اصلا مگر به غير از قبول اين واقعيت تاريخي کار ديگري هم مي تواند بکند.به هر حال ببينيد چقدر نوشته اين روزنامه کينه توزانه است که در همه حال عنوان "رضا خان" را به کار مي برد و حتي بعد از پادشاهي او، و متاسفانه اين روش کينه توزانه اي است که در ميان مخالفان رضا شاه در وبلاگستان و اينترنت زياد مي بينم و حالا نمي خواهم کک تو تمبون اينها بندازم و اسمشون رو نميارم اما خدائيش يک کمي انصاف هم خوب چيزيه.


1: اين اصطلاح را در پايگاه نشريه انقلاب اسلامي متعلق به ابولحسن بني صدر ديدم که نوشته او من را به ياد جمله اکبر گنجي مي اندازد ان هنگام که به هاشمي رفسنجاني مي گويد که زبان تو بهداشتي نيست اقاي رفسنجاني!

......................

اما بد نيست تا چند تا منبع هم براي استفاده اونهائي که مي خواهند اطلاعاتي رو از اقدامات رضا شاه به دست بياورند در اينجا قرار بدهم که خود گوياي همه چيز هستند. به هر حال لازم به ذکر نيست که اينها را صرفا براي آگاهي شما در اينجا قرار مي دهم و درستي يا نادرستي انها بستگي به برداشت خود خواننده گرامي دارد.

1: کتاب «همه چيز براي وطن!»، سفرنامه رضاشاه به خوزستان و مازندرانسده بيستم ايران را بيست ساله رضا شاه ساخت نه دو سه ساله ملي کردن نفت مصدق يا بيست و پنج ساله انقلاب و حکومت اسلامي خميني
2: رضا شاه; سردار ملي يا ديکتاتوري سرسپرده!؟حال بسنجيد که عملکرد رضا شاه در طرح کشف حجاب و تغيير لباسها آيا در کل مضر بود يا مفيد!.

3: رضاخان که بود و چگونه رضاشاه شد؟کافي است بي غرضانه نگاهي بر آنچه که بر ما ايرانيان در فاصله 1320-1299 گذشت به تاريخ بنگريم و در هر صفحات آن درنگ کرده و با تمامي هوش و خرد و وجدان سالم رويدادهاي آن دوره را از نظر بگذرانيم و شرايط اجتماعي آن دوره را در تمامي زواياي آن بررسي کنيم و ببينيم که شروع آن تاريخ چه بوديم و طي 20 سال، بويژه 16 سال پادشاهي رضا شاه چه شديم

4: منوچهر يزدي : تاريخ ، سردار سپه را معمار ايران نوين مي شناسدگفتگو با سرور منوچهر يزدي مورخ و عضو شوراي عالي رهبري حزب پان ايرانسيتآنچه كه رضاشاه در مدت 16 سال پادشاهي اش انجام داد در 150 سال گذشته ايران بي سابقه بود و بي جهت نيست كه تاريخ به او لقب "پدر ايران نوين"، داده است....رضاشاه يك پديده ي استثنايي در تاريخ معاصر ايران بود كه توانست ايران را از دوران قرون وسطا به در آورد و به همين گناه از سوي سياست هاي استعماري به مسلخ كشيده شد.

5: پروين اعتصامي، شاعار پرآوازه ايران و نظرش در مورد کشف حجاب و آزادي زنان توسط رضا شاه......پروين اعتصامي به آزادي زنان اعتقاد داشت و قصيده‌اي که در اين باب، با عنوان گنج عفت سروده و اقدام رضاشاه را در کشف حجاب مورد تأييد قرار داده بود......اينکه چگونه در 60 سال اخير، افرادي در نوشته‌هاي خود از «پروين اعتصامي»، شخصيتي سياسي و ضد «رضاشاه» ارائه داده‌اند. آن که نوشته‌اند پروين دختري کمرو و خجالتي بوده‌است، او به آزادي زنان از دل و جان اعتقاد داشته و سالها پيش از آن که به فرمان رضاشاه در 17 ديماه 1314، کشف حجاب در ايران عملي گردد، او در خردادماه 1303 خورشيدي در خطابه‌اي با عنوان زن و تاريخ در روز جشن فارغ‌التحصيلي خود در مدرسه‌ زنانه آمريکايي تهران، از ستمي که در طي قرون و اعصار، در شرق و غرب به زنان روا داشته‌اند‌، سخن گفت و در ضمن تصريح نمود که: "سرانجام زن پس از قرن‌ها درماندگي، حق فکري و ادبي خود را به دست آورد و به مرکز حقيقي خود نزديک شد... در اين عصر، مفهوم عالي زن و مادر معلوم شد و معني روحبخش اين دو کلمه که موسس بقا و ارتقاء انسان است، پديدار گشت. اين که بيان کرديم راجع به اروپا بود. آنجا که مدنيت و صنعت، رايت فيروزي افراشته و اصلاح حقيقي بر اساس فهم و درک تکيه کرده... آن‌جا که دختران و پسران، بي‌تفاوت جنسيت، از تربيتهاي بدني.......... ادامه

6: بي شرمي حد و حساب ندارد! تحريف تاريخ انهم با بي شرمالنه ترين وجه ممکن!!حالا ديگه سيد حسن مدرس شده است قهرمان مبارزه با شيخ خزعل، دست پرورده انگليسيها و همچنين ايستادگي در برابر ايستادگي در برابر قرارداد وثوق‌الدوله عاقد قرارداد 1919 ، مي بينيد که اگه رضا شاه زياد از حد به اين مرديکه محل نمي ذاشت شايد اسمش رو هم الان کسي نشنيده بود و حالا هم به لطف به حکومت رسيدن هم نوعانش شده قهرمان ملي ايران!! اينها از اين طرف تحريف مي کنند و هم نوعانشان هم انطرف تر در پاريس.

7: از رضاخان تا رضاشاه / فرهنگ قاسمي ببينيد وقتي که پاي کينه توزي باشه چطور تا ريزترين جزئيات زندگي هم به عنوان وسيله اي براي کوبيدن استفاده مي کنند، ببينيد که چگونه از همان ابتدا با خوار و زشت کردن دوران کودکي رضا شاه و بزرگ شدنش تصوير منفي به ذهن خواننده القا مي کند تا در ادامه بشود بهتر اينها را به مخ او فرو کرد وگرنه خودش که نمي رود.
و خيلي جالبه که قلم به دستان تحريفگر در سازمان اسناد انقلاب اسلامي هم به همين شيوه روي اورده اند.

پ.ن: متاسفانه هر چقدر که در اینترنت جستجو نمودم نتوانستم خلاصه ای از این کتاب "برآمدن رضا خان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها" را پیدا کنم و خود شخصا می توانم به بازار کتابفروشی رفته و ان را تهیه کنم اما برای انانی که در خارج هستند خوب است که بر روی اینترنت باشد البته دو پایگاه را پیدا نمودم که هر دو فیل تر شده اند و با فیل تر شکن هم نمی توان انها را باز کرد. اما فکر می کنم با جستجوی در گوگل و یا جاماسپ بتوان ان را پیدا نمود. .

Sunday, March 26, 2006

وبلاگ لندنی


شب کی ميرود
سحر کی ميرسد
نسيم کی مي وزد
و اين سالهای " تلخ " جدائی کی به پايان ميرسند ؟
دلتنگم ،
بغض فرو خورده ای امشب، عجيب سر ناسازگاری دارد !
خاطره ای " آتش " به جانم زده !
ايکاش غروب اينهمه دلگير نبود !

امروز در بریتانیا " روز مادر " هست ...
هر ساله در روز مادر غم دوری بیشتر به دلم سنگینی میکنه ... فاصله ها ... مادری که هر روز خاطره ا ی هر چند کوچیک من رو به یادش می اندازه ...مادر فداکاری که حتی در بدترین روزها و سخت ترین شرایط لبخندش فراموش نمیشه... مادری که متاسفانه یاد گرفته همیشه فرزندانش و همسرش رو بر همه چیز مقدم بشماره ... شاید دوری از فرزندان رو هر روز سر هر وعده غذا احساس بکنه و گاهی غذای مورد علاقه پسرش و یا دخترش رو نتونه تنهائی بخوره و بجای غذا خوردن به تلفن زدن پناه بیاره... آره بازم روز مادر شده و من مثل همیشه دارم از خودم میپرسم راستی در مقابل اینهمه بزرگواری و زحمت های بی دریغش چه کاری براش کردم ؟ امروز صبح توی خواب و بیداری دارم با مادرم صحبت میکنم و انگار صدای پدرم میاد که از دورها داره بهش میگه بهش نگو شاید ناراحت بشه ! و من بیدار میشم و در خمار ی می مونم ! که باز چه اتفاقی افتاده که نمیتونن به من خبر بدهند ... این روزها و سالهای دوری و جدائی خواسته و ناخواسته می آیند و میروند و سنگینی روزها و فاصله این گذر رو به رُخم میکشند !

روز مادر بر تمامی مادارن مهربون مبارک باد !

وبلاگ لالوله



احساس لخت !

ديدن هيکل لخت ادمها صرف نظر از مسائل اخلاقی برای بعضی ها (شايد همه) لذت
بخش باشه ...(من دهاتی اولين بار اين صحنه هارو در سواحل مديترانه نيس و
بارسلونا ديدم .) بنظر من بدن ادم در زيبا ترين حالت ممکن طراحی و خلق شده و
هيچ زيبا شناس و يا طراحی قادرنخواهد بود بهترشو طراحی کنه وگرنه ميکل آنژ به
جای پيکره داوود يک موجود ديگه ای خلق ميکرد (پس برای ادم خلاقی مثل ميکل
آنژهم کار ساده ای نبوده!!) اما اما ای کاش ميشد احساس ادمها رو لخت ديد فکر
کنين !! من خودم شخصا حاضرم هر چی دارم بدم و احساس بعضی ادمها رو نسبت
به خودم لخت ببينم . حتی فرض کنين همه ادمها با ادم صريح و صادق بودن و هر چيو
که نسبت به ات احساس ميکردن ميگفتن (فرض محال؛ محال نيست هست؟)
بازم هم کار گير داشت چرا؟ چون اون احساس که به زبون می اری دقيقا همونی
نيست که داری ! جالبه ! چند سال پيش تو روزنامه خوندم که زنی در روسيه که
برق گرفته بودتش ! همه رو لخت ميديده !!؟(خوش به حالش نه؟) راست دروغ خبر
رو نميدونم ! ولی ای کاش منو هم برق ميگرفت ولی احساس ادمها رو لخت ميديدم!

ارادتمند لالوله

Saturday, March 25, 2006

وبلاگ ناگفته هاي مرد پیر

سرانجام یک مکان مذهبی غیر حکومتی
در شهر مقدس!

بعد از تخریب حسینیه دراویش گنابادی که چند ما ه قبل صورت گرفت، هم اکنون به جای حسینیه، پرتقال فروشی روییده است .
لازم به ذکر است .شیعیان حسینیه را مکانی مقدس میدانند وهرگونه توهین و حتک حرمت را غیر قابل تصور میدانند؛ البته به شرطی که مربوط به دراویش نباشد...
بنده اطلاعتی در زمینه فقه ندارم ولی برایم جای سوال و شبهه است ایا اصولا درویش بودن، منافاتی با مسلمان بودن و یا حتی شیعه بودن دارد یا نه ؟

Friday, March 24, 2006

وبلاگ سيدعلی گدا

ششم فروردين
زادروز زرتشت اسپنتمان
بر همه آزاد انديشان و خردگرايان جهان
خجسته باد


يک ـ سيمای فروهر که همانند چهره آدمی است و نمود همبستگی با او را دارد .1
دو ـ دو بال در دو سوی فروهر که دارای سه شه پر ميباشد و نشانگر " انديشه نيک ، گفتار نيک و کردار
نيک " است که انگيزه پويا و پرواز و پيشرفت است .1
سه ـ پايين تنه او که دارای سه بخش ميباشد. نمودار " انديشه و گفتار و کردار بد " است که نابه هنجاری ها و زشتی ها از آن سر چشمه ميگيرد و مايه سرنگونی آدمی ميشود .1
چهار ـ در دو سوی اين پيکره دو چنبره ديده ميشود که دو نيروی " سپنتا مينو " و " انکره مينو " را باز گو ميکند که نخستين به سوی چهره آدمی و دومی در پشت پيکره است و در اينجا باز هم به اين اشاره ميشود که ما بايد روی به نيکی آورده و به بدی پشت کنيم .1
پنج ـ در ميان تنه و يا درون فروهر يک دايره وجود دارد که نمايانگر بی آغازی و بی پايانی روان می باشد .1
شش ـ يک دست فروهر به سوی بالاست که نشانه کوشش برای رسيدن به والايی است
هفت ـ و در دست ديگر او حلقه ای است که گروهی براين باورند که آن حلقه پيمان است که نمودار ارج فراوان پيمان و وفا داری به آن در اين فلسفه است .

بت پرستی و سنگ پرستی و خانه خشت و گلی پرستيدن که همه ساخته و پرداخته دست آدمی است ، در آيين زرتشت ناشايست است . " خانه خدا " ، خانه خشت و گلی دست پرورده انسان نيست ، " خانه خدا " ، دل و روان آدمی است

Tuesday, March 21, 2006

وبلاگ پسر شمالي

http://irannorth.persianblog.com/1385_1_irannorth_archive.html#4804872


زيتون خانم سلام و سال جديد را به شما تبريک می گويم.

راستش من سالی يکبار و چه بسا هيچ بار برايت کامنت می گذارم و خلاصه بين ما هم خودت بهتر می دونی که هيچ دوستی و رابطه ای هم نيست. و عين دو تا غريبه هستيم که دورادور يکديگر را می شناسيم. اگر پایی هم بدهد احتمالا سعی در دوستی با هم را نخواهيم کرد. علتش را هم خودم درست نمی دانم. و تو هم که سرت شلوغه و کلی مخاطب داری و بالطبع شما هم می دونم هيچوقت نظر خاصی روی من نداشتی و نخواهی داشت. و چه بسا من را با یک پسر شمالی خدابیامرز دیگری که پاتوقش همین کامنت دونی شما بود و سالهاست وبلاگش مرحوم شده است را حتی تاکنون اشتباه گرفته باشی.

البته موارد بالا را بيشتر برای اطلاع سایر وبلاگ نويسان و دوستان نوشتم تا بعد بروم سر اصل مطلب.

در هر حال کامنت من نبايد بيش از يک عرض تبريک عيد بيشتر می شد. اما وقتی اين پستت و سپس کامنت هایت را می خواندم. همچی يک نموره منقلب شدم!. بماند که بلاگرهايی را هم که در پستت نام برده اي. همچی بود و نبودشان عين خودت برای من فرقی نمی کند! و ارتباطی با آنها ندارم

حالا اين وسط يک نکته کوچولو باقی می ماند. اينکه من سال هاست در فعاليت های اجتماعی و غيردولتی مشارکت داشته ام و طبق قانون نانوشته حکومتی نيز بهای آن را هم پرداخت کرده و می کنم. و شما نيز در اين امور سابقه فعاليت داريد. همانگونه که مستحضر هستيد جناح چپ حکومتی در ماههای گذشته فعاليت چشمگيری را بر روی شبکه اينترنت داشته است که بطور مثال می توانم از جلسات ماهيانه و منظم آنان با تعدادی وبلاگ نويسان که سابقه عملکردشان در انتخابات ریاست جمهوری بر همگان مشخص شده است را نام ببرم.

رک و رو راست بگويم در حال حاضر آنان چه بخواهند و چه نخواهند، از مستندات و آمارهای شبکه کاملا مشخص است که وبلاگ شما محبوبترين وبلاگ فارسی زبان می باشد که حتی نفر دوم نیز با اختلاف فاحشی با شما قرار دارد. و بالطبع اين به مذاق آقايان و خانمها اصلا سازگار نيست. و خلاصه بگويم بدجوری موی دماغ شده ايد و منهم که کنار گود نشسته ام، از اينکه به تنهايی ميانداری می کنيد هم شجاعتتان را تحسين می کنم و هم ناراحت عاقبت کار هستم که اين جمع سياسيون سازماندهی شده در نهايت به نحوی صدای شما را در گلو خفه کرده و يا ترور شخصيتی را به نحو بدی در مورد شما به اجرا می گذارند که از لحن نوشته تان کاملا مشخص است که ماههاست کليد اينکار خورده است. بگذریم که اين زيتون شیطون و پر جنب و جوش هم به آسانی تسليم کین بدخواهان نمی شود. در هر حال هر چند که از دور نظاره گر صحنه هستم اما غيرت من هم اجازه نمی دهد که سکوت کنم و اين بازی کثيف را تماشا کنم.

بدینوسیله به اطلاع می رساند من و بسیاری از دوستانم در سازمان های غیردولتی خارج از بازی ها و جنجال های وبلاگستان. در این مورد اخیر و در دفاع از یک فعال اجتماعی در مقابل اين جماعت سیاسی اصلاح طلب نما خواهيم بود. بچرخند تا بچرخيم!

زیتون عزیز در جمله آخر خود نگاشته اید که: بله من تنهاتر شدم اما این تنهایی رو به ذلت وابستگی و انگل‌شدن و وارد شدن در باند و بالا رفتن از طریق چاپلوسی اون‌ها را ترجیح می‌دم.

خانم زيتون شما تنها نيستيد و هيچگاه نخواهيد بود. وبلاگستان فارسی به وجود چنین افراد پرتلاشی مانند شما تا ابد افتخار خواهد نمود.

با احترام
از طرف يک فعال اجتماعی و نه يک وبلاگ نويس با چهار سال سابقه که هشتمین رتبه پربیننده ترین وبلاگ در میان نیم میلیون وبلاگ فعال در سایت پرشین بلاگ را داراست

Saturday, March 18, 2006

وبلاگهای زیتونستان ...و حومه

http://z8un.com/archives/2006_03.html#001779
http://z8unak.blogspot.com/
http://z8un.blogfa.com/


رفته بودم به اکران خصوصی فیلمی. فیلم که تموم شد. بعد از دست زدن، یه عده شعار دادن" انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست" و قهقه‌ی حضار. این شعار به یکی از خنده‌دارترین شعارهای حکومت تبدیل شده.

وبلاگ نقطه دید ۞ نوشته های یک خبرنگار

انرژی هسته ای حق مسلم ماست اما به شرطی که...

قصد داشتم مطالبی متفاوت همراه با برخی اطلاعاتی که بسیاری از شما بی گمان از آنها بی اطلاعید بنویسم ولی بنا به مصالحی که مهمترین آن به خطر افتادن امنیت ملی است از آن صرفنظر می کنم.

در طی این سالها هنگامی که بحث آزادی مطرح می شد تئوریسین ها و سخنران های راست مرتبا می گفتند این آزادی شما به فلان آزادی لطمه می زند و این مغایر اصل آزادی است و بحث هائی از این دست آخرین نمونه اش هم شب عاشورا بود که حجه الاسلام پناهیان به قول خودش برای اولین بار امنیت روانی را مطرح کرد و سعی کرد با آوردن برخی دلایل حجاب را توجیه کند.


من هم از زبان خودشان با آنها سخن می گویم:


دوستان و حضرات و آقایان ! انژزی هسته ای حق مسلم ماست و حتی معتقدم بمب اتم هم حق مسلم ماست ولی باید نگاه کرد و دید که بدست آوردن این چیز یا چیزها چقدر برای مردم و کشور هزینه دارد؟!

نتیجه ای که بدست می آید با آن هزینه به صرفه است یا خیر؟

جان مردم ، مال مردم ، زندگی مردم و ... اینها چیزی نیست که بتوان با آنها معامله کرد به این بهانه که ایدئولوژی خود را برتز نشان دهیم و بگوئیم با این ایدئولوژی می توان حتی به این تکنولوژی پیشرفته دست پیدا کرد!

منافع ملی تا جائی ارزشمند و قابل احترام است که امنیت ملی را به خطر نندازد و این موضوع باید آویزه گوش مسئولین باشد.

وبلاگ مــکـث در مه


ما آزموده ایم در این شهر بخت ِ خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت ِ خویش


پیشتر بر آن بودم تا در این گفتارِ به زعم ِ خویش ویژه ، مبسوط و مفصل به آسیب شناسی نقد و نقادی در ممکلت ِ گل و بلبل خاصه درباره ی موسیقی و ترانه بپردازم ، خدای را شاکرم که از این تصمیم شدم ، حال اصل ِ موضوع :

تا اطلاع ثانوی از این قلم و این زبان در هیچ جمع ِ عمومی گفتار و نوشتار و نقد و نظری در باب ِ ترانه و موسیقی و . . . نخواهید دید و نخواهید شنید . مگر در مواردی که ناگزیر باشم مختصر و گزیده به پرسشی که از من شده پاسخ خواهم داد .

همانگونه که می دانید ( یا شاید هم نمی دانید ! ) از دو سه ماه ِ پیش این وبلاگ نیمه فعال بوده و ماهی یک بار به روز شده است . بنا داشتم که این وبلاگ و وبلاگِ دیگرم در بلاگ اسکای را به طور کامل تعطیل کنم که نکردم ! تا همان اطلاع ثانوی که گفتم این وبلاگ فعال خواهد بود و به ترانه ها و گاه نوشت های پراکنده و اخبار ِ مربوط و نامربوط ! اختصاص خواهد داشت .

شهیار قنبری یه بار تو یه مصاحبه ی تلویزونی حرف ِ خوبی زد : بیاید رو بازی کنیم ! بله واقعیت اینه که در مملکت و فرهنگی که شفاف سازی یعنی : شفشاش سازی ! یعنی :نون به نرخ ِ روز خوردن ، یعنی : نماز و پشت ِ علی خوندن و شام و با معاویه خوردن ، چنین دعوتی پاسخی جز سکوت و احتمالا تاییدات کذایی و کلیشه ای و استفراغ آور نخواهد داشت ، و البته تنها چیزی که در این میان دیده نمی شود عمل به این گفته و اجابت ِ این دعوت است .

از اطاله ی این بحث میگذرم و خیلی خودمونی می گم : افسوس و صد افسوس ! اساسا موسیقی ِ ما اول و آخرش چی هست که در این موسیقی ، ترانه ای که در اقلیته و در این اقلیت ترانه ی بیدار و نوین و هر اسمی که دوست دارید بذارید ، در اقلیت تره ، چی باشه ؟! و البته در این اقلیت تر نیز کسانی که به دنبال بحث فنی و نقد و نقادی و نه غرض و مرض ! ورزی اند در اقلیت باشند ، اونوقت دیگه فکر کنم من ( سعید کریمی ) بهتره از رابینسون کروزوئه بودن استعفا بدم !



[ جناب ِ رئیس !!!!!!!!!!!!!!!!! استعفای منو بپذیرید ! ]

از سال 77 تا 79 فعالیت مطبوعاتی داشتم و تو چند روزنامه فقط و فقط درباره ی موسیقی و ترانه نوشتم ، مصاحبه ، تحقیق و مقاله ، نقد البوم ، نقد موسیقی ِ فیلم و . . . همون موقع فهمیدم که جامعه ی مطبوعاتی ما که به موسیقی هم ! گرایش دارد ، چقدر به طرز ِ رقت انگیزی هیئتی اداره می شه و با آنچه بیگانه است البته که نقد و نقادی مبتنی بر اندیشه است ! زهی جامعه !

در این سالها بارها از شمس قیس رازی تا سیروس شمیسا پیاده روی کردم و از نظامی عروضی تا شفیعی کدکنی ورق زدم و سعی کردم با ادبیات روز ِ دنیا ارتباط داشته باشم و بیشتر از اونکه حرف بزنم ، گوش بدم ! از شیدا تا رهی و از ترقی تا قنبری و از ساعد باقری تا یغما گلرویی رفتم و برگشتم و خوندم ، هی ترانه گوش دادم و هی ترانه مکتوب کردم و از این کتاب تا اون کتاب ، از این آلبوم تا اون آلبوم سرک کشیدم ، و همه ی اینها رو با تجربیات چهار، پنج ساله ی خودم در زمینه ی ترانه سرایی و موسیقی آمیختم و مقاله هایی شد که رایگان و آنلاین ! هر از گاهی این طرف و آن طرف منتشر شده و احیانا خواندید یا نخواندید ، نتیجه ش چی شد ؟

به جز چند تن از رفقا که تعداشان به 5 نفر هم نمی رسد ! عده ی کثیری که با نقد و نظر به طور ژنتیکی مخالفند ، نخونده فتوا دادند : چه غلطا ! عده ای هم اینگونه وانمود می کردند که دوست دارند اونها رو بخونند ، که خوندند و لالمونی گرفتند و طبق سنت ِ زنده یاد بُز ِ اخفش ( علیه الرحمه ! ) دکمه ی اینتر رو زدند ! اقلیتی هم که بعضا دوست ! به نظر می رسیدند البته که با من وارد ِ مباحثه و مجالسه شدند که من همیشه رو نظرات ِ فلانی حساب می کنم ، اوایل برایم مسرت بخش بود که ببینم بالاخره کسی پیدا شد که مثل ِ من دغدغه ای به نام تحقیق و نقد و نظر آن هم در ترانه دارد ، ولی در این لحظه با یقین عرض می کنم که : عموما این دوستان به دنبال ِ دو حقیقت ِ مهم در هستی بوده و احتمالا از این پس هم خواهند بود :

- اونا از من با سواد ترند !

- من از اونا بی سواد ترم ! ( زهی برآیند ! )

البته که هردوی اینها یکی است ، به تمامی ِ این دوستان ! مژده می دهم که هر آنچه می گویند را نه تنها به اطلاع ِ عمه ی محترمشان که به اطلاع تمامی ِ ِ نآمدگان و رفتگان برسانند ! من تا کنون داعیه ای نداشته ام و از این پس هم بیشتر! نخواهم داشت ! به دنبال ِ دادن ِ فتوا و احکام ِ قطعی نیز نبوده ام که اگر می بودم باید گذرم به قم می افتاد که نیافتاده ! بدیهی است همانگونه که هر کسی هر گونه خواسته اندیشیده و به آن رفتار کرده ، بی شک پس از این نیز چنین خواهد بود ، امیدوارم که خاطر ِمبارک ِحضرات از این عطسه ی ناگهانی آنهم در میان فرمایشات ِگهربار ِ ایشان مکدر نشده باشد . بالاخره از قدیم گفتند: جوونیه و . . .

از این پس تنها در اتاقم به ترانه نوشتن و ساختن ِ موسیقی خواهم پرداخت و بس ! که من به معنای واقعی و نه مبتذل ِ کلمه ، منتقد نبوده و نیستم و به نخواهم شد ! من ، سعید کریمی ترانه سرا و آهنگساز هستم . از من در صورت ِ تمایل ، جز ترانه و موسیقی چیزی نخواهید که به آن نخواهید رسید ! اگر هم در مواردی دیدم نه ! نمیشه ساکت باشم ! و بدنم از شدت ِ نقد و نظر ، کهیر زده و گوارشم به هم ریخته ! دست به قلم می شم ، اما مقاله م رو تنها در کتاب منتشر می کنم که دوستان یادشون نره ، من برای سطر سطر ِ نوشته ام ، وقت و انرژی گذاشتم ، واقعیت مثل ِ اونجای خیار تلخه " بله ! من هزینه کرده ام " و وقتی که درباره ی اثرشون نظر می دم که مثلا نسبت به زبان سهل انگار بوده اند ، پرستیژشون تَرَک برنداره و بیشتر به بهای کتاب ِ خریداری شده بیاندیشند !


تتمه :

- این گفتار برای باز کردن ِ باب ِ گفت و گو یا . . . نوشته نشده است ! جسارتا انتظار پاسخ گویی از من نداشته باشید که موجود نمی باشد !

- به اطلاع ِ آندسته از دوستان که به هر دلیل ! تمایل دارند نظرات مرا در مورد موضوعی خاص بدانند ، می رساند که تنها به صورت ِ خصوصی و شفاهی این امر میسر خواهد بود ، البته جسارتا اگر وقت و حوصله ی نگارنده اجازه بدهد !

- در پایان از تمامی ِ موجودات ِ دوپای بدون ِ دُمی که این انگیزه را در من به وجود آوردند کمال ِ تشکر را دارم. خدایشان اجر دهاد که بیش از همه به من لطف کردند !

سعید کریمی

تهران
بیست و ششم اسفند ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و چهار

Thursday, March 16, 2006

وبلاگ گل کو


دوستان عزیز از این پس مطالب گل کو در بخش های مختلف تنظیم میشوند.
برای خواندن مطالب یا ادامه مطالب گذاشته شده لطفا روی لینک کلیک کنید. زیر هر قسمت میتوانید نظر خود را بنویسید. نظر خواهی برای هر مطلب وجود دارد.

Wednesday, March 15, 2006

وبلاگ فرهنجیده

عجب شبی بود !

مگر ممنوع نکرده بودند ؟ مگر در همه ی رسانه ها ی دولتی ، جشن چهارشنبه سوری و این شادی را لهو و لعب و بی بند باری منحط غربی نخوانده بودند ، پس چرا این همه انسان ، کوچک و بزرگ و پیر و جوان و زن و مرد و دختر و پسر ، دیشب در خیابان ها بودند ؟همه منحرف ؟ همه دشمن ؟ همه از راه بدر بودند؟ نه . این جماعت ایرانیان اند که دیگر از زور و سرکوب جان به لب شده اند و آمده اند تا برای هزارمین بار این دفعه هم بگویند که شما و مرام و جهل تان را نمی خواهند .

چند هزار دانشجو را زدید و گرفتید و تکبیر گویان پیکر چند عزیز را نیمه جان از بالکن پایین انداختید و کشتید ، اعتراض چند هزار کارگر و درویش و اتوبوسران را با خشونت حیوانی تان به خوناب بدل کردید ، چند صد روزنامه نگار و وبلاگ نویس را گرفتید و تهدید و محاکمه کردید ، مگر نه اینکه می خواستید و می خواهید وجدان های بیدار و دلسوختگان کشور را یکمرتبه بر دار آویزان کنید ، که البته اگر می توانستید تا کنون همه را کشته بودید ، اما با این سیل مردمی چه می کنید ؟

دوستان باور کنید که دیشب هم اگر می توانستند ، همه را می زدند و سرکوب می کردند . چند روز پیش که با خود نمایی و تیر اندازی در چند شهر خود را نشان دادند ، پس چرا دیشب نتوانستند ؟ تیر نداشتند یا گاز اشک آور یا باتوم و موتورسوار ؟ چه چیزشان کم بود ؟ واقعیت این است که نمی توانستند در یک شب ، همه ی مردم شهر - یا دست کم دو سوم مردم یک شهر - را بگیرند و سرکوب کنند . اگر می توانستند ، دیشب هم چهارشنبه سوری را سانسور می کردند و حتا نامی هم از آن نمی بردند اما چون نمی توانند ، رجز می خوانند . مثل من و هزاران انسان دیگر که برای آزادی کشور دهان بازکرده اند وبه گمان شما ، رجز خوان شده اند . تنها تفاوتی ست میان این رجز و آن رجز . همان تفاوتی که بین دانه ی فلفل و خال مهرویان است. هرچند هر دو سیاه . من اگر می گویم : مردم دیگر شما و این نظام بردار و ورمال و بی قانون در پشت دین پنهان شده را نمی خواهند و دوران دزدی و گرگی و زور و اربده کشی و چماق و باتوم به سر آمده . .. من اگر می گویم که ایران و مردم ایران در خطرند و جان شان تحت چپاول مافیای شماست ... من اگر می گویم : باید براین خاک باستانی ، همه ی آزاد اندیشان و آزادیخواهان ، دست به دست هم بدهند و یکی شوند . من اگر اینرا می گویم ، رجزی ست که همین مردم در دلشان می خوانند ، اما من اینجا بر زبان می آورم و شده ام یک فریاد ازمیلیونها فریاد این حنجره ی محروم از آزادی . در وبلاگ شخصی خودم . کار من اصلن شاید رجز خوانی بوده و سال ها نمی دانستم و اوقات به هدر می دادم . شاید . پس رجز می خوانم . شاید که به کار آید . دنیا را چه دیدی ؟ این همه اینور و آنور و بر این برگه و آن برگه ، رجز خوانی کردم و به کار کسی نیامد ، شاید که اینبار کارا بود . من مثل برخی از دوستان نیستم که خودشان را تافته یی جدا بافته بدانند و ایرانی و خودی را فقط در دور و بر خود شان بینند و آنچه که در ایران می گذرد را کار اجانب بدانند . من یکی از مردم این کشور هستم - هر چند حالا بیرون از گود - و همه ی آنان که در این سال ها در ایران جزو گردانندگان و خدمتگزاران و سردمداران بودند را هم ایرانی و خودی می بینم . شاید یکی ازدوستان دانشمند و مطلع کسی را در ایران بشناسد که فارسی یا لری یا کردی یا آذری یا ... صحبت می کند و تازه همین چند ماه پیش از مریخ به ایران رسیده ، اما من که چنین ندیده ام و نمی شناسم. پس چرا باید خودمان را گول بزنیم و در حسابی تخیلی خود رااز دیگران جدا کنیم ؟

آنچه که در این کشور گذشته و می گذرد را ایرانیان انجام داده اند و ایرانیان هم باید از خواب بیدار شوند و به خیابان بیایند و دوران سرکوب را به پایان رسانند . هیچ دولت و هیچ پلیس و هیچ ارتش و هیچ سپاهی نمی تواند مردم یک کشور را به یکباره دستگیر کند . باور بفرمایید که این رجز نیست . این خرد انسانی ست که به این نتیجه می رسد ، نه رجزی مسموم و بخار . این خرد ایران و ایرانی ست که اگر یکی شد ، هیچ بندی توان بستنش را ندارد و چون موج سهمگین دریایی خروشان است که کوه ستم را می شوید و با خود می برد

امیدوارم که مردم در همین دو هفته ی حساس ، با درایت و همبستگی ، به حضرات حاکم نشان دهند که از حالا به بعد مردم تصمیم می گیرند ، نه زورگویان حکومتی . باور کنید که اینکار شدنی ست ، اگر که همه بخواهیم شدنی ست

وبلاگ سرزمین رویائی


خیلی خنده دار و مضجک می‌نماید.
حکومتی که برای انرژی هسته‌ای له‌له می‌زند از چند تا جوان ترقه به دست می‌ترسد. همه‌ی خیابان‌ها مسدود شده‌اند با بلوکه‌های بتونی. سربازان باتوم به دست طوری در خیابان‌ها پرسه ‌می‌زنند که گویی بیگانه‌ای به خاک وطنشان تجاوز کرده ‌است و یا شاید دنبال یک جانی خطرناک می‌گردند.

شاید همان بیگانه‌ها ما باشیم. نسل جوان سوخته در خاکستر هیچ و پوچ یک انقلاب فراموش‌شده. از هر سو صدای نارنجک‌های دستی جوانان به گوش می‌رسد. بعضی‌ها خیلی قوی با صدایی بلند‌اند و شیشه‌های خانه می‌لرزد. یاد صحنه‌های آغازین فیلم خیلی دور خیلی نزدیک می‌افتم. خیلی وقت است ما با خودمان غریبه شده‌ایم. با ملت خود می‌جنگیم و خنده را بر دهان جراحی ‌می‌کنیم اما انتظار داریم دنیا احترام ما را نگه دارد مایی که لبخند دختران و پسران جوان هم‌وطنمان را با باتوم سختمان جواب می‌دهیم.

از پنجره‌ بیرون را نگاه می‌کنم. نور قرمز فلاشرهای الگانس‌های منحوس، در کوچه می‌چرخد. جلوی چند پسر می‌ایستد. چند سرباز درشت هیکل پیاده می‌شوند و تمام پسران را بازرسی بدنی می‌کنند، مبادا انرژی خنده‌ها و شادمانی‌های جمعی 27 ساله را بخواهند با فشفشه‌ای بیرون بریزند. یاد شعری از شاملو می‌افتم؛ در دلم خطاب به سربازان باتوم به دست ‌می‌گویم: این جوانان عدوی تو نیستند، انکار تو اند.

Tuesday, March 14, 2006

وبلاگ بازگشت

"مطهر" ی و چهارشنبه سوری

” … این نمی‌شود: نیاکان ما در گذشته چنین می‌کردند، ما هم‌ چنین می‌کنیم.
چهارشنبه‌ی آخر سال می‌شود آخر سال شمسی، چهارشنبه‌ی آخر اسفند می‌شود. بسیاری از خانواده‌ها که باید بگیم: خانواده‌های احمق‌ها، بسیاری از خانواده‌های احمق‌ها، د یالا، آتشی روشن می‌کنند، هیزمی روشن می‌کنند؛ بعد آدم‌های سرومروگنده با این هیکل‌های نمدونم چنین و چنین، از روی آتش می‌پرند؛ “ای آتش زردی من از تو، سرخی تو از من”
این چقدر حماقت است.
خب چرا چنین می‌کنید؟!
ـ آقا این یک سنتی‌ست مال ما مردم از قدیم پدران ما چنین می‌کردند.
قرآن می‌گه: “اَولو كان آبائهم لايعقلون شيئاً …” اگر هم پدران و گذشته‌تون چنین کاری می‌کردند، شما وقتی می‌بینید یه کار احمقانه است و دلیل خریت پدران شما است؛ روشو بپوشید. چرا دومرتبه این سند حماقت را هی‌ سال به سال تجدید می‌کنید. این فقط یک سند حماقت است. که هی کوشش می‌کنید که این سند حماقت را همیشه زنده نگه‌ش دارید. ماییم که چنین پدر و مادرهای احمقی داشته ایم. “اَولو كان آبائهم لايعقلون شيئاً …” از طرف دیگر، قرآن نمی‌گوید: “هرچه که سنت است، پس باید در هم کوبید و هر چه که نو است، نوگرایی …” یه عده‌ هم می‌گند: “نوگرایی”
این چه‌طور؟! نوگرایی هم درست نیست ”…

بشنوید صدای مطهری راچه بگویم جز تاسف؟

وبلاگ فردا / روز نوشت های یک مبارز کوچک!

http://farda.blogfa.com/post-126.aspx

قبرها را کنده اند!

چقدر بی رحم سوگوارمان کردند
از نردبان فرصت و فراست بالا رفتیم تا ماه را در دستانمان بگیریم
همیشه غایب در مجلس لبخند و نشاط
همیشه حاضر در مجلس ترحیم حیات
آری شکارماه تاوان دارد...!

من معترضم!
من مخالفم و بهای مخالفتم مشت و لگد هایی بود که به صورتم و صورتمان نواختند
!اما من هنوز معترضم!و ابزاری جز گفتگو نمی شناسم!من زبان شما را نفهمیدم!
آن وقت که به دانشگاهمان یورش آوردی ...آن زمان که با کارت بسیج دانشجویی خانه امن ما را تصرف کردی!آن زمان که اعتراضم را بر نتافتی و وحشیانه با چوب و آجر به ما حمله کردی!....من معترضم!نه امروز ..نه تیر 78 ...و نه 16 آذر 1332 ..قرنهاست که من معترضم و آوای اعتراضم در گوش تاریخ پیچیده است!...اما تو گوشهایت را گرفته ای...

امروز ۲۲ اسفند است!امروز شهدای گمنامی را شبانه به دانشگاهمان آوردند!امروز اشک امانمان نمی داد که بگوییم :دانشگاه را به پادگان بدل نکنید!دانشگاه گورستان نیست!که بگوییم : 18 تیر هنوز از یاد من و ما نرفته!که بگوییم شأن شهید را لگد مال نکنید!آقایان بوی گند بازی های سیاسی تان زمین و زمان را برداشته!

اما ما گفتیم و تو یورش آوردی!...و همه چیز تار شد!
دیگر چشمانم ندید ...دوستانم زیر پای تو بودند و تابوت ها از بالای سرمان گذر کردند وشهدا دفن شدند!براستی آیا تو ارزش شهید را دانسته ای!؟آیا تو می خواهی فرهنگ شهادت را ترویج دهی؟من دیدم ...ما دیدیم ...

امروز در دانشگاه ما شهادت مدفون شد!آبرو مدفون شد!شرف مدفون شد!امروز بار دیگر در پهنه عرصه ای که این بارها این فجایع را بر خود دیده دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف مورد ضرب و شتم بسیج دانشجویی و لباس شخصی ها قرار گرفتند!

......

به خانه می رسم...صورتم تبدار است...دلم گرفته و تمام بدنم درد می کند...مادر نگران می شود...از میترای همیشگی خبری نیست...حوصله ام سر رفته!جز کاغذ و قلم مرهمی نمی یابم!می نویسم ...می نویسم...می نویسم!بغض گلویم می شکند!دانشگاه....شهید....بسیج..........!

آسمان سیاهتر از هر شب است...اما پنجره را که باز می کنم..سوسوی خانه های شهر را می بینم!چه کسی می داند بر ما چه گذشته!چه کسی می داند!......می نویسم...و نوشتن هم دردی دوا نمی کند...

در این جاده زیر هر پا به شکلی خالیست
این جاده برای رفتن نیست!
برای ماندن هم نیست!
برای میخکوب شدن است
نمی دانم کاش می توانستم مثل هر روز از "فردا " بخوانم و از "امید"!امشب چشمانم بارانی تر از هر شب است تنها در میان تنهایان:

"فردا حتمآ روز دیگری ست"

Monday, March 13, 2006

وبلاگ تـــــرنـــٌــم

http://tarannomm.blogspot.com/2006/03/blog-post_13.html#links

یـعـنـــی مــن فــیلـتــر شــدم ؟! ـ

یـکـی از دوسـتان بـرام کامـنـت گـذاشـته که ایـن وبلاگ فـیـلتـر شــده !!!ـ
لـطفـن اگــر کـسـی میـتونـه تـأئـید یـا تـکذیب کـنـه :) ـ
راسـتـی که بــایـد بـه ریــش اون حــکـومـت و دیـن کـه بـا 4 تـا نـوشـتـه پـایـه هـاش میـلرزه خـنـدید !ـ
اونـهـم وبلاگ کـسی که بـه حـساب آقایـون نـصـف آدم حـساب میشـه. . . ـ
هـا هـا هـا هـا

وبلاگ راه من ...

http://www.rah-e-man.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/155

زنده‌ام که؟

به سلامتی با تلاش سربازان گمنام و به برکت لطف باریتعالی٬ پس از چند روز تحریم استکبار جهانی و صهیونیسم! برگشتم٬ با این حرکت ناشایست و غیراخلاقی! ابرقدرت جهان بنده تصمیم گرفتم موضع خود را تغییر بدهم٬ و همسو با سیاست‌های متدبرانه دولت محبوب شوم٬ بنابراین:
زنده‌ام که انرژی هسته‌ای داشته باشم.
زنده‌ام که اسراییل را از نقشه‌ی دنیا محو کنم.
زنده‌ام که هلوکاست را به سخره بگیرم.
زنده‌ام که سقوط کنم.
زنده‌ام که منتظر پول نفت بمانم.
زنده‌ام که راهپیمایی کنم.
زنده‌ام که به روسیه تکیه کنم.
زنده‌ام که امیدوار به بودجه‌ی محرومین باشم.
زنده‌ام که شعرهای مستهجن و غیر مجاز بگویم.
زنده‌ام که وبلاگم قانونمند شود مثل فیلم٬ کتاب و شعر.
زنده‌ام که تعیین تکلیف شوم.
زنده‌ام که ...
زنده‌ام که چی بشه؟
با این تغییر رویه انتظار دارم به کوری چشم دشمنان اسلام و مسلمین٬ جناب رئیس‌جمهور لطفی کرده و یک عدد سرور امن و امان داخل ایران برای این وبلاگ‌نویس قانونمند و حامی ترتیب بدهند تا آمریکا بداند که تحریم هیچ ضرری برای ما ندارد که مفید هم هست٬ تازه به زودی ما تحریمش می‌کنیم!

وبلاگ کیهانگشت ...


آشوب یادها

« ..... دیشب تا سپیده ی صبح نتونستم بخوابم. سالهاست که من از این جور بی خوابیها، آنقدر داشته ام که دیگه شمارشون از دستم در رفته. دیشبم، یکی از اون شبهای بختکی بود. هر چقدر از این دنده به اون دنده شدم. بلند شدم. نشستم. غلت زدم. سرم را میان دو دستانم گرفتم. در تاریکی، راه رفتم. آخرش پلکهایم به هم نیومدند که نیومدند. یه سوز جانگدازی قلبم را آزار می داد و فشار خونم را بالا برده بود. من به هر زبانی که خواستم سوز و گداز درونم را در کلام بیارایم، باز، این تصوّر فریبنده و سرزنش کننده را دارم که من نتوانسته ام آنطور که باید و شاید و سزاوار است، دردهای درونم را بر زبان و قلمم بگریانم. دردها و زخمهایی که مثل خوره به جانم افتاده اند و تا مرا دقمرگ نکنند، رهایم نخواهند کرد. من تمام آنچه را که تا امروز نوشته ام، خطابم به « وجدانهای بیدار و مسئول و غمگُسار میهن » می باشد. خطاب به آنانی که دغدغه ی این سرزمین کهنسال؛ ولی همیشه جوانگوهر را با تمام گوشت و پوست و خون خود به همراه دارند؛ نه آنانی که از هول و ولای زورچپانی اعتقادات و مذاهب و ایدئولوژیها و نظریّه های عاریتی خود به هر کاری دست می زنند تا « حاکمیّت بی فرّ خود » را تثبیت ابدی کنند. تمام طول شب در خودم مثل هیزمی شعله ور می سوختم؛ زیرا با « تماشای این عکسها » و دیدن « این فجایع » و مقایسه ی هر دو در کنار یکدیگر، آنقدر غمگین شدم که تا همین الان، بُغض ناترکیده ام دارد خفه ام می کند. خوب به این « عکس » و عکسهای « دیروز » نگاه کنید و فاجعه ی امروز ایران را در سیطره ی فقاهتی در گوشه و کنار میهن ببیننید و مقایسه کنید.
بیش از شصت و اندی سال پس از قدرتربایی بلشویکها در روسیه گذشت تا سرانجام فرزندان همان انقلاب نکبتی و وحشتناک اکتبر به این نتیجه رسیدند که از آخرین « تزار روس » با احترامی شایسته و درخور، یاد کنند و پرچمی را بر فراز روسیه به اهتزاز در آورند که سمبل ملّت روسیه باشد؛ نه سمبل ایدئولوژی حاکم بر اجتماع. چنین واقعه ای در سرزمین ما، روزی، روزگاری رُخ خواهد داد. روزی که آمدنش، چندان نیز دیر نیست و هر آن می تواند اتّفاق افتد؛ یعنی روزی را که من در رویایم می بینم و با لبخندی ژرف بر لبانم و چشمانی اشکبار نظاره گر خواهم بود حتّا اگر مرده و خاکستر نیز شده باشم، در چنان روزیست که طیف « ایدئولوژی زده گان اجتماع ما در کنار متشرّعان خبیث و بی پرنسیپ اسلام » گرد هم خواهند آمد تا با احترامی تمام به اعاده ی حیثیت و قدردانی از « شاهان پهلوی » رو آورند. شاهانی که سرفرازی ایرانزمین و ایرانی را آرمان و ایده آل خود می دانستند؛ نه با شعار دادنهای دنبه ای – پنبه ای بر روی صفحه های اینترنت؛ بلکه با کردار و رفتار و میدانداری و رزم بیدار خود در رویارویی و گلاویز شدن با مُعضلات و بُغرنجهای میهن و پنجه در پنجه افکندن با خاصمان خبیث و متشرّع و بیگانه پرستان سرخ و سیاه.
اگر امروز در من، چیزی هست که به سخن در می آید و بر روی کاغذ، شیهه می کشد، آن چیز از ثمرات بذر افشانیهای « رضا شاه کبیر و فرزندش، محمّد رضا شاه » می باشد. « فرزند رضا شاه » بود که من روستایی و تا خرخره در فقر و بدبختی و پا برهنه را در کنار هزاران نفر دیگر بسان من، در پس افتاده ترین سلسله جبال « زاگرس »، آنهم در زمستانی سخت سنگین و سوزان، با کُمپریسیهای باربر، کارتن، کارتن بیسکویتها و میوه های اعلاء و نوشت افزارها برایمان ارمغان می فرستاد. « فرزند رضا شاه » بود که « استعداد نهفته ی مرا » کشف کرد و مشوّق و پرورنده ی آن بود و مرا به اردوهای رامسر فرستاد و مرا با مردم میهنم آشنا کرد. « فرزند رضا شاه » بود که روستاهای زلزله زده ی اطراف زادگاه مرا، آباد کرد. سپاه ترویج و آبادانی فرستاد. سپاه دانش فرستاد. سپاه بهداشت فرستاد. « « سپاهیان شاهان پهلوی »، سپاهیان آبادگر ایران و سرفراز کننده ی ایرانی بودند؛ نه سپاهیان خونریزی و جهادگری و کُشتار ایرانیان و ویرانگری ایرانزمین.
من حسّ می کنم که در انتهای سیاهترین نقطه ی « تاریخ سرزمینم » ایستاده ام و تمام آنچه را که خبیثان متشرّع در اقتدای به اجداد شمشیر کش و بدوی و بیابانگرد خود تا امروز در ایرانزمین سوزاندند، خاکسترش در « پاد آوازهای شور انگیز و شادی آفرین » تمام آن ایراندوستانی به « سرود » برخاسته اند که « ققنوس هزار آوا در شب خاکسترش » از خود بر می افشاند تا زاییده شود. ایران و فرهنگ جهان آرا و تاریخ سرشار از ماجراهایش می ماند؛ امّا آنانی که نتوانستند و نمی توانند « دوست بدارند و مهر بورزند و پروردگار جان و زندگی و میهن » باشند، همه بدون استثناء، رفتنی هستند.
سیستم ترور و ماشین قصّابی فقها برای همیشه و ابد از سیطره داشتن بر ایران و ایرانی، سرانجام محو خواهد شد و چنین محو شدنی، هیچ بازگشتی نخواهد داشت؛ زیرا آنچه می ماند و پرنسیپ ماندگاری بوده است همان « دادگزاری و مهر ورزی » می باشد. « مهر ورزی » و اشتیاق به افشانده و گسترده شدن در کائنات همانا ذات معمّایی و اسرار آمیز آفرینش می باشد.
« شرّ و اشرار » فقط پوسته هایی هستند که درجه ی زمختی آنها به میزان زمانخورده گی بلاهت آنها منوط است. بلاهت 1400 ساله ی فقاهتی نیز منهدم خواهد شد. »

وبلاگ لحظه

http://sadegh56.blogfa.com/post-117.aspx

تشویش اذهان عمومی ممنوع!

گفتم:انرژي اتمي...
گفت: هيس! تشويش اذهان عمومي ممنوع
گفتم: آنفولانزاي مرغي...
گفت: هيس! تشويش اذهان عمومي ممنوع
گفتم: ولايت مطلق و يك انسان غير معصوم ...
گفت: هيس! تشويش اذهان عمومي ممنوع
گفتم: اعدامهاي سال 67...
گفت: هيس! تشويش اذهان عمومي ممنوع
گفتم: اكبر گنجي...
گفت: هيس! تشويش اذهان عمومي ممنوع
گفتم:دوش ديدم دختركي دلبركي راه رود چون گلكي. ديدن آن لعبت جانانه و آن هيبت فتانه مرا كرد چو ديوانه فلذا در پي اش رفتم و گفتم: صنما قبله نما دمي بر من رخ بنما! ناگهان مادرش آمد و گفت: بي شرف پست برو با ننه ات عشق كن!...
گفت: بقيه اش را بگو
گفتم: يادم نمياد!

Sunday, March 12, 2006

وبلاگ وارش


۱) زنان به پذیرایی که در روز جهانی زن از ایشان شد، اعتراض کردند!
۲) یک سوال: قرار بود میدانهای شهر محل دفن شهدا شود که نشد. حالا نوبت به دانشگاه ها رسیده؟
دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف با فراخوان انجمن اسلامی این دانشگاه، روز یک شنبه ۲۱ اسفند تحصنی کردند که نشان دهنده مخالفتشان با تصمیم مدیران دانشگاه برای دفن کردن چند شهید گمنام در محوطه این دانشگاه بود.
حالا سوال؛ بابا این انسان جانش رو داده! حالا به هر دلیلی.میهن دوستی، دین دوستی، دیگردوستی و ... چرا اجازه نمی دین روحش آروم بگیره؟ چی به کی می رسه با این رفتارها؟ آخه مگه میدون شهر و وسط دانشگاه و لابد فردا فلان اتوبان!!! قبرستونه؟ اگرم می خواین یادشونو زنده نگه دارین و مقامشونو ارج بذارین هم که دستتون درد نکنه، اسمشون رو خیابونا هست. عکس و کتاب و جشنواره و سینما و .... هم که خیلی موثرتر از دفن کردن در حیاط یک مکانه!!
درک نمی کنم واقعا که از چنین پیشنهادهای عجیب و غریبی که جز حساس کردن دانشجوها و اعتراضشون نتیجه دیگه ای نداره، کی سود می بره؟!

وبلاگ حسن آقا

http://hasanagha.net/blog/2006/03/post_2031.php

حرف توی دهان ملت می‌گذارند و بعد ملت باید هزینه آنرا بپردازد.

به همان شکلی که 27 سال پیش شعار "جمهوری اسلامی" را بجای "جمهوری" در دهان ملت گذاشتند، حالا هم می‌خواهند با گذاشتن شعار "انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست" در دهان ملت به اهداف خود که چیزی بجز سلاح اتمی نیست برسند، هزینه آنرا هم ملت با جان و مال خود باید بپردازد.
فراموش نکنید اینها همان‌هایی هستند که قبل از انقلاب می‌گفتند نفت مال ملت است و باید با پیت داد در خانه ملت! یقینا فردا هم خواهند گفت انرژی هسته‌ای را می‌خواهند با پیت بدهند در خانه ملت!


پ.ن.:
به آنهایی که برای حمله آمریکا شدیدا ذوق زده شده‌اند و برای وقوع آن دقیقه شماری می‌کند پیشنهاد می‌کنم این نوشته را حتما بخوانند:

لطفا بیاید ما را بخورید
سودای مکالمه

ظاهرا مقامات نظامى آمريكا در مورد منتهاى قدرت اين تسليحات مايل به صحبت نيستند اما مشخص است كه اين تسليحات با اشعه مايكرو ويو و ليزر كار مي كنند و مي توانند سيستم هاى الكترونيكي (مثل فرودگاه ها ، مراكز فرماندهي و ....) را از كار بيندازند يا افراد را با ايجاد دردى تحمل نكردني - در خوشبينانه ترين حالت البته- از پا درآورند .ميزان تخريب كاملا بسته به زمان تابش اشعه روي هدف بخت برگشته است (آنهايي كه گوشت را براي باز كردن يخ در دستگاه مايكروويو چند ثانيه اضافي گذاشته اند مي دانند چه بلايي سر گوشت بيچاره مي آيد).همين باعث شده وزارت دفاع امريكا از طرفداران اين نوع اسلحه باشد چرا كه مي توانند ادعا كنند لزوما اسلحه اى كشنده نيست.. تنها دو تانيه تماس اشعه با پوست بدن سلول هاي زير پوست را به دماى 51 درحه سانتيگراد مي رساند . اشعه از ديوار رد ميشود بنابراين پناه گرفتن و پنهان شدن چندان به كار نمي آيد. و البته اين همان تكنولوژى است كه دانلد رامسفلد وزير دفاع آمريكا در آستانه جنگ در عراق به آن مي نازيد و تلويحااز تصرف ساده خاك عراق با اتكا به آن صحبت كرد .

وبلاگ لاتلند ... لات اينترنتی

و ما سانسور را آفريديم و آمريكا نيز فيلتربازي از نوع تحريمي مي كند

اعصاب معصاب بدجوري قاطي كرده است ... واسه اينكه همه سنگها در طول تاريخ به در بسته خورده است !

شوما هم اكنون صوبتهاي مكتوب ما رو درست از مركز لاتلند رويت ميفرماييد و ما ضمن عرض سلام مجدد و البته يه نمه خش دار (بعلت خرابي تريبون لاتي فمينيستي) حضور آبجي خانوماي ناناز و آقا داداشهاي بامرام ، همينجا فعلا علي الحساب اعلام مي كنيم كه خاك بر سر اين سياستگذارهاي دولت امريكا !!! واسه چي ؟؟؟ واسه اينكه ورداشتن بخاطر مسئله تحريم و اين صوبتها ، server تريبون ما رو تعطيل كردن و متعاقب اين حركت سرشار از بي مرامي ، اطلاعات زبون بسته روي server رو هم وادار به اثاث كشي كردن و بهشون گفته كه بريد يه جاي ديگه واسه خودتون حال كنيد ...

خب وقتي باباي دكترعباس پارتيزان در پست پاييني خدمتتون عرض ميكنن كه عواقب چيزهاي ناجوري مثل جنگ و تحريم يقه مردم عادي رو مي گيره يعني همين ديگه (وجدانا گرفتن اين قسمت خيلي سخته !!! چرا كه آدم بايس از نزديك اين وقايع رو حس كرده باشه !!!)...... حالا البته ما (يعني لاتلنديها) كه مردم عادي نيستيم و كلا تريبون و زندگي مون هم يه سيستم جمع و جور لاتي و خودكفا داشت كه قاط زدن و نزدنش واسه مون فرقي نمي كرد (!)‌ ولي خب روي حساب رو كم كني هم كه شده بالاخره اين تريبون ما بوسيله كارشناسهاي لاتلندي زرتي درعرض ثانيه درست شد ولي از اونجايي كه شاعر ميفرمايد "بني آدم اعضاي يكديگرند ...... كه در آفرينش ، سياستمداران جهان كنوني، يكي از ديگري .. خل ترند(!)" وجدانا ما واسه اونهايي كه كلا زندگيشون (!) از اين Database هاي گردن كلفت وارداتي داره خيلي ناراحت هستيم و بخاطرهمدردي با اين عزيزان فعلا علي الحساب يه دو سه هفته اي عزاي عمومي اعلام ميكنيم !!! چرا ؟؟؟ خب معلومه ديگه واسه اينكه فردا پس فردا نوبت اونها ميشه و لاكردار رديف كردن دوباره يه سيستم و زندگي اي كه بهم ريخته باشه ، عينهو كندن كوه بيستون مي مونه و
آنچه كوه بيستون رو واسه لاتلنديها اينجوري هموار كرد ، عشق امشا جون و فرنگوپوليس جون و مريم گلي جون و گلناز جون بود و بس ...

بيزحمت اين آبجي خانومايي كه اسمشون رو برديم يه لحظه يواشكي بيان پشت اينترنت اكسپلورر كه نامزادشون بدجوري منتظرشون هستن و ميخوان باهاشون بوس بوس و بغل بغل آرتيستي كنن ................
دكتر فرنگوپوليس و دكتر عباس پارتيزان بهتون اخطار مي كنيم كه اون پشت سر و صدا نكنيد !

Saturday, March 11, 2006

وبلاگ گیل ایران سعيد یارمحمدی


تبریک به زنان ایران برای پیروزی بزرگشان در روز جهانی زن

شاید بتوان حادثه هشتم مارس 2006 را بزرگترین پیروزی برای زنان ایران به شمار آورد. زمانی که با دستور ویژه، و با سبکی متفاوت و با فحاشی های رکیک و ضرب باتوم شما را مهار میکنند یقین بدانید بیشتر از آنچه تصور کنید جدی و مهم شمرده شده اید. باید تبریک گفت. پیروزیتان نزدیک است

وبلاگ سعيد حاتمی


می‌دانيد، درد باتوم بيشتر است يا کمربند؟

عصر چهارشنبه، پارک دانشجو، روز جهانی زن، چهارصد الی پانصد نفر زن و مرد، پليس ضد شورش، باتوم، مردم رهگذر... اين روزها اين کلمات برای بلاگرها و بلاگ‌خوان‌ها کاملاً آشناست.

گفتنی‌ها و تفسيرها گفته شده، ولی چيزی که به سادگی از کنار آن گذشته شده، آن مأموری است که برخلاف ادعای مردانگی (ناموس‌پرستی و غيرت) دست روی ضعيفه‌ها (به تعبير خودشان) بلند کرده. نه! اشتباه نکنيد، آنها روبات نیستند. آنها ساکنان همين آب و خاک هستند. آنها پدران و همسران و برادران ما هستند. مطمئن باشيد اگر آن سربازها و مأمورها، فقط معذور بودند، می‌توانستند آرام‌تر بزنند. ولی آنها با تمام نيرو زدند؛ چون کار تازه‌ای نمی‌کردند. آنها دختران و زنان و خواهران خود را هم اگر سرپيچی کنند، بدون دستور فرمانده می‌زنند. آنها اين کار را خوب بلدند. بسياری از آنها اين کار را هر روز تمرين می‌کنند. در کوچه پس کوچه‌های همين تهران حسين‌هايی را می‌شناسم که دست روی مادران هفتاد ساله خود بلند می‌کنند. مهرداد شانزده ساله‌ای را می‌شناسم که آنقدر مادر باردار خود را زد که... می‌دانيد چرا؟ مادر غذای باب ميل او را نپخته بود! خيلی عجيب نيست که او يا حسين در بيست سالگی با شقاوت تمام بر بانوی شعر ايران ضربه می‌زنند.

حالا شايد دوستان بفهمند درد دختری را که بخاطر چند دقیقه دير آمدن از مدرسه و دانشگاه با کمربند پدر استقبال می‌شود. باور کنيد تعداد اين دختران ده‌ها برابر بيشتر از شما پانصد نفر است. باور کنيد درد هر روز کمربند خوردن، بسيار بيشتر از سالی چند باتوم خوردن است. باور کنيد جای زخم سيگاری که بر بدن زنان خاموش می‌شود، هيچوقت نمی‌رود، ولی کبودی‌های ضربات باتوم، زودتر از آنچه که فکر کنيد خواهد رفت.

باور کنيد متلک و فحش شنيدن در خيابان و کامنت و ايميل در برابر تجاوز پدر و برادر و عمو و دايی و اقوام ذکور، هیچ خشونتی نيست. باور کنيد وقتی وجود زنان ما توسط مردان و خود زنان سانسور می‌شوند، سانسور اينترنت و کتاب و روزنامه دردی نيست.

به شما دوست عزيزی که چهارشنبه ضربات باتوم بر بدنتان نشسته، تبريک می‌گم، نه بخاطر روز زن، بخاطر اينکه شايد حالا بتوانيد گوشه کوچکی از دردهای زنان کشورتان را تجسم کنيد.

Thursday, March 09, 2006

وبلاگهای زیتونستان ...و حومه




عباس عباس٬ اصغر!
عباس عباس٬ اصغر!
عباس بدبخت شدیم رفت. زیتون اومده از پذیرایی روز ۸ مارسمون گزارش تهیه کنه! ورپریده همین‌جا عین شیر بغل دستم وایساده.

Zeitoon

يه عالمه عکس دارم بذارم و يه عالمه حرف. .

وبلاگ حضور حلوت انس

http://maroufi.malakut.org/archives/015919.shtml

امروز، روز زن است

يک گزارش از تهران / از دختر وطنم، ايران

روبوت عزیز! منم، انسان!
اینجا ایران است. سرزمین تكرارهای مكرر! امروز، روز من است! امروز، روز دوستان كبود من است! دوستان كبود من، انسانند. این انسانها، امروز 10 دقیقه فرصت خواستند تا بگویند انسان چیست. امروز، روز من است. اینجا پارك دانشجو است. اینجا، فرهنگ واژگان حكومت است. امروز، اینجا عدالت را حك كردند، بر بدنهای كبود ما! امروز انسان را تصویر كردند، بر صورت خونین دوستم! امروز، برابری را معنا كردند. ما، امروز برابر بودیم: زن و مرد، هر دو كبود!
اینجا، چهارراه ولیعصر است. امروز، روز اقتدار حكومت است. امروز، اقتدار را نمایش دادند در انبوه خیابانهای بسته شده با الگانسهای روبوتها!

روبوت عزیز!
آن هنگام كه سنگینی باتومت را بر من فرود آوردی، آن هنگام كه مرا درسرمای جوی پر از آب ـ به گمانت ـ بر جای نشاندی، حتا آن هنگام كه در هجوم باتومت، به سختی خود را از آب بیرون كشیدم... مرا كینه ای از تو در دل نبود. تو فقط یك روبوت هستی! یك روبوت! گمانت هم، وهمی بیش نخواهد بود. مرا حتا كینه ای از برنامه نویست هم در دل نیست؛ كه آدمی را قدر و منزلت بیش از این است. من، انسانم! و این چیزی است كه تو را هیچگاه توان دركش نخواهد بود!
امروز، 8 مارس است؛ روز جهانی زن! امروز، دوستانم را با خود بردند: كشان كشان، خونین، كبود! امروز، لباس شخصیها،چفیه به گردن، با حمایت روبوتها، خاطره كبود روزمان را بر عمق جسم و جانمان حك كردند.

* * * * * * *

با لباس ها و كفشهایی خیس و سنگین از آب جوی، با دوستانم به راه میافتیم، پیاده. یكی دست بر بازوی كبود، دیگری حیرتزده از این وقاحت و...
خیابانها مملو از الگانسهای پلیس، نیروهایشان و لباس شخصیهاست: همه بیسیم به دست. از سرما بدنم بی حس شده بود. گفتم چقدر دلم میخواهد پاهایم را در آب جوش بگذارم. یكی گفت: اگر میماندی، پاهایت را در آب جوش هم میگذاشتند. بر صورتها لبخند تلخی نقش میبندد. آقایی با نگاه به آنهمه نیروی امنیتی از یكی از آنها پرسید:
- چه خبر شده؟ این همه نیرو در خیابان چه میكنند؟
- خبری نیست. سلامتی رهبر!
- یعنی برای سلامتی رهبر این همه نیرو در خیابانها ریخته؟
- سوار تاكسی كه میشوم از راننده میخواهم شیشه را بالا بكشد. با تعجب نگاهم میكند:
- خانم! یعنی شما تو این هوا سرده ته؟
- شما هم اگر سر تا پا خیس و باتوم خورده بودید، مثل من سردتون بود. (برایش تعریف می كنم)
- خانم عزیز! مگه سرت درد میكنه؟! اینها یك سری روبوت استخدام كرده اند كه هر فرمانی رو بدون فكر اجرا میكنند. تو كه تحصیل كرده ای! روبوت را كه بهتر از من میشناسی!... خدا، باعث و بانیش رو لعنت كنه! یه زمانی تو این مملكت شرافت معنی داشت!...
امروز، روز زن است. اینجا ایران است، صدای جمهوری اسلامی!

نام نويسنده اين گزارش را روزی خواهم گفت که کسی در ايران ولی فقيه نباشد. روزی که مردم خود سرنوشت خود را رقم بزنند، زن و مرد، همه. روزی که زندان اوين موزه هنرهای مدرن شود با هزاران اثر زيبا از عاشق ترين انسان ها. اگر حکومت بعدی زندان خواست برود يکی در شأن خود بسازد.

Monday, March 06, 2006

وبلاگ ناگفته ها ی مرد پیر

وقتی تجمع زنانه باشد


موضوع تجمع روز ۸ مارچ (مارس) روز جهانی زن از چند ماه پیش در بسیاری از سایتها و وبلاگها اینگونه عنوان شد که در این روز تجمعی در راه حمایت از حقوق زنان تشکیل میشود در ابتدا محل تجمع در پارک لاله اعلام شد .سپس عدهای از وبلاگ نویسان وسایتها محل مذکور را پارک دانشجو عنوان کردند ودر مرحله ای تازه گروهی با عنوان دبيركانون دفاع از حقوق زنان و كودكان ايران – تهران محل تجمع راخیابان انقلاب روبروی درب دانشگاه اعلام کردند؟
براستی چه عاملی باعث تفرقه در میان زنان شده است.. نه اینکه عده ای با لباس زنانه به دنبال جلوگیری از برگزاری این تجمع هستند ... وبا اینگونه سنگ اندازی ها وتفرقه اندازیها در صدد جلوگیری تجمع عده زیادی در یک مکان هستند .. واین راهکار بسیار خوب و موثری درجهت اشاعه افکار انان میباشد .
امیدوارم انجمنهای مختلف زنان .موضوع را پیگیری کنند وبه یک اطلاعیه واحد ومشترک در قبال این موضوع دست یابند .

وبلاگ بازگشت

http://www.bazgasht.net/archives/2006/03/06/246/#comment-1575

« صلوات! »

“به آنکه اعتراض می‌کند که چرا دانشجویان دست می‌زنند و صلوات نمی‌فرستند می‌گویم: صلوات نفرستادن جوانان گناه توست. چرا که خود می‌دانی صلوات را به چه صورتی درآورده‌ای و برایش چه مصرف‌هایی درست کردی.
یکی اینکه تا شخصیت گنده‌ای وارد مجلس شده صلوات فرستادی. مصرف دیگرش حرکت تابوت و جنازه است در میان زندگان، مصارف دیگرش هو کردن یک سخنران، پایین کشیدن یک منبری و مسخره کردن کسی. این‌هاست مصارفی که تو برای صلوات ساخته‌ای.
تو هرگز به دست بوسیدن اعتراض نکردی حالا به دست زدن اعتراض می‌کنی!؟”

علی شریعتی،مجموعه‌آثار 16، ص194

Saturday, March 04, 2006

وبلاگ خُسن آقا


عکس زیر هم تقریبا مثل عکس دانشجوی چینی که در مقابل تانک چینی ایستاد داره در بین ما ایرانی‌ها تبدیل به سمبل مقاومت در برابر زور می‌شود، هر جا می‌روم این عکس را می‌بینم.

از این رو تحلیل کوچکی بر این عکس می‌نویسم تا افکار عمومی را کمی بیشتر تشویش کنم!! خصوصا اینکه همین روزها روز زن هست و با این کار خُسن آقا هم به پیشواز روز زن بره.

عزیزان اگر سردار اسلام ناب محمد برای تمرین کیک بوکسینگ گریبان یک دختر بی سلاح و بی دفاع را نگیره توقع دارید بره در مقابل کماندوهای غول بی شاخ و دم آمریکایی قد علم کنه!؟
اونوقت می‌دونید خدای ناکرده چه اتفاقی می‌فته!؟ خوب معلومه اسلام ناب محمدی از آمریکا این شیطان بزرگ تودهنی می‌خوره و باعث می‌شه هم اسلام در دنیا کنف و هم روح مرحوم امام امت مکدر بشه، بس کنید بابا چقدر توقع‌های بیمورد از این سرداران مقاوم دارید!

.......PAYAM BORAZJANI PHOTO SITE عکس......

Friday, March 03, 2006

وبلاگ گلادیاتور


http://mrblue.blogsky.com/?PostID=118

جمعه 12 اسفند ماه سال 1384

کورش آسوده نخواب که ما ایران را ویـــــــران میکنیم !

در تمامی تقویم جمهوری اسلامی تنها یک تعطیلی ملی وجود داشت و آن هم روز ۲۹ اسفند ماه روز ملی شدن صنعت نفت بود و در تمامی این تقویم تنها ۵ روز تعطیلی میهنی وجود داشت که چهار روز آن نوروز و یک روز آن سیزدهم فروردین ماه بود؛ از امروز نه ۲۹ اسفندی داریم نه ۱۳ فروردینی.

Thursday, March 02, 2006

وبلاگ رامین مولائی

http://ramin-molai.blogspot.com


چشم اندازحقوق بشری حکومت "خودی ها " / 46
و... خود آموز ملا خوردن شدن همه چی
به عنوان مثال: ملا خوردن شدن روز شمار "آزاد شدن" گنجی
و ملا خورشدن جدید ترین نفرین نامه همسر گنجی
...................................

وبلاگ نی لبک (یکی از این همه وبلاگهای "روز شمارنده " ، فقط به عنوان مثال) :

تا پایان محکومیت گنجی فقط 39 روز مانده است.

February 09, 2006

تا آزادي گنجي 18 روز ديگر مانده است.
از همه کساني که وب سايت و وبلاگ دارند دعوت مي کنم
که شمارش معکوس براي آزادي گنجي را سرلوحه صفحه اول وب سايت يا وبلاگ شان قرار دهند

ا.ن آقا
گوز ا.ن لاین رفسنجان جانی
دوشنبه ٨ اسفند ١٣٨۴ – ٢۷ فوريه ٢٠٠۶

نامه (!) معصومه شفيعي :
فردا، تعداد روزهاي باقيمانده از زندان گنجي، به 15 مي رسد ... .
با
هم
شمارش
را
آغاز
مي
کنيم.

گوز ا.ن لاین رفسنجان جانی
چهارشنبه ١٠ اسفند ١٣٨۴ – اول مارس ٢٠٠۶